پيشگفتار
هنجارهاى اخلاقى از آغاز پيدايش
بشر با او همراه بوده است و همواره همهى انسانها با اين پرسش روبهرو بودهاند
كه چه بايد كنند و چه نبايد كنند؛ خواه مادى، دهرى و بتپرست باشند يا زردتشتى،
يهودى، مسيحى و مسلمان. سنت هاى تاريخى بيانگر اين امر است كه همهى انسانها با
آموزههاى اخلاقى زيستهاند و به بيان ديگر، همان گونه كه اخلاق دينى قابل
شكلگيرى است، اخلاق سكولار نيز تحققپذير است. حال اين پرسش اساسى رخ مى نمايد كه
چرا «دانش اخلاق» به دو قسم دينى و سكولار يا الحادى و الهى يا دينمدار
وانسانمدار قابل تقسيم است؟ منبع مهم آموزهها و گزارههاى اخلاقى چيست؟ آيا اين
گزارهها از متون دينى به دست مىآيد يا عقل و خرد نيز توان تشخيص آن را دارد و يا
براى شناخت آن بايد به منبعى فراتر از عقل پناه برد؟
مقدمهى حاضر تلاش مىنمايد
به اين پرسشها پاسخ دهد؛ البته در ارايهى آن، اختصار و كوتاه نويسى را ارج
مىنهد.
مقدمهى حاضر منبع استنتاج
گزارههاى اخلاقى را در سه حوزهى كلامى، فلسفى و عرفانى شناسانده است و مراتب
چهارگانهى اخلاق عرفانى و گونههاى اخلاق فلسفى و عرفانى را برشمرده و معيار سنجش
هر يك از مكتبهاى اخلاقى را ارايه داده است و در ادامه به اين پرسش كه عرفان چيست
و عارف كيست پاسخ مىدهد. سپس واژهى «مكارم اخلاق» را بررسيده و به برخى از
پرسشهاى مطرح در فلسفهى اخلاق پاسخ داده است.
اين مقدمه نزديكترين و
آسانترين راه وصول به حضرت حق و چگونگى سير
صفحه ی 23
*********
و
سلوك را معرفى نموده و والاترين كتاب اخلاق عرفانى را صحيفهى عشق؛ صحيفهى سجاديه
دانسته و پارهاى از ويژگىهاى آن را بيان داشته است و بعد از معرفى آن به اختصار
وارد شرح و تفسير دعاى مكارم اخلاق شده است.
آنچه در اين كتاب آمده
است، گزيده و برگرفتهاى كوتاه از درسهايى است كه نگارنده ساليانى پيش در حوزهى
علميهى قم داشته است. درسهايى كه تنها يادداشتهايى از آن باقى است و در ارايهى
اين كتاب نيز تنها بر همان يادداشتها بسنده شده است.
واژهى «اخلاق» به صفت
نفسانى يا هيأت راسخى گفته مىشود كه در اثر آن، انسان بدون فكر و تأمل، فعلى را
به انجام رساند و در اصطلاح دانشى است كه به حوزهى منش و رفتار آدمى محدود
مىباشد و عكس العملى است نسبت به مشكل همكارى در ميان افراد يا گروههاى رقيب و
فرو نشاندن نزاعهايى كه ممكن است در اجتماع رخ دهد و در اين راه، به اصول و
قواعدى از عمل دست مىيازد كه قانونى و موجه به شمار مىآيد و در نهاد خود با نوعى
وجاهت؛ تأييد و پذيرش عمومى همراه است و از احكامى همچون بايد، نبايد، خوب، بد
و... سخن مىگويد.
دانش «اخلاق» چون محدود به
حوزهى منش و رفتار آدمى است و نفس آدمى نيز با نگرشى مادى به آن ارتباط دارد و از
علوم معنوى خالى مىباشد، از علوم طبيعى به شمار مىرود و دستورها و گزارههاى آن
مىتواند از ابزارى غير از متون دينى زاييده شود و همين امر سبب گرديده است كه
دانش اخلاق بتواند در ميان همهى مكاتب؛ اعم از دينى و غير دينى جاى باز نمايد.
مراد از نفس، مرتبهى دوم
زايش آدمى از مراتب هشتگانهى آن است. اين مراتب عبارتند از: طبع، نفس، عقل، قلب،
روح، سرّ، خِفى، اخفى.
صفحه ی 24
*********
اين نوشته تنها مجال
بررسيدن و ارايهى مراتب اخلاق دينمدارن؛ آن هم به صورت كلى داراست؛ از اين رو بر
آن حصرتوجه مىنمايد. خاطر نشان مىسازد مراد از دين، تنها دين اسلام؛ بويژه مكتب
تشيع مىباشد.
گزارههاى اخلاقى به صورت
نظاممند از سه حوزهى فكرى قابل استنتاج است. اين حوزههاى فكرى عبارت است از:
1ـ حوزهى كلامى
2ـ حوزهى فلسفى
3ـ حوزهى عرفانى
ارايهى ملاك ارزيابى عام
براى حسن و قبح افعال و دفاع عقلانى از گفتارهاى اخلاقى بشر، سه حوزهى فكرى گفته
شده را در «دانش اخلاق» و «فلسفهى اخلاق» به وجود آورده است كه نقد و ارزيابى
هريك از مكاتب فكرى يادشده در پى مىآيد.
1ـ اخلاق
كلامى
كلاميان، اخلاق را به معناى
آراستگى به دارايىهاى كمالى و خوبىها و به دست آوردن سرشت شايسته مىدانند.
دارايىهاى كمالى، امرى نسبى است و به لحاظ ورود نسبيت در هويت اخلاق كلامى، اين
علم انگيزههاى متفاوتى همچون سودمندى ولذتگرايى دنيوى يا اخروى را بر مىتابد و
اوج و بلنداى آن فراتر از لذتگرايى اخروى نمىرود. نمايندهى بارز اين گروه كه
اخلاق «رياضت منشانه» را پيشنهاد مىدهد، كتاب «جامع السعادات» ملا مهدى نراقى و
به نوعى ترجمهى آن
صفحه ی 25
*********
«معراج
السعادة» ملا احمد نراقى است.
2ـ اخلاق
حِكْمى
در اخلاق حِكمى و فلسفى،
حكيم متخلّق و فيلسوف هوشمند در حكمت نظرى و عملى مىكوشد تا با عنايت به اين دو
سرمايهى ارزشمند و تخلق و تحقق به عالم عقلى، مَظهر علم و حكمت الهى گردد.
اگر كسى تنها در حكمت عملى
نيرومند باشد و در حكمت نظرى از انديشهاى نظاممند و مطابق با واقع بىبهره باشد،
زاهدى بيش نيست و از كارآيى درخورى برخوردار نمىباشد؛ همان گونه كه ضعف حكمت عملى
فرد بيانگر ضعف حكمت نظرى وى مىباشد.
نمايندهى بارز اين مكتب،
ابنمسكويه است كه كتاب اخلاقى خود به نام «طهارة الاعراق» را بدين گونه نوشته
است.
3ـ اخلاق
عرفانى
اخلاق عرفانى به دنبال آن
است كه سالك را بهطور كلىاز عنصر «من» و «منيّت» برهاند تا خُلق و خوى حقّى در
وى پديدار شود؛ به گونهاى كه چيزى را از خود نداند و خود را بدور از كمال و جمال
بشمارد و اين باور از او هويدا و آفتابى باشد كه هر چه هست از حضرت حق است يا آن
كه او خود اوست.
در خلق و خوى عرفانى، خلق
سپر حق است؛ به اين معنا كه هرچه غير است، براى پديدههاست و آنچه كمال است، براى
اوست؛ چنان كه حافظ مىفرمايد:
صفحه ی 26
*********
گناه اگر چه نبود اختيار با حافظ
|
تو
در طريق ادب كوش و گو گناه من است(1)
|
و يا برتر از اين بيان، بايد گفت: سالك ظهور حق است و چيزى جز
حق نيست و آنچه كمال است، اوست.
در اخلاق كلامى؛ همانگونه
كه گذشت غايتهاى نسبى؛ مانند: سودمندى يا لذتگرايى مطرح است و غايت آن، امر
پايانى ونهايى نيست؛ زيرا كه انجام آن به حق پايان نمىپذيرد وتنها نعمت هاى الهى
آخرين هدف آن است؛ در حالى كه غايت اخلاق عرفانى حق است و نهايت ديدارش اوست.
مراتب اخلاق
عرفانى
اخلاق عرفانى چهار مرحله را
براى وصول سالك به مرتبهى فقر و فنا و نادارى و تلبّس و تخلّق و تحقق صفات حقانى
به كمالات ربوبى و اتصّاف به ربوبيت ذات، مورد شناسايى قرار داده است:
يكم. تخليه و پاك شدن نفس
از ناپسندىهاى حيوانى و وسوسههاى نفسانى و تجليه و آراستن آن به ملكات فاضلهى
ربوبى. در عرفان تخليه و تجليه آغاز سفر اول - سير من الخلق الى الحق؛ حركت از
صفات خلقى به صفات حقى - از سفرهاى چهارگانهى نفس انسانى است.
دوم. تحليه و فنا در صفات
الهى كه همان پايان سفر اول و آغاز سفر دوم - سير
1. نگارنده گفتهى حافظ را در بحث جبر و اختيار نقد
نموده و «امر بين الامرين» را به گونهى مشاعى معنا نموده و تفصيل اين بحث را در
شرح خود بر فصوصالحكم محىالدين آورده است.
صفحه ی 27
*********
من
الحق الى الحق بالحق - مىباشد كه سالك را از حال و هواى خويش دور مىسازد و او را
تنها با صفات حق همراه مىنمايد و سر بر گروى حق مىنهد و به مقام ولا، ولايت،
معرفت و رؤيت مىرساند.
سوم. فناى از فنا و فناى در
ذات، كه پايان سفر دوم و آغاز سفر سوم ـ سير فى الحق بالحق ـ است كه سالك در آغاز
اين سفر به حق محكم، استوار،مقتدر و ماهر در سير مىگردد و بدور از خويشتن، دار و
ديار و ديّار را در قامت يار و چهرهى دلدار مىيابد و در پايان اين سفر، به مقام
صحو پس از محو مىرسد و باقى به بقاى حق مىگردد. در اين مرحله براى اهل كمال
وكمّل اهل معرفت، ـ سير من الحق الى الخلق بالحق روى مىنمايد و حركت او از جانب
حق بسوى خلق همراه اقتدار و ارسال الهى و براى دستگيرى از خلق شروع مىشود. اين
مسؤوليت حقى اولياى خداست و تنها براى آنان تحقق مىپذيرد.
چهارم. سير فى الخلق بالحق
و پايان سير وجودى سالك است كه باقى به بقاى حق است. اين امر در پايان سفر سوم و
آغاز سفر چهارم است. در اين سفر، سالك با حركت به جانب خلق با حق و هدايت و ارشاد
آنان بسوى حق و با جلوههاى ارادهى الهى به همراه حق به غايت نهايى سير و خير
خود در لسان عرفان مىرسد.
در اخلاق عرفانى، سالك در
آغاز سفر اول براى تصفيه، طهارت و تزكيهى نفس، خود را بهطور كامل از همهى صفات
بد، بلكه از كمالات و صفات خوب خيالى تهى مىسازد و تجريد و تخليه مىنمايد. دراين
سير اگر رهرو بهطور كامل به تخليه نپردازد يا تنها بدىها را از خود دور سازد و
در پى كسب كمالات نباشد، صفات بد يا به ظاهر خوب وى كه نفس از آنها خالى نشده
است، در مواقع بحرانى آشكار مىگردد و او را بر زمين مىزند؛ از اينرو سالك در
تخليه از بدىهابايد با نفس خود
صفحه ی 28
*********
مانند
حيوان نجاستخوارى كه به خوردن نجاست عادت كرده است، رفتار نمايد. هرگاه بخواهند
به دستور شرع، چنين حيوانى را از پليدى پاك سازند، بايد آن را بهطور كامل استبرا
نمايند و مدتى معين و مشخص - كه در شرع براى هر حيوان نجاستخوارى مقرر است - آن
را از خوردن نجاست بهطور كامل باز دارند و تنها خوراك پاك به او بخورانند كه در
غير اين صورت، اگر بهترين و تازهترين خوراكها را نيز به آن حيوان بدهند، پاك
نمىگردد.
نفس سالك در مقام تخليه از
بدىها مانند ظرف شيرى است كه اگر به اندازهى سر سوزنى كثيفى و نجاست يا ميكروب
آلوده به همراه داشته باشد؛ هرچه شير خالص و گوارا در آن ريخته شود، شير را فاسد،
آلوده و غير قابل استفاده مىكند؛ از اينرو ميكروبهاى نفسانى و رذايل اخلاقى
بايد بهطور كامل تخليه شود تا نفس درمان گردد:
سالك بايد در آغاز سير خود،
افزوده بر تخليهى نفس از رذايل اخلاقى، تخليهى نظرى و عملى از خوبىها نيز داشته
باشد و سير و حركت معنوى خود را بر پايهى اعتقادات درست استوار سازد. چنانكه
براى ساخت يك بناى بلند، نخست زيرسازى و شناژبندى آن محكم و آهنين مىگردد و بخوبى
بتونريزى مىشود و در غير اين صورت، با يك زلزله فرو خواهد ريخت، در اخلاق نيز
بايد نخست مثل هر كار مهم ديگرى زير بناهاى اعتقادى و كردارى بخوبى نظام بگيرد؛
بهگونهاى كه كمالات اخلاقى و علوم اكتسابى ملكهى جان انسان شود و فرد به آنها
وصول، تلبّس، تخلق و تحقق كامل پيدا كند. بر اين اساس خواندن و حفظ و عمل به بعضى
فرامين صورى و آن را از نظر نفسانى و نظرى و عملى تخليه پنداشتن؛ تنها روش اخلاق
كلامى است؛ اگرچه همين فرامين صورى مىتواند زمينهساز تحقق اخلاق
صفحه ی 29
*********
عرفانى
گردد؛ چرا كه سالك در اخلاق عرفانى بايد پس از تخليهى بدىها، از خوبىهاى خود
نيز تخليه شود؛ به طورى كه خوبىها را از حق بيند و خود را صاحب كمال نداند و هرچه
خير و كمال است از حق و با حق ببيند و بداند و خود را از خود و كمالات خويش تهى
سازد. بايد نفس خودبين و غيربين را مانند جامى بلورين شكست و در اين خودشكنى
استقامت داشت و تزلزل به خود راه نداد. خود را از خود تهى كن تا از خدا پر شوى.
اگر اشغالگرى بيگانگان در خاك و سرزمين ديگران شايسته نيست، اشغالگرى اغيار در
دل انسان - كه سرزمين الهى است - ناشايستهتر است.
آيينه شو، جمال پرى طلعتش طلب
|
جاروب
زن خانه و آنگاه ميهمان طلب
|
علم اكتسابى
و خُلق و خوى وارداتى
علم اكتسابى و نظرى و
تخليهى نفس از بدىها و آراستن آن به خوبىها بدون تخليهى دل از اغيار كمرشكن
مىباشد؛ مانند خاركنى كه بارى از خار بر دوشمى نهد و بربار چندان مىافزايد تا
سنگين و كمرشكن گردد. جمعسازى و آراستگى به ظاهر كمالات علمى، عملى و اخلاقى و
زينت و زيور نفس به آنها مشكلات انسان را بيشتر مىسازد؛ چنانچه حضرت صادق«
عليهالسلام » مىفرمايد: «ليس الايمان بالتجَلّى ولا بالّتمنّى ولكن الايمان ما
خَلُص فى القلوب و صدَّقته الأعمال؛(1) ايمان به
1. تحف العقول، ص276.
صفحه ی 30
*********
آراستن
ظاهر و آرزو نمودن كمال نيست، بلكه ايمان، همان اعتقاد پاك و معرفت خالص در
دلهاست و تنها كارهاى نيك آن را گواهى مىنمايد».
مشكلات ايمان
صورى به هنگام مرگ
پس از هفتاد سال زندگى،
هنگامى كه مردهاى در قبر گذارده مىشود، مشكل پيش گفته شده خود را مىنماياند وكسى
كه هفتاد سال «خدا خدا» كرده و خدا را صدها بار اثبات كرده است به تلقين قبركن
ومرده شويى نيازمند مىگردد و خود نمىتواند «مَنْ رَبّك؛ پروردگار تو كيست» را
پاسخ دهد. هنگامى كه مىخواهند جان وى را بگيرند، به كودك چند سالهاى مىماند كه
در دل شب تاريك قرار گرفته و مثانهاش انباشته از پيشآب است و از ترس يك غول
بىشاخ و دم خيالى، ناگاه خود را نجس و از آنچه در مثانه دارد تهى مىسازد. اين
شخص نيز به محض ديدن فرشتهى مرگ كه خلق وخوى و كردار آدمى را دارد، همهى علم و
عملش مىريزد و ممكن است «من ربك» را هم نتواند پاسخ دهد؛ زيرا همه چيز؛ حتى
اخلاقيات او وارداتى و مصرفى بوده و شيرهى جانش نگرديده است و اكنون كه او را در
قبر مىگذارند، با يك برخورد و فشار از سوى آن ملايكهى غلاظ و شداد، عقايد و
اخلاق و علوم ظاهرى و كمالات صورى خود را از دست مىدهد؛ بنابراين خلق و خوى
وارداتى، تقليدى و اكتسابى براى وصول به سعادت كافى نيست و خلق و خوى حقيقى و
باطنى آن است كه علم و عمل وچهرهى حقيقت ملكهى آدمى باشد و انسان به آن تخلق و
تحقق يابد و تمام كمال را از حق ببيند و خويشتن خويش را از خود و غير، تهى سازد تا
در آن هنگام چيزى براى ريختن، شكستن و از دست
صفحه ی 31
*********
دادن
نداشته باشد.
گونههاى
اخلاق فلسفى و عرفانى
اخلاق حِكمى و عرفانى در
هزار سال اخير، دست خوش انشعابات گوناگونى گرديده است. حكمت به مشا، اشراق و تأله
تقسيم گرديده و عرفان نيز به درويش، صوفى و عارف منشعب شده است. دلايل اين امر
قابل بحث و گفتوگوست كه بايد در جاى خود بررسى شود، ولى مسلم اين است كه هريك از
گروههاى ذكر شده، از محسّنات و اشكالات ويژهاى برخوردارند. حكيمان اشراق، سخنان
نيكويى گفتهاند، ولى در دام مسايل «اهورايى» افتادهاند. عرفان هم از خانقاه سر
درآورد. درويشها اقسام گوناگونى پيدا كردند؛ بهگونهاى كه گروههايى از كفر تا
ايمان واز سالم و ساده تا فراماسونرىهاى سياست پيشه را در خود جاى داده است.
ابزار سنجش
مدارك حقيقى، بهترين و
گوياترين ابزار سنجش براى تشخيص حق از باطل، صواب از خطا و راستى از كجى است. حكمت
و عرفان؛ اعم از نظرى و عملى، بايد از چنين مداركى برخوردار باشد؛ به گونهاى كه
اگر همه يا بخشى از حكمت و عرفان با مدارك صحيح و درست مطابق نبود، مورد پذيرش
قرار نمىگيرد.
معيار و ملاك در رد و پذيرش
گروههاى ياد شده نيز مدارك حقيقى است؛ نه ادعاهاى بدون دليل. عرفان و حكمت؛ خواه
نظرى باشد يا عملى، بر محور و مدار برهان و دين استوار است؛ البته دينى بىپيرايه
كه پايهى آن وحى، برهان و تأييد عقل
صفحه ی 32
*********
است؛
به همين علّت، اگر روايتى داراى مدركى صحيح باشد، ولى برهانى نباشد، نيازمند تأويل
است و اگر روايتى مستند صحيحى نداشته باشد، ولى با عقل سليم سازگارى كامل دارد، در
غير از محدودهى تعبّد و عبادات و در راستاى انديشه و عقل، قابل پذيرش است. ملاك و
ميزان تشخيص درستى و نادرستى همهى گفتهها؛ بايد مورد اهتمام قرار گيرد.
يافتههاى نظرى و عملى در
حكمت و عرفان سه امر است:
يكم. شريعتى كه مدرك نقلى
صحيح داشته باشد و از همگونى با ملاكهاى عقلانى گريزان نباشد.
دوم. عقل نظرى و احكام
عقلايى كه حجت و پناه باطنى انسان است، در صورتى كه تأييد شريعت و نقل دينى را
همراه داشته باشد و يا دست كم مخالفت آن را به دنبال نداشته باشد.
سوم. مشاهده و كشف تام و
درست كه آن را عقل سليم، برهان، قرآن و شرع بىپيرايه تأييد كند. به طور خلاصه:
براى درك واقع و صادق بودن هر گزارهاى ميزان و معيار كامل وجود دارد: شرع
بىپيرايه، عقل سليم و كشف تامى كه شرع و عقل مخالف آن نباشد.
متأسفانه، اين ملاك و معيار
در خانقاهها چندان مراعات نمىگردد و دراويش در بسيارى از موارد بدون داشتن هيچ
مدركى، از كشف و كرامت مرشد خود سخن مىگويند و به نقل درست و شريعت، چندان بهايى
نمىدهند؛ درمقابل اهل ظاهر، جز به استدلال ناقص و ظواهر خشك به چيز ديگرى اهميت
نمىدهند و به كشف و شهود و دريافتهاى باطنى، نه تنها توجهى نمىنمايند، بلكه گاه
آن را خوار مىپندارند. در اين ميان، عرفان سالم و «عارف كامل» آن است كه براى
رسيدن به هر
صفحه ی 33
*********
سه
معيار ياد شده قيام نمايد و به شريعت، عقل، رؤيت و شهود سالم توجه كامل داشته
باشد.
در اسلام، «مسجد» خانهى
خدا و سنگر دين است، ولى متأسفانه در عصر حاضر «خانقاه» در برابر مسجد قرار گرفته
است و از اين رو به سردمداران آن؛ اگرچه روحانى باشند، نبايد خيلى اعتماد نمود؛
چون ممكن است براى جلب منافع خود به آن وارد شده باشند. همچنين است اگر روحانى
درگير شال؛ عبا و رداى خويش باشد و تنها عالم فقيه و عارف حكيمى كه به حقيقت شاگرد
امام صادق« عليهالسلام » و پاىبند مرام اولياى معصومين« عليهمالسلام » باشد،
مورد پذيرش است و درويشى كه نه ملاكات عقلى رابخوبى مىفهمد و نه مدارك نقلى را
مىشناسد و تقليد نيز نمىكند، مطرود است. در بيان اين حقايق دعوا يا عداوت و
دشمنى با هيچ گروهى در ميان نيست و حق اين است كه نبايد دعوا كرد، بلكه لازم است
سخن حق گفته و شنيده شود و به آن دل بست. «اهل حق» بودن به حرف و شعار نيست كه اگر
به حرف و شعار باشد، همه مىتوانند ادعا كنند كه اهل حقند. آنچه مهم است، فهم
درست دين و پاىبندى و تخلق و تحقق به آموزههاى آن است. از اينرو نماز خواندن
صورى؛ اگرچه لازم است، اصل نيست، بلكه دين داشتن بر پايهى درك و فهم - كه در متن
آن، نماز خواندن به عنوان امرى مهم و حتمى وجود دارد - اصل اساسى و مهم است؛ پس
بايد به فهم دين دست يافت تا نمازى كه خوانده مىشود بر پايهاى محكم و استوار
باشد، ولى متأسفانه برخى به جاى اين كه تديّن و فهم درست دينى را دنبال كنند يا به
صورت پرداختند و ازحقيقت ماندند؛ چون اهل ظاهر، يا به اسم حقيقت به خيالات واهى
روى آوردند؛ همچون دراويشى كه صاحبان كسوت موهوماند و خود را درگير باطن
بىمحتوا ساختهاند. دشمنان دين دربيرون مرزهاى
صفحه ی 34
*********
اسلام
«كليسا» و در درون آن «خانقاه» را بنا نمودند و همين امر سبب شد ميان مسجد و
خانقاه و مجتهد و مرشد تفرقه و جدايى افتد. خانقاه بايد چون مسجد باشد و مسجد نيز
همچون خانقاه. انسان كامل كسى است كه در عين برخودارى از ظاهر، باطن داشته باشد و
در عين باطن داشتن از ظاهر روى گردان نباشد. از اين رو مرشد بايد مجتهد و مجتهد
نيز مرشدى بر پايهى «اجتهاد» و فهم و دريافتهاى درست دينى باشد.
زاهد و عابد و صوفى همه طفلان رهند
|
مرد
اگر هست به جز عالم ربانى نيست
|
عالم ربانى همان كسى است كه
ميان ظاهر و باطن جمع كرده است. بر اين پايه، عارف واصل و حكيم كامل و جامع بين ظاهر
و باطن مىتواند داعيهى حقطلبى و دستگيرى بندگان خدا را داشته باشد و در مقابل،
هر ادعاى به ناحق، علت گمراهى و تباهى صاحب ادعا و ديگران مىگردد.
همين تفرقه و جدايى سبب
گرديده است كه عرفان هزار سالهى ما، اشتباهات فراوانى داشته باشد. اگر كسى با
مطالعهى كتابهاى عرفانى، سخنى يافت كه اشتباه است يا عقل و دين آن را نمىپسندد،
نبايد از عرفان دل زده شود؛ زيرا جز سخن معصوم (عليه السلام) همهى سخنها، تحليل
و استفاده از گفتار آنهاست كه ممكن است اشتباه باشد، ولى با تحقيق و دقت، درستى و
نادرستى آن معلوم مىگردد. تنها سخن معصوم« عليهالسلام » است كه ملاك تمييز حق از
باطل است؛ زيرا آن تمامِ حق است؛ هرچند سخن معصوم« عليهالسلام » نيز براى فهم
بهتر، تحليلبردار مىباشد و در بعضى از موارد، فهم آن بسيار دشوار است. به عنوان
مثال اين سخن معصوم« عليهالسلام » كه مىفرمايد: «من أخلص للّه أربعين صباحا،
فجراللّه ينابيع الحكمة من قلبه على
صفحه ی 35
*********
لسانه؛(1)
هر كس كردارش را چهل روز براى خدا خالص گرداند و دل از غير صافى دارد، خداوند،
سرچشمههاى حكمت را از دل او به زبانش جارى مىگرداند»(2) تحليلبردار
است، ولى اين گفتهى امام سجاد« عليهالسلام » كه مىفرمايد: «أنا بعد ذلك أقلّ
الأقلين»(3) و نيز اين كه مىفرمايد: «لك ـ يا الهى ـ وحدانيَّة العدد»
براستى تحليلبردار نيست و فهم آن دشوار است، مگر براى اولياى الهى و محبوبان حق.
اگر كسى به همهى آنچه
خداوند متعال نازل فرموده است دل ببندد و بهطور تمام، نسبت به آن انكار و كراهتى
نداشته نباشد؛ هر چند مؤمن به شمار مىرود، عارف نيست. عارف آن است كه در عين
تبعيت و پيروى از انديشه و عمل دين و حضرات معصومين« عليهمالسلام » اسرار آخرت را
بيابد و عرصات قيامت را مشاهده كند و ظاهرش نيز آن را نشان ندهد.
اين نكته قابل ذكر است كه
مراد ما از «ما أنزل الله؛ آنچه خداوند نازل كرده است»، دين بى پيرايه و حقايق
بدون شايبه است. دين بى پيرايه آن است كه بر پايهى اجتهاد به معناى واقعى كلمه كه
همان «استفراغ وسع»(4) است ـ استوار باشد. مجتهد كسى است كه در راه فهم
درست دين، همهى استعداد و توان خود را آزاد ساخته و با صبورى و حوصلهى هرچه
تمامتر بر همهى اصول و مبانى دين و مدارك شرعى، احاطهى كامل پيدا نموده و احكام
الهى را بهطور دقيق عقلى و منطقى و بىهيچ گونه دخل و تصرف و سليقههاى شخصى
استخراج كرده است و با كمال آزادى و
1. محمد باقر مجلسى، بحار الانوار،
ج 67، بيروت، موسسهى الوفاء، چاپ دوم،1403ق، ص249.
2. بحارالانوار، ج 70، ص 249.
3. الصحيفة السجادية، دعاى 64، فراز 76.
4. استفراغ وسع به معناى تلاش و كوشش در راه فهم و استدلال احكام
دين در حد توان است.
صفحه ی 36
*********
شجاعت
آن را بيان مىدارد. بديهى است كه چنين شخصى نمىتواند در فتوا و بيان «ما أنزل
الله» عجول و بىحوصله باشد، بلكه بايد با صرف وقت و رعايت دو ويژگى مهم زمان و
مكان و ساير ويژگىهاى حكم و موضوع، همراه استمداد و قريحه و ملكهى قدسى اجتهاد
كه حقتعالى به او اعطا فرموده، احكام و موضوعات و ملاك هر يك را به ديگرى تطبيق
دهد. بر اين پايه، مجتهد، تنها با شناخت حكم و بدون آنكه از موضوع و مناط حكم
الهى شناخت فراگير و همهجانبهاى داشته باشد، نمىتواند به درستى فتوا دهد؛
چنانچه حضرت صادق« عليهالسلام » نيز به اين حقيقت اشاره فرموده است كه: «العالم
بزمانه لا تَهجُمُ عليه اللوابس؛(1) كسى كه از زمانش آگاه باشد و
موضوعات امور را بخوبى بشناسد، هرگز اشتباهات بر او هجوم نمىآورد.» اگر مجتهد
مصاديق و موضوعات احكام و ملاكات شرع را بهطور ملموس نشناسد، عالم به زمان نيست و
در نتيجه دچار اشتباهات فراوانى در فتوا و بيان حكم الهى مىگردد. متأسفانه
مىبينيم انديشه، عقيده، فتوا وبرخوردها چندان درست، علمى و اخلاقى نيست و بسيارى
از برخوردها همراه رسوبات عاميانه و برخوردهاى مزاجى است، بدون آن كه دليل يا
فتواى محكمى آن را تأييد نمايد. تا دانشمندى نظريهاى مىدهد؛ اگرچه سنجيده و
مطابق واقع باشد، مورد هجمه قرار مىگيرد. براى نمونه: اگر كسى بگويد: همهى انواع
موسيقى و غنا حرام نيست، مىگويند: وى عادل يا مجتهد نيست! براستى چرا در مسألهاى
كه اين همه علما در آن اختلاف كردهاند و آن مسأله در دوران گذشته، خود درگير
مسايل سياسى بوده و در پايان هم در بيان حكم آن بدون تحقيق كامل گفته مىشود:
«الاحوط»، بىدرنگ تهمت زده
1. تحف العقول، ص264.
صفحه ی 37
*********
مىشود
و بدون دليل كسى را خدشهدار مىدانند يا در عدالت وى شك مىكنند. مجتهد آن است كه
هر سخنى را با دليل بپذيرد و با دليل نيز رد نمايد، نه اين كه تنها سخنان ديگران
را خوب نقل كند. البته همهى اين برخوردها در گرو مربى و استاد و نوع تربيت است كه
اگر كسى مربى و استاد فرهيخته و آگاهى داشته باشد، هرگز درگير چنين مشكلاتى نمىگردد.
نتيجهى داشتن مربى آگاه اين است كه انسانى سالم و ساخته مىشود؛ چنين شخصى تا
هنگامى كه بايد خوب گوش بدهد، گوش مىدهد و هنگامى كه به درجهى اجتهاد رسيد نيز
با دليل و حجت شرعى، محكم، پايدار و مناسب بر فتواى خود مىايستد.
در همهى رشتهها اشتباه
وجود دارد؛ از اصول و فقه گرفته تا كلام و حكمت و عرفان؛ چنانكه علوم تجربى نيز
از نقص و اشتباه در امان نيست؛ بر اين پايه، هيچ كدام از اين علوم نمىتوانند به
انسان قرار و ثبات دهند؛ به همين علّت ميزان، قرآن كريم و كلام معصوم است و علوم
ديگر، همه، بيانكنندهى واقعياتند كه به همين جهت در آن، اشتباهات فراوانى به چشم
مىخورد. درست آن است كه آدمى به علّت وجود اين اشتباهات از اين علوم، دلزده نشود
و از آن نگسلد؛ زيرا آدمى مىتواند با در دست داشتن سه ميزان شرع، عقل و مشاهدهى
سالم به حقايق راه يابد.
عارفى كه سه ملاك ياد شده
را داشته باشد، داراى عرفان عالمانه است و با نبود هر يك عرفان وى مشكلدار
مىگردد. اگر كسى سخن فلان درويش را بداند، ولى فتواى مجتهد را نداند، يا در مقابل
كسى نه تنها فتواى مجتهد خود، بلكه فتاواى مجتهدان ديگر را نيز بداند، ولى در
ميدان كار و در مقام تخليهى نفس از صفات رذيله و تجليه و تحليهى آن به صفات الهى
كوتاهى كند، هر دو در انحراف و
صفحه ی 38
*********
گمراهى
به سر مىبرند.
صفحه ی 39
*********
غايت در
اخلاق
علت عمدهى پيدايش مكتبهاى
گوناگون اخلاقى، اين است كه انگيزهى هر فردى با ديگرى در اخلاق متفاوت است و هر
كس در بُعد نظر و عمل، غايت خود را چيزى قرار داده است؛ از اين رو اخلاق مىتواند
رابطهى مستقيمى با بحث غايت و پرسش از آن داشته باشد. پرسش از غايت به اين معناست
كه انسان چه مىخواهد بشود؟ گاه اين پرسش دربارهى امور جزيى است كه در اين صورت
به اعتبار متعلق آن مقطعى است و از ارزش والايى برخوردار نيست، مانند اين پرسش كه:
اگر من درس بخوانم چه مىشوم؟
البته گاه پرسش از غايت
دربارهى موضوعات كلى و ريشهاى است و از جاىگاه ارزشى ويژهاى برخوردار است؛
مانند اينكه: غايت و جاىگاه من در مجموعهى نظام آفرينش چيست؟ اگر چنين پرسشى
براى انسان مطرح شود؛ بهگونهاى كه در جان انسان بنشيند، مىتواند آثار و نتايج
ارزشى و اخلاقى سازندهاى را در پى داشته باشد؛ زيرا انسان، پديده و ظهورى است كه
به مبدأيى پيوسته است، پس بايد غايتى داشته باشد.
گاه برخى افراد به هيچ يك
از اين پرسشها توجهى نمىنمايند؛ نه به صورت جزيى و نه به صورت كلى، بلكه پرسش او
از غايت در محدودهى كمترين مرتبهى پديدارى خويش است؛ مانند اين كه چه بخورم و
چه بپوشم؟ غايت چنين شخصى خوراك و شهوت است و به فرمودهى قرآن كريم: «والذين
كفروا يتمتعون و يأكلون
صفحه ی 40
*********
كما
تأكل الانعام و النار مثوى لهم».(1) غايت اينان كاميابى، بهرهبردن از
ماديات و در پايان رسيدن به آتش و عذاب دوزخ است؛ اگرچه به جهت كفر و الحاد و عناد
خود، از آن غافل و بىخبرند. از اين رو جهنم با طبع اولى نفس بيشتر سازگار است و
به همين دليل طبع و نفس آدمى به هنگام وارد شدن به جهنم همراه اوست؛ چرا كه نفس،
ظرف شهوت، غفلت و قرب و انس با دنياست. رسول خدا« صلىاللهعليهوآله » فرموده
است: «النار حفّت بالشهوات»؛(2) آتش جهنم با شهوات و هواهاى نفسانى
پيچيده شده است.» پس براى خروج از غفلت و شهوت و رسيدن به بهشت، بلكه دوزخ و آتش
جهنم به هدايت حضرات انبيا« عليهمالسلام » نيازمنديم. هيچ كس بدون وساطت و
دستگيرى انبياى بزرگ و اولياى الهى و بدون اتمام حجت آنان به بهشت، بلكه به جهنم
نمىرسد. حقتعالى در كريمهى ديگرى خطاب به اينان مىفرمايد: «أفحسبتم أنمّا
خلقناكم عبثا و أنّكم إلينا لاترجعون»؛(3) شما گمان مىداريد در اين
جهان بيهوده آفريده شدهايد و غايت و هدف والا و برترى نداريد و بسوى ما
برنمىگرديد.» در اين جا حقتعالى غايت را رسيدن و بازگشتن به خود معرفى مىكند.
حال اگر غايت به تعينات صفات الهى بازگردد، به بهشت و نعمتهاى آن مىرسد و اگر به
صفات جلالى بازگردد، به جهنم و عذابهاى آن راه مىيابد و چنانچه صاحب وصول حقيق
و قرب ربوبى و مقام ذات و لقا باشد، به حق رسيده است.
1. محمد« صلىاللهعليهوآله
»/12؛ كسانى كه كفر ورزيدند همانند چهارپايان از دنياى خويش بهرهمند مىشوند و در
آخرت جاىگاه آنان آتش است.
2. نهج البلاغة، ج 2، بيروت دارالمعرفة، تحقيق: محمد عبده، خطبه
176، ص251.
3. مؤمنون/117.
صفحه ی 41
*********
پس پرسش از غايت، تنها يك
پرسش اسلامى و دينى نيست، بلكه پرسش فراگيرى است كه مؤمن و كافر هر دو مىتوانند
در پاسخ به آن شركت كنند؛ بهطور قهرى پاسخ اين پرسش هم مختلف است و گاه مىتواند
آثار اخلاقى و عملى گوناگونى را به دنبال داشته باشد و مىتواند بسيار عالى و يا
گاه مقطعىباشد؛ چنانچه گاه گفته مىشود: بهطور كلى غايت نداريم، تنها آمدهايم
كه برويم.
ارتقا و اوج
وصول
براى وصول و رسيدن به
كمالات و تخلّق به اخلاق الهى انسان نيازمند پرسش از غايت خود و يافت بلنداى پاسخ
آن است تا بتواند با وصول به كمال و تحقق به مدارج عالى، نفس خويش را اوج دهد. كسى
كه مىگويد: مىخواهم مانند فلان كس و فلان چيز بشوم، در واقع غايتش را محدود
ساخته است؛ زيرا همانندى، محدوديت است. هر كس بايد خويشتن خويش باشد و در نهايت
غايتش نيز به اندازهى خود باشد. انسان بايد خود را از كمالات جزيى برهاند؛ چرا كه
كمالات جزيى آدمى را كوچك مىسازد. آن كه مىگويد:
«من به خود نامدم اينجا كه به خود
باز روم
|
آن
كه آورد مرا باز برد در وطنم»
|
خود را با پاسخ اقناعى
محدود ساخته است؛ زيرا مىگويد: يكى مرا آورده است و باز مرا مىبرد؛ بخواهم يا نخواهم؛
پس رضايت و نارضايتى در كار نيست. از او مىتوان پرسيد: فاعل و كنشگر آنچه كسى
است؟ شما را از كجا آورده است و به كجا خواهد برد. شاعر مىگويد. از همانجا كه
آورده است، به همانجا باز
صفحه ی 42
*********
مىگرداند،
ولى اين بيان با فرمايش حقتعالى: «إنا للّه و إنا إليه راجعون»(1)
متفاوت است؛ زيرا طبق كريمهى الهى، در ظرف نزول، همه از حضور حق مىآيند، ولى در
صعود، همه به يك جا باز نمىگردند، بلكه هر كس به ظهورات اسمى مناسب خود رجوع
مىكند؛ از اينرو در آيهى شريفه نيز در مورد ظرف نزول و ظهور مىفرمايد: «انا
لله»، ولى در ظرف صعود نمىفرمايد: «الى اللّه»، بلكه ضمير غايب آورده است و
مىفرمايد: «اليه» تا بفهماند ميان ظرف نزول و رجوع تفاوت است.
همان گونه كه گذشت تمام
مشكلات انسان در يافتن پاسخ صحيح اين امر است و براى گشايش اين مشكلات و پاسخ درست
به آن بايد نسبت به پرسشهاى اساسى توجه بيشترى داشت. اگر انسان در باب وصول به
كمالات اصولى و اخلاقى به پاسخ درستى نرسد، در واقع شكست را بر خود پذيرفته است.
بر اين پايه، هر يك از
مكتبهاى مختلف اخلاقى، غايت را به چيزى معرفى مىكند: عارف، غايت را «حق»
مىداند، حكيم مىگويد: «صيرورة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى».(2)
انسان به واسطهى آگاهى و حكمت چنان شود كه عِدل و مشابه عقلى جهان خارج باشد.» قرآن
كريم، غايت را عبوديت دانسته است: «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»؛(3)
جن و انس را نيافريدم، مگر براى اين كه مرا عبادت كنند؛ عابد، زاهد و متكلم غايت
را وصول به جنات نعيم و حور و قصور تعريف نمودهاند؛ كافر هم مىگويد: غايت همين
دنيا و لذّتهاى مادى آن است: «و
1. همه از خداييم و به خدا
باز مىگرديم. بقره/156.
2. صدرالدين محمد شيرازى، الاسفار الاربعة، تهران،دارالمعارف
الاسلامية، ج1، ص20.
3. ذاريات/56.
صفحه ی 43
*********
قالوا
ما هى اِلاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا اِلاّ الدهر؛(1) كافران
گفتند: براى ما نيست مگر همين زندگى دنيا. دستهاى مىميريم و دستهاى ديگر زنده
مىشويم و ما را هلاك نمىكند مگر «دهر» كه همان روزگار و گذشت زمان است.» حق
تعالى در پاسخ آنها مىفرمايد: «و ما لهم بذلك من علم، ان هم الا يظنون؛(2)
اينان اين سخنان را با علم و آگاهى نمىگويند، بلكه بر اساس گمان، چنين داد سخن
مىدهند.» سپس در آيهى بعد مىفرمايد: «قل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم اِلى
يوم القيامة لاريب فيه، ولكن أكثر الناس لايعلمون؛(3) اى پيامبر ما، به
آنان بگو: خداست كه به شما زندگى مىدهد؛ سپس شما را مىميراند و پس از آن، شما را
در روز قيامت كه در آن شك و ريبى براى اهل ايمان و يقين نيست در صحنهى محشر گرد
مىآورد، ولى بيشتر مردم كه اهل ايمان و يقين نيستند، نمىدانند».
كافر كه مىگويد: بقا
ندارم، چگونه مىگويد: انديشه دارم؟ آيا انديشهى وى واقعيت دارد يا خير؟ اگر هست،
پس او به ناچار، حقيقت و تجرّد را پذيرفته است و اگر معقولات در خارج نيست، پس
انديشهى او در كجاست؟ از طرفى امر مجرد، بقا و دوام دارد.
كافر هيچگاه به پاسخ درستى
دست نمىيابد؛ زيرا ذهنيات او تحقيقى و يافتنى نيست، بلكه تنها بر پايهى گمان و
تخمين قرار دارد. پاسخ حقيقى از روى علم و آگاهى است و چنين پاسخى هيچ پرسشى را
باقى نمىگذارد.
پاسخ كامل و درست نيز دو
نوع است: «حصول» و «وصول» و مهم دومى است
1. جاثيه/ 24.
2. جاثيه/24.
3. جاثيه/26.
صفحه ی 44
*********
كه
سير حقيقى انسان را هموار مىسازد. انسان بايد اين پرسش را پاسخى كلى و نهايى دهد
و گرنه جزيى مىشود و به تبع پاسخ جزيى خود، جزيى و كوچك مىگردد.
حكمت نظرى و
عملى و تفاوت غايتها
پرسش اين بود كه غايت انسان
چيست؟ چه استعدادى در انسان به وديعت نهاده شده است؟ چون هر فردى غايت انسان را
چيزى مىداند، پاسخهاى داده شده نيز گوناگون است و همين امر علت پيدايش مكتبهاى
مختلف اخلاقى شده است. پرسش از غايت را در دو بخش بايد پاسخ داد؛ بخش حكمت نظرى
(چه چيزى خوب است؟) و بخش حكمت عملى (چگونه بايد زيست تا به آن رسيد؟)
حكمت نظرى ادراك آنچه به
وقوع پيوسته است و آنچه به وقوع خواهد پيوست مىباشد و چگونگى درك تحقق خوبىها و
اصل حقيقت را بيان مىدارد و حكمت عملى، وصول به اين حقيقت درك شده است؛ بر اين
پايه مىتوان گفت: عبارت «أَوّل العلم معرفة الجبار؛ سر آغاز دانش شناخت خداوند
است»، حكمت نظرى است و جملهى «آخر العلم تفويض الأَمر إِليه؛(1) پايان
علم واگذارى امور به اوست»، بيانگر حكمت عملى است.
غايت متكلم در بخش حكمت
نظرى، اثبات صانع و در بخش حكمت عملى، تخلق عملى به اخلاق انسانى است. غايت فيلسوف
در بخش حكمت نظرى، اثبات
1. جامع المقدّمات، ص1.
صفحه ی 45
*********
واجب
است كه اين امر، خود چينشهاى گوناگون دارد. دستهاى در پى اثبات اصالت ماهيت و
فرعيّت وجود هستند. بعضى به دنبال اثبات تباين وجودات و بعضى در پى اثبات تشكيك
وجودند. مرحوم صدرا(ره) مىگويد: وجود تشكيكى است؛ هر چند از وحدت اطلاقى يا شخصى
آن هم سخن مىگويد، ولى در هر صورت درگير تشكيك و واجب الوجود است؛ در حالى كه
عارف در پى حقيقت وجود است و واجب و ممكن نمىشناسد. فيلسوف به حكمت كه مىرسد، از
وحدت دم مىزند و از وحدت مفهومى فراتر مىرود و پايهى وجود را «وحدت اطلاقى»
مىيابد، ولى عرفان به «وحدت شخصى» قايل است؛ آنچنانكه عارف مىگويد، نه آن گونه
كه درويش مىگويد. البته فهم و درك «وحدت شخصى» سرى دراز دارد و «هر كس به قدر
فهمش فهميده مدّعا را»؛ چرا كه: «الطرق إلى الله بعدد أنفاس الخلائق؛(1)
راههاى رسيدن به خداوند كريم به فراوانى شمارهى نفسهاى آفريدههاست.» هدف و
غايت نهايى فيلسوف و حكيم در بُعد حكمت نظرى يكى از اينهاست و در بعد حكمت عملى،
اتحاد صورى با پديدهها و در نهايت ارتباط با عقل اول است: «صيرورة الانسان عالما
عقليا مضاهيا للعالم العينى».(2) در حالى كه عارف در پى وحدت شخصى و در
حكمت عملى در پى نفى غير و غيّريت است.
1. ملا هادى سبزوارى، شرح
الاسماء الحسنى، ج1، قم، كتابفروشى بصيرتى، ص94.
2. الاسفار الاربعة، ج1، ص20.
صفحه ی 46
*********
حضرت حق و
وحدت شخصى
غايت عرفان در حكمت نظرى، اثبات
وحدت شخصى وجود است؛ همان كه بعضى از اهل ظاهر آن را تخطئه مىكنند. بعضى نيز
مانند مرحوم سيد ابوالحسن قزوينى(ره) دربارهى اعتقاد به آن مىفرمايد: «بايد به
اهلش واگذار كرد»، ولى عارف در وصول به حكمت نظرى و تحقق عملى آن، نه به دنبال
«اثبات صانع» است و نه در پى اثبات وجود يا وصول به واجب الوجود، بلكه به دنبال
رسيدن به وجود و تخلق و اتصاف به اخلاق الهى و تحقق عملى به حقيقت آن و رسيدن به
ذات حقيقت وجود است كه يكى است و قابل وصول مىباشد. مرز اخلاق عرفانى و غير
عرفانى نيز همين امر است. اگر درد وصول در كسى باشد و در خود رمز و راز آن ذات هر
جايى را نمىبيند، بايد عرفان را رها نمايد و يا براى خود چارهاى بينديشد.
عارف هنگامى مىتواند در
راستاى حكمت عملى و تخلق و تحقق كامل به اخلاق الهى به غايت گفته شده برسد كه خود
را سراپا ظهور ببيند؛ در اين صورت است كه به «حقيقت وجود» و «شخص حقيقت» راه
مىيابد و هويت حق را تماشا مىكند.
كسى كه درد وصول يافت، بايد
حق را پىگيرد؛ نه آن كه خيال خام بپروراند و به بىكارى و بىدردى رو آورد؛
چنانكه از فرد مبتلا به رعشه، هنر نقاشى برنمىآيد. شخص بىدرد نبايد در پى عرفان
حقيقى باشد، زيرا همانگونه كه فرد ياد شده هيچگاه نقاش ماهرى نمى شود، وى نيز
عارف دل خسته و وارستهاى نمىگردد.
عارف واصل و سالك كامل كسى
است كه به وجود، وصول نظرى و عملى يافته و به اين دريافت رسيده است كه در صحنهى
هستى غير از حق تعالى نيست؛ حق،
صفحه ی 47
*********
وجود
است و ظهورات، تنها شؤون حق مىباشند و بس؛ از اينرو وقتى خداوند حكيم مىفرمايد:
«يا أيتها النفس المطمئنة إرجعى إلى ربّك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و داخلى
جنتى»(1) نفس ناطقه با تمام مراتبش پيش از اطمينان در طرف ديگرى قرار
مىگيرد؛ گويا سالك، پيش از اطمينان، در خود بوده و هنوز به حق نرسيده است، ولى
هنگامى كه به اطمينان مىرسد، خود را رها كرده و با رسيدن به اطمينان، مخاطب به
خطاب «ارجعى» مىشود و رب خود را درمىيابد. هنگامى كه سالك از «راضية مرضية» گذر
كرد، در عنوان عباد حق و جنت رب ـ جنتى كه رسيدن به رضوان حق و وجود است ـ داخل
مىشود و همهى صفات كمال ـ كه براى «خود» است ـ را از دست مىدهد و به فنا و
نادارى مطلق مىرسد؛ بنابراين غايت انسان در قرآن، وصول به «نفس مطمئنه» و سپس
«راضيه» و «مرضيه» و در نهايت به «عبوديت محض» كه باطن آن جنّت لقاى ذات است،
مىباشد. امرى كه غاية غايات انسان، رسيدن به آن است: «فادخلى فى عبادى وادخلى
جنتى».
آنگاه كه حكمت نظرى و عملى
يكى شدند، بايد دل را گداخت تا درد وصول بيابد؛ وصولى كه كمترين آن، انسان را
واله و شيدا مىكند و تا جايى پيش مىرود كه با فناى در ذات، هيبت و بزرگى حق بر
او پديدار مىشود؛ چنان كه حضرت ابوالفضل« عليهالسلام » با آن كه شجاعت و هيبت
حيدرى دارد، ولى هنگامى كه به هيبت زهرايى امام حسين« عليهالسلام » نظر مىافكند،
ترس بر وجود مباركش چيره و مستولى مىشود و شمر هنگامى كه بر سينهى مبارك امام
حسين« عليهالسلام » مىنشيند، نمىتواند
1. اين نفس ره يافته، به
پرودگارت خوشنود و خوشايند باز آى و از آن پس به بندگانم درآى و در بهشتم (جنت
لقا) جاى گير. فجر/27ـ30.
صفحه ی 48
*********
خنجر
بر گلوى ايشان بكشاند؛ نه اين كه گلو بريده نمىشود، بلكه چون شمر نمىتواند صورت
امام« عليهالسلام » را ـ كه چهرهى ذات است ـ نگاه كند، سر مبارك حضرت را از قفا
مىبرد.
عرفان چيست و
عارف كيست؟
عرفان حقيقى آن نيست كه كشف
و كرامات صورى و خيالى يا ادعايى دارد؛ مانند: عرفان مرتاضهاى هندى كه رسيدن به
آن، حتى «طهارت» نيز نمىخواهد. عرفان دكهاى نيست و متاع بازارى ندارد، بلكه
رسيدن به حقيقت است. اگر حضرت اباعبدالله الحسين« عليهالسلام » در دعاى شريف عرفه
مىفرمايند: «عميت عين لا تراك؛(1) كور است چشمى كه تو را نمىبيند»،
اين كلام را در وصول به حق مىگويد، نه به صرف گفتار. چنين عارفى چون به وصال حق
رسيد، در هر شرايطى ثبات دارد. نداى «اِن اللّه شاء أن يراك قتيلاً»(2)
را مىشنود، ولى از كشتن و كشته شدن باكى ندارد؛ مانند آنان كه به صدق به دنبال
پيامبر« صلىاللهعليهوآله » بودند، يا كشته شدند يا مورد آزار بودند. عرفان،
وقوف عندالله و معرفت و تعبد به اللّه است و ميزان صدق آن نيز متابعت حضرات
معصومين« عليهالسلام »؛ همچون امام صادق و امام حسين« عليهماالسلام » است.
اميرمؤمنان« عليهالسلام » خود به تنهايى ميزان حق است.
1. مستدرك سفينة البحار ، ج
7، قم دفتر انتشارات اسلامى، چاپ 1419ق، ص41.
2. همانا خداوند خواست كه تو را كشته ببيند. بحار الانوار، ج44،
ص364.
صفحه ی 49
*********
عارف آن است كه به كسى
جفايى نكند؛ نه به خود، نه به خلق خدا و نه به خداى خويش.
رابطهى دو
حكمت
حكمت عملى بدون معرفت نظرى
پديد نمىآيد و هر كارى بدون معرفت و يافت معناى آن، ارزشى ندارد؛ چنانكه در
مأثورات به اين حقيقت اشاره شده است. امام باقر« عليهالسلام » مىفرمايند: «لا
يُقبل عمل الا بمعرفة و لا معرفة الا بعمل و من عرف دَلَّته معرفته على العمل؛(1)
هيچ كارى جز با معرفت پذيرفته نمىشود و هيچ معرفتى جز با كار پذيرفته نمىگردد و
كسى كه (خداى تعالى را) شناخت، شناختش او را بسوى عمل صالح هدايت مىنمايد».
اگر در حكمت نظرى گفته شود
كه بايد «خود» را بسازيم، اين رهنمود گزارهى «اخلاق كلامى» است و تنها يك
«تغسيل» صورى به شمار مىرود، و اگر بگوييم: بايد «خدا» را بيابيم، به «اخلاق
عرفانى» رسيدهايم. ميان اين دو شناخت، تفاوتهاى بسيارى وجود دارد. در شناخت
نخست، آدمى جز خود را نمىبيند و براى خود، «محاسبه» و «مراقبه» دارد؛ بهگونهاى
كه اگر يك لحظه غافل شود، محاسبه و مراقبه، بلكه خود را از دست داده است، ولى در
شناخت دوم، سالك خود را فراموش مىكند و خويشتن خويش را از دست مىدهد؛ او در
«خدايابى» به «فنا» مىرسد و در «خود يابى» پس از فنا به «بقا» مىرسد. سالك در
راه فنا مخاطب به خطاب «ان
1. تحف العقول، ص294.
صفحه ی 50
*********
ربك
لبالمرصاد»(1) و در راه بقا، به خطاب «أدع اِلى سبيل ربك بالحكمة و
الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى أحسن، ان ربك هو أعلم بمن ضل عن سبيله و هو أعلم
بالمهتدين»(2) مفتخر است. عارف در حقيابى به بالاتر از همهى جنّتها
مىنگرد و جنت و نار را در مىنوردد و بالاتر از آن، «رضوان» و «رضاى حق»، بلكه
«شخص حق» و «جنت لقا» را مىيابد.
مردم
خدا شنيده و لكن نديدهاند
|
ما
ديدهايم آنچه خلايق شنيدهاند
|
هر
صورتى به ديدهى معنا جمال اوست
|
بر
ما حجاب ظاهر و باطن دريدهاند
|
روى
خدا به چشم خدا بين كه عارفان
|
بى
شك خداى را به همين چشم ديدهاند
|
«عرفت الله فى كلّ شىء»؛(3) «آن را كه خبر شد، خبرى
باز نيامد.» كسى كه «حشر مع الله» پيدا كرد، ديگر زمينهى جنت و نار ندارد؛ همان
سخن حضرت على« عليهالسلام »: «ما عبدتك خوفا من نارك، و لا طمعا فى جنتك، بل
وجدتك أهلاً للعبادة،(4) فعبدتك»؛
1. خدايت در كمين توست.
فجر/14.
2. با برهان به حق دعوت كن و اهل موعظه را اندرز ده و بدخواهان را
با پاكى به بحث نشين كه خدايت به گمراهان و رهيافتگان بخوبى داناست. نحل/125.
3. خدا را در هر چيز يافتم. الالفين، ص128.
4. نه به آتشت بندهام و نه طمع به بهشتت دارم، كه خدايت يافتم و
بندگيت مىكنم. ابن ابى جمهور الاحسايى عوالى اللئالى، ج1، قم، سيدالشهداء، چاپ اول،
1403ق، ص20.
صفحه ی 51
*********
زيرا
كه جنت او، ذات حضرت حق و جهنم او، دورى از حق است.
سيد عشاق؛ حضرت سجاد«
عليهالسلام » در دعاى «خمسة عشر» در مقام مغازله و معاشقه با حق عرض مىكند: «يا
نعيمى و جنّتى و يا دنياى و آخرتى»؛(1) نعيم من، بهشت من، دنياى من و
آخرتم.» اين بيان با كلام حضرت ابراهيم كه مىفرمايد: «ان صلاتى و نسكى و محياى و
مماتى للّه رب العالمين» تفاوت دارد؛ زيرا ايشان نماز و عبادت و زندگى و مرگ خويش
را براى خدا مىدانند و تقديم حضرت حق مىنمايند؛ در حالى كه سيد ساجدين
مىفرمايد: خداوند متعال؛ نعيم من، بهشت من، دنيا و آخرت من است؛ نه آن كه چيزى
تقديم حق كند. حضرت ابراهيم نماز و عبادتش را به حق مىبخشد و حضرت سجاد جيزى را
از خود نمىداند كه تقديم حق كند و سخن از نماز و عبادت سر نمىدهد و نعيم و بهشت
خويش را حضرت حق مىبيند كه برتر از هر نعيم و بهشتى است.
براى «حق يابى» طفره محال
است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»(2) پس بايد خوديابى كرد تا در سايهى
خوديابى، حقياب شد. خوديابى گفته شده، خوديابى پيش از فناست و با خوديابى پس از
فنا تفاوت دارد. خوديابى پيش از فنا براى رسيدن به فناست و خوديابى پس از فنا براى
رسيدن به بقا. در خوديابى پيش از فنا، سالك مىخواهد نفس خود را گم كند، ولى در
خوديابى پس از فنا، سالك خودى را كه پيش از فنا به بقاى خَلقى از دست داده است، به
بقاى حقى مىيابد؛ از اينرو امام
1. مفاتيح الجنان، دعاى
خمسةعشر،مناجات هشتم.
2. كسى كه خود را شناخت خدايش را شناخته است. عوالى اللئالى، ج4،
ص102.
صفحه ی 52
*********
سجاد«
عليهالسلام » هنگامى كه مىفرمايد: «أنا بعدُ أقل الأقلين»(1) اين
«أنا» همان «أنا» بعد از فناست كه چهرهى حقى دارد؛ بنابراين براى حقيابى بايد
متخلق و متحقق به اخلاق و كمالات الهى شد: «تخلّقوا بأخلاق اللّه و اتصفوا بصفات
اللّه»؛(2) متخلق به اخلاق الله و متصف به صفات الهى شويد تا چهرهى
حقى يابيد.» چرا كه «السنخية علة الانضمام». حب، قرب و رسيدن به حق و كمالات حقى
چندان كار آسانى نيست و همراهى، همدمى و همنشينى مىطلبد.
1. الصحيفة السجادية،
دعاى46، فراز76.
2. بحار الانوار، ج61، ص129.
صفحه ی 53
*********
مكارم اخلاق
معيار كمالات اخلاقى، مدارك
قطعى اخلاقشناسى از سخنان و رفتار معصومان« عليهمالسلام » است كه دستيابى به
همهى آن كار چندان آسانى نيست؛ زيرا مأثورات اخلاقى ما به گونهاى نيست كه بتواند
همهى مراحل و مدارج كمال را يك جا بيان كند و از سوى ديگر مكارم اخلاقى تنها
«اوصاف اخلاق» نيست، بلكه «احسن اخلاقيات» است؛ چرا كه مكارم، مكرمتها و
فضيلتهاى برتر خُلقى را بيان مىكند و نبايد ميان اوصاف اخلاقى و مكارم اخلاقى
خلط نمود. گاهى در مدارك اخلاقى، مكارم اخلاقى به صورت مختلف و پراكنده گفته شده
است. وقتى مدارك اخلاقى گوناگون باشد، بحثهاى آن نيز خود به خود اختلاف پيدا
مىكند كه در اين مقام جهت توضيح گزينههاى ياده شده به نمونهاى از آن اشاره
مىشود.
مكارم اخلاق
در مدارك روايى
1ـ عن الحسين بن عطيّة عن
أبى عبداللّه« عليهالسلام » قال: المكارم عشر، فان إِستطعتَ أن تكون فيك، فلتكن،
فانّها تكون فى الرّجل، و لا تكون فى ولده، و تكون فى الولد ولا تكون فى أبيه، و
تكون فى العبد، ولا تكون فى الحرّ، قيل: و ما هنَّ؟ قال: صدق اليأس و صدق اللّسان
وأداء الأمانة وصلة الرّحم و إقراء الضيف و إطعام السائل و المكافأة على الصنائع
والتذمّم للجار والتذمّم للصّاحب و رأسهنّ الحياء؛(1) حسين بن عطيه
گويد: امام صادق« عليهالسلام » فرمود: جوانمردى و مكرمتهاى خُلقى و منشى ده
1. محمد بن يعقوب الكلينى،
اصول الكافى، ج3، باب المكارم، ص55، ح1.
صفحه ی 54
*********
چيزند.
اگر مىتوانى آن را داشته باش؛ زيرا گاه شخصى داراى آن است، نه فرزند وى و گاه
فرزند داراى آن است و پدر آن را ندارد و گاه درغلامى هست و در فرد آزادى نيست. عرض
شد: آنها چه هستند؟ فرمودند: طمع از ديگران بريدن و نوميدى حقيقى (از آنچه در
دست مردم است)، راستى و صداقت در كلام، اداى امانت، صلهى رحم، دعوت و پذيرايى از
مهمان، غذا دادن به سايل (كسى كه از تو غذا طلبد)، و جبران نيكىها و مراعات و
خويشتن دارى در مقابل حق همسايه و رفيق و در رأس همه و برتر از آنچه ذكر شد، حيا
و شرم از ارتكاب بدىهاست».
در اين روايت جهات چندى
قابل اهميت و دقت است:
الف ـ هر كس توفيق داشتن
كمالات و خوبىها را ندارد.
ب ـ به دست آوردن و
نگاهدارى كمالات نياز به اهتمام دارد و اين طور نيست كه خوبىها صفات ماندگار
باشد، بلكه ممكن است از دست برود، پدرى آن را داشته باشد و پسرى آن را دارا نباشد
يا برعكس.
ج ـ طمعى كه در صدر حديث
قرار دارد، اداى امانت است.
د ـ دعوت مهمان و غذا دادن
به فقير جوانمردى است و مكافات على الصنائع آن است كه انسان محبت ديگران را بدون
پاسخ نگزارد و از تذمم همسايه و همراه خويش پرهيز نمايد و بزرگوارى، خويشتن دارى
و حفظ حريم همجوارى است و در پايان حيا آمده كه حيا علت تمام كمالات بشرى است و
افراد بىحيا باكى از انجام گناه و ارتكاب گناهان ندارند كه حيااز عالىترين صفات
و اصلىترين كمالات است كه تنها در افراد اصيل و با ريشه يافت مى شود. پس دو صفت
صدر و ذيل حديث، اساسىترين صفات را بيان مىدارد.
2ـ عن عبداللّه بن مسكان عن
أبى عبداللّه« عليهالسلام » قال: ان اللّه عزوجل خصّ رسله
صفحه ی 55
*********
بمكارم
الأخلاق، فامتحنوا أنفسكم، فان كانت فيكم فاحمدوا اللّه، و اعلموا أنّ ذلك من خير،
و ان لا تكن فيكم فأسألوا اللّه و ارغبوا اليه فيها، قال: فذكرها عشرة: اليقين
والقناعة والصبر والشكر والحلم و حسن الخلق والسخاء و الغيرة والشجاعة والمروَّة.
قال: و روى بعضهم بعد هذه الخصال العشرة: و زاد فيها الصدق و أداء الامانة»؛(1)
ـ امام صادق« عليهالسلام » فرمودند: خداى عزّوجلّ پيغمبرانش
را به مكارم اخلاق ويژگى داده است. شما خود را بيازماييد، اگر از آن دارا بوديد،
او را سپاس گوييد و بدانيد كه بودن آنها در شما خيرى بوده كه خداوند عطا كرده است
و چنانچه در شما نبود، آن را از خدا بخواهيد و نسبت به آن رغبت جوييد. سپس آنها
را ده چيز شمردند: يقين، قناعت، صبر، شكر، خويشتندارى، خلق نيكو، سخاوت، غيرت،
شجاعت و مروت.
بعضى از راويان ديگر اين ده
خصلت را ذكر نموده و راستگويى و امانتدارى را هم به آن افزودهاند.
روايات گفته شده داراى
اشارههاى فراوانى است كه برخى از آن ياد مىشود:
الف ـ صفات كمال را در
انبيا و خوبان مىدانند و مكرمتها را ويژهى انبيا قرار مىدهند.
ب ـ خوبىها را خير مىشناسد
و در صورت نداشتن آن، سفارش به طلب آن مىفرمايند.
ج ـ وظيفهى انسان مؤمن را
امتحان و بررسيدن خود قرار مىدهند تا از موقعيت
1. پيشين، ص56.
صفحه ی 56
*********
خود
باخبر باشد.
د ـ صدر و ذيل حديث دو صفت
يقين و مروت را مىآورد. يقين، اساس حكمت نظرى و مروت و جوانمردى، همهى حكمت
عملى است.
3 ـ عن عبداللّه بن بكير،
عن ابى عبداللّه« عليهالسلام » قال: «انّا لنحبّ من كان عاقلا، فهما، فقيها،
حليما، مداريا، صبورا، صدوقا، وفيّا، ان اللّه عزوجلّ خصّ الانبياء بمكارم
الاخلاق، فمن كانت فيه فليحمداللّه على ذلك، و من لم تكن فيه فليتضرّع الى اللّه
عزوجلّ و ليسأله اياها، قال: قلت: جعلت فداك و ما هنّ؟ قال: هنّ الورع والقناعة
والصبر والشكر والحلم والحياء والسخاء و الشجاعة والغيرة والبرّ و صدق الحديث و
أداء الأمانة».(1)
ـ امام صادق« عليهالسلام » فرمود: ما كسى را كه عاقل، فهميده،
فقيه، خويشتندار، بامدارا، بردبار، راستگو و باوفا باشد، دوست داريم؛ زيرا خداى
عزّوجلّ پيغمبران را به مكارم اخلاق ويژگى داده است؛ پس هر كه مكرمتهاى اخلاقى را
داشته باشد، خدا را سپاس گزارد و هركه آن را ندارد، بسوى خداوند عزوجل تضرع كند و
آن را از او بخواهد.
راوى گويد: عرض كردم، فدايت
شوم آنها چه صفاتى هستند؟ فرمودند: پرهيزگارى، قناعت، صبر، شكر، خويشتندارى، حيا،
سخاوت، شجاعت، غيرت، خوشرفتارى، راستى در گفتار و امانتدارى.
اين روايت شريف نيز داراى
نكتههايى است كه شايسته است به برخى از آن اشاره شود:
1. پيشين، ص56.
صفحه ی 57
*********
الف ـ در ابتداى كلام افراد
عاقل، فهميده، دانشمند و وارسته را مخاطب قرار مىدهد؛ زيرا در ديگران كمتر
دستيابى بر مكارم اخلاقى را مىيابند.
ب ـ بعد از آن كه مكارم
اخلاق را ويژهى انبيا قرار مىدهد، ديگر افراد شايسته را به صورت مشروط عنوان
مىنمايد كه هركس مكرمتهاى اخلاقى را دارد، سپاس خدا گويد و اگر ندارد آن را از
خداوند درخواست نمايد تا خدايش عطا كند.
ج ـ در صدر حديث شريف ورع و
پاكدامنى را قرار مىدهد كه اساس مهم ديگر صفات است كه در حديث آمده است؛ زيرا
ورع و پاكدامنى آدمى را از شبههها دور مىدارد و به تمام خوبىها نزديك
مىنمايد.
4 ـ عن جابر بن عبداللّه
قال: قال رسول اللّه« صلىاللهعليهوآله »: «ألا أُخبركم بخير رجالكم؟ قلنا: بلى
يا رسول اللّه، قال: ألا مِن خير رجالكم التقىّ، النقىّ، سَمِحَ الكفيّن، نقى
الطرفين، البر بوالديه و لا يلجىء عياله الى غيره».(1)
ـ جابربن عبداللّه گويد: رسول خدا« صلىاللهعليهوآله »
فرمود: نمىخواهيد بهترين شما را معرفى كنم؟ عرض كرديم: بله، اى رسول خدا،
فرمودند: بهترين شما، فرد پرهيزكار، ناآلوده، با سخاوت، داراى زبان و دامن پاك،
خوش رفتار با پدر و مادر و كسى كه افراد خانوادهاش را به پناهندگى به ديگران
وادار نسازد، مىباشد.
حديث شريف نيز به موارد
مهمى اشاره دارد؛ مانند:
الف ـ بهترين مردم كسى است
كه پاكى و طهارت داشته و از كجى و انحراف دور باشد.
ب ـ دو صفت تقى و نقى را
همراه مىآورد؛ كسانى كه خود را پاك نگاه مىدارند
1. پيشين، ص57.
صفحه ی 58
*********
و
هرگز آلودهى به گناه نشدهاند. مؤمنان، افراد وصف شده را بهترين مؤمنان مىدانند.
ج ـ نقى الطرفين پاك زبانى
و پاكى از آلودگى دامن به گناه و شهوت است، اين دو صفت نزد هم آمده است و حكايت از
اوج كمال فرد مىكند؛ زيرا همهى آلودگىهاى انسان از اين دو ريشه مىگيرد و كمتر
كسى است كه بتواند نسبت به اين دو امر مصونيت داشته باشد.
د ـ صفت چهارمى كه از
كمالات جوانمردان است و تنها در وارستگان شايسته مىتوان آن را ديد، گشايش و
گشادگى نسبت به اصل خانه و همسر و فرزاندان است. آنها به واسطهى تنگ نظرى و
سختگيرى مرد خانه به افراد بيگانه پناهنده نشوند و ديگران را سنگ صبور و يار غار
خود قرار ندهند كه مشكل اصلى اخلاق اسلامى پيدايش تنگ نظرى و تعصب گرايى و جهود
پندارى افراد است.
اسلامى كه با چنين بياناتى
ما را آشنا مىسازد، چرا بايد خانه و خانواده و جامعهى آن انباشته از تنگ نظرى،
تعصب و ناهنجارىهاى گوناگون باشد؟ دينى كه پيامبرش مىفرمايد: از بهترين صفات
كمال انسان اين است كه مرد خانه، افراد تحت سرپرست خانهى خود را به پناهندگى
ديگران وادار نسازد، چرا پيروانش بايد به پنهانكارى گرفتار باشند؟
بيان ياد شده به خانه و
خانواده منحصر نيست و هر جامعهى بايد از اين عنوان بسته و در هم نشسته كه دوست و
دشمن و خودى و بيگانه و مرد و زن و كوچك و بزرگ، همه خود را از يكديگر پنهان
مىسازند و باتمام آلودگى، خوف و هراس از افراد آلودهاى همچون خود دارند، دورى
جويد.
صفحه ی 59
*********
مكرمتها
برخى از عناوين و اوصافى كه
در اين چند روايت آمده است، اوصاف عادى و لازم افراد است كه براى هر يك موردى بيان
مىشود:
الف ـ موارد تكرارى همانند
صدق لسان و اداى امانت و سخاوت و شجاعت.
ب ـ موارد غير تكرارى غير
از آنچه كه گذشت؛ مانند: احكام سايل.
ج ـ موارد عادى و ضرورى؛
چون: قناعت، صبر و شكر.
د ـ موارد عالى و غير عادى
نظرى؛ مانند: يقين.
ه ـ مكرمت خلُق؛ چون
بىطمعى و صدق يأس از خلق، كه صبر و قناعت و شكر ضرورت دارد و صفت عادى افراد است
و كم و بيش همهى افراد داراى اين صفات هستند، ولى يقين داشتن نه آسان است و نه
كار هر كسى مىباشد و تنها در توان اولياى الهى است و بىطمع بودن و به لسان روايت
صدق يأس از مكرمتهاى اخلاقى است كه جز كمّل اولياى الهى از آن بر خوردار
نمىشوند.
انبياى الهى؛ اگر چه خود
صفاتى اينگونه داشتهاند، ولى حضرت ختمى كمال و تمام آنها را داشته و انبياى
عظام در پى تكميل تحقق تمام آنها در ميان امت خود نبودهاند؛ در حالى كه مقام
ختمى مىفرمايد: من براى تحقق آنها در ميان امتم برانگيخته شدهام. مكرمتهاى
اخلاق، تماميت كمال و كمال تمام صفات اخلاقى است كه مقام ختمى و كمّل اوليا«
صلىاللهعليهوآله » در پى تحقق آن مىباشند.
صفحه ی 60
*********
منازل وصول
طريق سلوك و وصول را داراى
هزار يا صد و يا هفت منزل دانستهاند؛ درحالى كه در طريقت نگارنده تنها داراى سه
منزل مىباشد. به هر حال، هرچه باشد از عظمت و اهميت بالايى برخوردار است و بسيارى
هنوز اندر خم يك كوچهاند. مباحث اخلاقى بايد بهگونهى فنى و دقيق در بحث فلسفهى
اخلاق ـ كه مربوط به فلسفه و روانشناسى اخلاق است و در مباحث اخلاقى، مورد تحليل،
بررسى و ارزيابى قرار گيرد. بر اين پايه، مدارك و مستندات بحثهاى اخلاقى، امور
فنى و مدرسهاى است؛ اگرچه مهم در اخلاق، رفتار و سلوك اخلاقى است. آدمى پس از آن
كه احاطهى علمى بر مدارك اخلاقى پيدا كرد و بر پايهى آن، منازل راه را شناسايى
نمود، مىيابد كه آدمى چيست و چگونه بايد باشد. اين مرحله مشكلترين مراحل سه
گانهى سلوك است و نياز به مربى و استاد دارد.
معيار همهى بندها و
كردارهاى اخلاقى، عصمت است؛ هنگامى كه حضرات ائمه« عليهالسلام » فرمودهاند: خود
را به نامهاى ما نام گذارى نماييد يا اينگونه كه ما دعا مىكنيم، دعا نماييد،
براى آن است كه نامشناسى مشكل است و نوع دعا و زمينهى نياز آن را انسان خود
بخوبى نمىداند. اگر در روايت آمده است كه هفت روز نام «محمد» را روى بچههايتان
بگذاريد، به خاطر آن است كه كودك خصوصيت پاكى در عنوان را دريابد؛ زيرا كه اسمها
مشيت مىيابند و از آسمان نازل مىشوند، پس اسمها را معنا كنيد، خوبان را بشناسيد
و در نتيجه در جهت اتصاف و تخلق به آنها
صفحه ی 61
*********
قدم
برداريد؛ چرا كه مىفرمايد: «نحن الأسماء الحسنى؛(1) ما اسماى حسناى حق
هستيم.» و خداوند فرمود: «و له الاسماء الحسنى فادعوه بها»(2) پس اتصاف
به اخلاق و صفات معصومين« عليهمالسلام » در واقع اتصاف و تحقق به اخلاق الهى و
وصول به حق است.
اخلاق و
كرامت انسان
«اخلاق» جمع خُلق، و «مكارمالاخلاق»
اضافهى صفت به موصوف است كه مكرمتها و جوانمردىهاى اخلاقى را دنبال مىنمايد.
در باب اخلاق سه نظريهى
كلى وجود دارد:
يكم. خلقيات هر فرد، ذاتى
اوست و تغييرپذير نيست؛
دوّم. اخلاق، عرضى است و
انسان خالى از خُلق است و به واسطهى علل متفاوت به خلقى تخلق پيدا مىكند يا خلقى
را از دست مىدهد؛
سوّم. اخلاق اقتضايى است كه
در صورت نبودن مانع مىتواند فعليت كمالى
1 ـ بحارالانوار، ج25، ص5.
2. براستى چرا حضرت فاطمهى زهرا« عليهاالسلام » 150 اسم داشته
است؟ آيا كسى آن را محاسبه و مشخص كرده است؛ آن هم اسمهايى كه شيعه دربارهى آن
حساسيت دارد. البته كتاب «خصائص الفاطمية» حدود 135 لقب از القاب مقدس آن حضرت را
آورده است، ولى بايد دربارهى هر يك از القاب آن حضرت بهطور جامع و مفصل بحث نمود
تا جهانيان به حقيقت و حقيّت اين اسما پى برند و بدانند كه او نه تنها «سيدة نساء
العالمين» است؛ بلكه الگو و مقتداى جميع انبيا و اولياى كمّل از بدو تا ختم عالم
است.
صفحه ی 62
*********
داشته
باشد. عقيدهى سوم، نظرگاه نگارنده است. بر اين پايه هنگامى كه گفته مى شود:
گليم بخت كسى را كه بافتند سياه
|
به
آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد
|
يا
عاقبت گرگزاده گرگ شود
|
گرچه
با آدمى بزرگ شود
|
يا
از آن خارى كه بر بالاى ديوار است
دانستم
|
كه
ناكس كس نگردد از اين بالا نشستنها
|
«الشّقى شقىٌّ فى بطن أمّه؛(1) انسان شقى، از زمان
جنينى شقى است».
همهى اين گفتهها، اقتضايى است؛ زيرا ممكن است شقى، سعيد و
عاقبت به خير بميرد و عكس آن نيز صحيح است. خلقيات، وجودىاند و مراتب وجودى قابل
كم و زياد شدن است. «حضرت رحمن» مُظهِر(پديدار كنندهى) پديدههاست و مؤمن و كافر،
در اصل مَظهر(پديدار شدهى) او هستند. مؤمن، كمال وجود و مَظهر «رحيم» است. پس
خُلقيات امرى وجودى است؛ نه ماهيت، تا ذاتى و عرضى داشته باشد.
آنان كه قايل به عليّت و
ذاتى بودن سعادت و شقاوت در انسان هستند و مشكل انسان را حلنشدنى فرض كردهاند،
در واقع ميان عليت و اقتضا و ماهيت و وجود، خلط كردهاند. همهى اوصاف در انسان به
اقتضاست و عليتى در كار نيست. تغيير و
1. ميزان الحكمة، ج2،
ص1478.
صفحه ی 63
*********
تبديل
سعيد به شقى و عكس آن، از قبيل «شريك البارى» نيست كه امكان ذاتى ندارد ـ و به
طريق اولى امكان وقوعى هم ندارد ـ بلكه از قبيل «عنقا»ست كه امكان ذاتى دارد، ولى
امكان وقوعى؛ يا هرگز ندارد يا مشكل است كه داشته باشد. مشكل بودن چيزى غير از
محال بودن آن است؛ پس اينگونه نيست كه انسان، قابل تغيير نباشد و ممكن است فرد
خوبى، بد شود و فرد بدى، خوب گردد و چنانكه انسانها در طينت مختلفند، در افعال
هم مختلفند. به «عليين» رسيدن يا به «سجين» پيوستن، دست خود انسان است؛ از اينرو
اميرمؤمنان على« عليهالسلام » در بيانى نورانى خطاب به فرزندش مىفرمايد: «أى
بُنىّ، لا تؤيس مذنبا، أى بنىّ، كم من عاص نجا و كم من عاملٍ هوىً؛(1)
پسرم، هيچ گنهكارى را از رحمت خدا نوميد نگردان... پسرم، چه بسا گنهكارى كه
رستگار گرديد و چهبسا نيك كردارى كه(بخاطر خودبينى و...) در هلاكت فرود آمده
است».
اخلاقيات در همهى انسانها
اقتضايى است؛ اگرچه خوب شدن كسى كه اقتضاى بدى در او غلبه دارد، مشكلتر است. اگر
كسى كه در منطقهى دوردستى از امكانات قرار دارد به كمال و مقامى برسد، اهميت
بيشترى دارد تا كسى كه در مركز امكانات است و اگر فرزند شخص آلودهاى به درجات
عالى كمال برسد مهمتر است تا آن كه فرزند فرد با كمالى به كمال برسد.
آدمى كه بيست سال دروغ گفته
است، نمىتواند براحتى راست بگويد. اين محال وقوعى است، ولى محال ذاتى نيست و
مىتواند اصلاح شود؛ پس بهطور كلى همهى خلقيات اقتضايى و وصفى است و با آنكه
نزديكى و دورى كمالى متفاوت
1. تحف العقول، ص90.
صفحه ی 64
*********
است،
ولى تبديل و تغيير هرگز دور از دسترس نخواهد بود.
از مؤمنى مىپرسند: «اگر تو
به گناه مبتلا شوى و در خلوت سرايى تنها باشى، چه مىكنى؟» پاسخ مىدهد: «به خدا
پناه مىبرم.» كه به اين معناست كه نمىدانم آن هنگام در چه حالى هستم؛ اگر به
همين حال فعلى باشم، بهطور مسلم به گناه نمىافتم؛ پس سخن از بقاى علت است كه
ايمان باشد؛ اگر علت باشد، معلولش كه سلامت از گناه است، خواهد بود، ولى پيدا نيست
كه آن هنگام، اين علت باقى باشد.
خُلق و تكرار
عمل
اخلاق با تكرار عمل نيز
رابطه دارد؛ بهگونهاى كه تكرار، تزايد، تخلق و عادت مىآورد؛ از اين رو تكرار و
اِصرار بر گناه بدتر از نفس گناه است؛ چرا كه تكّرر، تخلق مىآورد. براى ترك
گناهان نيز، آدمى اول بايد از گناهان نزديكتر كه به آن مبتلاست شروع به
كنارهگيرى كند و سپس گناه دورتر را ترك كند؛ چون اين گناه قديمىتر است و در جان
ريشه دوانيده؛ از اين رو ترك آن نيز مشكلتر است. گناه نزديك، سبب دسترسى به
آنچه دورتر است مىشود و ترك آن سبب رهايى از گناهان دورتر و بزرگتر خواهد شد؛
پس بايد براى ترك گناهان دور و نزديك برنامه و نقشهى اساسى كشيد.
اخلاقى كه از روى عادت و
تكرار عمل در جان انسان قرار مىگيرد با اخلاق فعلى و فعليت اخلاق تفاوت دارد؛ چرا
كه عمل بهطور قطع بايد از روى قصد، اراده و اختيار باشد، ولى فعل، گاهى بدون قصد،
اراده و اختيار از انسان سر مىزند؛ براى نمونه: اگر در خواب، به طور ناخودآگاه
دست يا پاى آدمى به ليوان آبى بخورد و آب
صفحه ی 65
*********
بريزد
يا ليوان شكسته شود، فعلى انجام گرفته است، ولى صورت عمل را ندارد؛ و براى تبديل
فعل به عمل، قصد و تكرار لازم است. پس عمل اخلاقى با تكرار به تخلق و فعل اخلاقى
مىرسد و در اين صورت است كه در خوبىها از ارزش ويژهى اخلاقى برخوردار مىشود و
در كجىها و كاستىها مشكلات وى ريشهدار مىگردد. پس آدمى با كردار خود زندگى
مىنمايد و با بدىهاى خود محشور مىشود و در خواب و بيدارى از آن بهرهمند
مىگردد. به عبارت ديگر آدمى بر سر سفرهى خود نشسته است و نيك و بد كردار وى عامل
عمدهاى در سلامت و سعادت يا حرمان و شقاوت وى به شمار مىرود و خود آدمى بايد
نسبت به ترميم آن منتهاى كوشش را داشته باشد؛ چنانچه در كلمات نورانى معصومين«
عليهالسلام » نيز به اين شيوه و روش عملى براى وصول به كمالات اخلاقى سفارش شده
است كه به عنوان نمونه به چند روايت از اميرمؤمنان« عليهالسلام » اشاره مىكنيم:
ـ «روّضوا أنفسكم على
الأخلاق الحسنة؛(1) خودتان را بر صفات نيك تمرين دهيد».
ـ «و عوّدوا أنفسكم الحلم؛(2)
خودتان را به بردبارى عادت دهيد».
ـ «و عوِّد نفسك التصبر؛(3) خود را به شكيبايى عادت
دهيد».
ـ «و من لا يتحلّم لا يحلم؛(4) كسى كه خود را به
بردبارى وادار ننمايد، بردبار نمىگردد.»
1. پيشين، ص111.
2. پيشين، ص224.
3. پيشين، ص69.
4. پيشين، ص94.
صفحه ی 66
*********
ـ «ذلِّلوا اخلاقكم
بالمحاسن وقوِّدها الى المكارم؛(1) خوىهاى خود را با خوبىها و
نيكويىها رام گردانيد و اخلاقتان را بسوى بزرگوارىها بكشانيد».
«و عوّد نفسك السَّماح؛ و
تخيّر لها من كل خُلُقٍ أَحسنه فإنّ الخير عادة؛(2) خود را به گذشت و
بخشش عادت بده و از هر صفتى نيكوترين آن را براى خود برگزين؛ زيرا خير و نيكى با
عادت و تكرار به دست مىآيد».
اقتضاءات
قربى و افراد عادى
انسانها از نظر طريق وصول
و ميزان بهرهمندى از ارزشهاى اخلاقى به دو گروه تقيسم مىشوند: دستهاى بهطور
طبيعى و ناخودآگاه و بدون آنكه در جهت تحصيل كمالات اخلاقى متحمل رنج و زحمت و
رياضتى شده باشند از ارزشهاى اخلاقى پسنديدهاى برخوردارند، به راحتى مىتوانند
دروغ نگويند، قلبى رؤف و مهربان داشته باشند و نسبت به نيازمندان بخشش و احسان
كنند و نسبت به ديگران بخل و كينه، حسادت و عداوت نداشته باشند، كه اين نوشته آن
را «اقتضاءات قربى» مىخواند.
اولياى خدا و مؤمنان نسبت
به مراتبى كه دارند اينگونهاند؛ چنانچه امام صادق« عليهالسلام » مىفرمايند:
«المؤمن لا يُخلق على الكذب ولا على الخيانة؛(3) نهاد و سرشت مؤمن بر
دروغ و ناجوانمردى و خيانت آفريده نشده است.» در مرتبهى
1. پيشين، ص 224.
2. پيشين، ص86.
3. پيشين، ص367.
صفحه ی 67
*********
عالى،
انبياى الهى و اولياى كمّل از اين ويژگى برخوردارند. در زيارت جامعهى كبيره ـ كه
به حق سند ماندگار شيعه است ـ خطاب به حضرات معصومين« عليهمالسلام » مىگوييم:
«عادتكم الاحسان و سجيتكم الكرم؛(1) عادت شما احسان، و كرم و بزرگوارى
سرشت شما و نهاد خانوادهى شماست.» حضرت سجاد« عليهالسلام » نيز در فرازهاى چندى
از صحيفه، حقتعالى را به اين صفت ستودهاند و مىفرمايند: «عادتك الاحسان الى
المسئين».(2)
دوم: دستهاى ديگر انسانهايى هستند كه كمالات خلقى در آنها
با رياضت و زحمت تحصيل مىشود؛ از اينرو در ابتدا خوب بودن، راستگويى، جود و
سخاوت براى آنان راحت نيست، بلكه بايد بر اثر تمرين، رياضت، رنج، زحمت، سعى و تلاش
كمالات اخلاقى را در خود ملكه و نهادينه كنند. حضرت صادق« عليهالسلام » دربارهى
اين دو ويژگى مىفرمايند: «إن الخُلق منيحة يمنحها اللّه «عزوجل» خلقه؛ فمنه
سجيّة، و منه نية، فقلتُ:فايَّتُهما أفضل؟ فقال: صاحب السّجيّة هو مجبول لا يستطيع
غيره، و صاحب النية يصبر على الطاعة تصبّرا؛ فهو أفضلهما؛(3) خلق و
خوى، بخششى است كه خداى عزوجل به بندگانش عطا مىكند و آن دو گونه است: برخى از آن
سرشت و فطرت است و برخى ديگر با نيّت و اختيار يافت مىشود. راوى مىگويد: از حضرت
سؤال كردم: كدام يك برتر است؟ حضرت فرمودند: اخلاق نيّت؛ زيرا اخلاق سجيت بر امورى
سرشته شده است كه انتظار نمىرود صاحب آن، خلاف مقتضاى آن امور را انجام دهد، ولى
كسى كه اخلاق او
1. الصحيفة السجادية، دعاى
37، فراز 8.
2. پيشين، الصحيفة السجادية، ص239.
3. بحار الانوار، ج 68، ص 377.
صفحه ی 68
*********
نيتى
است بر طاعت و بندگى خداوند با رنج و زحمت، صبر و بردبارى مىكند. آن را آماده
صبرى كه صابران مىدانند. پس اين بهتر است.
در اين بيان شريف، امام
صادق« عليهالسلام » براى كمالات اخلاقى كه با زحمت، تلاش، تمرين و ممارست بهرهى
انسان مىشود، نسبت به كمالات اخلاقى كه انسان بدون زحمت و رياضت به آنها
مىرسيد، جاىگاه خاص و ارزش ويژهاى قايل مىشوند؛ بنابراين مىتوان گفت: افراد
عادى چون با تلاش و تحمل رنج به كمالات مىرسند، از جهت فعلى و عملى از قربىها
برترند؛ اگرچه قربىها از جهت ذاتى و قرب و مرتبهى وجود و برد معنوى، مرتبهى
بلندترى دارند و از افراد عادى برتر و از امتيازهاى بالايى برخوردارند.
گاه ممكن است سالك عادى
سالها رياضت كشد تا كمالى را به دست آورد و يا يك رذيلهاى چون حسد را كه در
اعماق وجودش ريشه دوانيده است از خود دور كند؛ ولى سالك قربى به اندك عملى نردبان
كمالات را مىپيمايد و خود را از همهى تقيّدات غيرى مىرهاند؛ از اينرو حضرت
صادق« عليهالسلام » مىفرمايد: من در طواف بودم كه پدرم بر من گذشت، من جوان بودم
و در عبادت كوشا، پدرم مرا ديد در حالى كه عرق از من سرازير بود، به من فرمودند:
«يا بنىّ فان اللّه اذا أحبّ عبدا و رضى عنه باليسير؛(1) اى پسرم!
همانا خداوند، چون بندهاى را دوست داشته باشد، او را به بهشت درآورد و با عملى
اندك، از او راضى شود».
1. اصول الكافى، ج2، ص86.
صفحه ی 69)
*********
وصول به
كمالات اخلاقى با دعا و مناجات
براى رسيدن سهل و آسان سالك
به كمالات اخلاقى، نزديكترين طريق كه از ارزش معنوى بالايى برخوردار است و حق
تعالى و اولياى الهى، همهى طالبان وصول به كمالات اخلاقى را به آن دعوت نمودهاند
تا از اين شيوه و روش غفلت نورزند، همان طلب كمالات اخلاقى و الهى با دعا و مناجات
است. اين طريق، از رشحات ولايت مدارى وجود نازنين حضرت سجاد« عليهالسلام » بهطور
خاصى ظهور پيدا كرده و آن حضرت« عليهالسلام »، ارايه دهندهى مبدء كامل آن است. و
به حق مىتوان گفت تنها شيوهى، زودرس و كامل است؛ به گونهاى كه همهى اهل ايمان
و سلوك مىتوانند با نزديك شدن به صحيفهى سجادّيه، به فراخور حال خود از آن
بهرهمند شوند؛ چرا كه در حقيقت نزديكترين راه بسوى كمالات اخلاقى همين راه است.
حق تعالى در كلام بلند و ملكوتى خود از چهرهى نورانى اين طريق قربى پرده بر
مىدارد و مىفرمايد: «و اذا سألك عبادى عنّى فانّى قريب أجيب دعوة الداع اذا دعان
فليستجيبوا لى و ليؤمنوا بى لعلّهم يرشدون؛(1) و هنگامى كه بندگانم از
من پرسش كردند، براستى به آنها نزديكم، هنگامى كه دعا بخوانند، اجابت مىكنم. شما
نيز مرا اجابت كنيد و به من ايمان آريد، شايد كه بسوى من رهنمون شويد».
آيهى شريفه سؤال و دعا را
همان قرب و وصول به حق معرفى مىكند و قيد «عبادى» اين نكته را به بندگان آموزش
مىدهد كه ميان دعا، عبوديت و قرب، رابطهى تنگاتنگى نهفته است؛ بهگونهاى كه عبد
سالك مىتواند عبوديت، قرب و
1. بقره/186.
صفحه ی 70)
*********
وصول
را در حقيقت نيايش و دعا بيايد. چنانچه رسول خدا« صلىاللهعليهوآله » فرمود:
«الدعاء مخّ العبادة؛(1) دعا مغز و حقيقت عبادت است.» يا سيف تمّار
گويد: از امام صادق« عليهالسلام » شنيدم كه به من مىفرمودند: «عليكم بالدّعاء؛
فانكم لا تقرّبون بمثله؛(2) بر شما باد به دعا كردن؛ زيرا به هيچ امرى
به مانند دعا به خدا نزديك نمىشويد».
علاء بن كامل نيز گويد:
حضرت صادق« عليهالسلام » به من فرمودند: «عليك بالدعاء؛ فانه شفاء كل داء؛(3)
بر تو باد به دعا؛ زيرا دعا نمودن، درمان هر دردى است».
و نيز اميرمؤمنان« عليهالسلام » مىفرمايند: «الدعاء مقاليد
الفلاح و مصابيح النجاح؛(4) دعا، گنجينهى رستگارى و چراغ كاميابى
است».
و نيز امام صادق«
عليهالسلام » مىفرمايد: «كان اميرالمؤمنين رجلا دعّاء؛(5)
اميرمؤمنان« عليهالسلام » بسيار دعا مىكرد».
دين، اخلاق و
درمان نگرانىها
بهطور كلى دستهاى از
نارسايىهاى جسمى و بسيارى از ناهنجارىهاى روحى و روانى و حتى زيست محيطى جامعهى
امروزى در سايهى عمل به تعاليم اخلاقى انبيا و اولياى الهى قابل پيشگيرى و درمان
است؛ زيرا بيشترين ناهنجارى جسمى، روحى، روانى، فقر، نزاع، كشمكش، خشونت، پرخاش
گرى و نابسامانىهاى بشر
1. بحار الانوار، ج90،
ص300.
2. اصول الكافى، ج2، كتاب الدعاء، ص467.
3. پيشين، ص470.
4. همان، ص213.
5. همان، ص213.
صفحه ی 71)
*********
در
همهى زمانها؛ بويژه در دوران انسان به اصطلاح متمدن امروزى، معلول فقر دينى و
اخلاقى و نيز دلبستگى و وابستگىهاى شديد به ظاهر پر زرق و برق دنياى فريبنده
است. براى نمونه: در روايات ـ كه گنجينه و سرمايهى با ارزشى است كه از سرچشمهى
زلال وحى و الهام و وصول ريشه گرفته است و انديشمندان علمى جهان بايد با
انديشهورزى و تجربهى رهنمونهاى آن، در جهت درمان مشكلات جسمى و روحى بشر امروز
بكوشند ـ آمده است:
ـ امام صادق« عليهالسلام »
مىفرمايد: «ليس شىء أضرَّ بقلب المؤمن من كثرة الأكل؛ و هى مورثة شيئين: قسوةُ
القلب و هيجان الشهوة؛(1) براى قلب مؤمن، چيزى زيانبارتر از پرخورى
نيست؛ زيرا پرخورى قساوت قلب و هيجان شهوت را در پى دارد».
ـ رسول خدا«
صلىاللهعليهوآله » مىفرمايند: «اياكم والبطنة؛ فانها مفسدة للبدن و مورثة
للسُّقم؛(2) از پرخورى بپرهيزيد؛ زيرا سبب فساد بدن و بيمارى است».
ـ رسول خدا« صلىاللهعليهوآله » فرمود: «لا تَشبَعُوا
فَيُطفى نور المعرفة من قلوبكم؛(3) در حد سيرى نخوريد كه نور معرفت در
دلهاى شما خاموش مىگردد».
ـ امير مؤمنان« عليهالسلام
» مىفرمايد: «سبب الفقر الاسراف؛(4) اسراف و زيادهروى سبب فقر و
محروميّت همگانى است».
ـ رسول خدا«
صلىاللهعليهوآله » مىفرمايد: «من كثر همّه سقم بدنه؛(5) كسى كه
اندوهش زياد شود، تنش بيمار مىشود».
1. بحار الانوار، ج63،
ص337.
2. بحارالانوار، ج63، ص338.
3. بحارالانوار، ج63، ص331.
4. ميزان الحكمة، ج2، ص1233.
5. تحف العقول.
صفحه ی 72)
*********
ـ رسول خدا مىفرمايد: «من
ساء خلقه عذب نفسه؛(1) كسى كه بد اخلاق باشد، خود را آزرده مىسازد و
هميشه گرفتار خودخورى است».
حضرت اميرمؤمنان«
عليهالسلام » مىفرمايد: «لا عيش للحسود؛(2) براى حسود خوشى زندگى
نيست».
ـ اميرمؤمنان« عليهالسلام »
مىفرمايد: «فى سعة الاخلاق كنوز الارزاق»؛(3) گنجهاى روزى در
گشايشهاى اخلاقى و روحى قرار دارد».
ـ حضرت صادق« عليهالسلام »
مىفرمايد: «الرغبة فى الدنيا تورث الهمّ والحزن، والزهد فى الدنيا راحة القلب
والبدن؛(4) دنياخواهى، غم و اندوه به بار مىآورد، و پارسايى در دنيا،
مايهى آسايش دل و تن است».
ـ حضرت سجاد« عليهالسلام »
مىفرمايد: «و كف الأذى من كمال العقل و فيه راحةٌ للبدن عاجلاً و آجلاً؛(5)
خوددارى از آزار، از كمال خرد و مايهى آسايش تن در دنيا و آخرت است».
ـ اميرمؤمنان على« عليهالسلام
» مىفرمايد: «السواك مرضاة الرّبّ و مطيبة للفم و هو من السُّنة؛(6)
مسواك زدن، مايهى خشنودى پروردگار، و خوشبوكنندهى دهان و از سنت پيامبر«
صلىاللهعليهوآله » و انبياى الهى است».
ـ «غسل اليدين قبل الطعام و
بعده زيادة فى الرزق؛(7) شستن دستها پيش از غذا
1. تحف العقول، ص58.
2. تحف العقول، ص51.
3. تحف العقول، ص98.
4. پيشين، ص358.
5. پيشين، ص383.
6. پيشين، ص101.
7. پيشين، ص101.
صفحه ی 73)
*********
و
پس از آن، روزى را زياد مىكند».
ـ قيام الليل مصحِّحة للبدن
و رضىً للرب؛(1) نماز شب مايهى تندرستى و خوشنودى پروردگار است».
ـ حضرت كاظم« عليهالسلام »
فرمودند: «و ثلاث يجلين البصر؛ النظر الى الخُضرة، والنظر الى الماء الجارى، و
النظر الى وجه الحسن؛(2) سه چيز چشم را روشن مىكند: نگاه به سبزه،
نگاه به آب روان، و نگريستن به صورت نيكو( در غير ظرف حرام)».
ـ امام باقر« عليهالسلام »
مىفرمايد: «الصيام والحجّ تسكين القلوب؛(3) روزه و حج آرامش بخش
دلهاست».
ـ پيامبر«
صلىاللهعليهوآله » فرمود: «صوموا تصحّوا؛(4) روزه بگيريد كه
تندرست مىشويد».
ـ امام صادق« عليهالسلام » مىفرمايد: «اما العلة فى الصيام
ليستوى به الغنىُّ والفقير و ذلك ان الغنىَّ لم يكن ليجد مسّ الجوع فيرحم الفقير؛(5)
بىگمان خداى ارجمند و شكوهمند روزه را واجب كرده است تا توانگر و نيازمند در
سايهى آن با يكديگر برابر شوند؛ زيرا توانگر درد گرسنگى را احساس نكرده است تا
بر نيازمند مهر ورزد و به او كمك كند».
حضرت على« عليهالسلام »
مىفرمايد: «داووا مرضاتكم بالصدقة و حصنوا أموالكم بالزكاة؛(6)
بيمارانتان را با صدقه دادن درمان نماييد و ثروتتان را با پرداخت زكات از خطر
نابودى و آفت محافظت نماييد».
1. پيشين، ص101.
2. بحار الانوار، ج101، ص45.
3. پيشين، ج75، ص183.
4. بحارالانوار، ج59، ص267.
5. پيشين، ج93، ص371.
6. تحف العقول؛ ص110.
صفحه ی 74)
*********
ـ رسول خدا«
صلىاللهعليهوآله » مىفرمايد: «و اذا منعوا الزكاة منعت الأرض بركاتها من
الرزق والثمار والمعادن؛(1) و هرگاه زكات ندهند، زمين نيز بركاتش
همانند زراعت و ميوهها و معادن را از ايشان باز مىدارد».
ـ رسول خدا«
صلىاللهعليهوآله » مىفرمايد: «اذا كثر الزنا بعدى كثر موت الفجأة؛(2)
هرگاه پس از من زنا فراوان شد، مرگ ناگهانى زياد مىشود».
ـ حضرت امير مؤمنان«
عليهالسلام » مىفرمايد: «احذروا الذنوب فان العبد يذنب الذنب فيحبس عنه الرزق؛(3)
از گناهان پرهيز نماييد؛ زيرا بنده بر اثر انجام گناه از روزى محروم مىشود».
ـ امام كاظم« عليهالسلام »
مىفرمايد: «كلماء أحدث الناس من الذنوب ما لم يكونوا يعملون أحدث اللّه لهم من
البلاء ما لم يكونوا يعدون؛(4) هرگاه مردم گناهان تازهاى كه سابقه
نداشته است، مرتكب شوند، خداوند گرفتارىهاى تازه و جديدى را در بين آنها شايع
مىسازد».
اين بيان براستى از مغيبات
است و بايد در جاى خود بررسى شود كه رابطه گناه با بيمارىهاى ناشناختهى عصر جديد
چيست.
ـ حضرت على« عليهالسلام »
مىفرمايد: «أكثروا الاستغفار؛ فانّه يجلب الرزق؛(5) زياد استغفار
نماييد و از خداوند طلب آمرزش نماييد كه سبب به دست آمدن روزى است».
1. تحف العقول، ص51.
2. تحف العقول، ص51.
3. تحف العقول، ص110.
4. تحف العقول، ص410.
5. پيشين، ص106.
صفحه ی 75)
*********
ـ حضرت امام حسن مجتبى«
عليهالسلام » مىفرمايد: «و ليست العفّه بمانعة رزقا ولا الحرص بجالب فضلا؛(1)
پاكدامنى مانع روزى نيست، و آزمندى جلب كنندهى زيادى در روزى نمى شود».
ـ اميرمؤمنان« عليهالسلام
» به شخصى كه از بيمارى شفا يافته بود فرمودند: «يهنئك الطهرُ من الذنوب؛(2)
پاك شدن از گناهان گوارايت باد».
ـ امام باقر« عليهالسلام » مىفرمايد: «صلة الأرحام تزكد
الأعمال و تنمى الأموال و تدفع البلوى و تيسِّر الحساب و تنسىءُ فى الاجل؛(3)
پيوند با خويشان كردار را پاكيزه و ثروت را فراوان و بلا را دور و حساب قيامت را
آسان و عمر را زياد مىگرداند».
با توجّه و عنايت به اين
همه آثار و بركات مادى و روحى روانى كه از سوى عمل به دستورات اخلاقى و رهنمودهاى
دينى كه دنياى علمى امروز مىتواند آثار سازنده و مفيد آن را در آزمايشگاههاى
دقيق علمى خود ببيند، جاى تأسف است كه چرا بشر مرفّه از آنها بهره نمىبرد و دست
كم سلامت و سعادت دنياى خود را تأمين نمىنمايد.
ـ اميرمؤمنان در همين رابطه
مىفرمايند: «لوكنّا لانرجوا جَنَّةً ولا نخشى نارا ولا ثوابا و لا عقابا لكان
ينبغى لنا أن نطلب مكارم الاخلاق، فانها مما تدّل على سبيل النَّجاح؛(4)
اگر به فرض، نه به بهشت اميدوار باشيم و نه از آتشى هراسناك، نه به ثوابى
1. ميزان الحكمة، ج1، ص588.
2. بحارالانوار، ج78، باب4، ص224.
3. تحف العقول، ص299.
4. ميرزا حسين نورى طبرسى، مستدرك الوسائل، ج11، قم، موسسه
آلالبيت(ع)، چ دوم، 1408ق، ص193.
صفحه ی 76)
*********
باور
داشته باشيم و نه به عذابى، باز شايسته است به دنبال فضايل اخلاقى برويم؛ زيرا
اخلاق پسنديده، راه سلامت و سعادت زندگى را به انسان نشان مىدهد».
برداشتهايى كه از اين
روايات مىتوان داشت بسيار است كه به برخى از آن اشاره مىشود:
الف ـ توجه به زمينههاى
متفاوت و مشكلات روحى ـ روانى؛ و حتى جسمانى بسيارى كه معلول ناهنجارىهاى رفتارى
است؛ براى نمونه: پرخورى علت قساوت قلب، وسوسهى شهوانى،بيمارىهاى جسمانى و تاريك
دلى است.
ب ـ اندوه و پيرى؛ بد خلقى
و خود خورى و ناكامى حسود؛ دنياطلبى و غم و اندوه؛ و به عكس بىآلايشى و زندگى
سالم و آرامش خاطر به هم رابطه دارد.
ج ـ رابطهى پاكى و طهارت،
رعايت بهداشت و سلامت و خشنودى حق و كم خوابى در شب و سلامت و سعادتمندى را بيان
مىدارد.
د ـ ديدارهاى با صفا و صفاى
باطن تا حدى كه نگاه به آب و سبزه و يا افراد شايسته و نيكورو در نور چشم مؤثر
واقع مىشود.
ه ـ عبادت، حج و روزه آثارى
مانند سلامت، سعادت و صفا مىآورد.
و ـ رابطهى زكات و بركات و
خيرات آسمان و زمين و آثار گناه و مرگ ناگهانى و فراوانى از محروميتهارا خاطرنشان
مىكند.
ز ـ رابطهى فلسفى ميان
گناه و بيمارىهاى تازه وجود دارد و چه بلند است اين بيان امام كاظم« عليهالسلام
» كه مىفرمايد: «هر چه گناه تازه و نوين ايجاد شود، گرفتارىهاى تازهاى ايجاد
مىگردد، در حالى كه استغفار و كارهاى شايسته طول عمر و آسايش به دنبال مىآورد».
ح ـ آنقدر كردار با آثار
خود رابطهى فلسفى و واقعى دارد كه امير مؤمنان
صفحه ی 77)
*********
مىفرمايد:
«گو آخرت و جزاى اخروى هم نمىبود، سزاوار است كه آدمى خوبىها را پى گيرد تا
سلامت دنيوى خود را تأمين كند».
ط ـ آنچه گفته شد اندكى از
هزار است و مهم اثبات علمى و فلسفى آن است كه بايد زمينههاى تحقيقى آن بررسى شود
و آثار حقيقى هر يك از اين ارتباطهاى كردارى به اثبات رسد تا عمق آموزههاى دينى بخوبى
آشكار گردد و بهرهمندى جامعه از آن سرشار شود، ان شاء الله تعالى.
صحيفه و
عرفان
صحيفهى سجاديه داراى 54
دعا مىباشد و «مكارم الاخلاق» دعاى بيستم آن است. والاترين كتاب اخلاق و عرفان،
صحيفهى سجاديه است كه در رديف اولين دستآوردهاى اولياى معصومين« عليهمالسلام »
مىباشد. اين كتاب عظيم و مقدس كه تمامى فرامين عرفان و اخلاق را به راحتى در خود
جاى داده و پس از وحى ويژگىهاى خاص الهامات ربوبى را ارايه مىدهد بر اثر سنگينى
و عظمت محتوا، كمترين موقعيت را در ميان بشر و اهل ديانت پيدا كرده است كه بايد
جامعهى علمى و مكاتب معرفتى، نسبت به بازيابى، وصول و دستيابى به رهآوردهاى
بىشمار آن تلاش بسيار داشته باشد.
اين كه گفته مىشود:
نهجالبلاغه، أخ القرآن و صحيفهى سجاديّه، أخت القرآن است، سخن سنجيدهاى نيست؛
اگرچه به صورت قهرى، حضرت على« عليهالسلام » از امام سجاد« عليهالسلام » برتر
است، مخاطب نهج البلاغه پيوسته خداوند نبوده، بلكه مردم عادى خوب و بد بودهاند،
ولى در صحيفه، مخاطِب وگفته پرداز و مخاطَب و گفته
صفحه ی 78)
*********
خوان
هر دو معصومند و امام سجاد« عليهالسلام » تنها با خداوند سخن مىگويد، اگرچه زبان
مردمى است؛ پس دستكم اين دو كتاب، هر دو «ابن القرآن» هستند و مانند «أخ» و «أخت»
نيستند و اين بيان نيازى به توضيح و توجيه ندارد؛ زيرا پس از قرآن، بالاتر و
ظريفتر از صحيفه، كتابى وجود ندارد. درك صحيفه بسيار مشكل است؛ زيرا صحيفه لغزنده
است و تفسير چندانى براى آن نيامده است. اين كتاب، به مراتب بالاتر از عرفان موجود
است و همهى مطالب عرفان نظرى و عملى در آن وجود دارد؛ از اين رو اگر بتوان اين
كتاب را در حوزههاى شيعه، متن درسى قرار داد، شيعه را از مباحث ناسالم بسيارى از
كتابهاى عرفانى نجات مىدهد. از اخلاق ابتدايى ـ حسد و كينه و...ـ گرفته تا اخلاق
متوسطه و عالى در آن هست. صحيفه، گذشته از آنكه كتاب عرفانى است، كتاب علمى و
هنرى مىباشد و همين ظرافت علمى ـ هنرى باعث شده كه از اين كتاب كمتر بهره گيرند.
اين كتاب ويژگىهايى دارد
كه پىگيرى آن در خور اين كوتاه گفتار نيست. يكى از كارهايى كه بايد از حقايق
صحيفه به دست آورد، شناخت «صلوات» در صحيفه است. حتى «صحيفهى علوى» هم اين همه
صلوات ندارد. در صحيفهى سجاديه نزديك به 99 نوع صلوات را مىتوان برشمرد كه هر يك
جاىگاه ويژهى خود را دارد. صلوات موارد استفادهى فراوانى دارد؛ مانند:
برآوردهشدن حاجتها و انواع نيازمندىهاو كاربردهاى بسيارى كه در علوم غريبه
دارد. صلوات از سيرهى مؤمنان است و اهل سنت چندان موقعيت استفاده از حقايق آن را
ندارند.
از دعاهايى كه به حق از
بهترين دعاهاى صحيفه مىباشد، دعاى مكارم الاخلاق است. در اين دعا والاترين
فرازهاى اخلاق انسانى ـ الهى به شكل دعا بيان شده است كه نوشتهى حاضر، در مقام
تبيين و توضيح آن مىباشد.
صفحه ی 79)
*********