درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی > مقالات

تأویل بطون قرآن کریم‌

در پسِ ظاهر قرآن کریم لایه‌هایی است و هر لایه نیز دارای مراتبی است که «باطن» قرآن کریم نام دارد. دانشی را که از این باطن‌ها می‌گوید «تأویل» می‌خوانند.

ظاهر و باطن امری نسبی است و برای برخی، تمامی باطن‌های قرآن کریم ظاهر است؛ همان‌گونه که کشف هر باطن، سبب ظاهر شدن آن می‌گردد. باطن‌هایی که از ظاهر آن پرمحتواتر و درخشنده‌تر است. در روایت است:

«أنَّ لِلقُرآنِ ظَهرا وبَطنا ولِبَطنه بَطن إلی سبعة أَبطُن».

ـ همانا برای قرآن کریم ظاهر و باطنی، و برای آن باطنی است تا هفت باطن.

قرآن کریم کتابی است که به شیوهٔ خردمندان سخن می‌گوید و وضع و جعلی مستقل و اصطلاحی ندارد و ظاهر آن حجت است و نقطهٔ آغازین و ورودگاه هر عالمی که آهنگ فهم قرآن کریم و یافت حقایق آن را دارد همین ظواهر است و اوج به بواطن آن بدون حفظ ظاهر و ورود به آن ممکن نیست؛ از این رو باطن هیچ گاه نمی‌تواند معنای ظاهری را تکذیب نماید و با آن به مخالفت برخیزد. ظواهر اذن دخول به حقایق را می‌دهد و کسی بدون فهم و یافت ظاهر به هیچ حقیقتی دست نمی‌یابد. راسخان در دانش نیز که به تأویل قرآن کریم راه می‌یابند چون به باطن ورود می‌نمایند از ظاهر دست برنمی‌دارند و آن را عین ظاهر می‌بینند.

چیستی تأویل

تأویل؛ بیان باطن آیات الهی است؛ از این رو تأویل قرآن کریم وصف به حال موصوف است و تأویل قرآن یعنی بیان باطن قرآن. واژهٔ تأویل در قرآن کریم هفده مورد کاربرد دارد. این موارد هفده‌گانه تنها در چند سوره آمده است: یونس یک مورد، اعراف دو مورد، اسراء یک مورد، نساء یک مورد، آل عمران دو مورد، کهف دو مورد، یوسف هشت مورد.

بیش‌ترین موارد تأویل در سورهٔ پیامبرِ زیبایی؛ حضرت یوسف علیه‌السلام آمده است. گویی تأویل با زیبایی ارتباط تنگاتنگی دارد؛ همان‌طور که در سورهٔ طولانی بقره حتی یک مورد از تأویل سخن گفته نشده است. چنین نیست که تمامی موارد یاد شده به تأویل قرآن کریم ارتباط داشته باشد، بلکه بسیاری از آن، تأویل خواب و احلام و حدیث یا حکمت و مصلحت پنهان امور را می‌گوید.

تأویل از «أوْل» به معنای رجعت؛ آن هم رجعتی خاص و ویژه است. راغب گوید: «التأویل من الأول؛ أی رجوع». وی بازگشت را امری عام می‌گیرد، اما ما آن را رجوع خاص می‌دانیم و آن بازگشت به اصل است.  «موئل» به بازگشت‌گاه و غایت شی‌ء گفته می‌شود.

بر این اساس، مراد از تأویل در آیهٔ:

«وَقَالَ یا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیای مِنْ قَبْلُ».

ـ و گفت: ای پدر، این است مصداق خواب پیشین من!

اصل و موضوع خارجی خواب است که در آینده واقع می‌شود، ولی تأویل در آیهٔ:

«سَأُنَبِّئُک بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیهِ صَبْرا».

ـ به‌زودی تو را از حقیقت آن‌چه که نتوانستی بر آن صبر کنی آگاه خواهم ساخت.

به کاری که در گذشته انجام گرفته است تعلق دارد. تأویل؛ رجوع خاص به باطن است. هر پدیده‌ای حقیقتی دارد که رجوع خاص به آن، تأویل خوانده می‌شود و تأویل قرآن کریم بازگشت ویژه به حقیقت هر آیه و باطن آن است.

بعد از فهم مفهوم تأویل، باید گفت چگونه می‌توان به کشف باطن قرآن کریم و حقیقت تأویلی آن دست یافت.

واژه‌شناسی تأویل در قرآن کریم

تأویل معنای باطنی قرآن کریم است که ظاهر آیه به آن اشاره دارد، و رجوع خاص به باطن است، اما مصادیق باطن با لحاظ‌های گوناگون متفاوت است. تأویل، وصف به حال نفس لفظ است و تأویل قرآن به تأویل واژگان همین آیه اشاره دارد نه به حقیقتی جدا و متمایز از واژگان که از آن بیگانه باشد. تأویل، چهرهٔ حقیقی باطن است نه چهرهٔ مجازی.

حقیقت و محکی با حکایت این لفظ است که تأویل دارد و قرآن نه آن حقیقت محض به تنهایی است و نه این مرکب نوشتاری صرف. هر آیه حقیقتی وجودی در عالم دارد که مکتوب و نوشتهٔ آن حکایت از این حقیقت دارد و لفظ و معنا با هم اتحاد دارد و قرآن کریم مکتوب با آن حقیقت است که تأویل دارد و چنین نیست که تأویل قرآن کریم تنها به آن حقیقت بازگشت داشته باشد. باز برای پرهیز از اشتباه تأکید می‌شود تأویل یک معنا بیش‌تر ندارد، اما مصادیق آن متفاوت است. بررسی تمامی موارد کاربرد تأویل در قرآن کریم این معنا را ثابت می‌نماید و این واژه حتی در یک مورد به صورت مجازی و از باب وصف به حال متعلق موصوف به کار نرفته است که نمونه‌هایی از آن در پی می‌آید:

الف: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الاَْخِرِ ذَلِک خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً».

ـ ای کسانی که گرویده‌اید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را اطاعت کنید. پس هر گاه در امری اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید.
این خیر و نیک‌ترین باطن و حقیقت است.
نیکوترین بازگشت، رجوع به خداوند متعال و رسول اکرم  صلی‌الله‌علیه‌وآله است که در این زمان همان رجوع به قرآن کریم است که تنها این کتاب آسمانی در دسترس ماست و این کتاب با حجت بودن ظواهر آن است که می‌تواند در دعاوی پناه و داور قرار گیرد.

بـ :  «هَلْ ینْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ یقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنَا مِنْ شُفَعَاءَ فَیشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیرَ الَّذِی کنّا نعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کانُوا یفْتَرُونَ»؛

ـ آیا جز در انتظار تأویل آن‌اند روزی که تأویلش فرا رسد کسانی که آن را پیش از آن به فراموشی سپرده‌اند می‌گویند به‌حق فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند. پس آیا ما را شفاعتگرانی هست که برای ما شفاعت کنند یا بازگردانیده شویم تا غیر از آن‌چه انجام می‌دادیم انجام دهیم. به‌راستی که به خویشتن زیان زدند و آن‌چه را به دروغ می‌ساختند از کف دادند. تأویل در این‌جا همان وقوع قیامت است و این وقوع همان رجوع به باطن آن است بدون این که در این معنا مجازی پیش آمده باشد.

بر اساس آیات یاد شده، تأویل چهرهٔ باطن هر پدیده است؛ خواه قرآن کریم باشد یا امر دیگری و تمامی کاربردهای آن در قرآن کریم نیز وصف به حال تمام موصوف است، نه متعلق آن، و این خود آیه و ظاهر واژگان است که دارای باطن است. باطنی که می‌تواند مصادیق متعدد و چندگانه‌ای در طول هم داشته باشد بدون آن‌که  از ابتنای بر الفاظ و مفاهیم بیرون رود.

چیستی باطن قرآن کریم

مراد از باطن قرآن کریم چیست؟ این بحث چنان دقیق است که هیچ تفسیری نتوانسته است آن را به‌درستی و به وضوح تبیین نماید. مراد از باطن قرآن کریم سیاهه و مرکب مادی نیست که بر کاغذ است و لحاظ نفسی دارد، بلکه این آیات لحاظ حاکی و آینگی دارد که محکی آن وجودی عینی و خارجی است. مراد ما از آیه، مکتوب بر کاغذ است، اما نه به لحاظ نفسی و اصالی، بلکه به اعتبار این که وجودی آلی و آینه‌وار دارد که از حقیقتی خارجی حکایت می‌کند. انواع قرائت از قرائت لفظی تا عقلی، نفسی، قلبی و حقی و قرائت تمامی پدیده‌ها لحاظی حاکی است و از حیث حاکی بودن است که به آن «آیه» و «قرآن» گفته می‌شود. باطن قرآن کریم نیز باطن آیه‌ای است که لحاظ نفسی ندارد و به گونهٔ حاکی مراد است و نگاه «بِه ینظر» و آینگی و آلی به آن می‌شود، نه «فیه ینظر» و اصالی. با این نگاه است که می‌توان تأویل را وصف به حال موصوف و باطن آیات الهی گرفت، وگرنه باطن این آیات به لحاظ نفسی امری مادی است و مؤلفه‌های مرکب و کاغذ و عناصر آن می‌باشد. آیات الهی امری جسمانی نیست، بلکه نمودی است که زبان مادی و وجود مکتوب گرفته است و مراد از باطن، باطن نفسی آن نمی‌باشد که امری مادی است، بلکه وجود معقول و مجردی است که می‌تواند به قرائت فرشتگان و یا حق تعالی در آید.

قرآن کریم، هم دارای ظاهر است که منطق و زبان دارد و هم دارای باطن. ظاهر آن لحاظ حاکی دارد و این ظاهر حاکی دارای باطنی است که محکی و حقیقت آن است. حقیقتی که می‌تواند متعلق و مصداق‌های فراوانی داشته و در هر مرتبه دارای نمودی باشد و نمود عقلی، نفسی، قلبی، ذهنی و نیز حقی برخی مراتب آن است. حق تعالی هم در مرتبهٔ فعل، هم در مرتبه اسما و صفات و هم در مرتبهٔ ذات به قرائت قرآن کریم می‌پردازد و تمامی این باطن که متعلق‌های گوناگونی می‌یابد از ظاهر لفظ که خاصیت حکایت‌گری دارد به دست می‌آید و ذهن و دل را به آن انصراف می‌دهد. باطنی که ما از آن سخن می‌گوییم باطن خود قرآن کریم است، نه باطن اشیا و امور خارجی؛ مانند فرشتگان، قیامت، ناسوت و پیامبر یا باطن اخلاق، ایمان و هر رطب و یابس دیگری. حتی خواب نیز تأویل دارد و تأویل آن امری متمایز از تعبیر آن است. هر انسانی نیز تأویلیدارد و کسی که به مقام رؤیت ارادی رسیده است می‌تواند باطن فرد را مشاهده کند و به تأویل آن دست یابد. منظور از تأویل، رسیدن به حقیقت و باطن هر چیزی از طریق قرآن کریم است، نه از طریق خود آن شی‌ء.
 تفاوت یافت این دو باطن نیز در این است که برای یافت باطن و تأویل هر چیزی باید آن را به صورت حضوری داشت، اما رسیدن به تأویل و باطن از طریق قرآن کریم به حضور آن شی‌ء نیازی ندارد و تنها از ظاهر آیه می‌توان به باطن آن رسید؛ هرچند آن شی‌ء در گذشته اتفاق افتاده باشد؛ مانند یافت باطن پیامبران الهی  علیهم‌السلام، و یا در آینده حادث گردد. در واقع قرآن کریم در مسألهٔ نمایش باطن، هر امر تسبیبی و غایب را به امر مباشری و حضوری تبدیل می‌نماید و این گونه است که قرآن کریم به حقیقت، جام عوالم‌نماست و نمایشگری آن به نظام کیهانی منحصر نمی‌شود، بلکه تمامی پدیده‌های هستی و نیز حق تبارک و تعالی را فرا می‌گیرد؛ چنان‌که در روایت است خداوند برای بندگان خود در قرآن کریم تجلی و ظهور نموده است؛ چنان‌که از امام صادق  علیه‌السلام روایت شده است:
«لقد تجلی اللّه لخلقه فی کلامه ولکنهم لا یبصرون». قرآن کریم را باید قدر دانست و آن را ساعت‌ها پیش روی خود داشت و به آن نگاه کرد و آن را بویید. هم‌چنین حتی کسی که قرآن کریم را در حافظهٔ خود دارد باید به متن آن نگاه کند، نه آن که به حافظهٔ خود رجوع نماید؛ زیرا حضور در محضر قرآنی که در حافظه جای گرفته به همراه کثرت است و نگاه وحدت‌گونه و انحصاری را از حافظ می‌گیرد؛ به ویژه از حافظانی که قرآن کریم را با حفظ شمارهٔ صفحه و آیه در ذاکرهٔ خود دارند و حافظهٔ آنان ضعیف‌تر از کسانی است که متن قرآن کریم را حفظ هستند و به همان توجه دارند. قرب به وحی الهی برای چنین شخصی سخت‌تر و همراه با مانع است و استجماع برای حصول رفاقت و دوستی را از او می‌رباید؛ از این رو افراد گفته شده را به رفاقت و انس با متن کتاب الهی توصیه می‌نماییم، نه به حفظ آن که از آموزه‌ها و تأکیدات مکتب بی‌محتوای اهل سنت است که می‌خواهد خلأ ناشی از دوری از مقام ولایت را با حفظ قرآن کریم پر نماید، اما نمی‌داند که به دوری هرچه بیش‌تر وی از قرآن کریم می‌انجامد. از دیگر آسیب‌های حفظ، ضعف اعصاب و اختلال در امور روزمره است.

انحراف در معنای تأویل

متأسفانه چیستی تأویل و نحوهٔ رسیدن به آن در کتاب‌های مفسران و عالمان به دانش‌های قرآنی بسیار متناقض و با تهافت و انحراف همراه است.

کلامیان ظاهرگرا میان تأویل و تفسیر تفاوتی قائل نیستند و این دو واژه را هم‌چون «مسکین» و «فقیر» می‌دانند که اگر در کنار هم آید اختلاف معنایی اندکی دارند و چنان‌چه جدای از هم ذکر شود یک معنا از آن اراده می‌شود و استعمال و کاربرد را دلیل بر حقیقت می‌دانند. روان‌شناسی این معنا از چیرگی فرهنگ جمود و تنبلی بر چنین افرادی حکایت دارد که زحمت تحقیق از خود بر می‌دارند و آسوده بر تخت روان زبان می‌خسبند؛ هرچند موضوع بحث آنان کتابی به عظمت قرآن کریم و بحثی به اهمیت تأویل و تفسیر باشد.

برخی به‌ویژه عارفان، تأویل را معنای مخالف ظاهر می‌شمرند. این فرهنگ غلط در عبارات فصوص‌الحکم ابن‌عربی بسیار دیده می‌شود. او کافری چون فرعون را تبرئه و موحدی چون موسی را محاکمه می‌نماید. اندیشه‌ای قشری‌گرا و متعصبانه که به سبب بها دادن به عرفان، می‌خواهد هر چیز را در پرتو این دانش توجیه نماید. این اصطلاح می‌گوید شما می‌توانید هر معنایی را به صرف آن که با ظاهر آیه سازگار نباشد به عنوان تأویل بیاورید و برای آن حجیت و اعتبار قائل شوید. امری که دانش تأویل را از روشمند بودن و قاعده و اصل داشتن خارج می‌نماید و راه را برای تحمیل هر گونه معنایی که خلاف ظاهر باشد به قرآن کریم و به عبارت رساتر تحریف معنوی آن می‌گشاید. چنین اندیشه‌ای قرآن کریم را از اصل و سند بودن ساقط می‌نماید؛ چرا که حد و مرزی برای فهم روشمند آن قائل نیست و از هر قاعده و اصلی ـ غیر از مخالفت با ظاهر ـ رهاست و پایبندی به چیزی ندارد.

برخی مفسران گفته‌اند: تفسیر؛ معنای اولی واژگان، و تأویل غیر از معنای نخست است که از واژه به دست می‌آید. در این تعریف، معنای دوم به بعد باید با ظاهر واژه سازگاری داشته باشد و بی‌مرزی تعریف دوم از آن برداشته شده است. البته این معنا به درستی توجیه نمی‌نماید آیا این معانی به صورت طولی از یک لفظ برداشت می‌شود یا به صورت عرضی. بر فرض دوم اشکال استعمال لفظ
در بیش از یک معنا بر آن وارد می‌شود و چنان‌چه منظور از آن معانی طولی باشد، باید گفت معانی غیر اول آیا وضعی مستقل دارد یا همه در یک وضع به لفظ داده شده است. لفظ نمی‌تواند در یک وضع، چند معنای طولی به خود بگیرد.

مراتب تأویل

گفتیم از باطن هر چیزی می‌توان به باطن قرآن کریم راه یافت و آیهٔ شریفهٔ:

«فَانْظُرْ إِلَی آَثَارِ رَحْمَةِ اللَّهِ»؛

ـ پس به آثار رحمت خدا بنگر!

به آن اشاره دارد؛ ولی چنین ورودی به حضور آن شی‌ء نیاز دارد. با این توضیح به دست می‌آید وجود مکتوب و نوشتاری قرآن کریم لحاظ حاکی و خاصیت آینگی دارد، ولی نکته‌ای باریک و ظریف در این‌جاست و آن این که دست‌یابی به باطن قرآن کریم دارای مراتب است و اولیای الهی در استفاده از باطن قرآن کریم و تأویل آن مراتب و طوائف مختلف دارند و ممکن است یک ولی الهی در جهتی از قرآن کریم استفاده نماید و ولی دیگر در جهتی دیگر قوی‌تر باشد تا آن که حضرات چهارده معصوم  علیهم‌السلام و اولیای کمّل در این زمینه مقام جمعی دارند و از تمامی دانش‌های قرآن کریم و تمامی ابعاد آن بهره‌مند می‌باشند و بر آن چیرگی دارند. اهمیت قرآن کریم در این است که برای یافت باطن هر پدیده‌ای نیاز به حضور مباشری در محضر آن نیست و نیاز به احضار اشیا ندارد و برای نمونه بدون احضار روح حضرت موسی  علیه‌السلامیا عرصهٔ قیامت می‌توان باطن این دو را از قرآن کریم دریافت و قرآن کریم به هر چیزی حضور می‌بخشد.
در واقع هر ثمره‌ای را می‌توان از طریق این کتاب آسمانی در اختیار گرفت و با قرب به این باطن است که می‌توان به هر چیزی قرب یافت و سفارش به پرخواندن قرآن کریم نیز برای حصول چنین قربی است:

«فَاقْرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنَ الْقُرْآَنِ»؛

ـ هرچه از قرآن به آسانی دست می‌دهد به‌تدریج بخوانید و فهم کنید.

با قرائت فراوان قرآن کریم است که ما به باطن هر پدیده‌ای برای شناخت آن قرب می‌یابیم. قرب به پدیده‌ها و احضار آن‌ها در سلوک معنوی و ربوبی بسیار حائز اهمیت است. چنین امری تنها با حصول انس به قرآن کریم و قرب به این تنها کتاب الهی و فهم زبان آن ممکن می‌شود و فرد در چنین فرایندی دانای به تمامی پدیده‌ها و شناسای حکایت هر امری می‌گردد و علم به گذشته، حال و آینده در او شکل می‌گیرد؛ چنان‌که کتاب شریف «بصائر الدرجات» در باب هفتم با عنوان : «باب فی أن الائمة  علیهم‌السلام أعطوا علم التفسیر والتأویل» روایاتی پر اسرار در این رابطه می‌آورد که نمونه‌ای از آن چنین است:

«حدّثنا أحمد بن محمّد عن محمّد عن الحسین بن سعید عن حماد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر عنه قال: إنّ فی القرآن ما مضی وما یحدث وما هو کائن وکانت فیه أسماء الرجال فألقیت وإنّما الإسم الواحد فی وجوه لا تحصی یعرف ذلک الوصاة».

ـ همانا در این قرآن، آن‌چه گذشته و پدید می‌آید و در حال حدوث است آمده و در آن نام‌های مردمان است که افکنده می‌شود. همانا نامی، چهره‌های بی شماری دارد که آن را وصیان می‌شناسند.

از همین‌جاست که می‌توان هر یک از حضرات چهارده معصوم  علیهم‌السلام را قرآن ناطق نامید؛ یعنی آنان تفصیل و تبیین قرآن کریم را با خود دارند.
گفتیم تأویل به طور کلی یافت باطن هر چیزی است، در این‌جا می‌توان با توجه به توضیحات گذشته، تعریف تأویل نسبت به قرآن کریم را چنین ارائه داد:

«تأویل؛ راه‌یابی نفس صافی آدمی به باطن قرآن کریم و احضار هر پدیده و معناست از طریق توجه به ظاهر واژگان خاص و مرتبط با آن؛ به گونه‌ای روشمند و علمی و به مدد ملکه‌ای قدسی». این تعریف، تفاوت تأویل با تفسیر را روشن می‌سازد؛ چرا که مفسر از ظاهر واژگان فراتر نمی‌رود و در پی کشف پرسش و پاسخ‌های نهفته شده در ظواهر الفاظ است. هم‌چنین رابطهٔ باطن با الفاظ قرآن کریم و نقش آن را نیز خاطرنشان می‌شود و بیان می‌دارد برای آگاهی از چگونگی
پدیده‌ای باید به لفظ ویژه‌ای که آن پدیده در قرآن کریم دارد توجه نمود و از رهگذر توجه تخصصی و کارشناسانه و با چیرگی بر دانش‌های مرتبط به لفظ است که می‌توان به باطن و حقیقت آن راه یافت. افزون بر آن، این نفس صافی است که می‌تواند به تأویل راه یابد و نفس آلوده را به آن راهی نیست؛ همان‌طور که در باب اذکار، به‌ویژه اسم اعظم نیز دو رکن «توجه به لفظ» و «صفای نفس» است که آن را کارآمد می‌سازد و با از دست رفتن یکی، اصل آن از دست می‌رود و حفظ هر دو جهت فاعلی و قابلی نقشی اساسی و ریشه‌ای در بنای آن دارد و تأویل با مراجعه به متن قرآن کریم و طهارت نفس شکل می‌پذیرد و هر گونه سستی و اهمال در توجه به لفظ یا پاکی و تهذیب نفس به نقص در رؤیت باطن و حجاب آن می‌انجامد. در واقع، قرآن کریم را باید مانند فراابررایانه‌ای دانست با برنامه‌ای بسیار پیشرفته که می‌تواند هر دانش و آگاهی را در اختیار بندگان بگذارد، اما باید دانش استفاده از این نرم‌افزار بسیار پیچیده را به دست آورد و دانش تفسیر و تأویل می‌تواند این سیستم را راه‌اندازی و از برنامهٔ آن رمزگشایی نماید؛ با این تفاوت که رمزهای آن، افزون بر تخصص و دانش‌های مرتبط، به انس گرفتن و قرب معنوی و طهارت روحی نیز نیاز دارد و دانش تأویل، فرد را به رؤیت پدیده‌های عینی و تجسم آن رهنمون می‌شود و معنای هر آیه را برای او مجسم می‌نماید و وی را به سیر و رؤیت باطن وا می‌دارد و به او سلوک و قرب به کریمهٔ الهی را عطا می‌کند.

رفع موانع یافت تأویل

یافت باطن اشیا از طریق قرآن کریم تنها به وجود مقتضی نیاز دارد و بسیار آسان‌تر از یافت باطن شی‌ء از طریق خود آن شی‌ء است که افزون بر حصول مقتضی، به رفع موانع بسیار نیاز دارد؛ زیرا در ناسوت نمی‌توان به آسانی به حضور بسیاری از پدیده‌ها رسید یا به احضار آن نائل آمد و این کار افزون بر وجود مقتضی به دفع بسیاری از موانع نیاز دارد و نیز نتیجهٔ حاصل از باطن قرآن کریم بسیار گویاتر، رساتر و شفاف‌تر از باطنی است که از خود شی‌ء به دست می‌آید و مرزهای رؤیت این دو باطن و کیفیت آن بسیار متفاوت است. البته از خود نقطهٔ باء بسم اللّه می‌توان باطن هر امری را به دست آورد و این امر در باب ولایت بحثی دامنه‌دار دارد؛ هرچند به دست آوردن باطن پدیده‌ها از تمامی قرآن کریم راحت‌تر است تا از نقطهٔ باء که محل اندماج تمامی پدیده‌هاست، اما در همین امر نیز فقط به اقتضا نیاز دارد و مانعی در کار نیست.

خلاصه آن که باطن قرآن کریم باطن تمامی اشیا و حقایق است و همان‌طور که حقایق عینی کتاب تفصیلی هستی است، قرآن کریم کتاب اجمالی تمامی آن است و از آن می‌توان به کشف هر عالَمی و هر گزارهٔ علمی دست یافت و قرآن کریم کتاب تمامی دانش‌هاست.

معیار صدق تأویل

در دانش ریاضی برای امتحان درستی ضرب، یکی از گزینه‌های ضرب را از حاصل ضرب تقسیم می‌کنند تا گزینهٔ دیگر به دست آید. در منطق نیز مواد قضایا را در دانش‌های گوناگون و صورت آن را در یکی از اشکال برمی‌رسیدند تا اگر شکل قیاس را داشت آن را درست بدانند و شکل اول پشتوانهٔ صدق تمامی شکل‌هاست. در عرفان نیز از ملاک درستی مشاهدات بحث می‌کنند. اما تأویل چه ملاک صدقی را به دست پژوهنده و راسخ در دانش می‌دهد تا وی تأویلی را که ارائه می‌دهد هم برای خود صادق بیابد و هم برای دیگری که از آن آگاه می‌شود؟ در واقع، معیار صدق و درستی یافت باطن آیات الهی و تأویل چیست و ابزار امتحان و محک و تستِر درستی داده‌های این دانش کدام است؟

پاسخ این پرسش در تأویل آیهٔ شریفهٔ تأویل آمده است. باید توجه داشت آیهٔ تأویل خود دارای تأویل است و مثالی طبیعی برای گزاره‌ای است که از آن پرسش شد.

این آیه از چهار گروه یاد نموده است. آیهٔ مبارکه چنین می‌فرماید:

«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ
إِلاَّ أُولُو الْأَلْبَابِ».

ـ اوست کسی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره‌ای از آن آیات محکم است. آن‌ها اساس کتاب‌اند و دیگر  گوناگون تأویل‌پذیرند، اما کسانی که در دل‌هایشان انحراف از حق است برای فتنه‌جویی و طلب تأویل، از متشابه آن پیروی می‌کنند با آن که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند. آنان که می‌گویند ما بدان گرویدیم. همه (چه محکم و چه متشابه) از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان بی‌پیرایه کسی خاطرنشان نمی‌شود.
این چهار گروه عبارت است از: «مِنْهُ آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ»، «وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»، «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ» و «أُولُو الْأَلْبَابِ». آیه در ابتدا درصدد گروه‌بندی تمام آیات آسمانی است؛ زیرا می‌فرماید: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ» و الف و لام در «الْکتَابَ»برای
جنس است و تمام کتاب اعم از هر رطب و یابسی و از حق تا خلق و از دنیا تا آخرت را در بر می‌گیرد: «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ». کتابی که تمامی آیات آن محکم، اصل و ریشه‌دار نیست و دارای متشابهات و فروعی است که در آن اصل، ریشه دارد و باید به محکمات باز گردد؛ از این رو وصف «هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ» را دارد. حال تأویل یا نسبت به آیات محکم است و یا نسبت به متشابهات. تأویل آیات متشابه باید به محکمات باز گردد و تخالف و تکاذبی با آن نداشته باشد. تأویل آیات متشابه نیاز به تصدیق آیات محکم دارد و بدون آن حجیتی ندارد. هم‌چنین اصل دیگر می‌گوید: هر دو گروه آیات محکم و متشابه دارای ظاهر است و هیچ تأویلی که مربوط به باطن آیات است نباید با ظاهر همان آیه و نیز آیات دیگر ناسازگاری و تکاذب داشته باشد. به تعبیر دیگر، منطق سنجش درستی تفسیر ارائه شده دانش‌های مرتبط با ظاهر قرآن کریم است، اما در باب تأویل به همان مقدار که عزیزتر و گرامی‌تر است، خطر انحراف و گمراهی آن فراوان‌تر و شدیدتر است، ولی راه تأویل همواره از تفسیر می‌گذرد و کسی که بر تفسیر قرآن کریم احاطه ندارد نمی‌تواند چیزی از تأویل بگوید و گزاره‌های ادعایی وی ارزش صدق ندارد.

این دو اصل از پایه‌ای‌ترین اصول برای شناخت تأویل درست از باطل است.

برای نمونه، ظاهر «آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ» همان آیات محکم قرآن کریم است و باطن و تأویل این فراز، مقام عصمت است و غیر معصوم نمی‌تواند «مُحْکمَاتٌ» باشد. غیر معصوم تمام از «مُتَشَابِهَاتٌ» است و می‌تواند انسان را به اشتباه اندازد، مگر آن که به معصوم بازگشت داشته باشد که تأویل آن در این آیه همان فلان و فلان هستند که چون از معصوم و «مُحْکمَاتٌ» دور افتاده‌اند عین گمراهی می‌باشند. در واقع، «مُتَشَابِهَاتٌ»ائمه و پیشوایان کفر هستند.

اما گروه سوم تابعان پیشوایان کفر هستند: «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ». اینان زیغی و تابع هستند؛ تابع «مُتَشَابِهَاتٌ» و بر منطق آنان می‌باشند.

گروه چهارم تابعان و پیروان «مُحْکمَاتٌ» هستند، اما قرآن کریم از آنان با عنوان صریح تابعان یاد نمی‌کند؛ زیرا تبعیت و پیروی از مقام عصمت و «مُحْکمَاتٌ»آسان نیست و نیاز به بصیرت و استقامت دارد؛ از این رو آنان به متذکران عنوان گرفته‌اند: «وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ أُولُو الْأَلْبَابِ». صاحب تذکر همان تابعی است که با بصیرت و استقامت دنباله‌رو «مُحْکمَاتٌ» و صاحبان عصمت و دارای درک مستقل هستند؛ از این رو به آنان تابع گفته نشده است. امر سنگینی که بدون داشتن تذکر دائم و همواره و خاطرنشانی مقام و رتبهٔ صاحبان عصمت و عظمت آنان، توفیق خدادادی آن دست نمی‌دهد. توفیقی که عقل بصیرت و خرد هوشمندانهٔ آن اعطایی است و «أُولُو الْأَلْبَابِ» آن با مراجعه به کتاب عقل و جهل اصول کافی فهم می‌گردد. روایاتی که آن‌ها را در کتاب «آیین خردورزی» توضیح داده‌ایم.

«أُولُو الْأَلْبَابِ» دارای تأویل است و تأویل آن همان اصطلاح «شیعه» است. کسانی که در درک و فهم استقلال دارند و تبعیت و پیروی آنان نیز همراه با تحلیل عقلی است و تابعیت آنان جاهلانه و تعبدی صرف نیست. شیعه تابع عاقل است و هر حرکت وی تذکاری است؛ به این معنا که همراه با توجه است، آن هم توجه عقلانی استقلالی. شیعه بر اساس سند و فکر، حضور و توجه و تذکار عقلانی و استقلالی نسبت به عصمت مواجه دارد و چنین نیست که کاری را متوجه نشود و به صرف تعبد انجام دهد. منش شیعه منشی  ادراکی، فهمی، اصولی، معنوی و حقیقی است و برای هر عملیاتی توجیه عقلانی دارد. شیعه کسی است که این سه امر؛ یعنی حضور عقلانی و خردورزی استقلالی را داشته باشد، نه تقلیدی، و افزون بر این دو امر، فاصلهٔ خود با مقام عصمت را نامتناهی بداند؛ به این معنا که انتظار نداشته باشد عقل وی تمامی سخنان و کردار معصوم را درک می‌نماید، بلکه هر کسی به میزان خردی که دارد به فهم آن نائل می‌شود و فاصلهٔ تابع مؤمن اهل لب و خرد با معصوم بسیار فراوان است؛ برخلاف عادل که مرزی با فاسق ندارد جز یک معصیت، و در برابر، فاسق نیز به یک استغفار عادل می‌گردد و آیهٔ شریفه به اعتبار فاصلهٔ فراوان خردمندان با معصوم است که از آنان به تابع یاد نمی‌کند.

بر اساس این آیهٔ شریفه، متذکران با محکمات پیوند دارند و زیغی‌ها با متشابهات. البته گروه سوم در گمراهی از بینات هستند و متشابه در نزد این گروه است که متشابه است، وگرنه صاحبان لُبّ با ارجاع متشابهات به محکمات، آن را به نیکی در می‌یابند؛ همان‌طور که محکمات حتی برای زیغی‌ها محکم است. با توجه به این نکته، به خوبی دانسته می‌شود «واو» در فراز شریف «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» برای عطف است، نه استیناف، و اوج تأویل برای مقام عصمت است و اهل متشابه نمی‌توانند تأویلی داشته باشند. در میان اهل سنت، کسی نیست که داعیهٔ عصمت داشته باشد؛ از این رو تأویلی نیز نمی‌توانند داشته باشند؛ همان‌گونه که اهل سنت نسبت به ائمهٔ معصومین  علیهم‌السلام هیچ شبههٔ معنوی ندارند و به کمال آن حضرات و این که «آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ»می‌باشند بدون هیچ شبهه‌ای اقرار دارند، ولی هم ثقل حق و هم دنیاطلبی بسیاری مانع از پذیرش حق شده و آنان را به اهل تشابه سوق داده است. تاریخ بارها به نقل از عمر آورده است: «لولا علی لهلک عمر».

تأویل آیهٔ تأویل در روایات آمده است که نمونه‌ای از آن در پیش گذشت که چنین بود: «الحسین بن محمّد، عن معلی بن محمّد، عن محمّد بن أورمة، عن علی بن حسان، عن عبد الرحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه  علیه‌السلام فی قوله تعالی: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ»؛ قال أمیرالمؤمنین  علیه‌السلام والأئمة  علیهم‌السلام«وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»؛ قال: فلان وفلان، «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ»؛ أصحابهم وأهل ولایتهم، «فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ، وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»؛ أمیرالمؤمنین  علیه‌السلاموالأئمة  علیهم‌السلام».

ـ امام صادق  علیه‌السلام در تأویل آیهٔ شریفهٔ: «اوست کسی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره‌ای از آن آیات محکم است. آن‌ها اساس کتاب‌اند» فرمود: امیرمؤمنان  علیه‌السلام و حضرات ائمه  علیهم‌السلام است.
«و دیگر متشابهات‌اند» دو خلیفهٔ جور است. «اما کسانی که در دل‌هایشان انحراف است» یاران و سرسپردگان آن‌ها هستند. «برای فتنه‌جویی و طلب تأویل آن، از متشابهِ آن پیروی می‌کنند؛ «با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند»؛ (ریشه‌داران در دانش) امیرمؤمنان  علیه‌السلام و حضرات ائمه  علیهم‌السلام می‌باشند.

تأویل به صورت اولی ویژهٔ معصوم است و غیر معصوم باید از صاحبان خرد اعطایی و از «أُولُو الْأَلْبَابِ» باشد که دارای درکی مستقل هستند و به میزان خرد خود می‌تواند تأویل داشته باشد؛ البته با ملاحظهٔ دو اصلی که در پیش گذشت؛ یعنی تأویل وی نباید خلاف آیات محکم و سنت معصوم و نیز خلاف ظاهر آیات باشد، وگرنه جز گمراهی ندارد؛ مسیر صعبی که پیمایش آن راهی دراز است. از این رو میان «آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ» و تابعان آنان که «أُولُو الْأَلْبَابِ» هستند فاصلهٔ بسیاری قرار دارد و تابع حضرات معصومین  علیهم‌السلام برای وصول به آیات عظمای الهی باید از سد اصحاب تشابه و صاحبان زیغ بگذرد. سدی که همواره لباس دین به خود می‌گیرد و چه بسا قالب آن چارچوبی شیعی باشد و عنوان‌هایی مقدس را عَلم عِلم گمراه‌ساز خود نموده باشد. علمی که در محتوا میان حق و باطل درآمیخته است.

با نگاهی کلی به آیهٔ شریفه، می‌توان موضوع آن را به دو گروه کلی اصحاب محکمات و متشابهات تقسیم نمود. همان که در علم اسما، به جمالی و جلالی تعبیر آورده می‌شود. این گونه است که هر آیه‌ای را می‌توان به اهل بیت عصمت  علیهم‌السلام یا دشمنان ایشان تعبیر نمود. نعمت نعیم و عذاب جحیم نیز به همین معنا بازگشت دارد و اصحاب متشابهات همان آیات جحیمی است.

پرسش دیگری این جا مطرح است و آن این که تأویل یافت باطن است و باطن دارای مراتبی است، اما از کجا باید دانست تأویل ارائه شده به چه مرتبه‌ای ناظر است؟ میان داشتن مرتبه یا به تعبیر دیگر: «رسوخ»، تلازم است و هر کس تنها به میزان مرتبه و رسوخی که دارد مجاز به تأویل است و بیش از آن، هرچه بگوید گمراهی است و نه برای خود و نه برای دیگران حجیتی ندارد و صاحب تأویل، مرتبهٔ خویش را می‌شناسد و می‌داند تا چه اندازه به باطن راه یافته است، اما دیگران، تأویل را باید همواره با محک برهان به عیار کشند؛ همان‌طور که آیهٔ شریفهٔ تأویل، از این عیار و منطق سنجش تأویل گفته است. مرتبهٔ هر کسی نیز با مراجعه به برهان که در عرفان نظری از آن سخن گفته می‌شود  به دست می‌آید. این امر را در کتاب‌های دیگر توضیح داده‌ایم.

تأویل در نگاه روایات

در پی نمونه‌ای از روایات می‌آوید که هم تأویل را معنا می‌کند و هم برای آن مرتبه قائل است و مراتب آن را می‌شمارد و هم مثال‌هایی از آن را ارائه می‌دهد:

الف: «روی جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد  علیهماالسلام عن أبیه عن آبائه  علیهم‌السلام قال: قال رسول اللّه  صلی‌الله‌علیه‌وآله: أیها النّاس، أنّکم فی زمان هدنة وأنتم علی ظهر السفر، والسیر بکم سریع، فقد رأیتم اللیل والنهار والشمس والقمر یبلیان کلّ جدید، ویقربان کلّ بعید، ویأتیان بکلّ موعود، فأعدّوا الجهاز لبعد المفاز.

فقام المقداد فقال: یا رسول اللّه  صلی‌الله‌علیه‌وآله، ما دار الهدنة؟ قال: دار بلاء وانقطاع، فإذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم، فعلیکم بالقرآن، فإنّه شافع مشفّع، وماحل مصدّق، من جعله أمامه قاده إلی الجنّة، ومن جعله خلفه ساقه إلی النّار، وهو الدّلیل یدلّ علی خیر سبیل، وهو تفصیل وبیان وتحصیل، وهو الفصل، لیس بالهزل، له ظهر وبطن، فظاهره حکمة، وباطنه علم، ظاهره أنیق  باطنه عمیق، له تخوم وعلی تخومه تخوم، لا تحصی عجائبه ولا تبلی غرائبه، فیه مصابیح الهدی ومنازل الحکمة، ودلیل علی المعروف لمن عرفه».

ـ رسول خدا  صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: ای مردم، در زمان سست ارادگی به سر
می‌برید که با شنیدنی، از تصمیم خود باز می‌گردید. مسافرانی هستید که رفتن شما سرعت دارد و شب و روز و ماه و خورشید را می‌بینید که هر تازه‌ای را کهنه می‌سازند و هر دوری را نزدیک می‌گردانند، و هر وعده‌ای را عملی می‌نمایند، پس توشه را برای بیابان دور و دراز آماده نمایید.

در این هنگام، مقداد برخاست و عرض داشت: ای رسول خدا  صلی‌الله‌علیه‌وآله،  وادی هدنه ـ که در آن هر کسی از تصمیم خود باز می‌گردد ـ چیست؟ حضرت فرمود: جایگاه بلا و بریدن است. چون فتنه‌ها مانند پاره‌های شب تاریک شما را در برگیرد، بر شما باد قرآن کریم که شفاعت‌کننده‌ای است که شفاعتش پذیرفته است و بر وساطت خود در بارگاه الهی اصرار می‌کند و تصدیق می‌شود. کسی که آن را پیشوای خود قرار دهد به بهشت رهنمونش دهد و کسی که به آن پشت کند به آتش در اندازدش. راهنمایی است که بهترین راه را می‌نماید و گسترده‌ساز، تبیین کننده و به دست آورنده است.
جدایی‌ساز است، نه یاوه‌پرداز. برای آن ظاهر و باطن است، آشکار و ظاهر آن حکمت و پنهان و درون آن علم است. ظاهرش شگفت‌انگیز و باطنش پرژرفاست، برای آن نشان و حد فاصلی است و برای آن نیز مرزی است (باطن آن دارای باطنی دیگر است).

شگرفی‌هایش به شمارش نمی‌آید و شگفتی‌هایش را پایانی نیست. چراغ‌های هدایت و منزل منزل حکمت در آن است. راهنماست بر نیکی‌ها برای آن  که بشناسدش. این روایت برای قرآن کریم هم «ظهر» قرار می‌دهد و هم «بطن». ظاهر آن حکمت است؛ یعنی سند دارد و باطن آن دانش. بر این اساس، علم برتر از حکمت است؛ چرا که علم در باطن حکمت قرار دارد. این علم همان اصطلاح معروف است که می‌فرماید: «العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یرید أن یهدیه». باطن آن که دارای علم است خود باطنی تو در تو دارد. باطن‌هایی که با ترتیب و ترتب در هم تنیده شده است: «له تخوم وعلی تخومه تخوم». تا کسی به باطن نخست رسوخ نکرده باشد نمی‌تواند به باطن بعد در آید و تأویل آن را به دست دهد. روایت حاضر در باب تأویل این معنا را به دست می‌دهد که تأویل دارای سند است و برای گذر از این باطن به باطن دیگر، باید ترتیب و ترتّب را رعایت نمود.

ب : حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید ـ رضی اللّه عنه ـ قال: حدّثنا محمّد ابن الحسن الصفّار، عن العباس بن معروف، عن محمّد بن یحیی الصیرفی، عن حماد ابن عثمان قال: قلت لأبی عبد اللّه  علیه‌السلام: إنّ الأحادیث تختلف عنکم. قال: فقال: إنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف، وأدنی ما للإمام أن یفتی علی سبعة وجوه، ثم قال: «هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِک بِغَیرِ حِسَابٍ».

ـ حماد گوید: به امام صادق  علیه‌السلام عرض داشتم روایات و سخنان از شما مختلف است. امام فرمود: قرآن نیز بر هفت حرف نازل شده و این برای امام کم‌ترین است که بر هفت وجه پاسخ دهد. سپس فرمود: این بخشش ماست، آن را بی‌شمار ببخش یا نگاه دار. هفت حرف در این روایت همان هفت باطن است و فراز «وأدنی ما للإمام أن یفتی علی سبعة وجوه» استدلال بر این معناست که کم‌ترین ورود و رسوخی که امام معصوم به تأویل و باطن دارد هفت باطن است، وگرنه شماری برای باطن نامحدود قرآن کریم نیست.

ج : عن علی بن الحکم، عن محمّد بن الفضیل، عن شریس الوابشی، عن جابر بن یزید الجعفی، قال: سألت أبا جعفر  علیه‌السلام عن شیء من التفسیر فأجابنی، ثمّ سألته عنه ثانیةً فأجابنی بجواب آخر، فقلت: جعلت فداک، کنت أجبتنی فی هذه المسألة بجواب غیر هذا قبل الیوم، فقال: یا جابر، إنّ للقرآن بطنا وللبطن بطنا وله ظهر وللظهر ظهر. یا جابر، لیس شیء أبعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن، إنّ الآیة یکون أوّلها فی شیء وآخرها فی شیء، وهو کلام متّصل منصرف علی وجوه».

ـ جابر بن یزید گوید: از امام باقر  علیه‌السلام پرسشی تفسیری داشتم که به من پاسخ گفتند، سپس همان را دوباره پرسیدم، اما امام  علیه‌السلام پاسخی دیگر فرمودند. به امام عرض داشتم پیش از این همین  پرسش را داشتم و پاسخ دیگری فرمودید. امام در پاسخ فرمودند:
جابر، برای قرآن باطنی و برای باطن و درون آن درون و باطنی دیگر است و برای آن ظهوری و برای ظهور آن نیز ظهوری دیگر است. جابر، چیزی به اندازهٔ تفسیر قرآن کریم از خرد مردمان دوردست‌تر نیست. یک آیه ابتدای آن برای چیزی است و پایان آن برای مسأله‌ای دیگر؛ در حالی که کلامی متصل است که بر وجه‌های مختلفی حمل می‌گردد.

قرآن کریم فقط با تحقیق عقل و تحلیل‌های خشک علمی به دست نمی‌آید، بلکه تحقیق علمی باید زمینهٔ انس، صفا و قرب به این کتاب آسمانی باشد تا آن را قابل فهم سازد و کلیدهای رمز و کدهای گشایش آن را بنمایاند. لفظ به لفظ قرآن کریم دارای معنایی متفاوت است. مراد از چنین معنایی همان تأویل است و تفسیر و تأویل در روایات همانند فقیر و مسکین به کار رفته است که در محل افتراق و جدایی به جای هم کاربرد دارد و قرینهٔ تعیین‌گر، معنای آن را مشخص می‌نماید.

این روایت می‌فرماید: «إنّ للقرآن بطنا وللبطن بطنا وله ظهر وللظهر ظهر»؛ قرآن کریم دارای باطن و باطن آن نیز باطنی دیگر دارد که بر هم مترتب و پیوسته و دارای ترتیب و چینش منظم است. هم‌چنین ظاهر آن نیز دارای ظاهری دیگر است. سخن سنگینی که فهم آن دقت می‌خواهد.
آیا ظاهر قرآن کریم می‌تواند دارای تعدد معنا و وجوه باشد و یک لفظ در بیش‌تر از یک معنا به کار رود؟ ظاهر می‌تواند صریح باشد یا غیر صریح. باطن غیر صریح یا به اشاره است و یا به کنایه. اشارات از ظاهر قرآن کریم به دست می‌آید، اما ظاهری نیست که با اندک التفاتی به ذهن نشیند و معنای مراد را به دست دهد، بلکه با دقت و توجه فراوان است که به دست می‌آید و از معنای اولی انصراف پیدا می‌کند و با یک تلنگر یا اشارهٔ استادی کارآزموده، معنایی متفاوت پیدا می‌کند.

د : «عن الفضیل بن یسار قال: سألت أبا جعفر  علیه‌السلام عن هذه الروایة: ما فی القرآن آیة إلاّ ول‌ها ظهر وبطن، وما فیه حرف إلاّ وله حدّ ولکلّ حدّ مطلع، ما یعنی بقوله: لها ظهر وبطن؟ قال: ظهره وبطنه تأویله، منه ما مضی ومنه ما لم یکن بعد، یجری کما یجری الشمس والقمر، کلّما جاء منه شیء وقع قال اللّه تعالی: «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» نحن نعلمه».

ـ فضیل گوید: از امام باقر  علیه‌السلام در رابطه با این روایت پرسیدم: آیه‌ای در قرآن کریم نیست مگر آن که برای آن ظاهر و باطن است و حرفی در آن نیست مگر برای آن حدی است و برای هر حدی مطلعی است که مراد از ظهر (پشت) و بطن (شکم) چیست؟ امام  علیه‌السلام فرمود: ظهر و بطن آن تأویل است. برخی از آن گذشته و پاره‌ای از آن هنوز نیامده است. جریان می‌یابد همانند حرکت خورشید و ماه، هر گاه چیزی از آن آید، حادث شود. خداوند می‌فرماید: تاویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش، کسی نمی‌داند. و ما آن را می‌دانیم.

این روایت، هر یک از دو پاسخ امام  علیه‌السلام را در مرتبه‌ای از تفسیر یا تأویل می‌شمرد. امری که ترتیب، تناسب و نظم دارد. تأویلاتی که در روایات به صورت متفاوت آمده، برخی از آن برای گذشته است و تأویل برخی از آن حادث نگردیده و ممکن است تا دامنهٔ قیامت را در بر بگیرد. تأویلاتی که به هیچ وجه منافاتی با ظاهر ندارد و تنها داعیه‌دار آن حضرات معصومین  علیهم‌السلاممی‌باشند و کسی از اهل سنت چنین داعیه‌ای ندارد که تأویلی درست از آیات قرآن کریم ارائه داده باشد.

فرازی که در این روایت حائز اهمیت است شمردن برخی مراتب تأویل است. روایت می‌فرماید: «وما فیه حرف إلاّ وله حدّ ولکلّ حدّ مطلع».

هیچ حرفی از قرآن کریم نیست؛ مگر آن که دارای حد و مرزی است و هر محدودهٔ آن دارای طلوع‌گاهی است. این که منظور از «حرف» چیست، اجمال دارد، اما ما مراد از حرف را معنای کلمات می‌دانیم، نه حکم یا احکام الهی. این فراز دو مرتبه از تأویل را «حد» و «مطلع» معرفی می‌نماید. مطالع یکی از ظرایف قرآن  کریم است که بعد از اشارات قرار دارد با این تفاوت که اشاره لحاظ ظاهر کلام است و مطلع لحاظ باطن است. هم‌چنین اشاره با فهم و توجه است که به دست می‌آید ولی مطلع معنای باطنی است که از ظاهر لفظ و اشاره دانسته می‌شود و در باب تأویل که با انس و قرب به قرآن کریم پدید می‌آید، صاحب مطالع دارای قرب بیش‌تری نسبت به صاحب اشارات است.

گزارهٔ «ولکلّ حدّ مطلع» نظریهٔ کسانی که مراد از حد را احکام الهی معنا می‌کنند باطل می‌داند؛ زیرا مطلع منحصر به آیات احکام نیست و هر آیه‌ای دارای مطلع است؛ بنابراین حد را باید صرف معنا دانست. احکام فقهی دارای مطالع است و مطالع آن به بیان مبارک امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است که برای مردم آشکار می‌شود و این امر سبب می‌گردد فقهی متفاوت از آن‌چه میان فقیهان مشهور است عرضه شود؛ به‌گونه‌ای که گفته می‌شود: «دعا الناس إلی أمر جدید». فقهی که بسیاری از فقیهان به دامنهٔ آن نرسیده‌اند تا چه رسد به بلندای آن.
دینی که جدید نیست؛ زیرا امامت چیزی جز استمرار نبوت و رسالت نیست و امام نمی‌تواند کلام غیر رسول را دنبال کند، اما جدید بودن آن به خاطر عدم دسترسی فقیهان مشهور و چیره به آن است. هم‌چنین نباید گمان برد که با ظهور امام عصر (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) آیات جدیدی به قرآن کریم افزوده می‌گردد، بلکه همین آیات به درستی معنا خواهد شد؛ چرا که تفصیل و روشنی آیات، ما را از نزول آیات جدید بی‌نیاز می‌کند. امری که در ضمن بر شمردن اوصاف قرآن کریم از آن خواهیم گفت.

ظهور امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) برای دنیای علمی و عالمان حقیقی دین که در پی فهم حقیقت هستند بسیار گواراست. زمانی که خداوند خرد بندگان را جمع می‌نماید و خرد جمعی عقلی کل است. در روایت است:

«إذا قام قائمنا  علیه‌السلاموضع اللّه یده علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم وکملت به أحلامهم».

زمانی که تاریکی دیجور غیبت به نور حضور معصوم روشنا می‌گردد و مطالع قرآن کریم برای مردم بیان می‌گردد. زمانی که دیگر فتوای کفر فقیهی کارگر نمی‌افتد و سکهٔ فقیهان ظاهرگرای موج سوار از رونق می‌افتد؛ هرچند به مخالفت با پسر فاطمه  علیه‌السلام نیز بر خواهند خواست.

پیش از این نمونه‌ای از تأویل ذکر گردید و گفته شد تأویل «مُتَشَابِهَاتٌ» فلان و فلان است. در زیارت عاشورا نیز صد لعن آمده است. هر لعنی به کسی باز می‌گردد. صد نفری که هر یک برای خود شناسنامه دارند و چنین نیست که صد لعن آن به چند نفر خاص باز گردد. کسی می‌تواند نام این صد نفر را بیابد که «له تخوم وعلی تخومه تخوم» را بشناسد و متشابهات منحصر در این صد نفر است. ائمهٔ کفر تا دامنهٔ قیامت همین صد نفر می‌باشند. افرادی که برخی از آنان در لباس دین‌داری پنهان می‌شوند؛ از این رو در زمان غیبت نمی‌توان به هر دستی دست داد. تمام افراد و مصادیق متشابهات را می‌شود از باطن قرآن کریم شناخت؛ چنان‌که دو روایت زیر گواه این معناست که تنها برای نمونه گفته می‌شود و شمار چنین روایاتی کم نیست:

ه :  حدّثنا محمّدبن عیسی عن أبی عبد اللّه المؤمن عن عبد الأعلی مولی السام قال: سمعت أبا عبد اللّه  علیه‌السلام یقول: واللّه انّی لأعلم کتاب اللّه من أوّله إلی آخره کأنّه فی کفّی. فیه خبر السماء وخبر الأرض وخبر ما یکون وخبر ما هو کائن. قال اللّه: «تِبْیانا لِکلِّ شَیءٍ».

ـ عبدالاعلی گوید از امام صادق  علیه‌السلام شنیدم که فرمود: به خدا سوگند من کتاب خدا را از ابتدا تا پایان آن می‌دانم، گویی آن را در دو دست خود دارم. خبر آسمان و زمین و آن‌چه هست و آن‌چه خواهد شد، تمامی در آن است. خداوند می‌فرماید: (این کتاب) روشنگر هر چیزی است.

و : «حدّثنا أحمد بن محمّد عن محمّد عن الحسین بن سعید عن حمّاد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر، عنه  علیه‌السلام قال: إنّ فی القرآن ما مضی وما یحدث وما هو کائن وکانت فیه أسماء الرجال فألقیت، وإنّما الإسم الواحد فی وجوه لا تحصی، تعرف ذلک الوصاة».

ـ امام معصوم  علیه‌السلام می‌فرماید: البته در قرآن کریم آن‌چه گذشته و آن‌چه به وقوع می‌پیوندد و آن‌چه خواهد آمد و نیز نام تمامی افراد است که به من رسیده است. همانا یک اسم دارای بُعدهای بی‌شمار است که اوصیا آن را می‌شناسند.

این دو روایت، قرآن کریم را یکی از منابع دانش بی‌پایان اهل بیت  علیهم‌السلام معرفی می‌نماید. دانشی که بر ذره ذرهٔ تمامی عوالم چیره است و چیزی را از دید آنان مخفی نمی‌نماید مگر آن که خود بخواهند چیزی را ندانند. دستگاه عظیمی از ثبت تمامی احوال بندگان و همهٔ آفریده‌ها. دستگاهی اطلاعاتی که تمامی دوست و دشمن را می‌شناسد و از قرآن کریم می‌توان بر آن آگاهی یافت. البته شناخت و دانش اهل بیت  علیهم‌السلام منابع دیگری نیز دارد. علم آنان از احاطه‌ای چیره بر هر پدیده‌ای نیز به دست می‌آید. تمامی پدیده‌ها ظهور صاحب ولایت کلی و مطلق است که «بیمنه رزق الوری». به میمنت و مبارکی وجود صاحب ولایت مطلق و کلی است که دیگر پدیده‌ها روزی داده می‌شوند. به تعبیر دیگر، ظهور تمامی آنان به یمن وجود اوست، بلکه همهٔ پدیده‌ها به او ظاهر می‌شوند.

 

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2012 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است