علم فراست
علم «فراست» برداشتهاي فني و دقيق از ظرايف آفرينش
موجودات و اشيا است كه به واسطهي آن مي توان بر خصوصيات و حالتهاي مختلف
جسماني و رواني افراد اطلاع و وقوف كامل پيدا كرد.
مهمترين منبع شناخت اين علم، قرآن
كريم ميباشد؛ چنانكه در علم تعبير اين گونه بود و براي اثبات اصل اين
علم و تحقق حقيقي آن ميتوان شواهد فراواني از آيات قرآن كريم را فهرست
نمود.
اين علم با تمام جهات مختلف و
ابعاد گستردهي آن از زواياي روح آدمي و در نفس واقع وجود دارد.
اين علم همچون برخي از خصوصيات و
صفات از امور موهبتي ميباشد و دست الهي در آن به وضوح ديده ميشود و
چندان عمومي و عادي نميباشد؛ ولي ميتوان با پيگيري در جهت زمينههاي
مختلف آن، جهات اكتسابي را در آن ايجاد، رشد و جلا داد و با تعليم و تعلم و
بازيابي هرچه بيشتر، افراد آن را گسترش داد.
البته، مردم عادي بهطور نسبي كموبيش
از اين علم برخوردارند و گاه داعيهي داشتن آن را دارند و براي اثبات آن
در خويش به بيان شواهد و مواردي ميپردازند كه چندان نيز دور از واقع نميباشد؛
گرچه ممكن است بيشتر از واقع ادعا داشته باشند و ممكن است عدهاي با
داشتن چنين دارايي عظيمي بر خود نبالند و يا بهطور كامل از وجود آن در خود
اطلاع نداشته باشند و از آن بهرهاي نبرند.
علم فراست از ديدگاه
قرآن كريم
« إنَّ في ذلك لا´يات للمتوسّمين» .
اين آيه در داستان حضرت لوط؛ آنجا
كه به تشريح عذاب قوم وي ميپردازد، آمده است: «فجعلنا عاليها سافلها،
وأمطرنا عليهم حجارة من سجيل » ؛و شهر و ديار آنان را زيرو رو كرديم و آنان
با سنگباران كرديم و بعد از اين ميفرمايد: «إنَّ في ذلك لا´يات للمتوسّمين»
، اينها علامتها و نشانههايي گويا براي مردم آگاه و هوشمند است.
اين آيه علم فراست را در هوشمندي
بر دريافت ظرايف يك امر شخصي منحصر نميداند و آن را به جهات كلي و عمومي
سرايت ميدهد.
اين نوع برداشت و درك معرفتي بر
جامعه نيز صادق است و تنها محدود به امور فردي و خصوصيات چهره و صورت و يا
ديگر اشيا نميباشد و همچون علم تعبير ميتواند تمام انواع برخورد را در بر
داشته باشد، همانطور كه زمينههاي مختلف صدر و ذيل آيات قبل از آن هم
چنين برداشتي را ميرساند.
«متوسمين» برخي از هوشمندان ميباشند
كه اقتداري ويژه و بصيرتي نافذ در دريافت حقايق دارند و به صورت ضعيف اين
امر در كساني كه افق ديدشان بيشتر و برتر از ديگران است ديده ميشود.
شاهد بر اين معنا روايت هلالي؛ امير
مدينه است كه گويد: «سألت عن جعفر بن محمد علیهم السلام ، فقلت له:
يابن رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم، في نفسي مسألة أريد أن
أسالك عنها، فقال علیه السلام : إن شئت أخبرتك بمسألتك قبل أن
تسألني، وإن شئت فاسئل؟ قال: قلت له علیه السلام: يابن رسول الله
صلی الله علیه و آله وسلم ، و بأيِّ شيء تعرف ما في نفسي قبل
سؤالي؟ فقال: بالتوسم والتفرّس؛ أما سمعت قول الله: «إنّ في ذلك لا´يات
للمتوسّمين » و قول رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم: «اتّقوا
فراسة المؤمن، فإنّه ينظر بنور الله »؛
ـ از حضرت امام صادق علیه
السلام پرسيدم: يابن رسول الله، در دلم امري است كه ميخواهم آن را از
شما بپرسم. حضرت فرمودند: ميخواهي خود بگويي يا آنكه من آن موضوع را
برايت بگويم؟ هلالي گويد: از حضرت پرسيدم: شما از كجا مييابيد كه در من چه
پرسشي است؟ حضرت فرمودند: به «توسم» و «تفرس» و با هوشمندي و زيركي، و در
ادامه فرمودند: مگر تو اين آيه را كه ميفرمايد: «إنّ في ذلك لا´يات
للمتوسّمين » و حديث پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم كه ميفرمايد:
مواظب زيركي و هوشياري مؤمن باشيد؛ زيرا مؤمن هميشه با نور الهي و با چشم
حق به مسايل و موضوعات نگاه ميكند نشنيدهاي. ايشان سپس موضوع رفتن
جناب اميرمؤمنان علیه السلام بر دوش پيامبر اكرم صلی الله علیه
و آله وسلم را مطرح ميكند.
اين حديث شريف بر موضوع فراست و
هوشمندي دلالت واضح دارد، اما بايد توجه داشت كه آن حضرت با امير مدينه
نوعي جدال احسن داشتهاند؛ زيرا راههاي آگاهي و اطلاع امام علیه
السلام بر مغيبات از امور پيچيدهتري به غير از اين طريق و با روشهاي برتري
در دست اوست او استفاده از اين روش براي كساني است كه براي درك حقيقت
به دريافت ظواهر مسايل و امور نياز داشته باشند؛ ولي حضرات معصومين و ائمهي
هدي : ، حقايق را بدون نياز به مراجعه به ظواهر ميتوانند به دست آورند؛
گرچه منافاتي ندارد كه حضرت از همين راه - فراست - مطلب را بيان فرمايد؛
زيرا كسي كه قدرت بر روشهاي برتر را دارد، قدرت بر اين طريق را به صورت
اولي دارد و با هر ديد كه بخواهد ميتواند امور را مشاهده نمايد؛ ولي حضرت در
اين برخورد ميخواهد به امير مدينه بهطور ملموس بفهماند كه فهميدن پنهانيهاي
آدمي به شنيدن و حواس ظاهري منحصر نيست، و اگر آدمي دل را صيقل دهد، از
شنيدن و گفتار براي دريافت حقايق بي نياز ميشود و نميشود چيزي را از مؤمن
بهحق پنهان داشت و حضرت اين مطلب را به شيوهي جدال احسن و به بياني
كه براي امير قابل پذيرش باشد، عنوان ميكند و بر آن با نقل آيه و روايت
استدلال مينمايد.
روايت نبوي بر اين نكته تأكيد دارد
كه مواظب آگاهيها و دقتهاي مؤمن باشيد و مؤمن بحق را كم نبينيد و در
مقابل وي بيتوجه و بي ملاحظه نباشيد؛ زيرا در دل مؤمن، نور و چشمهساري
از رشحات وجودي انوار الهي وجود دارد كه از وراي چشمهايش به امور ميانديشد
و آن را نظاره ميكند و درون بسياري از پنهانيها را ميشكافد و امور را از پس
پردههابر ميرسد.
البته همين روايت دلالت دارد كه
اين نوع آگاهي و برداشت و يافت چنين شعوري از درس و مدرسه برنمي آيد و
تنها صفاي باطن و روشني دل ميخواهد و درس و بحث ميتواند در رشد آن دخالت
داشته باشد، در صورتي كه اين امور جهات شناخت و خصوصيات صوري و معنوي اين
نوع دانش را بيان نمايد.
سيماي اهل حق
«سيماهم في وجوهم من أثر السجود ».
قرآن مجيد ـ اين كتاب آسماني و لسان
ملكوتي حق ـ يكي از ويژگيهاي پيروان راستين رسول خاتم صلی الله علیه
و آله وسلم را چنين بر ميشمرد: «سيماهم في وجوهم من أثر السجود» ؛ آنان بر
اثر سجود و صافي شدن روح و دل به قدري لطافت و پاكي پيدا كردهاند كه ميشود
حقيقت آنان را در چهره و صورتشان مشاهده نمود.
اين آيه، روش كشف باطن از طريق
چهره را حكايت ميكند. البته اين كه چه كسي ميتواند اينكار را انجام دهد
و بصيرت بر اين امر پيدا كند، مطلب ديگري است كه در اين مقام درصدد بيان
آن نيستيم.
برخي از نكاتي كه ميتوان از اين
آيه استفاده كرد چنين است:
يك. ظاهر به تمامي عنوان باطن است
و ظاهر و باطن از هم بيگانه نيست و حكم واحدي را دارد؛ گرچه آنچه در باطن
است به ظاهر كشيده نميشود؛ ولي آنچه در ظاهر است خود از باطن امور است و
ظاهر منبع ارتزاقي جز باطن ندارد.
دو. باطن چون بيزبان است و در
اختيار مشاهدهي غير در نميآيد، ظاهر زبان باطن ميگردد و ميتوان ظاهر را
طريق وصول به باطن قرار داد و گشايشي براي آن دانست و از همين طريق تمام
خصوصيات و حقايق باطني و يا مشكلات روحي و رواني افراد را به دست آورد و
از آن باخبر گرديد.
هر دانا و هوشمندي ميتواند حقايق و
يا مشكلات باطني ناشكفته و پنهان خود را از طريق ظاهر خود به دست آورد و از
ويژگيهاي باطني خود خبر بگيرد.
اين امر تنها در گرو داشتن بينشي
ويژه و زيركيِ خاص است و كسي كه اقتدار شناخت ديگران را دارد، از خود بيخبر
نميباشد؛ گرچه عكس آن نيز ممكن است.
سه. بايد باور داشت كه كردار آدمي
بهخوبي بر ظاهر و باطن اثر ميگذارد و اعمال در سرنوشت ظاهر و باطن آدمي
نقش عمدهاي دارد، همانطور كه باطن انسان تأثير تمامي در ظاهر و كردار دارد
و هر يك در جهت ظهور و بروز ديگري نقش آفرين است و بهگونهاي داراي جهت
سببي و يا مسببي ميباشد و بر هم اثر متقابل ميگذارد و هماهنگي خود را حفظ
مينمايد.
البته روشن است كه بعضي از كردار و
كارهاي بشر، نقشهاي عمدهاي در اين جهت دارد و خصوصيات بارزي را ايجاد ميكند،
همانطور كه قرآن مجيد به اين مطلب اشاره دارد و سجده و خضوع و خشوع در
مقابل حق تعالي از اينگونه امور است؛ ولي سجده از كردار عبادي و قربي
است كه با فرض صحت و تماميت، نقش عمدهاي در رشد مؤمن و بروز صفات ظاهري
در او دارد.
مطلب ديگري كه بايد به آن اشاره
نمود اين است كه: در ظواهر بدن آدمي و ديگر اشيا و موجودات نيز اين قانون
خاص جاري ميباشد و ميتوان از هر عضوي از اعضاي آدمي و خصوصيات رنگ و
پوست و نقش و نگار و انواع موهاي بدن، برداشتهاي متفاوتي داشت و از ظواهر
به بسياري از سجايا و خصوصيات اشيا پي برد؛ گرچه در ميان تمام ظواهر مختلف
انسان، چهره و صورت مقام بارز و خاصي دارد و ميتواند به تنهايي چگونگي
ديگر ظواهر و موي بدن را ارايه دهد و با خيره شدن به آن ميتوان پنهانيهاي
ديگران را بهدست آورد؛ چنانكه قرآن مجيد به آن اشاره ميفرمايد: «سيماهم
في وجوهم من اثر سجود » ؛ يعني حقيقتشان در چهرهها و صورتشان ديده ميشود.
اين بيان گذشته از آنكه شناسايي صفات پنهان را به صورت منحصر نميسازد،
جايگاه خاص صورت در اين زمينه را عنوان مينمايد.
براستي اين چه نوع برداشت و طريق
يافت معرفت است كه آدمي بتواند از ميان ظواهر بيزبان و با زبان، بياني
براي باطن در سينهي فردي پيدا كند، گرچه درك آن براي همگان چندان آسان
نيست و قرآن مجيد از اين نوع ادراك و هوشمندي پرده بر ميدارد و آن را به
آدمي توجه ميدهد تا براي انسان راهگشا باشد.
پرسشي كه در اينجا پيش ميآيد و
بايد نسبت به آن توجه كامل داشت اين است كه: آيا به واسطهي ظاهر از
باطن چهرهگشايي ميشود و ظاهر زبان باطن ميگردد يا آنكه اينطور نيست و
شخص باطن است كه بهظاهر كشيده ميشود و ظاهر، خود چهره و صورتي باطني است
كه به ظاهر آمده است؟
بايد گفت صورت اخير از لطافت خاصي
برخوردار است و حقيقت اين امر ميباشد و اين واقعيت بيانگر لطف و دقت نظام
وجودي انسان و جهان است؛ چنانكه قران كريم ميفرمايد: «إنّ الابرار لفي
نعيم علي الارائك ينظرون » و سپس ميفرمايد: «تعرف في وجوهم نضرة النعيم
» ؛ همانا نيكوكاران در بهشت بر وي تختهايي نشستهاند و نشاط و زيبايي
باطني بهشتيان در ظاهر آنان آشكار است و تمامي از كوشش و كنش باطني آنان
حكايت دارد.
بر اساس آنچه گذشت بايد گفت: هوشمندي
كه ظاهر را بهنيكي مييابد، در واقع حقيقت باطني آن را يافته؛ چرا كه اين
باطن است كه صورت ظاهر به خود گرفته است و ميتواند هويت موقتي باطني آن
فرد و شيء را به خوبي دريابد و يافت وي تنها جهت حاكي به باطن نيست،
بلكه حاكي خود باطني است كه صورت ظاهري يافته است و در اين صورت، هوشمندي
كه ميتواند موقعيت شخصي آن فرد را دريابد در واقع خود آن فرد را دريافته
است و در طريق فهم وي نميباشد و ادراك وي تنها جهت حاكي را در بر ندارد.
فقير آبرومند
«للفقراء الذين أحصروا في سبيل الله
لا يستطيعون ضرباً في الارض يحسبهم الجاهل أغنياء من التعفّف، تعرفهم
بسيماهم لا يسئلون الناس الحافاً» .
ـ صدقه مخصوص فقيراني است كه در
راه خدا ناتوان و بيچارهاند و توانايي آن كه كاري پيش گيرند ندارند و از
شدت عفاف چنان احوالشان به مردم مشتبه شود كه هر كس از حال آنان آگاه
نباشد پندارد وي غني و توانگر است، بايست به فقر آنان از چهرههايشان پي
ببريد.
آيهي مباركه در مقام آبرومند فقير
چنين ميفرمايد كه وي كمبود خود را چنان در خود پنهان ميدارد كه مردم غافل
و نادان و سرمست از بادهي غرور و عشرت، آنها را غني و متمكن و دارا به
حساب ميآورند و در ادامه ميفرمايد: اينها هيچگاه حاجت و نيازمندي اساسي
خود را از كسي درخواست نميكنند و به قول معروف: با سيلي صبر و بردباري
صورت شرف و آبروي خود را سرخ نگاه ميدارند.
از آيهي مباركه چنين استفاده ميشود
كه فرد دانا و عاقل ميتواند اينگونه مردمان شريف و آبرومند را از طريق
صورت و نوع نجابت و صلابتشان بشناسد و از اين بيان روشن ميشود كه صورت،
اساس مستقلي براي شناخت اين موضوع دارد؛ گرچه اين نوع از شناخت را ميتوان
از صورت بهدست آورد؛ ولي شناخت آن به صورت منحصر نيست و هر چيزي را ميتوان
بر آن تطبيق نمود و بسياري از پنهانيها را از آن بهدست آورد.
با آنكه صورت، بهترين منبع و زمينه
براي يافت بسياري از پنهانيها است، ميتواند پناهگاهي پيچيده براي بسياري
از پنهانيها باشد؛ البته براي افرادي كه بتوانند اقتدار نفساني خود را در هر
صورت حفظ نمايند و هماهنگي كاملي ميان دل و صورت خود داشته باشند و رنگ و
روي رخسار حال و هواي دل آنان را حكايت نكند و بتواند صورت را با تمام
حالات و خصوصيات تحت اراده قرار دهد و انفعالات آن را ارادي سازد.
پس صورت حكم دل را ظاهر ميسازد و
دل نيز خود را بهصورت ميكشاند و اينگونه ارتباط و هماهنگي ميتواند به دو
صورت كلي باشد كه نوع بسيار عالي و برجستهي آن همان نوع ارادي و نوع
ديگر آن وجه انفعالي آن است. وجه نخست را كساني ميتوانند داشته باشند كه
صاحبان نفوس عالي و دارندگان ارادههاي بسيار محكم ميباشند و نوع دوم را
به مراتب فراوان، افراد ضعيف و سست اراده دارند.
بهطور كلي، افراد ضعيف و كساني كه
از ارادهي محكم برخوردار نيستند، تمامي امورشان را همگان كموبيش ميتوانند
دريابند و دريافت چگونگي آنان چندان كار مشكلي نيست؛ زيرا خود بيهيچگونه
تأمل و تحمل و بدون حاجت به پرسشي هر چه هست را براي همه بازگو ميكنند
و خود را چون ظرفي خالي در ميآورند و دلشان را چون مثانهاي با اشارهاي
خالي ميكنند.
اما چيزي كه قابل اهميت است و ارزش
والايي دارد، نوع ديگري از نفوس است كه در خود ارادهاي بس محكم دارند و
تمام حركات و سكنات بدن را در حيطهي نفس قرار ميدهند و هرگز بدون خواست
نفس اثري را ظاهر نميسازند و ميتوانند دنيايي از پنهانكاريهاي مختلف را
در خود حفظ نمايند؛ به طوريكه همهي مردم عادي او را خالي پندارند و از او
مأيوس گردند و اينگونه نفوس را تنها صاحبان هوش و زيركي ميتوانند مورد
استفاده قرار دهند كه اقتدار آنان برتر از آنها باشد وگرنه تحت تأثير اقتدار
آنها قرار ميگيرند.
بنابراين صاحبان ارادههاي محكم يا
دارندگان هوش و فراست ميتوانند هميشه در رقابت بسيار ظريف و بدون صدايي
باشند و در بسياري از مواقع، بيآنكه اظهار آمادگي يا شناسايي كنند، در
رقابت پنهاني قرار ميگيرند. اينگونه افراد را ميتوان شجاع پنداشت و اينگونه
سجايا داراي ارزش ارتياض و موقعيت ورزشي و هنري ميباشد؛ گرچه جوامع
انساني هنوز به موقعيت شناخت اينگونه امور در سطح وسيع و دقيق نرسيده
است و در مدارك اسلامي ميتوان فراواني از اينگونه امور را شاهد آورد، چنانكه
در مورد مؤمن ميفرمايد: سرورشان در صورت و حزنشان در دل است.
تفاوت فراست و هوشمندي
افرادي كه توجه و دقت كافي به
موضوعات و مسايل خود و يا ديگر افراد و اشيا ندارند و در امور مختلف دقيق و
ريزبين نميشوند، توانايي فراست در آنان فعليت نمييابد، با اين تفاوت كه
اينگونه افراد نيز دو دسته ميباشند: يكي افرادي كه استعداد و زمينهي آن
را ندارند و ديگر آنانكه بر اثر عوامل مختلف جهل و ناخود آموزي، فعليت و
بروز استعداد خود را از دست دادهاند.
ميان اين دو دسته، تفاوتهاي مختلفي
وجود دارد و راههايي براي شناخت آن در دست ميباشد. صاحبان فراست و افراد
هوشمند، هميشه توجه خاصي به افراد و اشيا و امور مختلف دارند و آنها را بيشتر
با تكيهي بر ظواهر و از همين راه مورد شناسايي قرار ميدهند و ظواهر، زبانهاي
گويايي براي آنها ميباشد.
افراد هوشمند، بيشتر از چشمهاي خود
استفاده ميكنند تا از زبان و نيز بيشتر آگاهيهاي خود را در سكوت بهدست ميآورند
تا با پرسش و همچنين گفتار و خلوت بيشتر مورد پسندشان است تا انجمن.
گاه ميشود كه براي يافت موضوعات
مختلف از فرد يا چيزي، يك نگاه را مورد بررسي و دقت قرار ميدهند و از آن
خواستههاي خود را فراهم ميسازند؛ گاه از يك سكوت و يك حرف و خلاصه گاه
ميشود كه بيچشم و زبان هم ميتوانند مجهول خود را مورد بررسي، دقت و شناسايي
قرار دهند.
مطلبي كه در اينجا بسيار مهم ميباشد
اين است كه يافتن و دانستن امور از اين طريق را نبايد با پنهانكاري خلط
نمود. بسيار ميشود كه فردي داراي آگاهيهايي است، بدون آنكه آن را براي
كسي بازگو كند، چون دانستن غير از گفتن است و فهميدن با بازگفتن دو امر است
و آنچه كمال ميباشد امر نخست است و آنچه نقص و عيب به شمار ميرود، امر
دوم است.
اگر كسي بتواند بدون هيچ گونه
انحراف و زياني چيزي را بداند، وي صاحب كمال است. البته، گفتن و بازگويي
آن امر ديگري است كه به اذن شرعي نياز دارد و هرگونه انحراف و بازگويي
موجب ايجاد ناملايمات مختلفي ميگردد كه امري ممنوع است.
همچنين شايان ذكر است كه فرد
هوشمند در به دست آوردن معرفت و آگاهيهاي مختلف بايد رعايت احتياط را
بنمايد، بهطوريكه هوشمندي خود را درگير خيالات و اوهام و پندارهاي بياساس
نسازد و خويش را تا نرسيدن به اطمينان راضي نبيند و اگر در بعضي جهات به
اطمينان نرسيد، تنها بر احتمال كفايت كند؛ زيرا دل بر غير جزم و يقين بستن،
نوعي جهل و گمراهي است و انديشه و افكار آدمي را به سراشيبي از انحراف و
انحطاط ميكشاند و ذهنيت او را از حقايق ملموس دور ميسازد.
هر فرد فهيمي تا در مطلبي به اطمينان
نرسد، بر دانستهي خود پافشاري نميكند و از آشكار ساختن اسرار ديگران خودداري
ميورزد؛ جز در موارد كمي كه جهات ثانوي داشته و دليلي بر اظهار آن باشد كه
اين امر نيز محتاج تشخيص درست و دليل گويايي است و تنها در صورتي صحيح
است كه شخص هوشمند قدرت اعمال قوانين فقهي را دارا بوده و فقيهي باشد كه
به فتواي ديگران نياز نداشته باشد و در غير اينصورت، كار بسيار مشكل ميشود؛
زيرا هوشمند، فاقد تشخيص دليل شرعي و اذن ميباشد و فقيه نيز نسبت به آن
موضوع خاص آشنايي ندارد تا حكمي در موردش داشته باشد و تنها ميتواند نسبت
به امري كلي حكمي داشته باشد و افزوده بر اين تطابق اين حكم كلي بر
مصاديق جزيي آن خود از مشكلات ديگر اين امر ميباشد.
شايان ذكر است انسان در طول زندگي
خود به يافت آگاهيها و ادراكهايي دقيق و ظريف از ديگران نيازمند ميگردد و
اين امر از اين جهت داراي ارزش است كه با آن ميتوان خود را از بسياري
از اشتباهات دور داشت و با حوادث شوم و گمراهيهاي مختلف درگير نشد؛ البته
برخورداري از اينگونه امور بهطور گسترده در خور همگان نيست و اندكي از
وارستگان و انديشمندان مؤمن ميتوانند در اين سطح از آگاهي قرار بگيرند و
بسياري از اين افراد نيز پنهان داشتن كمالات خود را بهترين راه براي دوري
از عموم مردم انتخاب ميكنند و هرگز دانش و دارايي خود را بر مردم عرضه نميدارند
و بهطور كلي خويش را از محدودهي آنان دور ميدارند و اگر گاهي چيزي از آنها
ظاهر شود، محدوديت آن امور را مورد اهميت قرار ميدهند.
امروزه براي شناخت و به دست آوردن
چنين آگاهي و توانمندي در دنيا تلاش فراواني ميشود، بهطوريكه حيوانات
را نيز مورد مطالعه قرار ميدهند و آنها را براي آگاهي از اينگونه امور به
خدمت ميگيرند و براي آن سرمايهگذاريهاي كلاني ميكنند و به موفقيتهاي
فراواني در اين راه رسيدهاند.
يادآوري اين نكته نيز بايسته است
كه دريافت چنين دقايقي به دانش دريافت مغيبات ارتباطي ندارد و از باب
غيبگويي به شمار نميرود و تمام آنها از باب آگاهيهاي مختلف علمي و به
صورت روشمند است؛ هرچند امري جزيي است و از مقولهي معرفت ميباشد و نه
علم كلي و اصطلاحات ويژهي آن نيز شاهدي بر اين امر است.
نتيجهاي كه علم فراست به دست ميدهد
امري كلي و قطعي نميباشد؛ ولي ممكن است بهواسطهي مهارت و تجربه از
ارزش صدق بيشتري برخوردار گردد. اين امر در اولياي خدا به واقع نزديكتر و
در حضرات معصومين : داراي قطعي كلي و مطابق با واقع است و هرگز احتمال
خطا در آن راه نمييابد؛ چنانكه مراتب ادراكي آنان بسيار بيش از آن ميباشد
و محدوديتي در اينگونه امور ندارند.
چگونگي اين علم و مسايل آن را بايد
در جاي خود پي گرفت.