درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی > کتابخانه

شناسنامه کتاب: برگرفته ‏اى كوتاه از دعاى مكارم اخلاق سيّد عشّاق حضرت سجّاد « عليه‏السلام » مؤلف: حضرت آيت الله محمدرضا نكونام ناشر: انتشارات ظهور شفق محل چاپ: چاپ سپهر نوبت چاپ: اول تاريخ چاپ: پاييز 84 شمارگان: 3000 نسخه شابك: 7 ـ 5 ـ 96513 ـ 964

پيش‏گفتار

هنجارهاى اخلاقى از آغاز پيدايش بشر با او هم‏راه بوده است و همواره همه‏ى انسان‏ها با اين پرسش روبه‏رو بوده‏اند كه چه بايد كنند و چه نبايد كنند؛ خواه مادى، دهرى و بت‏پرست باشند يا زردتشتى، يهودى، مسيحى و مسلمان. سنت هاى تاريخى بيان‏گر اين امر است كه همه‏ى انسان‏ها با آموزه‏هاى اخلاقى زيسته‏اند و به بيان ديگر، همان گونه كه اخلاق دينى قابل شكل‏گيرى است، اخلاق سكولار نيز تحقق‏پذير است. حال اين پرسش اساسى رخ مى نمايد كه چرا «دانش اخلاق» به دو قسم دينى و سكولار يا الحادى و الهى يا دين‏مدار وانسان‏مدار قابل تقسيم است؟ منبع مهم آموزه‏ها و گزاره‏هاى اخلاقى چيست؟ آيا اين گزاره‏ها از متون دينى به دست مى‏آيد يا عقل و خرد نيز توان تشخيص آن را دارد و يا براى شناخت آن بايد به منبعى فراتر از عقل پناه برد؟

مقدمه‏ى حاضر تلاش مى‏نمايد به اين پرسش‏ها پاسخ دهد؛ البته در ارايه‏ى آن، اختصار و كوتاه نويسى را ارج مى‏نهد.

مقدمه‏ى حاضر منبع استنتاج گزاره‏هاى اخلاقى را در سه حوزه‏ى كلامى، فلسفى و عرفانى شناسانده است و مراتب چهارگانه‏ى اخلاق عرفانى و گونه‏هاى اخلاق فلسفى و عرفانى را برشمرده و معيار سنجش هر يك از مكتب‏هاى اخلاقى را ارايه داده است و در ادامه به اين پرسش كه عرفان چيست و عارف كيست پاسخ مى‏دهد. سپس واژه‏ى «مكارم اخلاق» را بررسيده و به برخى از پرسش‏هاى مطرح در فلسفه‏ى اخلاق پاسخ داده است.

اين مقدمه نزديك‏ترين و آسان‏ترين راه وصول به حضرت حق و چگونگى سير

صفحه ی 23

*********

و سلوك را معرفى نموده و والاترين كتاب اخلاق عرفانى را صحيفه‏ى عشق؛ صحيفه‏ى سجاديه دانسته و پاره‏اى از ويژگى‏هاى آن را بيان داشته است و بعد از معرفى آن به اختصار وارد شرح و تفسير دعاى مكارم اخلاق شده است.

آن‏چه در اين كتاب آمده است، گزيده و برگرفته‏اى كوتاه از درس‏هايى است كه نگارنده ساليانى پيش در حوزه‏ى علميه‏ى قم داشته است. درس‏هايى كه تنها يادداشت‏هايى از آن باقى است و در ارايه‏ى اين كتاب نيز تنها بر همان يادداشت‏ها بسنده شده است.

واژه‏ى «اخلاق» به صفت نفسانى يا هيأت راسخى گفته مى‏شود كه در اثر آن، انسان بدون فكر و تأمل، فعلى را به انجام رساند و در اصطلاح دانشى است كه به حوزه‏ى منش و رفتار آدمى محدود مى‏باشد و عكس العملى است نسبت به مشكل هم‏كارى در ميان افراد يا گروه‏هاى رقيب و فرو نشاندن نزاع‏هايى كه ممكن است در اجتماع رخ دهد و در اين راه، به اصول و قواعدى از عمل دست مى‏يازد كه قانونى و موجه به شمار مى‏آيد و در نهاد خود با نوعى وجاهت؛ تأييد و پذيرش عمومى هم‏راه است و از احكامى هم‏چون بايد، نبايد، خوب، بد و... سخن مى‏گويد.

دانش «اخلاق» چون محدود به حوزه‏ى منش و رفتار آدمى است و نفس آدمى نيز با نگرشى مادى به آن ارتباط دارد و از علوم معنوى خالى مى‏باشد، از علوم طبيعى به شمار مى‏رود و دستورها و گزاره‏هاى آن مى‏تواند از ابزارى غير از متون دينى زاييده شود و همين امر سبب گرديده است كه دانش اخلاق بتواند در ميان همه‏ى مكاتب؛ اعم از دينى و غير دينى جاى باز نمايد.

مراد از نفس، مرتبه‏ى دوم زايش آدمى از مراتب هشت‏گانه‏ى آن است. اين مراتب عبارتند از: طبع، نفس، عقل، قلب، روح، سرّ، خِفى، اخفى.

صفحه ی 24

*********

اين نوشته تنها مجال بررسيدن و ارايه‏ى مراتب اخلاق دين‏مدارن؛ آن هم به صورت كلى داراست؛ از اين رو بر آن حصرتوجه مى‏نمايد. خاطر نشان مى‏سازد مراد از دين، تنها دين اسلام؛ بويژه مكتب تشيع مى‏باشد.

گزاره‏هاى اخلاقى به صورت نظام‏مند از سه حوزه‏ى فكرى قابل استنتاج است. اين حوزه‏هاى فكرى عبارت است از:

1ـ حوزه‏ى كلامى

2ـ حوزه‏ى فلسفى

3ـ حوزه‏ى عرفانى

ارايه‏ى ملاك ارزيابى عام براى حسن و قبح افعال و دفاع عقلانى از گفتارهاى اخلاقى بشر، سه حوزه‏ى فكرى گفته شده را در «دانش اخلاق» و «فلسفه‏ى اخلاق» به وجود آورده است كه نقد و ارزيابى هريك از مكاتب فكرى يادشده در پى مى‏آيد.

1ـ اخلاق كلامى

كلاميان، اخلاق را به معناى آراستگى به دارايى‏هاى كمالى و خوبى‏ها و به دست آوردن سرشت شايسته مى‏دانند. دارايى‏هاى كمالى، امرى نسبى است و به لحاظ ورود نسبيت در هويت اخلاق كلامى، اين علم انگيزه‏هاى متفاوتى هم‏چون سودمندى ولذت‏گرايى دنيوى يا اخروى را بر مى‏تابد و اوج و بلنداى آن فراتر از لذت‏گرايى اخروى نمى‏رود. نماينده‏ى بارز اين گروه كه اخلاق «رياضت منشانه» را پيشنهاد مى‏دهد، كتاب «جامع السعادات» ملا مهدى نراقى و به نوعى ترجمه‏ى آن

صفحه ی 25

*********

«معراج السعادة» ملا احمد نراقى است.

2ـ اخلاق حِكْمى

در اخلاق حِكمى و فلسفى، حكيم متخلّق و فيلسوف هوش‏مند در حكمت نظرى و عملى مى‏كوشد تا با عنايت به اين دو سرمايه‏ى ارزش‏مند و تخلق و تحقق به عالم عقلى، مَظهر علم و حكمت الهى گردد.

اگر كسى تنها در حكمت عملى نيرومند باشد و در حكمت نظرى از انديشه‏اى نظام‏مند و مطابق با واقع بى‏بهره باشد، زاهدى بيش نيست و از كارآيى درخورى برخوردار نمى‏باشد؛ همان گونه كه ضعف حكمت عملى فرد بيان‏گر ضعف حكمت نظرى وى مى‏باشد.

نماينده‏ى بارز اين مكتب، ابن‏مسكويه است كه كتاب اخلاقى خود به نام «طهارة الاعراق» را بدين گونه نوشته است.

3ـ اخلاق عرفانى

اخلاق عرفانى به دنبال آن است كه سالك را به‏طور كلى‏از عنصر «من» و «منيّت» برهاند تا خُلق و خوى حقّى در وى پديدار شود؛ به گونه‏اى كه چيزى را از خود نداند و خود را بدور از كمال و جمال بشمارد و اين باور از او هويدا و آفتابى باشد كه هر چه هست از حضرت حق است يا آن كه او خود اوست.

در خلق و خوى عرفانى، خلق سپر حق است؛ به اين معنا كه هرچه غير است، براى پديده‏هاست و آن‏چه كمال است، براى اوست؛ چنان كه حافظ مى‏فرمايد:

صفحه ی 26

*********

 گناه اگر چه نبود اختيار با حافظ

 تو در طريق ادب كوش و گو گناه من است(1)

و يا برتر از اين بيان، بايد گفت: سالك ظهور حق است و چيزى جز حق نيست و آن‏چه كمال است، اوست.

در اخلاق كلامى؛ همان‏گونه كه گذشت غايت‏هاى نسبى؛ مانند: سودمندى يا لذت‏گرايى مطرح است و غايت آن، امر پايانى ونهايى نيست؛ زيرا كه انجام آن به حق پايان نمى‏پذيرد وتنها نعمت هاى الهى آخرين هدف آن است؛ در حالى كه غايت اخلاق عرفانى حق است و نهايت ديدارش اوست.

مراتب اخلاق عرفانى

اخلاق عرفانى چهار مرحله را براى وصول سالك به مرتبه‏ى فقر و فنا و نادارى و تلبّس و تخلّق و تحقق صفات حقانى به كمالات ربوبى و اتصّاف به ربوبيت ذات، مورد شناسايى قرار داده است:

يكم. تخليه و پاك شدن نفس از ناپسندى‏هاى حيوانى و وسوسه‏هاى نفسانى و تجليه و آراستن آن به ملكات فاضله‏ى ربوبى. در عرفان تخليه و تجليه آغاز سفر اول - سير من الخلق الى الحق؛ حركت از صفات خلقى به صفات حقى - از سفرهاى چهارگانه‏ى نفس انسانى است.

دوم. تحليه و فنا در صفات الهى كه همان پايان سفر اول و آغاز سفر دوم - سير


 1. نگارنده گفته‏ى حافظ را در بحث جبر و اختيار نقد نموده و «امر بين الامرين» را به گونه‏ى مشاعى معنا نموده و تفصيل اين بحث را در شرح خود بر فصوص‏الحكم محى‏الدين آورده است.

صفحه ی 27

*********

من الحق الى الحق بالحق - مى‏باشد كه سالك را از حال و هواى خويش دور مى‏سازد و او را تنها با صفات حق هم‏راه مى‏نمايد و سر بر گروى حق مى‏نهد و به مقام ولا، ولايت، معرفت و رؤيت مى‏رساند.

سوم. فناى از فنا و فناى در ذات، كه پايان سفر دوم و آغاز سفر سوم ـ سير فى الحق بالحق ـ است كه سالك در آغاز اين سفر به حق محكم، استوار،مقتدر و ماهر در سير مى‏گردد و بدور از خويشتن، دار و ديار و ديّار را در قامت يار و چهره‏ى دل‏دار مى‏يابد و در پايان اين سفر، به مقام صحو پس از محو مى‏رسد و باقى به بقاى حق مى‏گردد. در اين مرحله براى اهل كمال وكمّل اهل معرفت، ـ سير من الحق الى الخلق بالحق روى مى‏نمايد و حركت او از جانب حق بسوى خلق هم‏راه اقتدار و ارسال الهى و براى دست‏گيرى از خلق شروع مى‏شود. اين مسؤوليت حقى اولياى خداست و تنها براى آنان تحقق مى‏پذيرد.

چهارم. سير فى الخلق بالحق و پايان سير وجودى سالك است كه باقى به بقاى حق است. اين امر در پايان سفر سوم و آغاز سفر چهارم است. در اين سفر، سالك با حركت به جانب خلق با حق و هدايت و ارشاد آنان بسوى حق و با جلوه‏هاى اراده‏ى الهى به هم‏راه حق به غايت نهايى سير و خير خود در لسان عرفان مى‏رسد.

در اخلاق عرفانى، سالك در آغاز سفر اول براى تصفيه، طهارت و تزكيه‏ى نفس، خود را به‏طور كامل از همه‏ى صفات بد، بلكه از كمالات و صفات خوب خيالى تهى مى‏سازد و تجريد و تخليه مى‏نمايد. دراين سير اگر ره‏رو به‏طور كامل به تخليه نپردازد يا تنها بدى‏ها را از خود دور سازد و در پى كسب كمالات نباشد، صفات بد يا به ظاهر خوب وى كه نفس از آن‏ها خالى نشده است، در مواقع بحرانى آشكار مى‏گردد و او را بر زمين مى‏زند؛ از اين‏رو سالك در تخليه از بدى‏هابايد با نفس خود

صفحه ی 28

*********

مانند حيوان نجاست‏خوارى كه به خوردن نجاست عادت كرده است، رفتار نمايد. هرگاه بخواهند به دستور شرع، چنين حيوانى را از پليدى پاك سازند، بايد آن را به‏طور كامل استبرا نمايند و مدتى معين و مشخص - كه در شرع براى هر حيوان نجاست‏خوارى مقرر است - آن را از خوردن نجاست به‏طور كامل باز دارند و تنها خوراك پاك به او بخورانند كه در غير اين صورت، اگر بهترين و تازه‏ترين خوراك‏ها را نيز به آن حيوان بدهند، پاك نمى‏گردد.

نفس سالك در مقام تخليه از بدى‏ها مانند ظرف شيرى است كه اگر به اندازه‏ى سر سوزنى كثيفى و نجاست يا ميكروب آلوده به هم‏راه داشته باشد؛ هرچه شير خالص و گوارا در آن ريخته شود، شير را فاسد، آلوده و غير قابل استفاده مى‏كند؛ از اين‏رو ميكروب‏هاى نفسانى و رذايل اخلاقى بايد به‏طور كامل تخليه شود تا نفس درمان گردد:

سالك بايد در آغاز سير خود، افزوده بر تخليه‏ى نفس از رذايل اخلاقى، تخليه‏ى نظرى و عملى از خوبى‏ها نيز داشته باشد و سير و حركت معنوى خود را بر پايه‏ى اعتقادات درست استوار سازد. چنان‏كه براى ساخت يك بناى بلند، نخست زيرسازى و شناژبندى آن محكم و آهنين مى‏گردد و بخوبى بتون‏ريزى مى‏شود و در غير اين صورت، با يك زلزله فرو خواهد ريخت، در اخلاق نيز بايد نخست مثل هر كار مهم ديگرى زير بناهاى اعتقادى و كردارى بخوبى نظام بگيرد؛ به‏گونه‏اى كه كمالات اخلاقى و علوم اكتسابى ملكه‏ى جان انسان شود و فرد به آن‏ها وصول، تلبّس، تخلق و تحقق كامل پيدا كند. بر اين اساس خواندن و حفظ و عمل به بعضى فرامين صورى و آن را از نظر نفسانى و نظرى و عملى تخليه پنداشتن؛ تنها روش اخلاق كلامى است؛ اگرچه همين فرامين صورى مى‏تواند زمينه‏ساز تحقق اخلاق

صفحه ی 29

*********

عرفانى گردد؛ چرا كه سالك در اخلاق عرفانى بايد پس از تخليه‏ى بدى‏ها، از خوبى‏هاى خود نيز تخليه شود؛ به طورى كه خوبى‏ها را از حق بيند و خود را صاحب كمال نداند و هرچه خير و كمال است از حق و با حق ببيند و بداند و خود را از خود و كمالات خويش تهى سازد. بايد نفس خودبين و غيربين را مانند جامى بلورين شكست و در اين خودشكنى استقامت داشت و تزلزل به خود راه نداد. خود را از خود تهى كن تا از خدا پر شوى. اگر اشغال‏گرى بيگانگان در خاك و سرزمين ديگران شايسته نيست، اشغال‏گرى اغيار در دل انسان - كه سرزمين الهى است - ناشايسته‏تر است.

 آيينه شو، جمال پرى طلعتش طلب

 جاروب زن خانه و آن‏گاه ميهمان طلب

علم اكتسابى و خُلق و خوى وارداتى

علم اكتسابى و نظرى و تخليه‏ى نفس از بدى‏ها و آراستن آن به خوبى‏ها بدون تخليه‏ى دل از اغيار كمرشكن مى‏باشد؛ مانند خاركنى كه بارى از خار بر دوش‏مى نهد و بربار چندان مى‏افزايد تا سنگين و كمرشكن گردد. جمع‏سازى و آراستگى به ظاهر كمالات علمى، عملى و اخلاقى و زينت و زيور نفس به آن‏ها مشكلات انسان را بيش‏تر مى‏سازد؛ چنان‏چه حضرت صادق« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «ليس الايمان بالتجَلّى ولا بالّتمنّى ولكن الايمان ما خَلُص فى القلوب و صدَّقته الأعمال؛(1) ايمان به


1. تحف العقول، ص276.

صفحه ی 30

*********

آراستن ظاهر و آرزو نمودن كمال نيست، بلكه ايمان، همان اعتقاد پاك و معرفت خالص در دل‏هاست و تنها كارهاى نيك آن را گواهى مى‏نمايد».

مشكلات ايمان صورى به هنگام مرگ

پس از هفتاد سال زندگى، هنگامى كه مرده‏اى در قبر گذارده مى‏شود، مشكل پيش گفته شده خود را مى‏نماياند وكسى كه هفتاد سال «خدا خدا» كرده و خدا را صدها بار اثبات كرده است به تلقين قبركن ومرده شويى نيازمند مى‏گردد و خود نمى‏تواند «مَنْ رَبّك؛ پروردگار تو كيست» را پاسخ دهد. هنگامى كه مى‏خواهند جان وى را بگيرند، به كودك چند ساله‏اى مى‏ماند كه در دل شب تاريك قرار گرفته و مثانه‏اش انباشته از پيش‏آب است و از ترس يك غول بى‏شاخ و دم خيالى، ناگاه خود را نجس و از آن‏چه در مثانه دارد تهى مى‏سازد. اين شخص نيز به محض ديدن فرشته‏ى مرگ كه خلق وخوى و كردار آدمى را دارد، همه‏ى علم و عملش مى‏ريزد و ممكن است «من ربك» را هم نتواند پاسخ دهد؛ زيرا همه چيز؛ حتى اخلاقيات او وارداتى و مصرفى بوده و شيره‏ى جانش نگرديده است و اكنون كه او را در قبر مى‏گذارند، با يك برخورد و فشار از سوى آن ملايكه‏ى غلاظ و شداد، عقايد و اخلاق و علوم ظاهرى و كمالات صورى خود را از دست مى‏دهد؛ بنابراين خلق و خوى وارداتى، تقليدى و اكتسابى براى وصول به سعادت كافى نيست و خلق و خوى حقيقى و باطنى آن است كه علم و عمل وچهره‏ى حقيقت ملكه‏ى آدمى باشد و انسان به آن تخلق و تحقق يابد و تمام كمال را از حق ببيند و خويشتن خويش را از خود و غير، تهى سازد تا در آن هنگام چيزى براى ريختن، شكستن و از دست

صفحه ی 31

*********

دادن نداشته باشد.

گونه‏هاى اخلاق فلسفى و عرفانى

اخلاق حِكمى و عرفانى در هزار سال اخير، دست خوش انشعابات گوناگونى گرديده است. حكمت به مشا، اشراق و تأله تقسيم گرديده و عرفان نيز به درويش، صوفى و عارف منشعب شده است. دلايل اين امر قابل بحث و گفت‏وگوست كه بايد در جاى خود بررسى شود، ولى مسلم اين است كه هريك از گروه‏هاى ذكر شده، از محسّنات و اشكالات ويژه‏اى برخوردارند. حكيمان اشراق، سخنان نيكويى گفته‏اند، ولى در دام مسايل «اهورايى» افتاده‏اند. عرفان هم از خانقاه سر درآورد. درويش‏ها اقسام گوناگونى پيدا كردند؛ به‏گونه‏اى كه گروه‏هايى از كفر تا ايمان واز سالم و ساده تا فراماسونرى‏هاى سياست پيشه را در خود جاى داده است.

ابزار سنجش

مدارك حقيقى، بهترين و گوياترين ابزار سنجش براى تشخيص حق از باطل، صواب از خطا و راستى از كجى است. حكمت و عرفان؛ اعم از نظرى و عملى، بايد از چنين مداركى برخوردار باشد؛ به گونه‏اى كه اگر همه يا بخشى از حكمت و عرفان با مدارك صحيح و درست مطابق نبود، مورد پذيرش قرار نمى‏گيرد.

معيار و ملاك در رد و پذيرش گروه‏هاى ياد شده نيز مدارك حقيقى است؛ نه ادعاهاى بدون دليل. عرفان و حكمت؛ خواه نظرى باشد يا عملى، بر محور و مدار برهان و دين استوار است؛ البته دينى بى‏پيرايه كه پايه‏ى آن وحى، برهان و تأييد عقل

صفحه ی 32

*********

است؛ به همين علّت، اگر روايتى داراى مدركى صحيح باشد، ولى برهانى نباشد، نيازمند تأويل است و اگر روايتى مستند صحيحى نداشته باشد، ولى با عقل سليم سازگارى كامل دارد، در غير از محدوده‏ى تعبّد و عبادات و در راستاى انديشه و عقل، قابل پذيرش است. ملاك و ميزان تشخيص درستى و نادرستى همه‏ى گفته‏ها؛ بايد مورد اهتمام قرار گيرد.

يافته‏هاى نظرى و عملى در حكمت و عرفان سه امر است:

يكم. شريعتى كه مدرك نقلى صحيح داشته باشد و از همگونى با ملاك‏هاى عقلانى گريزان نباشد.

دوم. عقل نظرى و احكام عقلايى كه حجت و پناه باطنى انسان است، در صورتى كه تأييد شريعت و نقل دينى را هم‏راه داشته باشد و يا دست كم مخالفت آن را به دنبال نداشته باشد.

سوم. مشاهده و كشف تام و درست كه آن را عقل سليم، برهان، قرآن و شرع بى‏پيرايه تأييد كند. به طور خلاصه: براى درك واقع و صادق بودن هر گزاره‏اى ميزان و معيار كامل وجود دارد: شرع بى‏پيرايه، عقل سليم و كشف تامى كه شرع و عقل مخالف آن نباشد.

متأسفانه، اين ملاك و معيار در خانقاه‏ها چندان مراعات نمى‏گردد و دراويش در بسيارى از موارد بدون داشتن هيچ مدركى، از كشف و كرامت مرشد خود سخن مى‏گويند و به نقل درست و شريعت، چندان بهايى نمى‏دهند؛ درمقابل اهل ظاهر، جز به استدلال ناقص و ظواهر خشك به چيز ديگرى اهميت نمى‏دهند و به كشف و شهود و دريافت‏هاى باطنى، نه تنها توجهى نمى‏نمايند، بلكه گاه آن را خوار مى‏پندارند. در اين ميان، عرفان سالم و «عارف كامل» آن است كه براى رسيدن به هر

صفحه ی 33

*********

سه معيار ياد شده قيام نمايد و به شريعت، عقل، رؤيت و شهود سالم توجه كامل داشته باشد.

در اسلام، «مسجد» خانه‏ى خدا و سنگر دين است، ولى متأسفانه در عصر حاضر «خانقاه» در برابر مسجد قرار گرفته است و از اين رو به سردمداران آن؛ اگرچه روحانى باشند، نبايد خيلى اعتماد نمود؛ چون ممكن است براى جلب منافع خود به آن وارد شده باشند. هم‏چنين است اگر روحانى درگير شال؛ عبا و رداى خويش باشد و تنها عالم فقيه و عارف حكيمى كه به حقيقت شاگرد امام صادق« عليه‏السلام » و پاى‏بند مرام اولياى معصومين« عليهم‏السلام » باشد، مورد پذيرش است و درويشى كه نه ملاكات عقلى رابخوبى مى‏فهمد و نه مدارك نقلى را مى‏شناسد و تقليد نيز نمى‏كند، مطرود است. در بيان اين حقايق دعوا يا عداوت و دشمنى با هيچ گروهى در ميان نيست و حق اين است كه نبايد دعوا كرد، بلكه لازم است سخن حق گفته و شنيده شود و به آن دل بست. «اهل حق» بودن به حرف و شعار نيست كه اگر به حرف و شعار باشد، همه مى‏توانند ادعا كنند كه اهل حقند. آن‏چه مهم است، فهم درست دين و پاى‏بندى و تخلق و تحقق به آموزه‏هاى آن است. از اين‏رو نماز خواندن صورى؛ اگرچه لازم است، اصل نيست، بلكه دين داشتن بر پايه‏ى درك و فهم - كه در متن آن، نماز خواندن به عنوان امرى مهم و حتمى وجود دارد - اصل اساسى و مهم است؛ پس بايد به فهم دين دست يافت تا نمازى كه خوانده مى‏شود بر پايه‏اى محكم و استوار باشد، ولى متأسفانه برخى به جاى اين كه تديّن و فهم درست دينى را دنبال كنند يا به صورت پرداختند و ازحقيقت ماندند؛ چون اهل ظاهر، يا به اسم حقيقت به خيالات واهى روى آوردند؛ هم‏چون دراويشى كه صاحبان كسوت موهوم‏اند و خود را درگير باطن بى‏محتوا ساخته‏اند. دشمنان دين دربيرون مرزهاى

صفحه ی 34

*********

اسلام «كليسا» و در درون آن «خانقاه» را بنا نمودند و همين امر سبب شد ميان مسجد و خانقاه و مجتهد و مرشد تفرقه و جدايى افتد. خانقاه بايد چون مسجد باشد و مسجد نيز هم‏چون خانقاه. انسان كامل كسى است كه در عين برخودارى از ظاهر، باطن داشته باشد و در عين باطن داشتن از ظاهر روى گردان نباشد. از اين رو مرشد بايد مجتهد و مجتهد نيز مرشدى بر پايه‏ى «اجتهاد» و فهم و دريافت‏هاى درست دينى باشد.

 زاهد و عابد و صوفى همه طفلان رهند

 مرد اگر هست به جز عالم ربانى نيست

عالم ربانى همان كسى است كه ميان ظاهر و باطن جمع كرده است. بر اين پايه، عارف واصل و حكيم كامل و جامع بين ظاهر و باطن مى‏تواند داعيه‏ى حق‏طلبى و دست‏گيرى بندگان خدا را داشته باشد و در مقابل، هر ادعاى به ناحق، علت گم‏راهى و تباهى صاحب ادعا و ديگران مى‏گردد.

همين تفرقه و جدايى سبب گرديده است كه عرفان هزار ساله‏ى ما، اشتباهات فراوانى داشته باشد. اگر كسى با مطالعه‏ى كتاب‏هاى عرفانى، سخنى يافت كه اشتباه است يا عقل و دين آن را نمى‏پسندد، نبايد از عرفان دل زده شود؛ زيرا جز سخن معصوم (عليه السلام) همه‏ى سخن‏ها، تحليل و استفاده از گفتار آن‏هاست كه ممكن است اشتباه باشد، ولى با تحقيق و دقت، درستى و نادرستى آن معلوم مى‏گردد. تنها سخن معصوم« عليه‏السلام » است كه ملاك تمييز حق از باطل است؛ زيرا آن تمامِ حق است؛ هرچند سخن معصوم« عليه‏السلام » نيز براى فهم بهتر، تحليل‏بردار مى‏باشد و در بعضى از موارد، فهم آن بسيار دشوار است. به عنوان مثال اين سخن معصوم« عليه‏السلام » كه مى‏فرمايد: «من أخلص للّه أربعين صباحا، فجراللّه ينابيع الحكمة من قلبه على

صفحه ی 35

*********

لسانه؛(1) هر كس كردارش را چهل روز براى خدا خالص گرداند و دل از غير صافى دارد، خداوند، سرچشمه‏هاى حكمت را از دل او به زبانش جارى مى‏گرداند»(2) تحليل‏بردار است، ولى اين گفته‏ى امام سجاد« عليه‏السلام » كه مى‏فرمايد: «أنا بعد ذلك أقلّ الأقلين»(3) و نيز اين كه مى‏فرمايد: «لك ـ يا الهى ـ وحدانيَّة العدد» براستى تحليل‏بردار نيست و فهم آن دشوار است، مگر براى اولياى الهى و محبوبان حق.

اگر كسى به همه‏ى آن‏چه خداوند متعال نازل فرموده است دل ببندد و به‏طور تمام، نسبت به آن انكار و كراهتى نداشته نباشد؛ هر چند مؤمن به شمار مى‏رود، عارف نيست. عارف آن است كه در عين تبعيت و پيروى از انديشه و عمل دين و حضرات معصومين« عليهم‏السلام » اسرار آخرت را بيابد و عرصات قيامت را مشاهده كند و ظاهرش نيز آن را نشان ندهد.

اين نكته قابل ذكر است كه مراد ما از «ما أنزل الله؛ آن‏چه خداوند نازل كرده است»، دين بى پيرايه و حقايق بدون شايبه است. دين بى پيرايه آن است كه بر پايه‏ى اجتهاد به معناى واقعى كلمه كه همان «استفراغ وسع»(4) است ـ استوار باشد. مجتهد كسى است كه در راه فهم درست دين، همه‏ى استعداد و توان خود را آزاد ساخته و با صبورى و حوصله‏ى هرچه تمام‏تر بر همه‏ى اصول و مبانى دين و مدارك شرعى، احاطه‏ى كامل پيدا نموده و احكام الهى را به‏طور دقيق عقلى و منطقى و بى‏هيچ گونه دخل و تصرف و سليقه‏هاى شخصى استخراج كرده است و با كمال آزادى و


1. محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 67، بيروت، موسسه‏ى الوفاء، چاپ دوم،1403ق، ص249.

2. بحارالانوار، ج 70، ص 249.

3. الصحيفة السجادية، دعاى 64، فراز 76.

4. استفراغ وسع به معناى تلاش و كوشش در راه فهم و استدلال احكام دين در حد توان است.

صفحه ی 36

*********

شجاعت آن را بيان مى‏دارد. بديهى است كه چنين شخصى نمى‏تواند در فتوا و بيان «ما أنزل الله» عجول و بى‏حوصله باشد، بلكه بايد با صرف وقت و رعايت دو ويژگى مهم زمان و مكان و ساير ويژگى‏هاى حكم و موضوع، هم‏راه استمداد و قريحه و ملكه‏ى قدسى اجتهاد كه حق‏تعالى به او اعطا فرموده، احكام و موضوعات و ملاك هر يك را به ديگرى تطبيق دهد. بر اين پايه، مجتهد، تنها با شناخت حكم و بدون آن‏كه از موضوع و مناط حكم الهى شناخت فراگير و همه‏جانبه‏اى داشته باشد، نمى‏تواند به درستى فتوا دهد؛ چنان‏چه حضرت صادق« عليه‏السلام » نيز به اين حقيقت اشاره فرموده است كه: «العالم بزمانه لا تَهجُمُ عليه اللوابس؛(1) كسى كه از زمانش آگاه باشد و موضوعات امور را بخوبى بشناسد، هرگز اشتباهات بر او هجوم نمى‏آورد.» اگر مجتهد مصاديق و موضوعات احكام و ملاكات شرع را به‏طور ملموس نشناسد، عالم به زمان نيست و در نتيجه دچار اشتباهات فراوانى در فتوا و بيان حكم الهى مى‏گردد. متأسفانه مى‏بينيم انديشه، عقيده، فتوا وبرخوردها چندان درست، علمى و اخلاقى نيست و بسيارى از برخوردها هم‏راه رسوبات عاميانه و برخوردهاى مزاجى است، بدون آن كه دليل يا فتواى محكمى آن را تأييد نمايد. تا دانش‏مندى نظريه‏اى مى‏دهد؛ اگرچه سنجيده و مطابق واقع باشد، مورد هجمه قرار مى‏گيرد. براى نمونه: اگر كسى بگويد: همه‏ى انواع موسيقى و غنا حرام نيست، مى‏گويند: وى عادل يا مجتهد نيست! براستى چرا در مسأله‏اى كه اين همه علما در آن اختلاف كرده‏اند و آن مسأله در دوران گذشته، خود درگير مسايل سياسى بوده و در پايان هم در بيان حكم آن بدون تحقيق كامل گفته مى‏شود: «الاحوط»، بى‏درنگ تهمت زده


1. تحف العقول، ص264.

صفحه ی 37

*********

مى‏شود و بدون دليل كسى را خدشه‏دار مى‏دانند يا در عدالت وى شك مى‏كنند. مجتهد آن است كه هر سخنى را با دليل بپذيرد و با دليل نيز رد نمايد، نه اين كه تنها سخنان ديگران را خوب نقل كند. البته همه‏ى اين برخوردها در گرو مربى و استاد و نوع تربيت است كه اگر كسى مربى و استاد فرهيخته و آگاهى داشته باشد، هرگز درگير چنين مشكلاتى نمى‏گردد. نتيجه‏ى داشتن مربى آگاه اين است كه انسانى سالم و ساخته مى‏شود؛ چنين شخصى تا هنگامى كه بايد خوب گوش بدهد، گوش مى‏دهد و هنگامى كه به درجه‏ى اجتهاد رسيد نيز با دليل و حجت شرعى، محكم، پايدار و مناسب بر فتواى خود مى‏ايستد.

در همه‏ى رشته‏ها اشتباه وجود دارد؛ از اصول و فقه گرفته تا كلام و حكمت و عرفان؛ چنان‏كه علوم تجربى نيز از نقص و اشتباه در امان نيست؛ بر اين پايه، هيچ كدام از اين علوم نمى‏توانند به انسان قرار و ثبات دهند؛ به همين علّت ميزان، قرآن كريم و كلام معصوم است و علوم ديگر، همه، بيان‏كننده‏ى واقعياتند كه به همين جهت در آن، اشتباهات فراوانى به چشم مى‏خورد. درست آن است كه آدمى به علّت وجود اين اشتباهات از اين علوم، دل‏زده نشود و از آن نگسلد؛ زيرا آدمى مى‏تواند با در دست داشتن سه ميزان شرع، عقل و مشاهده‏ى سالم به حقايق راه يابد.

عارفى كه سه ملاك ياد شده را داشته باشد، داراى عرفان عالمانه است و با نبود هر يك عرفان وى مشكل‏دار مى‏گردد. اگر كسى سخن فلان درويش را بداند، ولى فتواى مجتهد را نداند، يا در مقابل كسى نه تنها فتواى مجتهد خود، بلكه فتاواى مجتهدان ديگر را نيز بداند، ولى در ميدان كار و در مقام تخليه‏ى نفس از صفات رذيله و تجليه و تحليه‏ى آن به صفات الهى كوتاهى كند، هر دو در انحراف و

صفحه ی 38

*********

گم‏راهى به سر مى‏برند.

صفحه ی 39

*********

غايت در اخلاق

علت عمده‏ى پيدايش مكتب‏هاى گوناگون اخلاقى، اين است كه انگيزه‏ى هر فردى با ديگرى در اخلاق متفاوت است و هر كس در بُعد نظر و عمل، غايت خود را چيزى قرار داده است؛ از اين رو اخلاق مى‏تواند رابطه‏ى مستقيمى با بحث غايت و پرسش از آن داشته باشد. پرسش از غايت به اين معناست كه انسان چه مى‏خواهد بشود؟ گاه اين پرسش درباره‏ى امور جزيى است كه در اين صورت به اعتبار متعلق آن مقطعى است و از ارزش والايى برخوردار نيست، مانند اين پرسش كه: اگر من درس بخوانم چه مى‏شوم؟

البته گاه پرسش از غايت درباره‏ى موضوعات كلى و ريشه‏اى است و از جاى‏گاه ارزشى ويژه‏اى برخوردار است؛ مانند اين‏كه: غايت و جاى‏گاه من در مجموعه‏ى نظام آفرينش چيست؟ اگر چنين پرسشى براى انسان مطرح شود؛ به‏گونه‏اى كه در جان انسان بنشيند، مى‏تواند آثار و نتايج ارزشى و اخلاقى سازنده‏اى را در پى داشته باشد؛ زيرا انسان، پديده و ظهورى است كه به مبدأيى پيوسته است، پس بايد غايتى داشته باشد.

گاه برخى افراد به هيچ يك از اين پرسش‏ها توجهى نمى‏نمايند؛ نه به صورت جزيى و نه به صورت كلى، بلكه پرسش او از غايت در محدوده‏ى كم‏ترين مرتبه‏ى پديدارى خويش است؛ مانند اين كه چه بخورم و چه بپوشم؟ غايت چنين شخصى خوراك و شهوت است و به فرموده‏ى قرآن كريم: «والذين كفروا يتمتعون و يأكلون

صفحه ی 40

*********

كما تأكل الانعام و النار مثوى لهم».(1) غايت اينان كام‏يابى، بهره‏بردن از ماديات و در پايان رسيدن به آتش و عذاب دوزخ است؛ اگرچه به جهت كفر و الحاد و عناد خود، از آن غافل و بى‏خبرند. از اين رو جهنم با طبع اولى نفس بيش‏تر سازگار است و به همين دليل طبع و نفس آدمى به هنگام وارد شدن به جهنم هم‏راه اوست؛ چرا كه نفس، ظرف شهوت، غفلت و قرب و انس با دنياست. رسول خدا« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » فرموده است: «النار حفّت بالشهوات»؛(2) آتش جهنم با شهوات و هواهاى نفسانى پيچيده شده است.» پس براى خروج از غفلت و شهوت و رسيدن به بهشت، بلكه دوزخ و آتش جهنم به هدايت حضرات انبيا« عليهم‏السلام » نيازمنديم. هيچ كس بدون وساطت و دست‏گيرى انبياى بزرگ و اولياى الهى و بدون اتمام حجت آنان به بهشت، بلكه به جهنم نمى‏رسد. حق‏تعالى در كريمه‏ى ديگرى خطاب به اينان مى‏فرمايد: «أفحسبتم أنمّا خلقناكم عبثا و أنّكم إلينا لاترجعون»؛(3) شما گمان مى‏داريد در اين جهان بيهوده آفريده شده‏ايد و غايت و هدف والا و برترى نداريد و بسوى ما برنمى‏گرديد.» در اين جا حق‏تعالى غايت را رسيدن و بازگشتن به خود معرفى مى‏كند. حال اگر غايت به تعينات صفات الهى بازگردد، به بهشت و نعمت‏هاى آن مى‏رسد و اگر به صفات جلالى بازگردد، به جهنم و عذاب‏هاى آن راه مى‏يابد و چنان‏چه صاحب وصول حقيق و قرب ربوبى و مقام ذات و لقا باشد، به حق رسيده است.


1. محمد« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله »/12؛ كسانى كه كفر ورزيدند همانند چهارپايان از دنياى خويش بهره‏مند مى‏شوند و در آخرت جاى‏گاه آنان آتش است.

2. نهج البلاغة، ج 2، بيروت دارالمعرفة، تحقيق: محمد عبده، خطبه 176، ص251.

3. مؤمنون/117.

صفحه ی 41

*********

پس پرسش از غايت، تنها يك پرسش اسلامى و دينى نيست، بلكه پرسش فراگيرى است كه مؤمن و كافر هر دو مى‏توانند در پاسخ به آن شركت كنند؛ به‏طور قهرى پاسخ اين پرسش هم مختلف است و گاه مى‏تواند آثار اخلاقى و عملى گوناگونى را به دنبال داشته باشد و مى‏تواند بسيار عالى و يا گاه مقطعى‏باشد؛ چنان‏چه گاه گفته مى‏شود: به‏طور كلى غايت نداريم، تنها آمده‏ايم كه برويم.

ارتقا و اوج وصول

براى وصول و رسيدن به كمالات و تخلّق به اخلاق الهى انسان نيازمند پرسش از غايت خود و يافت بلنداى پاسخ آن است تا بتواند با وصول به كمال و تحقق به مدارج عالى، نفس خويش را اوج دهد. كسى كه مى‏گويد: مى‏خواهم مانند فلان كس و فلان چيز بشوم، در واقع غايتش را محدود ساخته است؛ زيرا همانندى، محدوديت است. هر كس بايد خويشتن خويش باشد و در نهايت غايتش نيز به اندازه‏ى خود باشد. انسان بايد خود را از كمالات جزيى برهاند؛ چرا كه كمالات جزيى آدمى را كوچك مى‏سازد. آن كه مى‏گويد:

 «من به خود نامدم اين‏جا كه به خود باز روم

 آن كه آورد مرا باز برد در وطنم»

خود را با پاسخ اقناعى محدود ساخته است؛ زيرا مى‏گويد: يكى مرا آورده است و باز مرا مى‏برد؛ بخواهم يا نخواهم؛ پس رضايت و نارضايتى در كار نيست. از او مى‏توان پرسيد: فاعل و كنش‏گر آن‏چه كسى است؟ شما را از كجا آورده است و به كجا خواهد برد. شاعر مى‏گويد. از همان‏جا كه آورده است، به همان‏جا باز

صفحه ی 42

*********

مى‏گرداند، ولى اين بيان با فرمايش حق‏تعالى: «إنا للّه و إنا إليه راجعون»(1) متفاوت است؛ زيرا طبق كريمه‏ى الهى، در ظرف نزول، همه از حضور حق مى‏آيند، ولى در صعود، همه به يك جا باز نمى‏گردند، بلكه هر كس به ظهورات اسمى مناسب خود رجوع مى‏كند؛ از اين‏رو در آيه‏ى شريفه نيز در مورد ظرف نزول و ظهور مى‏فرمايد: «انا لله»، ولى در ظرف صعود نمى‏فرمايد: «الى اللّه»، بلكه ضمير غايب آورده است و مى‏فرمايد: «اليه» تا بفهماند ميان ظرف نزول و رجوع تفاوت است.

همان گونه كه گذشت تمام مشكلات انسان در يافتن پاسخ صحيح اين امر است و براى گشايش اين مشكلات و پاسخ درست به آن بايد نسبت به پرسش‏هاى اساسى توجه بيش‏ترى داشت. اگر انسان در باب وصول به كمالات اصولى و اخلاقى به پاسخ درستى نرسد، در واقع شكست را بر خود پذيرفته است.

بر اين پايه، هر يك از مكتب‏هاى مختلف اخلاقى، غايت را به چيزى معرفى مى‏كند: عارف، غايت را «حق» مى‏داند، حكيم مى‏گويد: «صيرورة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى».(2) انسان به واسطه‏ى آگاهى و حكمت چنان شود كه عِدل و مشابه عقلى جهان خارج باشد.» قرآن كريم، غايت را عبوديت دانسته است: «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»؛(3) جن و انس را نيافريدم، مگر براى اين كه مرا عبادت كنند؛ عابد، زاهد و متكلم غايت را وصول به جنات نعيم و حور و قصور تعريف نموده‏اند؛ كافر هم مى‏گويد: غايت همين دنيا و لذّت‏هاى مادى آن است: «و


1. همه از خداييم و به خدا باز مى‏گرديم. بقره/156.

2. صدرالدين محمد شيرازى، الاسفار الاربعة، تهران،دارالمعارف الاسلامية، ج1، ص20.

3. ذاريات/56.

صفحه ی 43

*********

قالوا ما هى اِلاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا اِلاّ الدهر؛(1) كافران گفتند: براى ما نيست مگر همين زندگى دنيا. دسته‏اى مى‏ميريم و دسته‏اى ديگر زنده مى‏شويم و ما را هلاك نمى‏كند مگر «دهر» كه همان روزگار و گذشت زمان است.» حق تعالى در پاسخ آن‏ها مى‏فرمايد: «و ما لهم بذلك من علم، ان هم الا يظنون؛(2) اينان اين سخنان را با علم و آگاهى نمى‏گويند، بلكه بر اساس گمان، چنين داد سخن مى‏دهند.» سپس در آيه‏ى بعد مى‏فرمايد: «قل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم اِلى يوم القيامة لاريب فيه، ولكن أكثر الناس لايعلمون؛(3) اى پيامبر ما، به آنان بگو: خداست كه به شما زندگى مى‏دهد؛ سپس شما را مى‏ميراند و پس از آن، شما را در روز قيامت كه در آن شك و ريبى براى اهل ايمان و يقين نيست در صحنه‏ى محشر گرد مى‏آورد، ولى بيش‏تر مردم كه اهل ايمان و يقين نيستند، نمى‏دانند».

كافر كه مى‏گويد: بقا ندارم، چگونه مى‏گويد: انديشه دارم؟ آيا انديشه‏ى وى واقعيت دارد يا خير؟ اگر هست، پس او به ناچار، حقيقت و تجرّد را پذيرفته است و اگر معقولات در خارج نيست، پس انديشه‏ى او در كجاست؟ از طرفى امر مجرد، بقا و دوام دارد.

كافر هيچ‏گاه به پاسخ درستى دست نمى‏يابد؛ زيرا ذهنيات او تحقيقى و يافتنى نيست، بلكه تنها بر پايه‏ى گمان و تخمين قرار دارد. پاسخ حقيقى از روى علم و آگاهى است و چنين پاسخى هيچ پرسشى را باقى نمى‏گذارد.

پاسخ كامل و درست نيز دو نوع است: «حصول» و «وصول» و مهم دومى است


1. جاثيه/ 24.

2. جاثيه/24.

3. جاثيه/26.

صفحه ی 44

*********

كه سير حقيقى انسان را هموار مى‏سازد. انسان بايد اين پرسش را پاسخى كلى و نهايى دهد و گرنه جزيى مى‏شود و به تبع پاسخ جزيى خود، جزيى و كوچك مى‏گردد.

حكمت نظرى و عملى و تفاوت غايت‏ها

پرسش اين بود كه غايت انسان چيست؟ چه استعدادى در انسان به وديعت نهاده شده است؟ چون هر فردى غايت انسان را چيزى مى‏داند، پاسخ‏هاى داده شده نيز گوناگون است و همين امر علت پيدايش مكتب‏هاى مختلف اخلاقى شده است. پرسش از غايت را در دو بخش بايد پاسخ داد؛ بخش حكمت نظرى (چه چيزى خوب است؟) و بخش حكمت عملى (چگونه بايد زيست تا به آن رسيد؟)

حكمت نظرى ادراك آن‏چه به وقوع پيوسته است و آن‏چه به وقوع خواهد پيوست مى‏باشد و چگونگى درك تحقق خوبى‏ها و اصل حقيقت را بيان مى‏دارد و حكمت عملى، وصول به اين حقيقت درك شده است؛ بر اين پايه مى‏توان گفت: عبارت «أَوّل العلم معرفة الجبار؛ سر آغاز دانش شناخت خداوند است»، حكمت نظرى است و جمله‏ى «آخر العلم تفويض الأَمر إِليه؛(1) پايان علم واگذارى امور به اوست»، بيان‏گر حكمت عملى است.

غايت متكلم در بخش حكمت نظرى، اثبات صانع و در بخش حكمت عملى، تخلق عملى به اخلاق انسانى است. غايت فيلسوف در بخش حكمت نظرى، اثبات


1. جامع المقدّمات، ص1.

صفحه ی 45

*********

واجب است كه اين امر، خود چينش‏هاى گوناگون دارد. دسته‏اى در پى اثبات اصالت ماهيت و فرعيّت وجود هستند. بعضى به دنبال اثبات تباين وجودات و بعضى در پى اثبات تشكيك وجودند. مرحوم صدرا(ره) مى‏گويد: وجود تشكيكى است؛ هر چند از وحدت اطلاقى يا شخصى آن هم سخن مى‏گويد، ولى در هر صورت درگير تشكيك و واجب الوجود است؛ در حالى كه عارف در پى حقيقت وجود است و واجب و ممكن نمى‏شناسد. فيلسوف به حكمت كه مى‏رسد، از وحدت دم مى‏زند و از وحدت مفهومى فراتر مى‏رود و پايه‏ى وجود را «وحدت اطلاقى» مى‏يابد، ولى عرفان به «وحدت شخصى» قايل است؛ آن‏چنان‏كه عارف مى‏گويد، نه آن گونه كه درويش مى‏گويد. البته فهم و درك «وحدت شخصى» سرى دراز دارد و «هر كس به قدر فهمش فهميده مدّعا را»؛ چرا كه: «الطرق إلى الله بعدد أنفاس الخلائق؛(1) راه‏هاى رسيدن به خداوند كريم به فراوانى شماره‏ى نفس‏هاى آفريده‏هاست.» هدف و غايت نهايى فيلسوف و حكيم در بُعد حكمت نظرى يكى از اين‏هاست و در بعد حكمت عملى، اتحاد صورى با پديده‏ها و در نهايت ارتباط با عقل اول است: «صيرورة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى».(2) در حالى كه عارف در پى وحدت شخصى و در حكمت عملى در پى نفى غير و غيّريت است.


1. ملا هادى سبزوارى، شرح الاسماء الحسنى، ج1، قم، كتاب‏فروشى بصيرتى، ص94.

2. الاسفار الاربعة، ج1، ص20.

صفحه ی 46

*********

حضرت حق و وحدت شخصى

غايت عرفان در حكمت نظرى، اثبات وحدت شخصى وجود است؛ همان كه بعضى از اهل ظاهر آن را تخطئه مى‏كنند. بعضى نيز مانند مرحوم سيد ابوالحسن قزوينى(ره) درباره‏ى اعتقاد به آن مى‏فرمايد: «بايد به اهلش واگذار كرد»، ولى عارف در وصول به حكمت نظرى و تحقق عملى آن، نه به دنبال «اثبات صانع» است و نه در پى اثبات وجود يا وصول به واجب الوجود، بلكه به دنبال رسيدن به وجود و تخلق و اتصاف به اخلاق الهى و تحقق عملى به حقيقت آن و رسيدن به ذات حقيقت وجود است كه يكى است و قابل وصول مى‏باشد. مرز اخلاق عرفانى و غير عرفانى نيز همين امر است. اگر درد وصول در كسى باشد و در خود رمز و راز آن ذات هر جايى را نمى‏بيند، بايد عرفان را رها نمايد و يا براى خود چاره‏اى بينديشد.

عارف هنگامى مى‏تواند در راستاى حكمت عملى و تخلق و تحقق كامل به اخلاق الهى به غايت گفته شده برسد كه خود را سراپا ظهور ببيند؛ در اين صورت است كه به «حقيقت وجود» و «شخص حقيقت» راه مى‏يابد و هويت حق را تماشا مى‏كند.

كسى كه درد وصول يافت، بايد حق را پى‏گيرد؛ نه آن كه خيال خام بپروراند و به بى‏كارى و بى‏دردى رو آورد؛ چنان‏كه از فرد مبتلا به رعشه، هنر نقاشى برنمى‏آيد. شخص بى‏درد نبايد در پى عرفان حقيقى باشد، زيرا همان‏گونه كه فرد ياد شده هيچ‏گاه نقاش ماهرى نمى شود، وى نيز عارف دل خسته و وارسته‏اى نمى‏گردد.

عارف واصل و سالك كامل كسى است كه به وجود، وصول نظرى و عملى يافته و به اين دريافت رسيده است كه در صحنه‏ى هستى غير از حق تعالى نيست؛ حق،

صفحه ی 47

*********

وجود است و ظهورات، تنها شؤون حق مى‏باشند و بس؛ از اين‏رو وقتى خداوند حكيم مى‏فرمايد: «يا أيتها النفس المطمئنة إرجعى إلى ربّك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و داخلى جنتى»(1) نفس ناطقه با تمام مراتبش پيش از اطمينان در طرف ديگرى قرار مى‏گيرد؛ گويا سالك، پيش از اطمينان، در خود بوده و هنوز به حق نرسيده است، ولى هنگامى كه به اطمينان مى‏رسد، خود را رها كرده و با رسيدن به اطمينان، مخاطب به خطاب «ارجعى» مى‏شود و رب خود را درمى‏يابد. هنگامى كه سالك از «راضية مرضية» گذر كرد، در عنوان عباد حق و جنت رب ـ جنتى كه رسيدن به رضوان حق و وجود است ـ داخل مى‏شود و همه‏ى صفات كمال ـ كه براى «خود» است ـ را از دست مى‏دهد و به فنا و نادارى مطلق مى‏رسد؛ بنابراين غايت انسان در قرآن، وصول به «نفس مطمئنه» و سپس «راضيه» و «مرضيه» و در نهايت به «عبوديت محض» كه باطن آن جنّت لقاى ذات است، مى‏باشد. امرى كه غاية غايات انسان، رسيدن به آن است: «فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى».

آن‏گاه كه حكمت نظرى و عملى يكى شدند، بايد دل را گداخت تا درد وصول بيابد؛ وصولى كه كم‏ترين آن، انسان را واله و شيدا مى‏كند و تا جايى پيش مى‏رود كه با فناى در ذات، هيبت و بزرگى حق بر او پديدار مى‏شود؛ چنان كه حضرت ابوالفضل« عليه‏السلام » با آن كه شجاعت و هيبت حيدرى دارد، ولى هنگامى كه به هيبت زهرايى امام حسين« عليه‏السلام » نظر مى‏افكند، ترس بر وجود مباركش چيره و مستولى مى‏شود و شمر هنگامى كه بر سينه‏ى مبارك امام حسين« عليه‏السلام » مى‏نشيند، نمى‏تواند


1. اين نفس ره يافته، به پرودگارت خوشنود و خوشايند باز آى و از آن پس به بندگانم درآى و در بهشتم (جنت لقا) جاى گير. فجر/27ـ30.

صفحه ی 48

*********

خنجر بر گلوى ايشان بكشاند؛ نه اين كه گلو بريده نمى‏شود، بلكه چون شمر نمى‏تواند صورت امام« عليه‏السلام » را ـ كه چهره‏ى ذات است ـ نگاه كند، سر مبارك حضرت را از قفا مى‏برد.

عرفان چيست و عارف كيست؟

عرفان حقيقى آن نيست كه كشف و كرامات صورى و خيالى يا ادعايى دارد؛ مانند: عرفان مرتاض‏هاى هندى كه رسيدن به آن، حتى «طهارت» نيز نمى‏خواهد. عرفان دكه‏اى نيست و متاع بازارى ندارد، بلكه رسيدن به حقيقت است. اگر حضرت اباعبدالله الحسين« عليه‏السلام » در دعاى شريف عرفه مى‏فرمايند: «عميت عين لا تراك؛(1) كور است چشمى كه تو را نمى‏بيند»، اين كلام را در وصول به حق مى‏گويد، نه به صرف گفتار. چنين عارفى چون به وصال حق رسيد، در هر شرايطى ثبات دارد. نداى «اِن اللّه شاء أن يراك قتيلاً»(2) را مى‏شنود، ولى از كشتن و كشته شدن باكى ندارد؛ مانند آنان كه به صدق به دنبال پيامبر« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » بودند، يا كشته شدند يا مورد آزار بودند. عرفان، وقوف عندالله و معرفت و تعبد به اللّه است و ميزان صدق آن نيز متابعت حضرات معصومين« عليه‏السلام »؛ هم‏چون امام صادق و امام حسين« عليهماالسلام » است. اميرمؤمنان« عليه‏السلام » خود به تنهايى ميزان حق است.


1. مستدرك سفينة البحار ، ج 7، قم دفتر انتشارات اسلامى، چاپ 1419ق، ص41.

2. همانا خداوند خواست كه تو را كشته ببيند. بحار الانوار، ج44، ص364.

صفحه ی 49

*********

عارف آن است كه به كسى جفايى نكند؛ نه به خود، نه به خلق خدا و نه به خداى خويش.

رابطه‏ى دو حكمت

حكمت عملى بدون معرفت نظرى پديد نمى‏آيد و هر كارى بدون معرفت و يافت معناى آن، ارزشى ندارد؛ چنان‏كه در مأثورات به اين حقيقت اشاره شده است. امام باقر« عليه‏السلام » مى‏فرمايند: «لا يُقبل عمل الا بمعرفة و لا معرفة الا بعمل و من عرف دَلَّته معرفته على العمل؛(1) هيچ كارى جز با معرفت پذيرفته نمى‏شود و هيچ معرفتى جز با كار پذيرفته نمى‏گردد و كسى كه (خداى تعالى را) شناخت، شناختش او را بسوى عمل صالح هدايت مى‏نمايد».

اگر در حكمت نظرى گفته شود كه بايد «خود» را بسازيم، اين ره‏نمود گزاره‏ى «اخلاق كلامى» است و تنها يك «تغسيل» صورى به شمار مى‏رود، و اگر بگوييم: بايد «خدا» را بيابيم، به «اخلاق عرفانى» رسيده‏ايم. ميان اين دو شناخت، تفاوت‏هاى بسيارى وجود دارد. در شناخت نخست، آدمى جز خود را نمى‏بيند و براى خود، «محاسبه» و «مراقبه» دارد؛ به‏گونه‏اى كه اگر يك لحظه غافل شود، محاسبه و مراقبه، بلكه خود را از دست داده است، ولى در شناخت دوم، سالك خود را فراموش مى‏كند و خويشتن خويش را از دست مى‏دهد؛ او در «خدايابى» به «فنا» مى‏رسد و در «خود يابى» پس از فنا به «بقا» مى‏رسد. سالك در راه فنا مخاطب به خطاب «ان


1. تحف العقول، ص294.

صفحه ی 50

*********

ربك لبالمرصاد»(1) و در راه بقا، به خطاب «أدع اِلى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى أحسن، ان ربك هو أعلم بمن ضل عن سبيله و هو أعلم بالمهتدين»(2) مفتخر است. عارف در حق‏يابى به بالاتر از همه‏ى جنّت‏ها مى‏نگرد و جنت و نار را در مى‏نوردد و بالاتر از آن، «رضوان» و «رضاى حق»، بلكه «شخص حق» و «جنت لقا» را مى‏يابد.

 مردم خدا شنيده و لكن نديده‏اند

 ما ديده‏ايم آن‏چه خلايق شنيده‏اند

 هر صورتى به ديده‏ى معنا جمال اوست

 بر ما حجاب ظاهر و باطن دريده‏اند

 روى خدا به چشم خدا بين كه عارفان

 بى شك خداى را به همين چشم ديده‏اند

«عرفت الله فى كلّ شى‏ء»؛(3) «آن را كه خبر شد، خبرى باز نيامد.» كسى كه «حشر مع الله» پيدا كرد، ديگر زمينه‏ى جنت و نار ندارد؛ همان سخن حضرت على« عليه‏السلام »: «ما عبدتك خوفا من نارك، و لا طمعا فى جنتك، بل وجدتك أهلاً للعبادة،(4) فعبدتك»؛


1. خدايت در كمين توست. فجر/14.

2. با برهان به حق دعوت كن و اهل موعظه را اندرز ده و بدخواهان را با پاكى به بحث نشين كه خدايت به گم‏راهان و ره‏يافتگان بخوبى داناست. نحل/125.

3. خدا را در هر چيز يافتم. الالفين، ص128.

4. نه به آتشت بنده‏ام و نه طمع به بهشتت دارم، كه خدايت يافتم و بندگيت مى‏كنم. ابن ابى جمهور الاحسايى عوالى اللئالى، ج1، قم، سيدالشهداء، چاپ اول، 1403ق، ص20.

صفحه ی 51

*********

زيرا كه جنت او، ذات حضرت حق و جهنم او، دورى از حق است.

سيد عشاق؛ حضرت سجاد« عليه‏السلام » در دعاى «خمسة عشر» در مقام مغازله و معاشقه با حق عرض مى‏كند: «يا نعيمى و جنّتى و يا دنياى و آخرتى»؛(1) نعيم من، بهشت من، دنياى من و آخرتم.» اين بيان با كلام حضرت ابراهيم كه مى‏فرمايد: «ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى للّه رب العالمين» تفاوت دارد؛ زيرا ايشان نماز و عبادت و زندگى و مرگ خويش را براى خدا مى‏دانند و تقديم حضرت حق مى‏نمايند؛ در حالى كه سيد ساجدين مى‏فرمايد: خداوند متعال؛ نعيم من، بهشت من، دنيا و آخرت من است؛ نه آن كه چيزى تقديم حق كند. حضرت ابراهيم نماز و عبادتش را به حق مى‏بخشد و حضرت سجاد جيزى را از خود نمى‏داند كه تقديم حق كند و سخن از نماز و عبادت سر نمى‏دهد و نعيم و بهشت خويش را حضرت حق مى‏بيند كه برتر از هر نعيم و بهشتى است.

براى «حق يابى» طفره محال است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»(2) پس بايد خوديابى كرد تا در سايه‏ى خوديابى، حق‏ياب شد. خوديابى گفته شده، خوديابى پيش از فناست و با خوديابى پس از فنا تفاوت دارد. خوديابى پيش از فنا براى رسيدن به فناست و خوديابى پس از فنا براى رسيدن به بقا. در خوديابى پيش از فنا، سالك مى‏خواهد نفس خود را گم كند، ولى در خوديابى پس از فنا، سالك خودى را كه پيش از فنا به بقاى خَلقى از دست داده است، به بقاى حقى مى‏يابد؛ از اين‏رو امام


1. مفاتيح الجنان، دعاى خمسة‏عشر،مناجات هشتم.

2. كسى كه خود را شناخت خدايش را شناخته است. عوالى اللئالى، ج4، ص102.

صفحه ی 52

*********

سجاد« عليه‏السلام » هنگامى كه مى‏فرمايد: «أنا بعدُ أقل الأقلين»(1) اين «أنا» همان «أنا» بعد از فناست كه چهره‏ى حقى دارد؛ بنابراين براى حق‏يابى بايد متخلق و متحقق به اخلاق و كمالات الهى شد: «تخلّقوا بأخلاق اللّه و اتصفوا بصفات اللّه»؛(2) متخلق به اخلاق الله و متصف به صفات الهى شويد تا چهره‏ى حقى يابيد.» چرا كه «السنخية علة الانضمام». حب، قرب و رسيدن به حق و كمالات حقى چندان كار آسانى نيست و هم‏راهى، هم‏دمى و هم‏نشينى مى‏طلبد.


1. الصحيفة السجادية، دعاى46، فراز76.

2. بحار الانوار، ج61، ص129.

صفحه ی 53

*********

مكارم اخلاق

معيار كمالات اخلاقى، مدارك قطعى اخلاق‏شناسى از سخنان و رفتار معصومان« عليهم‏السلام » است كه دست‏يابى به همه‏ى آن كار چندان آسانى نيست؛ زيرا مأثورات اخلاقى ما به گونه‏اى نيست كه بتواند همه‏ى مراحل و مدارج كمال را يك جا بيان كند و از سوى ديگر مكارم اخلاقى تنها «اوصاف اخلاق» نيست، بلكه «احسن اخلاقيات» است؛ چرا كه مكارم، مكرمت‏ها و فضيلت‏هاى برتر خُلقى را بيان مى‏كند و نبايد ميان اوصاف اخلاقى و مكارم اخلاقى خلط نمود. گاهى در مدارك اخلاقى، مكارم اخلاقى به صورت مختلف و پراكنده گفته شده است. وقتى مدارك اخلاقى گوناگون باشد، بحث‏هاى آن نيز خود به خود اختلاف پيدا مى‏كند كه در اين مقام جهت توضيح گزينه‏هاى ياده شده به نمونه‏اى از آن اشاره مى‏شود.

مكارم اخلاق در مدارك روايى

1ـ عن الحسين بن عطيّة عن أبى عبداللّه« عليه‏السلام » قال: المكارم عشر، فان إِستطعتَ أن تكون فيك، فلتكن، فانّها تكون فى الرّجل، و لا تكون فى ولده، و تكون فى الولد ولا تكون فى أبيه، و تكون فى العبد، ولا تكون فى الحرّ، قيل: و ما هنَّ؟ قال: صدق اليأس و صدق اللّسان وأداء الأمانة وصلة الرّحم و إقراء الضيف و إطعام السائل و المكافأة على الصنائع والتذمّم للجار والتذمّم للصّاحب و رأسهنّ الحياء؛(1) حسين بن عطيه گويد: امام صادق« عليه‏السلام » فرمود: جوان‏مردى و مكرمت‏هاى خُلقى و منشى ده


1. محمد بن يعقوب الكلينى، اصول الكافى، ج3، باب المكارم، ص55، ح1.

صفحه ی 54

*********

چيزند. اگر مى‏توانى آن را داشته باش؛ زيرا گاه شخصى داراى آن است، نه فرزند وى و گاه فرزند داراى آن است و پدر آن را ندارد و گاه درغلامى هست و در فرد آزادى نيست. عرض شد: آن‏ها چه هستند؟ فرمودند: طمع از ديگران بريدن و نوميدى حقيقى (از آن‏چه در دست مردم است)، راستى و صداقت در كلام، اداى امانت، صله‏ى رحم، دعوت و پذيرايى از مهمان، غذا دادن به سايل (كسى كه از تو غذا طلبد)، و جبران نيكى‏ها و مراعات و خويشتن دارى در مقابل حق همسايه و رفيق و در رأس همه و برتر از آن‏چه ذكر شد، حيا و شرم از ارتكاب بدى‏هاست».

در اين روايت جهات چندى قابل اهميت و دقت است:

الف ـ هر كس توفيق داشتن كمالات و خوبى‏ها را ندارد.

ب ـ به دست آوردن و نگاه‏دارى كمالات نياز به اهتمام دارد و اين طور نيست كه خوبى‏ها صفات ماندگار باشد، بلكه ممكن است از دست برود، پدرى آن را داشته باشد و پسرى آن را دارا نباشد يا برعكس.

ج ـ طمعى كه در صدر حديث قرار دارد، اداى امانت است.

د ـ دعوت مهمان و غذا دادن به فقير جوان‏مردى است و مكافات على الصنائع آن است كه انسان محبت ديگران را بدون پاسخ نگزارد و از تذمم همسايه و هم‏راه خويش پرهيز نمايد و بزرگوارى، خويشتن دارى و حفظ حريم هم‏جوارى است و در پايان حيا آمده كه حيا علت تمام كمالات بشرى است و افراد بى‏حيا باكى از انجام گناه و ارتكاب گناهان ندارند كه حيااز عالى‏ترين صفات و اصلى‏ترين كمالات است كه تنها در افراد اصيل و با ريشه يافت مى شود. پس دو صفت صدر و ذيل حديث، اساسى‏ترين صفات را بيان مى‏دارد.

2ـ عن عبداللّه بن مسكان عن أبى عبداللّه« عليه‏السلام » قال: ان اللّه عزوجل خصّ رسله

صفحه ی 55

*********

بمكارم الأخلاق، فامتحنوا أنفسكم، فان كانت فيكم فاحمدوا اللّه، و اعلموا أنّ ذلك من خير، و ان لا تكن فيكم فأسألوا اللّه و ارغبوا اليه فيها، قال: فذكرها عشرة: اليقين والقناعة والصبر والشكر والحلم و حسن الخلق والسخاء و الغيرة والشجاعة والمروَّة. قال: و روى بعضهم بعد هذه الخصال العشرة: و زاد فيها الصدق و أداء الامانة»؛(1)

ـ امام صادق« عليه‏السلام » فرمودند: خداى عزّوجلّ پيغمبرانش را به مكارم اخلاق ويژگى داده است. شما خود را بيازماييد، اگر از آن دارا بوديد، او را سپاس گوييد و بدانيد كه بودن آن‏ها در شما خيرى بوده كه خداوند عطا كرده است و چنان‏چه در شما نبود، آن را از خدا بخواهيد و نسبت به آن رغبت جوييد. سپس آن‏ها را ده چيز شمردند: يقين، قناعت، صبر، شكر، خويشتن‏دارى، خلق نيكو، سخاوت، غيرت، شجاعت و مروت.

بعضى از راويان ديگر اين ده خصلت را ذكر نموده و راست‏گويى و امانت‏دارى را هم به آن افزوده‏اند.

روايات گفته شده داراى اشاره‏هاى فراوانى است كه برخى از آن ياد مى‏شود:

الف ـ صفات كمال را در انبيا و خوبان مى‏دانند و مكرمت‏ها را ويژه‏ى انبيا قرار مى‏دهند.

ب ـ خوبى‏ها را خير مى‏شناسد و در صورت نداشتن آن، سفارش به طلب آن مى‏فرمايند.

ج ـ وظيفه‏ى انسان مؤمن را امتحان و بررسيدن خود قرار مى‏دهند تا از موقعيت


1. پيشين، ص56.

صفحه ی 56

*********

خود باخبر باشد.

د ـ صدر و ذيل حديث دو صفت يقين و مروت را مى‏آورد. يقين، اساس حكمت نظرى و مروت و جوان‏مردى، همه‏ى حكمت عملى است.

3 ـ عن عبداللّه بن بكير، عن ابى عبداللّه« عليه‏السلام » قال: «انّا لنحبّ من كان عاقلا، فهما، فقيها، حليما، مداريا، صبورا، صدوقا، وفيّا، ان اللّه عزوجلّ خصّ الانبياء بمكارم الاخلاق، فمن كانت فيه فليحمداللّه على ذلك، و من لم تكن فيه فليتضرّع الى اللّه عزوجلّ و ليسأله اياها، قال: قلت: جعلت فداك و ما هنّ؟ قال: هنّ الورع والقناعة والصبر والشكر والحلم والحياء والسخاء و الشجاعة والغيرة والبرّ و صدق الحديث و أداء الأمانة».(1)

ـ امام صادق« عليه‏السلام » فرمود: ما كسى را كه عاقل، فهميده، فقيه، خويشتن‏دار، بامدارا، بردبار، راست‏گو و باوفا باشد، دوست داريم؛ زيرا خداى عزّوجلّ پيغمبران را به مكارم اخلاق ويژگى داده است؛ پس هر كه مكرمت‏هاى اخلاقى را داشته باشد، خدا را سپاس گزارد و هركه آن را ندارد، بسوى خداوند عزوجل تضرع كند و آن را از او بخواهد.

راوى گويد: عرض كردم، فدايت شوم آنها چه صفاتى هستند؟ فرمودند: پرهيزگارى، قناعت، صبر، شكر، خويشتن‏دارى، حيا، سخاوت، شجاعت، غيرت، خوش‏رفتارى، راستى در گفتار و امانت‏دارى.

اين روايت شريف نيز داراى نكته‏هايى است كه شايسته است به برخى از آن اشاره شود:


1. پيشين، ص56.

صفحه ی 57

*********

الف ـ در ابتداى كلام افراد عاقل، فهميده، دانش‏مند و وارسته را مخاطب قرار مى‏دهد؛ زيرا در ديگران كم‏تر دست‏يابى بر مكارم اخلاقى را مى‏يابند.

ب ـ بعد از آن كه مكارم اخلاق را ويژه‏ى انبيا قرار مى‏دهد، ديگر افراد شايسته را به صورت مشروط عنوان مى‏نمايد كه هركس مكرمت‏هاى اخلاقى را دارد، سپاس خدا گويد و اگر ندارد آن را از خداوند درخواست نمايد تا خدايش عطا كند.

ج ـ در صدر حديث شريف ورع و پاك‏دامنى را قرار مى‏دهد كه اساس مهم ديگر صفات است كه در حديث آمده است؛ زيرا ورع و پاك‏دامنى آدمى را از شبهه‏ها دور مى‏دارد و به تمام خوبى‏ها نزديك مى‏نمايد.

4 ـ عن جابر بن عبداللّه قال: قال رسول اللّه« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله »: «ألا أُخبركم بخير رجالكم؟ قلنا: بلى يا رسول اللّه، قال: ألا مِن خير رجالكم التقىّ، النقىّ، سَمِحَ الكفيّن، نقى الطرفين، البر بوالديه و لا يلجى‏ء عياله الى غيره».(1)

ـ جابربن عبداللّه گويد: رسول خدا« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » فرمود: نمى‏خواهيد بهترين شما را معرفى كنم؟ عرض كرديم: بله، اى رسول خدا، فرمودند: بهترين شما، فرد پرهيزكار، ناآلوده، با سخاوت، داراى زبان و دامن پاك، خوش رفتار با پدر و مادر و كسى كه افراد خانواده‏اش را به پناهندگى به ديگران وادار نسازد، مى‏باشد.

حديث شريف نيز به موارد مهمى اشاره دارد؛ مانند:

الف ـ بهترين مردم كسى است كه پاكى و طهارت داشته و از كجى و انحراف دور باشد.

ب ـ دو صفت تقى و نقى را هم‏راه مى‏آورد؛ كسانى كه خود را پاك نگاه مى‏دارند


1. پيشين، ص57.

صفحه ی 58

*********

و هرگز آلوده‏ى به گناه نشده‏اند. مؤمنان، افراد وصف شده را بهترين مؤمنان مى‏دانند.

ج ـ نقى الطرفين پاك زبانى و پاكى از آلودگى دامن به گناه و شهوت است، اين دو صفت نزد هم آمده است و حكايت از اوج كمال فرد مى‏كند؛ زيرا همه‏ى آلودگى‏هاى انسان از اين دو ريشه مى‏گيرد و كم‏تر كسى است كه بتواند نسبت به اين دو امر مصونيت داشته باشد.

د ـ صفت چهارمى كه از كمالات جوان‏مردان است و تنها در وارستگان شايسته مى‏توان آن را ديد، گشايش و گشادگى نسبت به اصل خانه و همسر و فرزاندان است. آن‏ها به واسطه‏ى تنگ نظرى و سخت‏گيرى مرد خانه به افراد بيگانه پناهنده نشوند و ديگران را سنگ صبور و يار غار خود قرار ندهند كه مشكل اصلى اخلاق اسلامى پيدايش تنگ نظرى و تعصب گرايى و جهود پندارى افراد است.

اسلامى كه با چنين بياناتى ما را آشنا مى‏سازد، چرا بايد خانه و خانواده و جامعه‏ى آن انباشته از تنگ نظرى، تعصب و ناهنجارى‏هاى گوناگون باشد؟ دينى كه پيامبرش مى‏فرمايد: از بهترين صفات كمال انسان اين است كه مرد خانه، افراد تحت سرپرست خانه‏ى خود را به پناهندگى ديگران وادار نسازد، چرا پيروانش بايد به پنهان‏كارى گرفتار باشند؟

بيان ياد شده به خانه و خانواده منحصر نيست و هر جامعه‏ى بايد از اين عنوان بسته و در هم نشسته كه دوست و دشمن و خودى و بيگانه و مرد و زن و كوچك و بزرگ، همه خود را از يك‏ديگر پنهان مى‏سازند و باتمام آلودگى، خوف و هراس از افراد آلوده‏اى هم‏چون خود دارند، دورى جويد.

صفحه ی 59

*********

مكرمت‏ها

برخى از عناوين و اوصافى كه در اين چند روايت آمده است، اوصاف عادى و لازم افراد است كه براى هر يك موردى بيان مى‏شود:

الف ـ موارد تكرارى همانند صدق لسان و اداى امانت و سخاوت و شجاعت.

ب ـ موارد غير تكرارى غير از آن‏چه كه گذشت؛ مانند: احكام سايل.

ج ـ موارد عادى و ضرورى؛ چون: قناعت، صبر و شكر.

د ـ موارد عالى و غير عادى نظرى؛ مانند: يقين.

ه ـ مكرمت خلُق؛ چون بى‏طمعى و صدق يأس از خلق، كه صبر و قناعت و شكر ضرورت دارد و صفت عادى افراد است و كم و بيش همه‏ى افراد داراى اين صفات هستند، ولى يقين داشتن نه آسان است و نه كار هر كسى مى‏باشد و تنها در توان اولياى الهى است و بى‏طمع بودن و به لسان روايت صدق يأس از مكرمت‏هاى اخلاقى است كه جز كمّل اولياى الهى از آن بر خوردار نمى‏شوند.

انبياى الهى؛ اگر چه خود صفاتى اين‏گونه داشته‏اند، ولى حضرت ختمى كمال و تمام آن‏ها را داشته و انبياى عظام در پى تكميل تحقق تمام آن‏ها در ميان امت خود نبوده‏اند؛ در حالى كه مقام ختمى مى‏فرمايد: من براى تحقق آن‏ها در ميان امتم برانگيخته شده‏ام. مكرمت‏هاى اخلاق، تماميت كمال و كمال تمام صفات اخلاقى است كه مقام ختمى و كمّل اوليا« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » در پى تحقق آن مى‏باشند.

صفحه ی 60

*********

منازل وصول

طريق سلوك و وصول را داراى هزار يا صد و يا هفت منزل دانسته‏اند؛ درحالى كه در طريقت نگارنده تنها داراى سه منزل مى‏باشد. به هر حال، هرچه باشد از عظمت و اهميت بالايى برخوردار است و بسيارى هنوز اندر خم يك كوچه‏اند. مباحث اخلاقى بايد به‏گونه‏ى فنى و دقيق در بحث فلسفه‏ى اخلاق ـ كه مربوط به فلسفه و روان‏شناسى اخلاق است و در مباحث اخلاقى، مورد تحليل، بررسى و ارزيابى قرار گيرد. بر اين پايه، مدارك و مستندات بحث‏هاى اخلاقى، امور فنى و مدرسه‏اى است؛ اگرچه مهم در اخلاق، رفتار و سلوك اخلاقى است. آدمى پس از آن كه احاطه‏ى علمى بر مدارك اخلاقى پيدا كرد و بر پايه‏ى آن، منازل راه را شناسايى نمود، مى‏يابد كه آدمى چيست و چگونه بايد باشد. اين مرحله مشكل‏ترين مراحل سه گانه‏ى سلوك است و نياز به مربى و استاد دارد.

معيار همه‏ى بندها و كردارهاى اخلاقى، عصمت است؛ هنگامى كه حضرات ائمه« عليه‏السلام » فرموده‏اند: خود را به نام‏هاى ما نام گذارى نماييد يا اين‏گونه كه ما دعا مى‏كنيم، دعا نماييد، براى آن است كه نام‏شناسى مشكل است و نوع دعا و زمينه‏ى نياز آن را انسان خود بخوبى نمى‏داند. اگر در روايت آمده است كه هفت روز نام «محمد» را روى بچه‏هايتان بگذاريد، به خاطر آن است كه كودك خصوصيت پاكى در عنوان را دريابد؛ زيرا كه اسم‏ها مشيت مى‏يابند و از آسمان نازل مى‏شوند، پس اسم‏ها را معنا كنيد، خوبان را بشناسيد و در نتيجه در جهت اتصاف و تخلق به آن‏ها

صفحه ی 61

*********

قدم برداريد؛ چرا كه مى‏فرمايد: «نحن الأسماء الحسنى؛(1) ما اسماى حسناى حق هستيم.» و خداوند فرمود: «و له الاسماء الحسنى فادعوه بها»(2) پس اتصاف به اخلاق و صفات معصومين« عليهم‏السلام » در واقع اتصاف و تحقق به اخلاق الهى و وصول به حق است.

اخلاق و كرامت انسان

«اخلاق» جمع خُلق، و «مكارم‏الاخلاق» اضافه‏ى صفت به موصوف است كه مكرمت‏ها و جوان‏مردى‏هاى اخلاقى را دنبال مى‏نمايد.

در باب اخلاق سه نظريه‏ى كلى وجود دارد:

يكم. خلقيات هر فرد، ذاتى اوست و تغييرپذير نيست؛

دوّم. اخلاق، عرضى است و انسان خالى از خُلق است و به واسطه‏ى علل متفاوت به خلقى تخلق پيدا مى‏كند يا خلقى را از دست مى‏دهد؛

سوّم. اخلاق اقتضايى است كه در صورت نبودن مانع مى‏تواند فعليت كمالى


1 ـ بحارالانوار، ج25، ص5.

2. براستى چرا حضرت فاطمه‏ى زهرا« عليهاالسلام » 150 اسم داشته است؟ آيا كسى آن را محاسبه و مشخص كرده است؛ آن هم اسم‏هايى كه شيعه درباره‏ى آن حساسيت دارد. البته كتاب «خصائص الفاطمية» حدود 135 لقب از القاب مقدس آن حضرت را آورده است، ولى بايد درباره‏ى هر يك از القاب آن حضرت به‏طور جامع و مفصل بحث نمود تا جهانيان به حقيقت و حقيّت اين اسما پى برند و بدانند كه او نه تنها «سيدة نساء العالمين» است؛ بلكه الگو و مقتداى جميع انبيا و اولياى كمّل از بدو تا ختم عالم است.

صفحه ی 62

*********

داشته باشد. عقيده‏ى سوم، نظرگاه نگارنده است. بر اين پايه هنگامى كه گفته مى شود:

 گليم بخت كسى را كه بافتند سياه

 به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد

يا

 عاقبت گرگ‏زاده گرگ شود

 گرچه با آدمى بزرگ شود

يا

 از آن خارى كه بر بالاى ديوار است دانستم

 كه ناكس كس نگردد از اين بالا نشستن‏ها

«الشّقى شقىٌّ فى بطن أمّه؛(1) انسان شقى، از زمان جنينى شقى است».

همه‏ى اين گفته‏ها، اقتضايى است؛ زيرا ممكن است شقى، سعيد و عاقبت به خير بميرد و عكس آن نيز صحيح است. خلقيات، وجودى‏اند و مراتب وجودى قابل كم و زياد شدن است. «حضرت رحمن» مُظهِر(پديدار كننده‏ى) پديده‏هاست و مؤمن و كافر، در اصل مَظهر(پديدار شده‏ى) او هستند. مؤمن، كمال وجود و مَظهر «رحيم» است. پس خُلقيات امرى وجودى است؛ نه ماهيت، تا ذاتى و عرضى داشته باشد.

آنان كه قايل به عليّت و ذاتى بودن سعادت و شقاوت در انسان هستند و مشكل انسان را حل‏نشدنى فرض كرده‏اند، در واقع ميان عليت و اقتضا و ماهيت و وجود، خلط كرده‏اند. همه‏ى اوصاف در انسان به اقتضاست و عليتى در كار نيست. تغيير و


1. ميزان الحكمة، ج2، ص1478.

صفحه ی 63

*********

تبديل سعيد به شقى و عكس آن، از قبيل «شريك البارى» نيست كه امكان ذاتى ندارد ـ و به طريق اولى امكان وقوعى هم ندارد ـ بلكه از قبيل «عنقا»ست كه امكان ذاتى دارد، ولى امكان وقوعى؛ يا هرگز ندارد يا مشكل است كه داشته باشد. مشكل بودن چيزى غير از محال بودن آن است؛ پس اين‏گونه نيست كه انسان، قابل تغيير نباشد و ممكن است فرد خوبى، بد شود و فرد بدى، خوب گردد و چنان‏كه انسان‏ها در طينت مختلفند، در افعال هم مختلفند. به «عليين» رسيدن يا به «سجين» پيوستن، دست خود انسان است؛ از اين‏رو اميرمؤمنان على« عليه‏السلام » در بيانى نورانى خطاب به فرزندش مى‏فرمايد: «أى بُنىّ، لا تؤيس مذنبا، أى بنىّ، كم من عاص نجا و كم من عاملٍ هوىً؛(1) پسرم، هيچ گنه‏كارى را از رحمت خدا نوميد نگردان... پسرم، چه بسا گنه‏كارى كه رستگار گرديد و چه‏بسا نيك كردارى كه(بخاطر خودبينى و...) در هلاكت فرود آمده است».

اخلاقيات در همه‏ى انسان‏ها اقتضايى است؛ اگرچه خوب شدن كسى كه اقتضاى بدى در او غلبه دارد، مشكل‏تر است. اگر كسى كه در منطقه‏ى دوردستى از امكانات قرار دارد به كمال و مقامى برسد، اهميت بيش‏ترى دارد تا كسى كه در مركز امكانات است و اگر فرزند شخص آلوده‏اى به درجات عالى كمال برسد مهم‏تر است تا آن كه فرزند فرد با كمالى به كمال برسد.

آدمى كه بيست سال دروغ گفته است، نمى‏تواند براحتى راست بگويد. اين محال وقوعى است، ولى محال ذاتى نيست و مى‏تواند اصلاح شود؛ پس به‏طور كلى همه‏ى خلقيات اقتضايى و وصفى است و با آن‏كه نزديكى و دورى كمالى متفاوت


1. تحف العقول، ص90.

صفحه ی 64

*********

است، ولى تبديل و تغيير هرگز دور از دست‏رس نخواهد بود.

از مؤمنى مى‏پرسند: «اگر تو به گناه مبتلا شوى و در خلوت سرايى تنها باشى، چه مى‏كنى؟» پاسخ مى‏دهد: «به خدا پناه مى‏برم.» كه به اين معناست كه نمى‏دانم آن هنگام در چه حالى هستم؛ اگر به همين حال فعلى باشم، به‏طور مسلم به گناه نمى‏افتم؛ پس سخن از بقاى علت است كه ايمان باشد؛ اگر علت باشد، معلولش كه سلامت از گناه است، خواهد بود، ولى پيدا نيست كه آن هنگام، اين علت باقى باشد.

خُلق و تكرار عمل

اخلاق با تكرار عمل نيز رابطه دارد؛ به‏گونه‏اى كه تكرار، تزايد، تخلق و عادت مى‏آورد؛ از اين رو تكرار و اِصرار بر گناه بدتر از نفس گناه است؛ چرا كه تكّرر، تخلق مى‏آورد. براى ترك گناهان نيز، آدمى اول بايد از گناهان نزديك‏تر كه به آن مبتلاست شروع به كناره‏گيرى كند و سپس گناه دورتر را ترك كند؛ چون اين گناه قديمى‏تر است و در جان ريشه دوانيده؛ از اين رو ترك آن نيز مشكل‏تر است. گناه نزديك، سبب دست‏رسى به آن‏چه دورتر است مى‏شود و ترك آن سبب رهايى از گناهان دورتر و بزرگ‏تر خواهد شد؛ پس بايد براى ترك گناهان دور و نزديك برنامه و نقشه‏ى اساسى كشيد.

اخلاقى كه از روى عادت و تكرار عمل در جان انسان قرار مى‏گيرد با اخلاق فعلى و فعليت اخلاق تفاوت دارد؛ چرا كه عمل به‏طور قطع بايد از روى قصد، اراده و اختيار باشد، ولى فعل، گاهى بدون قصد، اراده و اختيار از انسان سر مى‏زند؛ براى نمونه: اگر در خواب، به طور ناخودآگاه دست يا پاى آدمى به ليوان آبى بخورد و آب

صفحه ی 65

*********

بريزد يا ليوان شكسته شود، فعلى انجام گرفته است، ولى صورت عمل را ندارد؛ و براى تبديل فعل به عمل، قصد و تكرار لازم است. پس عمل اخلاقى با تكرار به تخلق و فعل اخلاقى مى‏رسد و در اين صورت است كه در خوبى‏ها از ارزش ويژه‏ى اخلاقى برخوردار مى‏شود و در كجى‏ها و كاستى‏ها مشكلات وى ريشه‏دار مى‏گردد. پس آدمى با كردار خود زندگى مى‏نمايد و با بدى‏هاى خود محشور مى‏شود و در خواب و بيدارى از آن بهره‏مند مى‏گردد. به عبارت ديگر آدمى بر سر سفره‏ى خود نشسته است و نيك و بد كردار وى عامل عمده‏اى در سلامت و سعادت يا حرمان و شقاوت وى به شمار مى‏رود و خود آدمى بايد نسبت به ترميم آن منتهاى كوشش را داشته باشد؛ چنان‏چه در كلمات نورانى معصومين« عليه‏السلام » نيز به اين شيوه و روش عملى براى وصول به كمالات اخلاقى سفارش شده است كه به عنوان نمونه به چند روايت از اميرمؤمنان« عليه‏السلام » اشاره مى‏كنيم:

ـ «روّضوا أنفسكم على الأخلاق الحسنة؛(1) خودتان را بر صفات نيك تمرين دهيد».

ـ «و عوّدوا أنفسكم الحلم؛(2) خودتان را به بردبارى عادت دهيد».

ـ «و عوِّد نفسك التصبر؛(3) خود را به شكيبايى عادت دهيد».

ـ «و من لا يتحلّم لا يحلم؛(4) كسى كه خود را به بردبارى وادار ننمايد، بردبار نمى‏گردد.»


1. پيشين، ص111.

2. پيشين، ص224.

3. پيشين، ص69.

4. پيشين، ص94.

صفحه ی 66

*********

ـ «ذلِّلوا اخلاقكم بالمحاسن وقوِّدها الى المكارم؛(1) خوى‏هاى خود را با خوبى‏ها و نيكويى‏ها رام گردانيد و اخلاقتان را بسوى بزرگوارى‏ها بكشانيد».

«و عوّد نفسك السَّماح؛ و تخيّر لها من كل خُلُقٍ أَحسنه فإنّ الخير عادة؛(2) خود را به گذشت و بخشش عادت بده و از هر صفتى نيكوترين آن را براى خود برگزين؛ زيرا خير و نيكى با عادت و تكرار به دست مى‏آيد».

اقتضاءات قربى و افراد عادى

انسان‏ها از نظر طريق وصول و ميزان بهره‏مندى از ارزش‏هاى اخلاقى به دو گروه تقيسم مى‏شوند: دسته‏اى به‏طور طبيعى و ناخودآگاه و بدون آن‏كه در جهت تحصيل كمالات اخلاقى متحمل رنج و زحمت و رياضتى شده باشند از ارزش‏هاى اخلاقى پسنديده‏اى برخوردارند، به راحتى مى‏توانند دروغ نگويند، قلبى رؤف و مهربان داشته باشند و نسبت به نيازمندان بخشش و احسان كنند و نسبت به ديگران بخل و كينه، حسادت و عداوت نداشته باشند، كه اين نوشته آن را «اقتضاءات قربى» مى‏خواند.

اولياى خدا و مؤمنان نسبت به مراتبى كه دارند اين‏گونه‏اند؛ چنان‏چه امام صادق« عليه‏السلام » مى‏فرمايند: «المؤمن لا يُخلق على الكذب ولا على الخيانة؛(3) نهاد و سرشت مؤمن بر دروغ و ناجوان‏مردى و خيانت آفريده نشده است.» در مرتبه‏ى


1. پيشين، ص 224.

2. پيشين، ص86.

3. پيشين، ص367.

صفحه ی 67

*********

عالى، انبياى الهى و اولياى كمّل از اين ويژگى برخوردارند. در زيارت جامعه‏ى كبيره ـ كه به حق سند ماندگار شيعه است ـ خطاب به حضرات معصومين« عليهم‏السلام » مى‏گوييم: «عادتكم الاحسان و سجيتكم الكرم؛(1) عادت شما احسان، و كرم و بزرگوارى سرشت شما و نهاد خانواده‏ى شماست.» حضرت سجاد« عليه‏السلام » نيز در فرازهاى چندى از صحيفه، حق‏تعالى را به اين صفت ستوده‏اند و مى‏فرمايند: «عادتك الاحسان الى المسئين».(2)

دوم: دسته‏اى ديگر انسان‏هايى هستند كه كمالات خلقى در آن‏ها با رياضت و زحمت تحصيل مى‏شود؛ از اين‏رو در ابتدا خوب بودن، راست‏گويى، جود و سخاوت براى آنان راحت نيست، بلكه بايد بر اثر تمرين، رياضت، رنج، زحمت، سعى و تلاش كمالات اخلاقى را در خود ملكه و نهادينه كنند. حضرت صادق« عليه‏السلام » درباره‏ى اين دو ويژگى مى‏فرمايند: «إن الخُلق منيحة يمنحها اللّه «عزوجل» خلقه؛ فمنه سجيّة، و منه نية، فقلتُ:فايَّتُهما أفضل؟ فقال: صاحب السّجيّة هو مجبول لا يستطيع غيره، و صاحب النية يصبر على الطاعة تصبّرا؛ فهو أفضلهما؛(3) خلق و خوى، بخششى است كه خداى عزوجل به بندگانش عطا مى‏كند و آن دو گونه است: برخى از آن سرشت و فطرت است و برخى ديگر با نيّت و اختيار يافت مى‏شود. راوى مى‏گويد: از حضرت سؤال كردم: كدام يك برتر است؟ حضرت فرمودند: اخلاق نيّت؛ زيرا اخلاق سجيت بر امورى سرشته شده است كه انتظار نمى‏رود صاحب آن، خلاف مقتضاى آن امور را انجام دهد، ولى كسى كه اخلاق او


1. الصحيفة السجادية، دعاى 37، فراز 8.

2. پيشين، الصحيفة السجادية، ص239.

3. بحار الانوار، ج 68، ص 377.

صفحه ی 68

*********

نيتى است بر طاعت و بندگى خداوند با رنج و زحمت، صبر و بردبارى مى‏كند. آن را آماده صبرى كه صابران مى‏دانند. پس اين بهتر است.

در اين بيان شريف، امام صادق« عليه‏السلام » براى كمالات اخلاقى كه با زحمت، تلاش، تمرين و ممارست بهره‏ى انسان مى‏شود، نسبت به كمالات اخلاقى كه انسان بدون زحمت و رياضت به آن‏ها مى‏رسيد، جاى‏گاه خاص و ارزش ويژه‏اى قايل مى‏شوند؛ بنابراين مى‏توان گفت: افراد عادى چون با تلاش و تحمل رنج به كمالات مى‏رسند، از جهت فعلى و عملى از قربى‏ها برترند؛ اگرچه قربى‏ها از جهت ذاتى و قرب و مرتبه‏ى وجود و برد معنوى، مرتبه‏ى بلندترى دارند و از افراد عادى برتر و از امتيازهاى بالايى برخوردارند.

گاه ممكن است سالك عادى سال‏ها رياضت كشد تا كمالى را به دست آورد و يا يك رذيله‏اى چون حسد را كه در اعماق وجودش ريشه دوانيده است از خود دور كند؛ ولى سالك قربى به اندك عملى نردبان كمالات را مى‏پيمايد و خود را از همه‏ى تقيّدات غيرى مى‏رهاند؛ از اين‏رو حضرت صادق« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: من در طواف بودم كه پدرم بر من گذشت، من جوان بودم و در عبادت كوشا، پدرم مرا ديد در حالى كه عرق از من سرازير بود، به من فرمودند: «يا بنىّ فان اللّه اذا أحبّ عبدا و رضى عنه باليسير؛(1) اى پسرم! همانا خداوند، چون بنده‏اى را دوست داشته باشد، او را به بهشت درآورد و با عملى اندك، از او راضى شود».


1. اصول الكافى، ج2، ص86.

صفحه ی 69)

*********

وصول به كمالات اخلاقى با دعا و مناجات

براى رسيدن سهل و آسان سالك به كمالات اخلاقى، نزديك‏ترين طريق كه از ارزش معنوى بالايى برخوردار است و حق تعالى و اولياى الهى، همه‏ى طالبان وصول به كمالات اخلاقى را به آن دعوت نموده‏اند تا از اين شيوه و روش غفلت نورزند، همان طلب كمالات اخلاقى و الهى با دعا و مناجات است. اين طريق، از رشحات ولايت مدارى وجود نازنين حضرت سجاد« عليه‏السلام » به‏طور خاصى ظهور پيدا كرده و آن حضرت« عليه‏السلام »، ارايه دهنده‏ى مبدء كامل آن است. و به حق مى‏توان گفت تنها شيوه‏ى، زودرس و كامل است؛ به گونه‏اى كه همه‏ى اهل ايمان و سلوك مى‏توانند با نزديك شدن به صحيفه‏ى سجادّيه، به فراخور حال خود از آن بهره‏مند شوند؛ چرا كه در حقيقت نزديك‏ترين راه بسوى كمالات اخلاقى همين راه است. حق تعالى در كلام بلند و ملكوتى خود از چهره‏ى نورانى اين طريق قربى پرده بر مى‏دارد و مى‏فرمايد: «و اذا سألك عبادى عنّى فانّى قريب أجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليؤمنوا بى لعلّهم يرشدون؛(1) و هنگامى كه بندگانم از من پرسش كردند، براستى به آن‏ها نزديكم، هنگامى كه دعا بخوانند، اجابت مى‏كنم. شما نيز مرا اجابت كنيد و به من ايمان آريد، شايد كه بسوى من ره‏نمون شويد».

آيه‏ى شريفه سؤال و دعا را همان قرب و وصول به حق معرفى مى‏كند و قيد «عبادى» اين نكته را به بندگان آموزش مى‏دهد كه ميان دعا، عبوديت و قرب، رابطه‏ى تنگاتنگى نهفته است؛ به‏گونه‏اى كه عبد سالك مى‏تواند عبوديت، قرب و


1. بقره/186.

صفحه ی 70)

*********

وصول را در حقيقت نيايش و دعا بيايد. چنان‏چه رسول خدا« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » فرمود: «الدعاء مخّ العبادة؛(1) دعا مغز و حقيقت عبادت است.» يا سيف تمّار گويد: از امام صادق« عليه‏السلام » شنيدم كه به من مى‏فرمودند: «عليكم بالدّعاء؛ فانكم لا تقرّبون بمثله؛(2) بر شما باد به دعا كردن؛ زيرا به هيچ امرى به مانند دعا به خدا نزديك نمى‏شويد».

علاء بن كامل نيز گويد: حضرت صادق« عليه‏السلام » به من فرمودند: «عليك بالدعاء؛ فانه شفاء كل داء؛(3) بر تو باد به دعا؛ زيرا دعا نمودن، درمان هر دردى است».

و نيز اميرمؤمنان« عليه‏السلام » مى‏فرمايند: «الدعاء مقاليد الفلاح و مصابيح النجاح؛(4) دعا، گنجينه‏ى رستگارى و چراغ كام‏يابى است».

و نيز امام صادق« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «كان اميرالمؤمنين رجلا دعّاء؛(5)

اميرمؤمنان« عليه‏السلام » بسيار دعا مى‏كرد».

دين، اخلاق و درمان نگرانى‏ها

به‏طور كلى دسته‏اى از نارسايى‏هاى جسمى و بسيارى از ناهنجارى‏هاى روحى و روانى و حتى زيست محيطى جامعه‏ى امروزى در سايه‏ى عمل به تعاليم اخلاقى انبيا و اولياى الهى قابل پيش‏گيرى و درمان است؛ زيرا بيش‏ترين ناهنجارى جسمى، روحى، روانى، فقر، نزاع، كشمكش، خشونت، پرخاش گرى و نابسامانى‏هاى بشر


1. بحار الانوار، ج90، ص300.

2. اصول الكافى، ج2، كتاب الدعاء، ص467.

3. پيشين، ص470.

4. همان، ص213.

5. همان، ص213.

صفحه ی 71)

*********

در همه‏ى زمان‏ها؛ بويژه در دوران انسان به اصطلاح متمدن امروزى، معلول فقر دينى و اخلاقى و نيز دل‏بستگى و وابستگى‏هاى شديد به ظاهر پر زرق و برق دنياى فريبنده است. براى نمونه: در روايات ـ كه گنجينه و سرمايه‏ى با ارزشى است كه از سرچشمه‏ى زلال وحى و الهام و وصول ريشه گرفته است و انديش‏مندان علمى جهان بايد با انديشه‏ورزى و تجربه‏ى ره‏نمون‏هاى آن، در جهت درمان مشكلات جسمى و روحى بشر امروز بكوشند ـ آمده است:

ـ امام صادق« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «ليس شى‏ء أضرَّ بقلب المؤمن من كثرة الأكل؛ و هى مورثة شيئين: قسوةُ القلب و هيجان الشهوة؛(1) براى قلب مؤمن، چيزى زيان‏بارتر از پرخورى نيست؛ زيرا پرخورى قساوت قلب و هيجان شهوت را در پى دارد».

ـ رسول خدا« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » مى‏فرمايند: «اياكم والبطنة؛ فانها مفسدة للبدن و مورثة للسُّقم؛(2) از پرخورى بپرهيزيد؛ زيرا سبب فساد بدن و بيمارى است».

ـ رسول خدا« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » فرمود: «لا تَشبَعُوا فَيُطفى نور المعرفة من قلوبكم؛(3) در حد سيرى نخوريد كه نور معرفت در دل‏هاى شما خاموش مى‏گردد».

ـ امير مؤمنان« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «سبب الفقر الاسراف؛(4) اسراف و زياده‏روى سبب فقر و محروميّت همگانى است».

ـ رسول خدا« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » مى‏فرمايد: «من كثر همّه سقم بدنه؛(5) كسى كه اندوهش زياد شود، تنش بيمار مى‏شود».


1. بحار الانوار، ج63، ص337.

2. بحارالانوار، ج63، ص338.

3. بحارالانوار، ج63، ص331.

4. ميزان الحكمة، ج2، ص1233.

5. تحف العقول.

صفحه ی 72)

*********

ـ رسول خدا مى‏فرمايد: «من ساء خلقه عذب نفسه؛(1) كسى كه بد اخلاق باشد، خود را آزرده مى‏سازد و هميشه گرفتار خودخورى است».

حضرت اميرمؤمنان« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «لا عيش للحسود؛(2) براى حسود خوشى زندگى نيست».

ـ اميرمؤمنان« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «فى سعة الاخلاق كنوز الارزاق»؛(3) گنج‏هاى روزى در گشايش‏هاى اخلاقى و روحى قرار دارد».

ـ حضرت صادق« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «الرغبة فى الدنيا تورث الهمّ والحزن، والزهد فى الدنيا راحة القلب والبدن؛(4) دنياخواهى، غم و اندوه به بار مى‏آورد، و پارسايى در دنيا، مايه‏ى آسايش دل و تن است».

ـ حضرت سجاد« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «و كف الأذى من كمال العقل و فيه راحةٌ للبدن عاجلاً و آجلاً؛(5) خوددارى از آزار، از كمال خرد و مايه‏ى آسايش تن در دنيا و آخرت است».

ـ اميرمؤمنان على« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «السواك مرضاة الرّبّ و مطيبة للفم و هو من السُّنة؛(6) مسواك زدن، مايه‏ى خشنودى پروردگار، و خوشبوكننده‏ى دهان و از سنت پيامبر« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » و انبياى الهى است».

ـ «غسل اليدين قبل الطعام و بعده زيادة فى الرزق؛(7) شستن دست‏ها پيش از غذا


1. تحف العقول، ص58.

2. تحف العقول، ص51.

3. تحف العقول، ص98.

4. پيشين، ص358.

5. پيشين، ص383.

6. پيشين، ص101.

7. پيشين، ص101.

صفحه ی 73)

*********

و پس از آن، روزى را زياد مى‏كند».

ـ قيام الليل مصحِّحة للبدن و رضىً للرب؛(1) نماز شب مايه‏ى تندرستى و خوشنودى پروردگار است».

ـ حضرت كاظم« عليه‏السلام » فرمودند: «و ثلاث يجلين البصر؛ النظر الى الخُضرة، والنظر الى الماء الجارى، و النظر الى وجه الحسن؛(2) سه چيز چشم را روشن مى‏كند: نگاه به سبزه، نگاه به آب روان، و نگريستن به صورت نيكو( در غير ظرف حرام)».

ـ امام باقر« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «الصيام والحجّ تسكين القلوب؛(3) روزه و حج آرامش بخش دل‏هاست».

ـ پيامبر« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » فرمود: «صوموا تصحّوا؛(4) روزه بگيريد كه تن‏درست مى‏شويد».

ـ امام صادق« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «اما العلة فى الصيام ليستوى به الغنىُّ والفقير و ذلك ان الغنىَّ لم يكن ليجد مسّ الجوع فيرحم الفقير؛(5) بى‏گمان خداى ارج‏مند و شكوه‏مند روزه را واجب كرده است تا توان‏گر و نيازمند در سايه‏ى آن با يك‏ديگر برابر شوند؛ زيرا توان‏گر درد گرسنگى را احساس نكرده است تا بر نيازمند مهر ورزد و به او كمك كند».

حضرت على« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «داووا مرضاتكم بالصدقة و حصنوا أموالكم بالزكاة؛(6) بيمارانتان را با صدقه دادن درمان نماييد و ثروتتان را با پرداخت زكات از خطر نابودى و آفت محافظت نماييد».


1. پيشين، ص101.

2. بحار الانوار، ج101، ص45.

3. پيشين، ج75، ص183.

4. بحارالانوار، ج59، ص267.

5. پيشين، ج93، ص371.

6. تحف العقول؛ ص110.

صفحه ی 74)

*********

ـ رسول خدا« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » مى‏فرمايد: «و اذا منعوا الزكاة منعت الأرض بركاتها من الرزق والثمار والمعادن؛(1) و هرگاه زكات ندهند، زمين نيز بركاتش همانند زراعت و ميوه‏ها و معادن را از ايشان باز مى‏دارد».

ـ رسول خدا« صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » مى‏فرمايد: «اذا كثر الزنا بعدى كثر موت الفجأة؛(2) هرگاه پس از من زنا فراوان شد، مرگ ناگهانى زياد مى‏شود».

ـ حضرت امير مؤمنان« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «احذروا الذنوب فان العبد يذنب الذنب فيحبس عنه الرزق؛(3) از گناهان پرهيز نماييد؛ زيرا بنده بر اثر انجام گناه از روزى محروم مى‏شود».

ـ امام كاظم« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «كلماء أحدث الناس من الذنوب ما لم يكونوا يعملون أحدث اللّه لهم من البلاء ما لم يكونوا يعدون؛(4) هرگاه مردم گناهان تازه‏اى كه سابقه نداشته است، مرتكب شوند، خداوند گرفتارى‏هاى تازه و جديدى را در بين آن‏ها شايع مى‏سازد».

اين بيان براستى از مغيبات است و بايد در جاى خود بررسى شود كه رابطه گناه با بيمارى‏هاى ناشناخته‏ى عصر جديد چيست.

ـ حضرت على« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «أكثروا الاستغفار؛ فانّه يجلب الرزق؛(5) زياد استغفار نماييد و از خداوند طلب آمرزش نماييد كه سبب به دست آمدن روزى است».


1. تحف العقول، ص51.

2. تحف العقول، ص51.

3. تحف العقول، ص110.

4. تحف العقول، ص410.

5. پيشين، ص106.

صفحه ی 75)

*********

ـ حضرت امام حسن مجتبى« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «و ليست العفّه بمانعة رزقا ولا الحرص بجالب فضلا؛(1) پاك‏دامنى مانع روزى نيست، و آزمندى جلب كننده‏ى زيادى در روزى نمى شود».

ـ اميرمؤمنان« عليه‏السلام » به شخصى كه از بيمارى شفا يافته بود فرمودند: «يهنئك الطهرُ من الذنوب؛(2) پاك شدن از گناهان گوارايت باد».

ـ امام باقر« عليه‏السلام » مى‏فرمايد: «صلة الأرحام تزكد الأعمال و تنمى الأموال و تدفع البلوى و تيسِّر الحساب و تنسى‏ءُ فى الاجل؛(3) پيوند با خويشان كردار را پاكيزه و ثروت را فراوان و بلا را دور و حساب قيامت را آسان و عمر را زياد مى‏گرداند».

با توجّه و عنايت به اين همه آثار و بركات مادى و روحى روانى كه از سوى عمل به دستورات اخلاقى و ره‏نمودهاى دينى كه دنياى علمى امروز مى‏تواند آثار سازنده و مفيد آن را در آزمايش‏گاه‏هاى دقيق علمى خود ببيند، جاى تأسف است كه چرا بشر مرفّه از آن‏ها بهره نمى‏برد و دست كم سلامت و سعادت دنياى خود را تأمين نمى‏نمايد.

ـ اميرمؤمنان در همين رابطه مى‏فرمايند: «لوكنّا لانرجوا جَنَّةً ولا نخشى نارا ولا ثوابا و لا عقابا لكان ينبغى لنا أن نطلب مكارم الاخلاق، فانها مما تدّل على سبيل النَّجاح؛(4) اگر به فرض، نه به بهشت اميدوار باشيم و نه از آتشى هراس‏ناك، نه به ثوابى


1. ميزان الحكمة، ج1، ص588.

2. بحارالانوار، ج78، باب4، ص224.

3. تحف العقول، ص299.

4. ميرزا حسين نورى طبرسى، مستدرك الوسائل، ج11، قم، موسسه آل‏البيت(ع)، چ دوم، 1408ق، ص193.

صفحه ی 76)

*********

باور داشته باشيم و نه به عذابى، باز شايسته است به دنبال فضايل اخلاقى برويم؛ زيرا اخلاق پسنديده، راه سلامت و سعادت زندگى را به انسان نشان مى‏دهد».

برداشت‏هايى كه از اين روايات مى‏توان داشت بسيار است كه به برخى از آن اشاره مى‏شود:

الف ـ توجه به زمينه‏هاى متفاوت و مشكلات روحى ـ روانى؛ و حتى جسمانى بسيارى كه معلول ناهنجارى‏هاى رفتارى است؛ براى نمونه: پرخورى علت قساوت قلب، وسوسه‏ى شهوانى،بيمارى‏هاى جسمانى و تاريك دلى است.

ب ـ اندوه و پيرى؛ بد خلقى و خود خورى و ناكامى حسود؛ دنياطلبى و غم و اندوه؛ و به عكس بى‏آلايشى و زندگى سالم و آرامش خاطر به هم رابطه دارد.

ج ـ رابطه‏ى پاكى و طهارت، رعايت بهداشت و سلامت و خشنودى حق و كم خوابى در شب و سلامت و سعادت‏مندى را بيان مى‏دارد.

د ـ ديدارهاى با صفا و صفاى باطن تا حدى كه نگاه به آب و سبزه و يا افراد شايسته و نيكورو در نور چشم مؤثر واقع مى‏شود.

ه ـ عبادت، حج و روزه آثارى مانند سلامت، سعادت و صفا مى‏آورد.

و ـ رابطه‏ى زكات و بركات و خيرات آسمان و زمين و آثار گناه و مرگ ناگهانى و فراوانى از محروميت‏هارا خاطرنشان مى‏كند.

ز ـ رابطه‏ى فلسفى ميان گناه و بيمارى‏هاى تازه وجود دارد و چه بلند است اين بيان امام كاظم« عليه‏السلام » كه مى‏فرمايد: «هر چه گناه تازه و نوين ايجاد شود، گرفتارى‏هاى تازه‏اى ايجاد مى‏گردد، در حالى كه استغفار و كارهاى شايسته طول عمر و آسايش به دنبال مى‏آورد».

ح ـ آن‏قدر كردار با آثار خود رابطه‏ى فلسفى و واقعى دارد كه امير مؤمنان

صفحه ی 77)

*********

مى‏فرمايد: «گو آخرت و جزاى اخروى هم نمى‏بود، سزاوار است كه آدمى خوبى‏ها را پى گيرد تا سلامت دنيوى خود را تأمين كند».

ط ـ آن‏چه گفته شد اندكى از هزار است و مهم اثبات علمى و فلسفى آن است كه بايد زمينه‏هاى تحقيقى آن بررسى شود و آثار حقيقى هر يك از اين ارتباط‏هاى كردارى به اثبات رسد تا عمق آموزه‏هاى دينى بخوبى آشكار گردد و بهره‏مندى جامعه از آن سرشار شود، ان شاء الله تعالى.

صحيفه و عرفان

صحيفه‏ى سجاديه داراى 54 دعا مى‏باشد و «مكارم الاخلاق» دعاى بيستم آن است. والاترين كتاب اخلاق و عرفان، صحيفه‏ى سجاديه است كه در رديف اولين دست‏آوردهاى اولياى معصومين« عليهم‏السلام » مى‏باشد. اين كتاب عظيم و مقدس كه تمامى فرامين عرفان و اخلاق را به راحتى در خود جاى داده و پس از وحى ويژگى‏هاى خاص الهامات ربوبى را ارايه مى‏دهد بر اثر سنگينى و عظمت محتوا، كم‏ترين موقعيت را در ميان بشر و اهل ديانت پيدا كرده است كه بايد جامعه‏ى علمى و مكاتب معرفتى، نسبت به بازيابى، وصول و دست‏يابى به ره‏آوردهاى بى‏شمار آن تلاش بسيار داشته باشد.

اين كه گفته مى‏شود: نهج‏البلاغه، أخ القرآن و صحيفه‏ى سجاديّه، أخت القرآن است، سخن سنجيده‏اى نيست؛ اگرچه به صورت قهرى، حضرت على« عليه‏السلام » از امام سجاد« عليه‏السلام » برتر است، مخاطب نهج البلاغه پيوسته خداوند نبوده، بلكه مردم عادى خوب و بد بوده‏اند، ولى در صحيفه، مخاطِب وگفته پرداز و مخاطَب و گفته

صفحه ی 78)

*********

خوان هر دو معصومند و امام سجاد« عليه‏السلام » تنها با خداوند سخن مى‏گويد، اگرچه زبان مردمى است؛ پس دست‏كم اين دو كتاب، هر دو «ابن القرآن» هستند و مانند «أخ» و «أخت» نيستند و اين بيان نيازى به توضيح و توجيه ندارد؛ زيرا پس از قرآن، بالاتر و ظريف‏تر از صحيفه، كتابى وجود ندارد. درك صحيفه بسيار مشكل است؛ زيرا صحيفه لغزنده است و تفسير چندانى براى آن نيامده است. اين كتاب، به مراتب بالاتر از عرفان موجود است و همه‏ى مطالب عرفان نظرى و عملى در آن وجود دارد؛ از اين رو اگر بتوان اين كتاب را در حوزه‏هاى شيعه، متن درسى قرار داد، شيعه را از مباحث ناسالم بسيارى از كتاب‏هاى عرفانى نجات مى‏دهد. از اخلاق ابتدايى ـ حسد و كينه و...ـ گرفته تا اخلاق متوسطه و عالى در آن هست. صحيفه، گذشته از آن‏كه كتاب عرفانى است، كتاب علمى و هنرى مى‏باشد و همين ظرافت علمى ـ هنرى باعث شده كه از اين كتاب كم‏تر بهره گيرند.

اين كتاب ويژگى‏هايى دارد كه پى‏گيرى آن در خور اين كوتاه گفتار نيست. يكى از كارهايى كه بايد از حقايق صحيفه به دست آورد، شناخت «صلوات» در صحيفه است. حتى «صحيفه‏ى علوى» هم اين همه صلوات ندارد. در صحيفه‏ى سجاديه نزديك به 99 نوع صلوات را مى‏توان برشمرد كه هر يك جاى‏گاه ويژه‏ى خود را دارد. صلوات موارد استفاده‏ى فراوانى دارد؛ مانند: برآورده‏شدن حاجت‏ها و انواع نيازمندى‏هاو كاربردهاى بسيارى كه در علوم غريبه دارد. صلوات از سيره‏ى مؤمنان است و اهل سنت چندان موقعيت استفاده از حقايق آن را ندارند.

از دعاهايى كه به حق از بهترين دعاهاى صحيفه مى‏باشد، دعاى مكارم الاخلاق است. در اين دعا والاترين فرازهاى اخلاق انسانى ـ الهى به شكل دعا بيان شده است كه نوشته‏ى حاضر، در مقام تبيين و توضيح آن مى‏باشد.

صفحه ی 79)

*********

 

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2013 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است