علم تـأويل
تأويل و يافت باطن اشيا
تأويل، دستيابي به چهرهي باطن
چيزي را گويند و با اين كار نوا از ساز وجودي امور به صدا در ميآيد و آدمي
با آن چيز بيشتر آشنا ميگردد و قرب بيشتري به باطن آن موجود پيدا ميكند.
تأويل از مقولهي لفظ و معنا نيست؛
گرچه لفظ و معنا تأويل خاص خود را دارد و از اين معاني به دور نيست.
تأويل، شعور باطن را به كار ميگيرد
و عقل و انديشهي انسان را به كار مياندازد و وي را با حقايقي آشنا ميسازد
كه قابل مقايسه با امور صوري و ظاهري نيست.
تأويل، ريشه در عمق معرفت آدمي
دارد و شعور باطن چنين معنايي را ايجاب مينمايد و قدرت معنوي انسان را در
اين مسير قرار ميدهد.
تأويل امري است روشن و شناخته شده
و ريشه در حقيقت انسان دارد و از صفات كمال و سرمايههاي ملموس آدمي ميباشد.
تأويل حقيقتي عيني و شأني از شؤون
انساني است كه در صورت بروز و فعليت، آدمي را در رؤيتي برتر از ظواهر و
محسوسات قرار ميدهد.
اين علم، گذشته از ارزش و موقعيت
والاي آن، از ظرافت خاصي برخوردار است و كمتر كسي ميتواند خود را به عمق
آن برساند و صاحب تأويل و واجد قدرت يافت و كشف باطن گردد.
صاحب تأويل داراي صفات كمالي است
و از اراده و توجه خاصي برخوردار است كه تنها در خور اولياي الهي ميباشد؛
گرچه هر فردي به فراخور درك و شعور باطني خود، ميتواند حكايتي از وقايع
داشته باشد و ميشود كه حكايت وي دور از واقع نباشد.
آنان كه صاحب تأويل هستند داراي
حكم نيز ميباشند و حاكميت فراواني نسبت به موجودات دارند و از قدرت نفوذ
در باطن اشيا برخوردارند و صاحب ديدهاي براي رؤيت باطن موجودات ميباشند
كه اين ديد غير از ديدن ظاهري است و اين ديده نه بر سر؛ بلكه بر دل
انسان كامل و وارسته است.
دانش تأويل داراي منابع فراواني
است و مهمترين منبع شناخت آن قرآن كريم است كه در اين مقام به خلاصهاي
از آن اشاره ميگردد.
تأويل
در قرآن كريم
قرآن مجيد در چند سوره از تأويل ياد
ميكند كه مهمترين آن در سورهي كهف و داستان جناب خضر و حضرت موسي ميباشد.
سورهي كهف گذشته از مباحث توحيدي
و نفي شرك و ديگر مطالب فراواني كه در آن است، بهطور كلي از چهار واقعهي
تاريخي و سرگذشت مهم حكايت ميكند كه عبارت است از: اصحاب كهف، ذوالقرنين،
ديدار حضرت موسي با جناب خضر و دو صاحب باغ و چون سرگذشت اصحاب كهف آيه
و نشانهاي است كه بهطور مستقيم در قبضهي قدرت حضرت حق تعالي قرار
دارد، سوره نيز به همين سرگذشت نام گرفته است.
ما در اين مقام تنها به آيات مربوط
به جناب خضر و حضرت موسي كه مربوط به تأويل است اشارهاي كلي خواهيم
داشت تا چيستي تأويل مورد بصيرت قرار گيرد.
آيهي شصت اين سوره از تصميم جناب
موسي به حركت و طلب وي حكايت ميكند و ميفرمايد:
«وإذ قال موسي لفتاه لا أبرح حتّي
أبلغ مجمع البحرين أو أمضي حقباً» .
به ياد آر وقتي را كه موسي به رفيق
جوانمردش گفت: من دست از طلب برندارم تا به مجمع البحرين برسم يا قرنها
عمر در طلب بگذرانم.
البته، تصميم حضرت موسي، بدون
مقدمات پيشين و مسايل عمده و مهم نبوده و با توجه به قراين در اواخر عمر
شريف آن حضرت و بعد از اظهار يد بيضا و نزول آيات الهي كه به دست مبارك
ايشان و توسط آن حضرت در ميان بني اسراييل ظاهر شد و برخوردهاي بسيار مهم
و محكمي كه آن حضرت با مردم نمود، ممكن است در ميان مردم و يا در نفس
شريف آن حضرت، حادثهاي از عظمت و بزرگي آن حضرت رخ داده باشد.
در اينجا نسبت به اين حادثه دو
برداشت متفاوت ميتوان داشت: يكي، آن كه جناب موسي بعد از ظهور آن همه
آيات، بر بزرگي و عظمت خويش خيره گشت و دل بر آن بسته باشد و ديگر اينكه
مردم به واسطهي آن معجزات چنين برداشتهايي دربارهي وي داشتند.
برداشت نخست معقول است؛ البته، اگر
از آن امري منافات با عصمت و شأن آن حضرت پيش نيايد؛ ولي برداشت دوم
نميتواند اساس محكمي داشته باشد؛ زيرا ثمرات برخورد آن حضرت با جناب خضر،
تنها براي ايشان بوده و در اين جهت مردم بني اسراييل همانند ديگر مردمان
ميباشند و تنها ميتواند جهت عبرت و ارشاد براي آنها داشته باشد؛ گذشته از
آنكه اگر مردم چنين برداشتهايي ميداشتند، حضرت موسي خود ميتوانست آنان
را ارشاد نمايند و از اينگونه توهمات دور بدارد و نيازمند حركت بهسوي خضر
نميبود.
گذشته از آن، تمام نسبتهايي كه
قرآن مجيد به حضرات پيامبران ميدهد، نسبتهايي واقعي و حقيقي ميباشد و
مجاز و كنايهاي در آن نيست و امر مهم، فهم معاني عميق و ظريف قرآن است؛
بهطوريكه با عصمت و شؤون آن حضرات منافات نداشته باشد.
در هر صورت، خداوند متعال ميخواهد
جناب موسي را متوجه امر خطيري سازد و كمالات باطني آن حضرت را به فعليت
تمام برساند و ايشان به واقع بيابد كه افراد برتر از او نيز وجود دارد: « فوق
كلّ ذي علمٍ عليم» .
حق تعالي خواست با روي نمودن حضرت
موسي به حضرت خضر، وي را از مقام ظاهر به باطن امور سوق دهد تا پس از
تماميت ظهور به مظاهر ظاهر، مظاهر باطن آن حضرت را نيز شكوفا سازد تا واجد
مقام جمعي كمال ظاهر و باطن حق گردد و حقايق امور و عجايب مخلوقات
پروردگار و برجستگيهاي آفرينش حق را به واقع رؤيت نمايد و گوشهاي از
اسرار باطني بندهاي از بندگانش - جناب خضر - را ببيند و خود را با مقايسهي
با او مشاهده نمايد و درگير خيال و خود برتربيني نگردد.
جناب موسي در حركت به سوي حضرت
خضر تنها نبود و جواني را كه همان «يوشع بن نون» باشد با خود همراه برد؛
گرچه از قرآن كريم نميتوان بهدست آورد كه آن جوان چه كسي بوده است.
از اين مصاحبت و همينطور جريانهاي
ديگر آن جناب، به خوبي ميتوان فهميد كه آن حضرت هميشه در حريم كارهاي
خود ديگري را داشته و هيچگاه تنها نبوده است؛ چه در اين حركت و چه هنگام
حركت به سوي فرعون كه درخواست همراهي برادرش هارون را ميكند و چه در
زمان حركت بهسوي كوه طور و ديگر جريانهايي كه در زندگي وي پيش آمد كه
اگر ايشان با ديگر پيامبران مورد سنجش و بررسي قرار گيرد، اين امر ميتواند
تنزلي در جهات عالي كمالات ربوبي باشد.
ايشان هنگام حركت، تصميم به امري
گرفت كه آگاهي و اطلاع مناسبي از قدرت و توان واقعي خود نسبت به آن را
نداشت و از خود ارادهاي مطلق در جهت عملي ظاهر ساخت؛ در حالي كه توان آن
جناب محدود بود و در نتيجه در ميانهي راه خود را به سختي مبتلا نمود.
بيپروايي در سلوك
همانگونه كه گذشت در اين آيه آمده
است: «وإذ قال موسي لفتاه لا أبرح حتّي أبلغ مجمع البحرين أو أمضي
حقباً» .
جناب موسي به آن جوانمرد؛ يعني يوشع
بن نون كه رفيق و همراه وي بود فرمود: من هرگز از طلب دست بر نميدارم
تا آنكه خود را به مجمع البحرين برسانم؛ گرچه سالهاي فراواني به طول
انجامد و بسيار در راه باشم و عمري بر سر اين راه بگذارم.
از آيه بهخوبي به دست ميآيد كه
جناب موسي بسيار محكم و پر شور ارادهي حركت را در خود داشته است و بر خود
تكيه ميكند، بدون آنكه از عواقب امور و باطن اين سفر آگاهي داشته باشد و
يا بر حق تعالي تكيه كند و از خداي مهربان آرزوي توان و طلب قدرت نمايد و
توكل به حق را پشتيبان خود قرار دهد.
نتيجهي چنين برخورد و همتي همان شد
كه در راه خسته و با مشكل روبهرور گرديد. «فارتدا علي آثارهما » ؛ هر دو در
راه ماندند و راه حركت را بر خود بسته ديدند و با آنكه تصميم بر حركت
داشتند، در تحير و اضطراب فراوان بودند كه ناگاه جناب خضر را ديدند. چگونگي
اين ملاقات را «فوجدا عبداً » خبر ميدهد. هنگامي كه جناب موسي اين راه را
با خستگي تمام دنبال نمود و گرسنگي شديد بر او عارض گشت، چون جناب خضر را
ديد، تازه دانست كه عجب! تمام اين امور خود امتحان ديگري همانند گريز از
فرعون و رفتن بهسوي حضرت شعيب و كوه طور و ديگر جريانها بوده است.
در داستان حضرت خضر و جناب موسي و
ذوالقرنين و ديگر حقايق و واقعيتهاي تاريخي كه اصول آن در قرآن مجيد آمده،
پيرايههاي فراواني از دستههاي مختلف بروز كرده و متكلمان اهل سنت و
بسياري ديگر از اهل تفسير و گروههاي مختلف ديني به انحرافات بسيار فراواني
گرفتار آمدهاند.
آنان بهجاي بهرهگيري از اينگونه
حقايق ارزشمند، خود را مشغول مباحث بي اهميت و موضوعات جانبي نمودهاند.
بهطور مثال، در همين دو داستان
سخنان بياساس و كم فايده و يا بيمدرك و جعلي بسياري گفته شده است كه
آدمي در تحليل و بررسي آن متحير ميماند كه برخي از آن عبارت است از اين
ديدار در كجا واقع شده، مجمع البحرين كجاست، ماهي حضرت موسي زنده بوده
يا مرده و نر بوده يا ماده، ايشان خضر را روي آب ديده يا در خشكي و ديگر
جزييات بيثمر يا كم فايده كه ذكر آن لازم نيست و پاسخهاي داده شده به
آن نيز درست و مستند نميباشد؛ در حالي كه ميتوان از متون موجود، حقايق
ارزشمندي را بهدست آورد و آن را مورد استفادهي علمي و عملي قرار داد.
ولي متأسفانه اين گروهها اصول و
حقايق قرآني و ثمرات فراوان آن را رها كرده و مباحث لفظي و برسي جريانات
جانبي آن را دنبال نمودهاند.
در اينجا به فشردهاي از برداشتهاي
مناسب اشاره ميشود تا راهگشاي علمي و عملي زمينههاي بحث ما باشد.
مقام جناب خضر علیه
السلام
در قرآن مجيد نسبت به حضرت خضر تنها
يك آيه است و در آن نسبت به پيامبري ايشان بهطور صريح سخني پيش نيامده
است؛ گرچه ميتوان قرايني بر پيامبر نبودن ايشان يافت؛ هرچند صراحتي بر
عدم پيامبري ايشان به دست نميآيد و تنها جلالت قدر و بلندي منزلت و شخصيت
بالاي ايشان را ميتوان از اين آيه بهطور كلي و روشن فهميد و اصولاً لازم
نيست تمام اولياي باطن و حقيقي حضرت حق تعالي، نبي و يا امام تشريعي
باشند؛ گرچه تمام امامان و انبيا از اولياي باطن جنابش به شمار ميآيند.
همانطور كه خداوند بزرگ تحت دولت
اسماي ظاهري اسماي فراواني را ظهور ميدهد، اسماي فراواني نيز همچون
«مفاتيح الغيب» تحت دولت اسماي باطني قرار دارد و از اين رو موجودات
بسياري به ظاهر نميآيند و هرگز مظهر ظهور ظاهر واقع نميشوند كه اينان مظاهر
باطني اسماي غيبي هستند؛ بهطوري كه موجودات عالي سر در جيب آنان دارد و
آنان لُب لباب حقايق پنهاني حضرت حق ميباشند و هويتي از چهرهي ولايت
آن جناب به شمار ميروند.
جناب خضر از اينگونه بندگان است كه
رو به باطن دارد و جام ولايت را در خفا به قدر سعهي وجودي خود نوشيده است
و حق تعالي او را از خواص بندگان خود معرفي مينمايد و اوصاف بسيار والايي
را براي ايشان ميآورد؛ چنانكه در اين آيهي شريفه ميفرمايد:
«فوجدا عبداً من عبادنا، آتيناه رحمة
من عندنا، وعلّمناه من لدنّا علما» .
هر يك از وصفهاي ياد شده حكايت از
عظمت و بزرگي حضرت خضر دارد؛ چرا كه «فوجدا»؛ يعني جناب موسي و همراه وي
خضر را يافتند و يافتن موسي كه پيامبر اعظم است، آن هم با آن همه زحمت و
كوشش، خود حكايت از عظمت آن جناب ميكند؛ چنانكه جناب خضر ميفرمايد:
«إنّك لن تسطيع معي صبراً » ؛ تو توانايي همراهي و همگامي مرا نداري و آن
حضرت را بهطور آشكارا همسنگ خود نميداند و اين موضوع بسيار عجيب و شگرفي
است.
«عبداً من عبادنا» ؛ آن دو، بندهاي
از بندگان ما را يافتند. اين بندگي عام نيست و حكايت از مقام ويژهاي
دارد؛ چنانكه نسبت به رسول اكرم 9 اين مقام در سطح عاليتري وجود دارد و
ايشان را «عبده و رسوله» معرفي مينمايد و نخست بندگي ايشان و سپس رسالت
آن حضرت را عنوان مينمايد؛ زيرا تمام اوصاف ميتواند فرع بر بندگي خاص
باشد و وصف عبدالله در اين جا فقط عبدالله است و غير از آن عبدالله است
كه ميتواند عبد الله عام باشد و شمرالله نيز خود عبداللهي است كه تنها
شمرالله است
و عبدالله خاص نيست و تنها عبدالله عام است كه با شمراللهي نيز سازگار است و عبداللهي خاص
اولياي بحق الهي، تنها عبدالله هستند و ديگر عنوان مخالف و مبايني نميپذيرد
و هم به اسم و هم به وصف عبدالله ميباشند؛ در حالي كه عبدالله عام
تنها به اسم عبدالله است نه وصف عبدالله و اگر وصف عبداللهي را دارا باشد
كه دارد به معناي عام آن است و معناي خاص آن تنها در خور اولياي بحق
خداست.
عبوديت در اين مقام، همان ظهور كامل
و تمام صفات الهي ميباشد و قامت رساي بندگي را در ربوبيت حق متحقق مينمايد
و اين حضرات ظهور كامل ربوبيت ميباشند كه همين ظهور تمام را عبوديت ميناميم
و افزوده بر اين، اضافهي بندگي در ظرف جمع (عباد) به ضمير عام بر مقام
جمعي حضرت خضر دلالت ميكند؛ چنانكه اضافهي عبوديت حضرت رسول اكرم صلی
الله علیه وآله وسلم در ظرف مفرد به ضمير مفرد، حكايت از مقام «جمع
الجمعي» و غايت مقام بندگي مينمايد و ظرف مفهوم و معنا را در خود جمع مينمايد
و اسم و وصف را در ظرف بندگي مطرح ميسازد. محمد صلی الله علیه
وآله وسلم ، بنده و رسول است كه جمع اين سه در يك مقام، تحت اسم و وصف
و عنوان، نهايت علو درجه و مقام را حكايت ميكند؛ در حالي كه نسبت به
جناب خضر، اسمي در كار نيست و عبد آمده و ظرف را عباد قرار داده و اضافه را
با ضمير جمع همراه ساخته است كه البته اين چنين است و جناب خضر با تمامي
مرتبه و بزرگي، شاگرد حضرت اميرمؤمنان علیه السلام است كه خود را «عبد
من عبيد محمد صلی الله علیه وآله وسلم » ميداند.
همينطور نسبت به جناب خضر ميفرمايد:
« آتينا رحمةً من عندنا» از جانب خود به او رحمتي بخشيديم. اين فراز، عنايت
خاص ولايي و حكم تصرف در امور پنهاني را براي حضرت خضر ثابت ميداند و در
ادامه ميفرمايد: «علّمنا من لدنا » ؛ ما از جانب خود به او علم آموختيم كه
حق تعالي خود را معلم ايشان معرفي مينمايد و علمي چنين، هرگز ناسوتي نميباشد
و شرايط مادي را ندارد و همهي اينگونه امور را در تصرف خود درميآورد.
ايشان به واسطهي اين عنايات رباني
است كه رحمت، قرب باطن و علم تصرف و حكم در اشيا را دارند و توانستهاند
مقام بس والايي در حيطهي باطن داشته باشند و احاطهي كاملي بر ظواهر امور
پيدا كنند. رحمت الهي كه همان قرب معنوي است، جهت عليت بر تعليم الهي
دارد و اين خود ثمر آن است و اختصاص به جناب خضر ندارد و از كليت برخوردار
است و رحمت الهي موجب ادراك حقيقي ميگردد و مراتب آگاهي از امور موجودات
بر همين اساس استوار ميباشد.
هرگز چنين عنايات رباني و عطاياي
خاص الهي را دست غير آلوده نميسازد و اين امر دور از حريم اسباب و علل
صوري است و در مراتب عالي آن دست مدبرات نيز به آن راه نمييابد و حتي
جبراييل و ديگر ملايكهي مقرب از آن عطاياي خاص رباني بهدور ميباشند و
تنها حق، معلم افراد ميگردد و با آنكه موارد بيان آن بهطور جمعي آمده،
چنانچه در آيهي شريفهي مورد بحث: «من عندنا»، «من لدنّا»، و «منّا» ،
غيريت به خود ميگيرد؛ ولي همهي اين علايم جمعي، بيان دولت حق و ظهور
قدرت آن جناب را ميرساند و هر غيري چهرهي حق را دارد و اين شمول خاص
موردي تنها نسبت به دستهاي از بندگان خدا ميباشد.
سه ويژگي حضرت خضر و
موسي علیهم السلام
آيهي شريفهي: «قال موسي: هل
أتبعك عليّ أن تعلمن ممّا علمت رشداً» ؛ موسي به آن شخص دانا گفت: ايا
اگر من پيروي و خدمت تو را كنم از علم خود مرا خواهي آموخت، سه امتياز و
ويژگي از زبان حضرت موسي براي حضرت خضر بر ميشمرد:
يك. متابعت و فرمانبرداري حضرت
موسي از جانب خضر؛
دو. آموزش و تعليم آن حضرت به
ايشان؛
سه. عالم بودن جناب خضر كه ايشان
را معلمي بس عالي قدر نموده است كه حضرت موسي شاگرد مدرسهي وي ميگردد.
البته از اين آيه، سه ويژگي حضرت
موسي نيز به دست ميآيد:
يك. ايشان استفهام در عنوان متابعت
را عنوان نمود و اين موضوع را به صورت امر و طلب روا نداشت؛
دو. فروتني در نفس تعليم را بر خود
هموار ساخت و در اين جهت درگير تعلل و مشكل نگرديد؛
سه. حضرت موسي عنوان تعليم را بر خود
سزاوار ديد و يد بيضا و ديگر آيات و بينات او را برتربيني دچار نساخت؛ گرچه
جناب موسي موقعيت بالاي خود را نشان داد و جناب خضر را از استقلال انداخت
و فرمود: «ممّا علّمت رشداً » ؛ تابع و متعلم تو ميشوم نسبت به چيزي كه
به تو داده شده و آن علم ذاتي تو نميباشد و هيچگونه استقلال علمي و
رشدي را براي استاد خود قايل نشد و بهوضوح اين امر را عنوان نمود كه: آيا
مرا ميآموزي از آنچه آموخته شدهاي؟
از اين آيه موقعيت جناب خضر و موسي
بهروشني بهدست ميآيد و آگاهي و اطلاع آن دو بزرگوار نسبت به خود و يكديگر
را نشان ميدهد. حق خواهي و حقگويي، صراحت لهجه و عنوان دقيق ماجرا،
حكايت از عصمت و پاكي آن دو بزرگوار ميكند و بدون هر تعارف و تزويري و بهدور
از هر اهمال و اجمالگويي و بهطور آشكارا غرض نهايي و كيفيت كار را عنوان
ميسازد و بدون هر تعلل و تعطيلي امر الهي را به اجرا ميگذارد و در اينجاست
كه تفاوت مقام باطن و مقام ظاهر خود را نشان ميدهد و پيامبر مرسلي در
پيشگاه چهرهاي از اولياي الهي كه مقام ولايت خود را آشكار ميسازد به احترام
و فروتني ميايستد و ظاهر خود را در مقابل باطن صاحب امر نميداند و باطن
پرده پوشي نسبت به مقام آمريت خود نشان نميدهد و ظاهر تابعيت خود را
اظهار ميدارد و راه را براي بهرهگيري از باطن بر خود مسلم مييابد و سرچشمهي
تمامي كمالات را حقتعالي ميداند و در دو مقام ظاهر و باطن، هيچ موقعيت و
مرزي براي استقلال نميشناسد و تمامي استقلال را منحصر در جناب كمال مطلق
ميداند و با آنكه هر يك خود را چهرهاي از آن حضرت وجود ميدانند، مقامات
و مراتب را نيز حفظ مينمايند.
مقام صبر
جناب خضر به حضرت موسي ميفرمايد:
«إنّك لن تستطيع معي صبراً ، وكيف تصبر علي ما لم تحط به خبراً» ؛ تو هر
كسي كه ميخواهي باش (با آنكه صاحب يد بيضا و آيات و بينات نيز ميباشي)،
بدان كه تحمل صبوري و تاب همگامي در كنار مرا نداري و بدان كه مقامت در
ظاهر محفوظ است و باطن و مقام سِرّ را از ظاهر بر نخواهي گرفت.
جناب خضر بر مدعاي خود دو دليل ارايه
ميدهد: يكي آنكه ايشان مأمور به ظاهر است و بر اساس وظيفه از ظواهر عبور
ميكند و خود را تحت اين عنوان در كنار حق مييابد و ديگر اين كه جناب خضر
با اين بيان ميخواهد حضرت موسي را متوجه نمايد كه وي از موقعيت معنوي و
سير و سلوك آن حضرت بياطلاع نيست و فراموشي و بيهوشي در طور، مشت زدن به
مرد قطبي و مرگ او و برخورد وي با برادرش هارون و ديگر موارد زندگي وي را
ميداند و آگاه است كه موسي كسي است كه حضرت حق در جواب وي «لن تراني
يا موسي» گفت كه تمام اينها جوابهاي قانعكنندهاي براي ادعاي جناب خضر
در مقابل موسي است و جناب موسي نيز انكاري به آن نداشت گه گفت: «ستجدني
إن شاء اللّه صابراً ولا أعصي لك أمراً» .
جناب خضر با بيان «وكيف تصبر علي ما
لم تحط به خبراً » ميفرمايد: چگونه بر چيزي كه در توان تو نيست تحمل
خواهي داشت و چگونه ميتواني غير شأن خود را داشته باشي و بر غير موقعيت
وجودي خود گام برداري؟ جناب موسي نيز با واژهي «ان شاء الله» از مشيت
الهي سخن ميگويد و هرچند «ستجدني» را در پي آن ميآورد كه تنزيلي در مقام
فعلي ايشان است؛ زيرا در مقابل خضر از «ستجدني» حرف به ميان آوردن سزاوار
نيست و «ان شاء الله» به تنهايي كامل بود و «ستجدني» در آن مقام ميتواند
تعريضي بر جناب خضر به شمار رود.
حق تعالي ميخواهد توسط جناب خضر
پردههايي از چهرهي باطن بعضي امور را به حضرت موسي نشان دهد.
جناب خضر بعد از بيان حضرت موسي با
شرط عدم پرسش نسبت به آنچه ميبيند به راه ميافتد و طي طريق مينمايد.
« فانطلق حتّي إذا ركبا في السفينة»
؛ و سپس هر دو با هم برفتند تا آن كه در كشتي سوار شدند.
در واقع، جناب موسي از اينجا سير و
سلوك معنوي خود را شروع مينمايد و به پيروي از پير خود جناب خضر به راه
ميافتد.
از نوع برخوردي كه جناب خضر با آن
جوانمرد مصاحب موسي داشته مطلبي به ميان نيامده و از اينجا ديگر خبري از
وي نيست و معلوم نيست كه او به كجا رفت و يا شايد حضرت موسي او را به
جايي فرستاده باشد و از اين آيه چيزي بهدست نميآيد و قرآن كريم تنها
حركت خضر و موسي را پي ميگيرد و ميفرمايد: «فانطلق وإذا ركبا» و نميتوان
دانست كه آيا وي شأن يادكرد در اين مقام را نداشته و يا وي همراه اين دو
بزرگوار نبوده و همانطور كه قرآن از برخورد قهري و ابتدايي خضر با آن فرد
ساكت است، ميشود كه از مصاحبت آن فرد نيز ساكت باشد و شايد گذشته از عدم
شأن عنوان، مصحلت و استعداد و فعليت اين امر را نيز نداشته است.
اعتراض حضرت موسي علیه
السلام
در سراسر سير و سلوك ياد شده و حركت
معنوي حضرت موسي، وي به ظاهر امور توجه مييافت و قضاوت، صورت تشريعي
داشت و از باطن امور انصراف پيدا ميكرد؛ در حالي كه جناب خضر ايشان را به
باطن متوجه مينمود.
جناب موسي در هر سه حادثه ناآرامي
خود را اظهار داشت و در ادراك يا تحمل را بر خود بسته ميديد. وي ابتدا با
«لقد جئت شيئاً أمراً » ؛ بسيار كار زشتي بجا ميآوري، شروع به اعتراض نمود
و سپس در عمل دوم حضرت خضر با «أقتلت نفس زكيّة بغير نفس لقد جئت شيئاً
نكراً » ؛ آيا نفس محترم را ميكشي كه كسي را نكشته بود كه اين كار ناپسند
است، برآشفته ميگردد تا آن كه در حادثهي سوم با «لو شئت لاتّخذت عليه
أجراً » ؛ روا بود كه تو اين تعمير را در جايي ميكردي كه به تو اجرتي ميدادند،
رشد مييابد و حريم بيشتري نسبت به حضرت خضر نگاه ميدارد و اعتراض وي كمتر
خود را مينمايد. وي در مرتبهي نخست «أمراً» كه به معناي كار زشت است، بهكار
ميبرد و بعد از آن از «نكراً» سخن ميگويد كه عمل ناپسند را ميرساند و در
آخر با جملهي «لو شئت لاتخذت عليه أجراً» درد دل خود را عنوان ميكند و آن
را با «امر» يا «نكر» توصيف نميكند، ولي در هر سه صورت، سخن دل وي نظر بهظاهر
دارد و از حكم باطن و توجه به پنهانيهاي امور باز ميماند.
در برابر، جناب خضر در هر بار لحن
خطاب مناسبي را پيش ميگيرد و و اولين بار: «إنّك لن تستطيع معي صبراً »
ميگويد و سپس اعتراض نخست حضرت موسي را چنين پاسخ ميدهد: «ألم أقل إنّك
لن تستطيع معي صبراً » ؛ گفتم كه تو تحمل همگامي با مرا نداري و در ماجراي
دوم ميفرمايد: «ألم أقل لك إنَّك لن تستطيع عليّ صبراً » كه افزوده بر
بيان پيش، بر اين امر تصريح مينمايد كه اي موسي، تحمل همراهي مرا نداري!
و در پايان بعد از آرزوي اجر و مخالفت استفهامي، جناب خضر وي را از خود نميداند:
«هذا فراق بيني وبينك » و با كمال احترام بر لزوم جدايي وي تأكيد ميكند؛
زيرا با سه واقعهي پيش آمده، حضرت موسي تحت نفوذ جناب خضر نميباشد و با
پرسش سوم از تحت نفوذ ايشان خارج ميشود.
احترام حضرت موسي بر جناب خضر نيز
لازم ميباشد؛ چون آن حضرت پيامبر صاحب عزم است و مقام محيط بر تمام
ظاهر را داراست؛ گذشته از آنكه صاحب آيات و بينات و يد بيضا در ظاهر بوده
است.
مقايسهي ميان حضرت
خضر و موسي علیهم السلام
با آنكه حضرت موسي در متابعت از
حضرت خضر از جانب حق تعالي امر شده بود و و خود آن حضرت نيز پيشنهاد متابعت
و پيروي از خضر را به وي داد و ايشان در ابتدا آن را نپذيرفت و آن را چنين
تعليل آورد كه: «كيف تصبر علي ما لم تحط به خبراً » ؛ چگونه بر كاري كه
بر آن علم نداري صبر پيشه ميكني، و حضرت موسي نيز از: «ستجدني إن شاء
الله صابراً » سخن پيش كشيد و قول داد كه «لا أعصي لك أمراً» ؛ من هرگز
نافرماني تو را نخواهم كرد و جناب خضر شرط كرد در صورتي با من همراه شو كه
از چيزي پرسش نكني تا خود دليل آن را برايت بگويم؛ ولي حضرت موسي تحمل
را از دست داد و پيشاپيش پرسش، بلكه اعتراض مينمود و از «أمراً» و «نكراً» و
زشت و ناپسند بودن كارهاي حضرت خضر سخن به ميان ميآورد، بدون آنكه تحمل
آن را داشته باشد تا جناب خضر خود حكمت كارهاي خود را بيان كند. اين امور
از غيرت جناب موسي در مقابل شريعت حكايت دارد و وي كسوت ظاهر را بر خود
تمام ميبيند و دفاع از آن را لازم ميشمرد و شأن ظاهر را در هيچ شرايطي
روا نميداند، بدون آنكه ملاحظهي اصل حركت و انگيزه و نهايت كار را
بنمايد و صبر و حلم را پيشه سازد.
حضرت خضر كه از باطن امور آگاه است
و جناب موسي چنين نيست و از طرفي دو مقام ظاهر و باطن همگام نميباشد؛
چنانكه حضرت موسي هنگامي كه به شرط خود توجه پيدا نمود، عذرخواهي كرد و
عرض داشت: «لا تؤاخذني بما نسيت » ؛ مرا به خاطر فراموشي مؤاخذه نكن و در
ادامه ميفرمايد: «إن سألتُك عن شيءٍ بعدها فلا تصاحبني » ؛ اگر از اين پس
پرسشي از تو داشتم، مرا همراه خود مگير و من جاي بهانهاي باقي نخواهم
گذاشت. اين سخن حكايت از ايجاد تحولات فراوان در حضرت موسي ميكند و جناب
خضر نيز با تمام اين سختگيريها، رشد حضرت موسي و سير معنوي او را در نظر
داشتند و نتيجهي مطلوب نيز بهدست ميآورند؛ زيرا موسي را به باطن امور
متوجه ميسازد و وي را به اين مطلب ميرساند كه حقايقي نهفته در پس پرده
وجود دارد كه در اختيار ما نيست و تمام مرتبت، كسوت ظاهر نيست و پس از ظاهر
و باطن، حقي حكومت ميكند كه من و تو را همچون ديگر موجودات مشغول ميدارد
و هستي چهرهاي از پردههاي كار و فعل اوست.
نتايج سير و سلوك حضرت
موسي علیه السلام
از سير و سلوك جناب خضر و حضرت موسي
و شيوهي تعامل اين دو بزرگوار، نتايجي به دست ميآيد كه بسيار قابل اهميت
ميباشد و اين نوشتار فرصت برسي همهي آن راندارد و تنها برخي از آن را بهطور
فشرده مورد اشاره قرار ميدهد.
تفاوت هوشمندي با دارا
بودن علم باطن
نخستين موضوعي كه مورد توجه قرار ميگيرد
هوشمندي و فراست حضرت خضر است. آيا برداشت جناب خضر و شناختي كه وي از
حضرت موسي ارايه ميدهد از باب فراست و هوشمندي بوده و يا از باب علوم
باطني و غيبي ميباشد كه به هوشمندي ارتباطي ندارد؟
با توجه به آيات ياد شده ميتوان
گفت: خبري كه حضرت خضر از حضرت موسي ميدهد و ديگر كارهاي وي از باب
استفاده از علوم باطني و تصرفات كلي ميباشد و در محدودهي فراست و زيركي
نميگنجد و ميان اين دو نوع از بصيرت، تمايز تعريفي، حدي و ماهوي وجود
دارد.
در فراست از خصوصيتهاي فردي و عوارض
كلي و حالات وجودي چيزي و امري به ويژگيهاي فرد پي برده ميشود و فرد زيرك
از اين امور عواقب كار و يا حال امري را آگاه ميگردد؛ در حالي كه راهيابي
به غيب ميتواند بدون تحقق اصل شيء و بيارتباط به حالات چيزي باشد و
هيچگونه ارتباطي با ظاهر نداشته باشد.
در علم فراست، فرد، ظرايف چيزي را
مورد دقت و توجه قرار ميدهد و از آن نتايجي ـ نه چندان قطعي ـ بهدست ميآورد
و وي ميتواند نتايج امور و برداشتهاي خود را با تحليل، تطبيق و بازنگري و
تأمل در اختيار ديگران قرار دهد؛ در حالي كه راهيابي به امور پنهاني و
باطن اشيا و غيب امور، گذشته از آنكه طريق كشف عمومي ندارد، امكان رؤيتغير
را دارا نيست، مگر آنكه فردي مورد تصرف دوبارهي آن شخص قرار گيرد.
رؤيت باطن، تنها در گرو قدرت و نفوذ
عالم است و ظواهر امور تنها ميتواند جهت آلي داشته باشد، بهطوريكه علم به
آن بدون اينگونه ظواهر نيز محقق ميشود، در حالي كه باب فراست اينگونه
نيست.
نتايج امور غيبي و علوم باطني قطعي
است و هرگز خلل و اشتباهي در آن رخ نميدهد، در حالي كه باب فراست و هوشمندي
بهطور كلي از آگاهيهاي صوري برخوردار ميباشد.
اهل باطن هم از ظاهر و هم از غير
ظاهر ميتوانند بر پنهانيهاي امور نظر بيفكنند، در حالي كه در علم فراست و
هوشمندي، فرد بايد از ظاهر به امري ديگر آگاه گردد.
امور باطني و حقايق غيبي به مراتب
از دانستنيهاي اهل فراست و هوشمند برتر است و ميتوان گفت قابل مقايسه
با يكديگر نميباشد و اينگونه امور كموبيش در اختيار همهي اهل نظر قرار ميگيرد،
در حاليكه علوم غيبي، تنها در اختيار دستهاي خاص و افراد بسيار محدود از
اولياي الهي ميباشد.
تمامي موارد تصرف جناب خضر را بايد
تصرف باطني شمرد و ارتباطي با هوشمندي وي ندارد و براي نمونه، نو بودن
كشتي يا يتيم بودن دو كودك، امري را در ظاهر ايجاب نمينموده است.
گذشته از آنكه اگر اين امور از باب
فراست بود، براي جناب موسي ايجاد پرسش نميكرد؛ زيرا آن حضرت در اين زمينهها
كه وصف ظاهر امور است، حاكم ميباشد و دولت ظاهر را دارا بوده است و هرگز
امكان چنين حالاتي براي جناب موسي نميباشد.
بر اساس اين توضيح، علوم غيبي و
بصيرت باطني را نبايد با هوشمندي عقلي و ظرافت نظري يكي دانست و اينگونه
امور ابتداي طريق بصيرت ميباشد و امور غيبي كمال بصيرت است؛ گذشته از آنكه
امور فراست از قوت نظري بهره ميگيرد و بصيرت غيبي از حالات باطني دل و
قدرت حقيقي نفس ناشي ميگردد و جهت اصالي آن در نفس بصير است و نه در
صورت مبصر.
جناب خضر از اولياي باطني و اصحاب
امور غيبي ميباشد كه در هر لحظه كاري دارد و تدبيري مينمايد و باري را به
منزل ميرساند و از ايادي حق و اسباب و علل محقق بعضي امور ميباشد كه در
آينده از اينگونه امور و وظايف جناب خضر و تمام اهل باطن اشاره به ميان
ميآيد.
پس تمام آگاهيهاي جناب خضر از
بلندترين و برترين علوم غيبي ميباشد و از جمله اموري بوده است كه حتي
براي موسي - پيامبر مرسل - نيز تازگي داشته و آن را مورد تعجب و انكار قرار
ميداده كه اين امر، دوري آن حضرت از چنين حقايقي را ميرساند.
بيان احكام باطن در
ظاهر
آيا جناب خضر و يا هر ولي ديگري كه
بر باطن امور آگاه است و صاحب قدرت و تصرف در امور ميباشد، ميتواند احكام
باطني را در ظاهر پياده نمايد، بدون آنكه ملاحظهي احكام ظاهري را نمايد و
يا امور طبيعي و يا شرعي را در نظر نداشته باشد؟
آيا ميشود ولي و يا صاحب كسوت باطني
در غيب چنگ زند و حقيقت امر را بدون هرگونه حكم و حد ظاهري ملاك كار خود
قرار دهد و احكام و امور باطني را در ظرف ظاهر محقق سازد و به ظواهر امور و
احكام اعتنايي نداشته باشد؛ در حالي كه مجاري امور و نظام زندگي ناسوتي
بهطور كلي در گرو ظاهر است و بهدست ظواهر ميچرخد و حاكم بر تمامي حوادث
در جهات علل و معاليل و مناط و احكام ظاهر ميباشد.
در پاسخ به اين پرسش ميتوان گفت:
بهطور كلي اولياي الهي را ميتوان به دو دسته تقسيم نمود: يكي گروهي همچون
حضرات انبيا و امامان معصوم : ميباشند كه به ظاهر مأمور هستند و براي تثبيت
شريعت و نظام عالم ناسوتي ميباشند و با آنكه قدرت باطني و احاطهي غيبي
دارند، همت در گرو ظاهر دارند و تنها در مواقع حساس و مورد لزوم دست به
اعجاز و كرامت مينهند.
اين حضرات به ظواهر امور مأمورند و
حكم به ظاهر ميكنند و با آنكه به غيب راه دارند، ظاهر را ملاك كار خود و
ديگران قرار ميدهند؛ چنانكه وظيفهي الهي و كسوت ارشاد و تبليغ آن حضرات
چنين منش و روشي را ايجاب مينمايد.
گروه دوم كساني هستند كه عنوان
ظاهري و مقام ظهوري ندارند و در رديف اولياي باطن و مدبرات عالم قرار
دارند.
آنان ميتوانند احكام باطني را به
فراخور تناسب و مقام از خود نشان دهند و كارگشاي بعضي از امور گردند؛ گرچه
در بسياري از موارد، ظاهر امر را در نظر دارند، ولي باطن بر آنان چيرگي دارد.
اين اولياي الهي و مدبّرات امور
غيبي بهطور موجبهي جزئيه كارهايي را از خود ظاهر ميسازند كه علل و اسباب
باطني دارد و ممكن است بر مجاري ظاهر سازگار نباشد.
هر يك از اولياي باطن و مدبرات غيبي
وظايفي دارند كه در هر لحظه بهطور كوشا به دنبال آن هستند و غفلت يا تعللي
در انجام آن به خود راه نميدهند.
اين حضرات از مدبرات غيبي و علل و
اسباب پنهاني حق تعالي ميباشند و هر يك به فراخور قرب معنوي خود به حق،
در هر لحظه كاري مناسب مقام خود و نياز مردم انجام ميدهند و با آن به
ايفاي وظيفه ميپردازند.
گاه از مظلومي دفع شر مينمايند و
رونقي به فرد ضعيفي ميدهند و خيري بر او ميرسانند و گاه فردي را واصل به
امر وجودي خارجي و علمي مينمايند و گاه رنج و نقمتي را از فردي دور ميدارند.
ممكن است ظالمي از وليّ حق به صورت
پنهاني سيلي خورد و يا به زمين افتد و يا ناخودآگاه كشته شود، همانطور كه
ممكن است تصرف فردي و جلب نفعي به دست ولي غيبي اتفاق افتد.
آن چوب خدا كه به قول معروف ميگويند:
«صدا ندارد» بهدست اينگونه از اولياي الهي است و آنان آن را به هرجا كه
صلاح باشد فرود ميآورند و امري را به نفع ديگري تمام ميسازند.
همانطور كه ظواهر امور داراي علل و
اسباب ظاهري ميباشد، مجاري امور عوالم گوناگون نيز بهطور مشخص و مستقل در
كار است و امور غيبي و حوادث پنهاني نيز لحظهاي آرام ندارد و به روند خود
ادامه ميدهد.
گاه ميشود كه حق تعالي از طريق
باطن، بندگان خود را مورد لطف يا مكر قرار ميدهد و بدون آنكه بفهمند حادثهاي
شيرين يا تلخ را محقق ميسازد و گاه ميشود كه براي عبرت و يا محبت،
آشكارا دست غيب را ظاهر ميسازند و آن را به آشكار به ديگري نشان ميدهند.
هر يك از اين مدبرات غيبي به كاري
مشغول است و در جايي به سر ميبرد، مدبري در دريا ظاهر ميگردد و وليّ حقي
در صحرا كسي را دستگيري مينمايد و مأموري دلي را روشن ميكند و مسؤولي
چراغ ظالمي را با آه مظلومي خاموش ميسازد؛ مهري را به دل ميرساند و بغضي
را از دلي ميبرد؛ قلبي را سكينه و وقار ميبخشد و فردي را ميترساند؛ كسي را
پند ميدهد و هوشيار مينمايد و در خواب و يا بيداري او را متوجه مينمايد و
از كسي درك و عقل را ميگيرد و كور و كرش ميسازد و او را در گرداب حوادث و
بلايا مياندازد و وي را خرد و ذليل ميكند.
موقعيت جناب خضر علیه
السلام
جناب خضر در ميان اولياي الهي از
گروه دوم ميباشد كه احكام باطني و امور غيبي بر آن حضرت غلبه دارد، همانطور
كه جناب موسي از اولياي دستهي نخست ميباشد.
حضرت خضر در هر لحظه شغلي و در هر
زمان به دنبال كاري است و جناب موسي در اين سير و سلوك به اينگونه
حوادث فعلي و مأموريتهاي ضروري آن هنگام خضر ديدار داشته و همهي آن
موارد را تازه مييافته است.
كارهاي حضرت خضر در اين حوادث،
گذشته از آنكه مأموريتهاي آن هنگام جناب خضر ميباشد، براي حضرت موسي اثر
ارشادي و توجه امدادي همراه داشته و چنين نبوده است كه حضرت خضر هميشه
بيكار باشد و تنها در آن فرصت براي توجه موسي دست به امور سهگانهي ياد
شده زده باشد و ديگر هيچ.