پيشگفتار
الحمد للّه ربّ العالمين ،
والسلام والصلوة على محمّد وآله الطاهرين واللعن الدائم على أعدائهم أجمعين .
عارف در پى حق است و حق را
مىيابد و چيزى را در برابر حق بر نمىگزيند . او از نعمت ، دولت و آخرت و از هر
طلبى حتى عرفان نيز مىگذرد و تنها حق را مىبيند ، بلكه ديده را نيز از دست
مىدهد و حضرت حق، ديد و ديدهى وى مىگردد .
عارف ، عرفان علمى و نيز
عينى را براى حق مىخواهد . او ذات حق را كه بايد در محضرش سكوت پيشه نمود و به
درگاهش اظهار عجز كرد و بلندايى است كه تيزترين پرندهى انديشهى حِكَمى و حتى
عرفانى از پرواز بر دامنهى آن عاجز است را مىخواهد كه البته يافت اين معنا جز
براى محبوبان و با تأسى و همراهى و دم و امداد و استمداد از اهل بيت عصمت و طهارت
عليهمالسلام ميسر نيست .
شخصيتى كه سعهى وجودى اتم
و هويت سارى و معيت قيومى جنابش با ذره ذرهى پديدهها سَر و سِرّ دارد و اول و
آخر و ظاهر و باطن است و بلكه فراتر از هر وصفى است و اين گونه است كه عارف
نمىتواند غير از او چيزى بخواهد يا چيزى را بر حضرتش مقدم بدارد و در واقع پس و
پيشى براى او قابل تصور نيست تا بتوان چيزى را بر آن
صفحه ی 15
*********
ترجيح داد .
عارف كسى است كه همواره نور
حق در سرّ وى پرتو افشان است و چنين كسى جز حق نمىبيند و جز به حضرتش رضايت
نمىدهد ، بلكه جز او نيست تا رضايتى را برگزيند . البته ، عارف ، به حق نيز طمع
ندارد و از همهى هستى و خود و بلكه حضرت حق نفى طمع نموده است . وى نفى طمع و عشق
ورزى خود با حق را نيز نمىبيند و نفى طمع را نيز نفى نموده و جز عشق ليسيده و در
نهايت مخلوط چيزى براى وى نمانده است ؛ عشقى كه عاشق و عشق و معشوق يكى است و بلكه
از چنين وحدتى نيز نبايد دم زد و فقط بايد خاموش نشست و با ديدهى حق تماشاى يار
كرد .
عارف از همه چيز و هر كس
فارغ است و از هيچ چيز و هيچ كسى غافل نيست و حق را به چهرهى اطلاقى در هر رخى
مىبيند و در اين ديدار از هر قيد و بندى آزاد و رهاست و با چهرهى هر جايى حق ،
ديدهى هر جايى را تنها بر حق مىگشايد .
عرفان ، طريق وصول حق است .
پس ارادهى عارف جز به حضرت حق تعالى تعلق نمىگيرد و وى براى وصول به مراد
خويش(حقتعالى) عرفان را بر مىگزيند و چون عارف است و به غير حق تن در نمىدهد و
جز عرفان را بر نمىگزيند ، ارادهى عارف به حق تعلق مىگيرد ؛ نه به عرفان ؛ چرا
كه تنها نور حق در سرّ وى پرتوافكن است و آن نور ، جايى براى غير باقى نگذاشته است
.
«عرفان» ، حقيقتى است كه در
نهان هر كس نهفته است و صاحبان ارادت مىتوانند آن را آشكار سازند و به همين خاطر
است كه سالك در بدايت كار چندان كتمانى ندارد و همانگونه كه غريب است به غراب
مىماند . او بيگانه است و احساس غربت مىكند و از اين رو ناله بر مىآورد و تا
چيزى مىبيند نمىتواند آن را تحمل كند و مَثل مناسب وى داستان كلاغ و روباه است و
سفارش به كتمان سرّ نيز از آن روست كه از شيطانهاى روباه
صفحه ی 16
*********
صفت و حيلهگر امانى جسته شود :
زاغ مىخواست قار قار كند
|
تا
كه آوازش آشكار كند
|
طعمه
افتاد چون دهان بگشود
|
روبهك
جست و طعمه را بربود
|
معرفى
كتاب «الاشارات والتنبيهات»
در عرفان نظرى ، از ميان
فيلسوفان اسلامى ، يكى از معدود افرادى كه مىتوان نام برد جناب شيخ ابوعلى سيناست
كه توانسته است با نگارش نمطهاى نهم و دهم «الاشارات والتنبيهات» گوى سبقت را از
همگنان خود بربايد و به خلق اثرى كم نظير همت بگمارد .
اين كتاب در ميان كتاب هاى
شيخ از اهميت خاصى برخوردار است ؛ به ويژه آن كه آخرين اثر وى به شمار مىرود و در
ارزشيابى ، بر كتابهاى «شفا» ، «نجات» و ديگر كتابهاى وى پيشى دارد .
«الاشارات والتنبيهات» در
نوشتار و سير منطقى مباحث از انضباط و انسجام برخوردار است و بحثهاى آن در قالب
نهج و نمط ارايه شده است .
جلد نخست اشارات ، از دانش
منطق سخن مىگويد و نهج مربوط به آن است و نمط در مباحث فلسفى اشارات آمده است كه
جلدهاى دوم و سوم را در بر دارد . وجه تسميهى فصلهاى منطق به نهج آن است كه
آموزههاى منطقى طريق واضح و راه صافى است كه جنبهى آلى و مقدمى دارد و نمط ،
طريق وسيع ، ذى المقدمى و مقصود بالذات است ؛ چرا كه حكمت ، خود مقصود ذاتى حكيم
است .
منطق اشارات داراى ده نهج
است كه هشت نهج آن مباحث منطق صورى (هيأت و صورت) و دو نهج آن ماده و قياس (مركب
از ماده و صورت) را آموزش مىدهد .
بخش حكمت و طبيعيات داراى
ده نمط است كه سه نمط آن در جلد دوم آمده و
صفحه ی 17
*********
طبيعيات و ماده و عوارض آن را شرح مىنمايد و جلد
سوم كه از اول نمط چهار شروع مىشود ، بحث وجود را عنوان مىكند و امور عامهى
فلسفه را به بحث مىگذارد .
نمط پنجم ، صنع و خلق ، و
نمط ششم ، غايات و نمطهاى هفتم و هشتم بحث نفوس و خصوصيات آن را از تجرد ، بهجت ،
سرور ، آلام تا لذايذ مادى و معنوى و عشق را بيان مىدارد .
اما نمط نهم كه موضوع اين
نوشتار است ، «مقامات العارفين» نام دارد . اين نمط از نفوس مجرد و
ملايكهى سماوات و مانند آن سخن نمىگويد ؛ بلكه از خاكنشينانى چند سخن سر مىدهد
كه خواهان حضرت حق هستند . شيخ در اين نمط ، انسان و كمالات انسانى را مدار بحث
خود قرار مىدهد و منازل و احوالى را مىشناساند كه عارفان در طريق سير و سلوك خود
دارند و از اين كه آنان چگونه اين مسير را طى مىكنند ، سخن مىگويد.
نمط دهم با عنوان «اسرار
الآيات» ، تكميل كنندهى بحث نمط نهم است . مراد شيخ از آيات ، عارفان است و
اسرار و ويژگىهاى آنان را به بحث مىگذارد . بنابراين مىتوان اين نمط را «اسرار
العارفين» دانست .
از آنچه گفته شد به دست
مىآيد كه موضوع كتاب حاضر «عرفان» و «منازل و مقامات معنوى عارفان» است و اين نوشتار
كه اسرار الآيات يا اسرار العارفين را شرح مىنمايد ، بر آن است تا روح و روان
عارفان و ويژگىهاى آنان را به گونهاى دقيق بشناساند و اسرار عارفان را بازگو
نمايد .
عارف ، صاحب سرّ است و وى
سرّى در باطن دارد كه او را با ديگران متفاوت مىسازد و تفاوت وى در اين است كه
ديگران اين سرّ را در خود نهفته دارند ؛ بى آنكه از آن باخبر باشند ؛ ولى عارف ،
آن نهفته را يافته و با آنچه دارد آگاهانه محشور است و به
صفحه ی 18
*********
آن حقيقت آگاهى دارد و به همين سبب است كه اين نمط
، «اسرار الآيات» ناميده شده است .
هر عارفى سرّى متفاوت و
متمايز از ديگرى دارد . گاه سرّ عارفى همچون خضر به تصرف در عالم است كه براى
نمونه ، وى كشتى را سوراخ مىكند و سرّ عارفى ديگر مانند حضرت لقمان در سوراخ كردن
كشتى نيست ؛ بلكه در آن است كه دلى را سوراخ نمايد و با كلام برنده و تند و تيز و
گوياى خود ، دلى را مىشكافد و سرّ وى در كلام وى ظاهر مىشود ؛ چنانچه سرّ خضر
در عمل او آشكار مىگردد . يكى يد بيضا دارد و ديگرى تماميت مقام جمعى را داراست
كه ويژهى حضرت خاتم صلىاللهعليهوآله است .
با چشم اندازى به مباحث طرح
شده در اشارات به دست مىآيد كه نمطهاى هفتم و هشتم از مباحث پيشين مهمتر است ؛
زيرا در آن ، بحث غايات ، تجرد نفوس ، سعادت ، شقاوت ، خير و شر (خير و شر بالذات
و بالعرض) و حب و عشق مطرح مىشود و برتر از آن ، بيان حقيقت انسان و عرفان است كه
نمط نهم عهدهدار بيان آن و نمط دهم «اسرار الآيات» ثمرهى آن است .
جناب شيخ ، نام كتاب خود
را«الاشارات والتنبيهات» قرار داده است . ساختار اين كتاب بر اساس «اشارة» و
«تنبيه» تبويب شده است . مهمترين مباحث كلى كه با دقت و انديشه به دست مىآيد و
داراى فروعاتى است با «اشارة» و گزارههايى كه بديهى علم و حقيقتى گوياست با
«تنبيه» مىآيد .
با توجه به جايگاهى كه اين
كتاب در ميان صاحبان انديشه پيدا نموده ، شرح و تعليقات بسيارى بر آن نوشته شده كه
از آن همه ، دو شرح فخر رازى و خواجهى طوسى مشهورتر است . البته ، شرح جناب فخر
بيش از آن كه شرح و نقد باشد ، جرح است و خردههايى بر شيخ گرفته است كه فراوانى
از آن وارد نمىباشد و از اين رو جناب خواجه ،
صفحه ی 19
*********
شرح خود را به حمايت از شيخ به نگارش در آورد و بر
آن شد تا شبهات فخر را پاسخ گويد .
بعد از آن ، جناب قطب ،
كتاب محاكمات را نوشت و كلام شيخ و فخر و خواجه را به محاكمه كشيد كه نقد و بررسى
چگونگى كار وى در اين مقام نمىگنجد .
با آنكه جناب خواجه بزرگى
مرتبت و عظمت بسيارى را دارد ، عبارت شيخ از آموزههاى وى بزرگتر است و در بلنداى
بالاترى قرار دارد كه عبارت خواجه به آن نمىرسد . براى نمونه ، ابن سينا در موردى
از «عرفان عينى» سخن مىگويد و خواجه آن را به «عرفان نظرى» تقليل مىبرد .
همچنين خواجه تعمدى نداشته است كه سيرى منطقى و منظم به عبارات خود بدهد و به
تنظيم آن بپردازد . اما فخر رازى در شرح خود ، نوع اشكالات و شبهاتى كه وارد
مىآورد را با تنظيم خاص به نگارش آورده است . فخر ، داراى قلمى روان بوده است و
نوشتهى وى از لحاظ ادبى بر ديگر شرحها برترى دارد ، اما مرحوم خواجه اين ويژگى
را دارد كه اهل معنا بوده و البته روشن است كه پردازش معنا غير از پردازش عبارت
است . پردازش معنا نيازمند مغزى قوى است كه در عبارات فخر كمتر ديده مىشود .
فخر با آن كه همت به جرح
اشارات گماشته است ، چون به نمط نهم مىرسد ، از آن با عنوان مبالغهآميز «أجلّ
ما في الباب» ياد مىكند و مدعى است كه از آن بهتر نه كسى قبل از شيخ گفته و
نه بعد از شيخ مىتواند مانند آن را بياورد كه دستكم اين گفته ، اهميت نمط حاضر
را مىرساند .
جناب شيخ در اين نمط ،
تفاوت ميان زاهد ، عابد و عارف را بر مىشمرد و ويژگىهاى هر يك را پى مىگيرد و
آن را در عباراتى بلند عنوان مىكند .
صفحه ی 20
*********
عرفان
ابن سينا
با سيرى كوتاه در اشارات به
دست مىآيد كه گويا شيخ در اواخر عمر ، از فلسفه خسته شده و دل به عرفان بسته است
. وى منازل و مقامات عرفانى را به صورت كلى در نمط نهم به تصوير مىكشد ؛ اما سخن
اين است كه آيا جناب شيخ ، عرفان را به عبارت كشيده و به عرفان نظرى آگاه گشته است
يا آن كه وى در آخر عمر ، به هنگامهى درد ، سوز ، هجر و اشتياق مبتلا گشته است ؟
پاسخ اين پرسش با تأمل در دادههاى اين كتاب به دست مىآيد .
در اينجا تنها به اين امر
اشاره مىشود كه ابن سينا عمر خود را در سلوك و عرفان سپرى ننموده است . وى طبيبى
ماهر و دقيق و حكيمى دانا و توانا بوده كه خود را در اواخر عمر به عرفان رسانده
است . در واقع ، وى چكيدهى عرفان نيست ، بلكه چسبيده به آن است . براى روشن شدن
تفاوت اين دو معنا بهتر است مثالى آورده شود : كشاورزى كه چند نسل در روستا زراعت
كرده و مىتواند روى دو پا براى ساعتهاى درازى بنشيند و علفهاى هرز را از
سبزيجات متفاوت و گوناگون تشخيص دهد و آن را برگيرد و خم به ابرو نمىآورد و خسته
نمىشود و نطفه و لقمهى وى با اين كار همراه بوده ؛ چكيدهى كار كشاورزى است ،
اما كسى كه به هر دليلى مجبور شود كار كشاورزى انجام دهد و خود سبزى بچيند و وقتى
بر روى دو پا روى زمين مىنشيند مدام اين پا و آن پا مىكند و پا و ديگر اعضاى بدن
وى به شدت درد مىگيرد و براى تشخيص سبزىهاى متفاوت از علفهاى هرز زود خسته
مىشود ، چسبيدهى به اين كار است .
نگارنده بر اين باور است كه
جناب شيخ در اواخر عمر از معقول خسته شده و دل به عرفان بسته و بر خلاف بحثهاى
فلسفى كه در ديگر كتابهاى خود ؛ بهويژه شفا داشته است ، در اشارات راهى ديگر را
بر مىگزيند . اين امر مىرساند كه ايشان در آن ايام ترنمى از عرفان را لمس نموده
كه سبب شده است نوع بيان خود را تغيير دهد و مىتوان
صفحه ی 21
*********
گفت : در اين امر در حد يك فيلسوف و حكيم موفق
بوده است و عرفان وى رويكردى فلسفى دارد .
جناب شيخ ؛ هرچند در اين
كتاب از عرفان مىگويد ، نمىتواند خود را از واژهها و آموزههاى حكمت و فلسفه
دور نگه دارد و براى نمونه ، بهجاى واژهى رايج «سير و سلوك» در عرفان از كلمهى
«حركات» كه اصطلاحى فلسفى است بهره مىبرد .
جملات و گزارههايى كه شيخ
در اين كتاب آورده ، بسيار عالى ، رسا ، زيبا ، كوتاه و در عين حال داراى حسن
ترتيب و نظم است ؛ بهگونهاى كه كمتر مىشود كلمهاى بر آن افزود يا واژهاى از آن
كاست ، اما دادههاى آن آميخته با فلسفه است و نمونهى بارزى از اين مثل است كه :
«از كوزه همان برون تراود كه در اوست» و به تعبير آيهى شريفه : «كلّ يعمل على
شاكلته»(1) .
نظام اعتقادى و فرهنگ شيخ كه با فلسفه عجين است در اين نوشتار
آشكار گشته و باطن وى در آن ظاهر است . مرحوم الهى قمشهاى بر اين رأى بود كه شيخ
نمىتواند عرفان را نچشيده باشد و اين گونه زيبا سخن بگويد ؛ ولى نگارنده با اين
نظرگاه همراه نيست و معتقد است كه نبوغ شيخ است كه ايجاب مىكند وى چنين سنجيده و
زيبا از عرفان بنويسد . زبان عرفان زبانى ويژه و خاص است كه اهل دل با آشنايى كه
از سر و سِرّ آن دارند ، براحتى درمىيابند كه چه كسى به وصول دست يافته است و چه
كسى عرفان را به زبان دارد .
شيخ در نمط دهم كه از امكان
اخبار به غيب سخن مىگويد ، براى رساندن معانى خود از واژههاى : «ارتسام» ،
«انتقاش» و «حايل» كمك مىگيرد كه هيچ يك با مشاهدات
1ـ اسراء / 84 .
صفحه ی 22
*********
عرفانى و زبان عرفان كه از «وصول» و «مانع» سخن
مىگويد هماهنگ نيست ، بلكه چنين واژههايى ويژهى متكلمان و فلسفهى كلاسيك مشايى
است .
ابن سينا در اواخر نمط دهم
تصريح مىكند : «ثمّ إنّي لو اقتصصت جزئيّات هذا الباب فيما شاهدناه وفيما حكاه
مَن صدّقناه لطال الكلام ، ومن لا يصدّق الجملة هان عليه أن لا يصدّق أيضا
التفصيل» . اين عبارت مىرساند وى به تماشاى عارفان مشغول بوده ، اما به عرفان
نرسيده است . وى گويد : من مشاهده كردهام كه اين حالات را كسى از خود ظاهر كرده و
كسى كه راست مىگفته ، آن را براى ما حكايت نموده كه چنين امورى را از برخى ديده
است ، اما نمىگويد كه خود وى چيزى از غيب ديده باشد ؛ چرا كه وى چنين زمينهاى
نداشته و فرصت اين كار را نيافته و توفيق وصول به استادى چنين را پيدا نكرده است .
شيخ ، دستى از دور بر آتش
داشته و نوشتهى وى با يافتههاى عارف سينه چاكى كه در باب «اوديه» مقام گرفته و
دلش را به دست داد و دادش را بىداد كردهاند بسيار متفاوت است . با آن كه ابن
سينا عرفان را با ظرافت و زيبايى خاصى دنبال نموده ، ولى همهى آنچه آورده بحثى است
و تنها مىرساند كه چاشنى و ترنمى از عرفان چشيده است و بس ؛ چنانكه وى در نمط
دهم در بحث اثبات علم جزيى و كلى براى افلاك ، يافتهها و آموزههاى خود را از
حكمت متعالى مىداند ، در برابر حكمت مشا كه مدرسى و بحثى صرف است و وى مىخواهد
بگويد براى اثبات نفس ناطقه براى افلاك ، افزوده بر بحث و نظر ، بايد دست به دامن
كشف و ذوق شد و آن را متتم بحث قرار داد و بر اين اساس مىتوان گفت ابن سينا براى
خود ترنمى از كشف و ذوق قايل است و حكمتى كه مشتمل بر فحص و كشف و ذوق باشد را در
مقايسه با حكمت رايج مشايى كه فقط بحثى است ، متعالى مىخواند . حكمت متعالى بحث
را اصل قرار مىدهد و ذوق را متتمم آن مىداند ؛
صفحه ی 23
*********
بر خلاف حكمت اشراق كه ذوق را اصل قرار مىدهد و
بحث را متتم آن مىداند ، اما مشا تنها بحث را معيار شناخت هستى و مراتب آن
مىداند و اما فراتر از همهى اين دانشهاى مدرسى ، موضوع عرفان است كه حضور
مىباشد .
با اين وجود بايد گفت :
متأسفانه ، برخى از سخنان شيخ خطابى است و از محدودهى انديشههاى محدود و نادرست
كلامى فراتر نمىرود و عرفان موجود در اين كتاب عرفان مبتديان در سلوك و يا به
اغماض ، عرفان متوسطان است . وى در اين نمط بسيارى از امور مهم عرفان را فروگذار
كرده و بسيارى از آنچه آورده است نيز خالى از كاستى نمىباشد .
ابن سينا انديشههاى نهايى
خويش را در كتاب اشارات آورده و از آن در برابر حكمت مشايى كه حكمت معمول و رايج
آن زمان بوده است به «حكمت متعالى» ياد مىكند . سخنان شيخ در فلسفه چنان
بلند است كه بايد گفت : فلسفهى متعالى صدرايى از اين آبشخور برخاسته و ملاصدرا
شارح تواناى حكمت شيخ است و حتى غزالى نيز در «تهافت الفلاسفه» روى سخن با شيخ
دارد و انديشههاى شيخ را به باد انتقاد مىگيرد و در واقع او را نمايندهى فلسفه
مىشمرد ؛ هرچند اين نقد بر او وارد است كه چرا چماق كاستىهاى نظرى خود و گاه شيخ
را بر همهى فيلسوفان فرود مىآورد ؛ فيلسوفانى كه با شيخ همراه نيستند .
شرح تفصيلى
مقامات عارفان
اما شرح حاضر به تفصيل به
نقد و بازانديشى گزارههاى اين كتاب مىپردازد و پيچيدگىها ، نازكانديشىها و
ارزش صدق دادههاى اين دو نمط عارفانه را تبيين مىكند . دو نمطى كه بايد نگارش آن
را از كرامات شيخ دانست كه با عالىترين بيان به ترسيم عرفان مىپردازد . هرچند
شيخ از عبارت فراتر نمىرود و سفر عشق و سلوك
صفحه ی 24
*********
عاشقانه بدون سوز و خون جگر ممكن نمىگردد .
شرح حاضر ، نخست متن شيخ را
شرح و بسط مىدهد و سپس شرح خواجه را در ادامه مىآورد و آن را با بيانى تازه كه
خالى از تكرار باشد توضيح مىدهد و در نهايت به ذكر اشكالات آشكارى كه در متن و
شرح ديده مىشود به اختصار و كوتاه مىپردازد و سعى مىنمايد خللهاى مهم و اساسى
آن را به نقد بگذارد .
نگارنده در اين نوشتار ،
رويكردى فلسفى دارد و تنها به بيان ظرايف سلوك و عرفان به زبان حكيم بسنده نموده و
همت بر بيان واقعيتهاى ديار عارفان واصل و وادى عياران سينهچاك و محبوبان
سرگشتهى حق كه عرفان حقيقى در نزد آنان است نداشته است كه گفتن از آن عرفان ،
زمان و مكان و ياران ويژهى خود را مىطلبد و اين كتاب و حتى كتابهاى موجود در
عرفان ، فرسنگها از آن فاصله دارد و هيچگاه در خور بيان حقايق و يافتههاى عرفان
محبوبى نيست و دادههاى كتابهاى موجود ، تنها دورنمايى از عرفان محبّان است .
اميد است كه اين نوشتار ،
راه صواب و حق را نمايانده باشد تا در غوغاى زمانهى حاضر كه ناسوت به برخى از
مردمان به شدت رو كرده است ؛ به گونهاى كه گويا اهل دنيا عالمى را غير از آن
نمىشناسند ، راه گم نگردد و خواهان حق در بيغولهها و سنگلاخها يا درههاى
خطرناك گرفتار نشود .
سيرى در دو
نمط نهم و دهم
ساختار و چيدمان اشارات ،
بسيار ظريف و دقيق است . حكمت اشارات از وجود شروع مىشود و وجود را به مجرد و
مادى تقسيم مىكند و هستى را گستردهتر و فراتر از ماده و ماديات مىداند و سپس از
صنع و نفوس سخن مىگويد و در پى آن نفوس انسانى و غير انسانى را مطرح مىنمايد و
بحث غايت جهان و انسان را طرح مىنمايد و از سعادت و شقاوت آنان
صفحه ی 25
*********
و لذايذ و آلام سخن مىگويد و بحث را به «طلب جناب
انسان» مىرساند و غايت انسان را موضوع عرفان قرار مىدهد و خاطرنشان مىسازد كه
اين انسان است كه مىتواند عرفان جمعى و كامل داشته باشد و در دو نمط نهايى اشارات
به تبيين اين امر مىپردازد .
شيخ در نمط نهم ، داستان
سلامان و أبسال را بازگو مىكند كه از لغزها و معماهاى عرفانى به شمار مىرود .
اين داستان به شرح ماجراى انسان و شناخت وى و مسير كمالات او مىپردازد و مىتوان
گفت : شيخ ، سمبل انسان عارف را سلامان و سمبل درجهى وى را ابسال مىداند و با
توجّه به ويژگى داستانهاى سمبليك ، وى مرد را كه صاحب اقتدار و عقل است ، نمونهى
انسان عارف قرار مىدهد و زن را كه مظهر زيبايى ، كمال و ظهور عشق است ، مظهر
درجات عرفانى مىداند .
كمالات آدمى همان زينت ،
جلا و صفاى سرّ باطن است كه انسان با تلبس به آن به عرفان بار مىيابد و بههمين
خاطر در اين داستان از عارف به سلامان تعبير مىشود كه حيات و سلامت پيدا مىكند و
از كمالات به ابسال تعبير مىشود كه تلبس به اين كمالات ، مايهى تسليم عارف به حق
است و او را به موت و هلاك در اين راه مىاندازد . البته منظور موت و هلاك از ظاهر
است كه فرمود : «موتوا قبل أن تموتوا»(1) و هلاكت از ظاهر سبب حيات
باطنى و سلامت از مشكلات اهل ظاهر است .
اين داستان بيان مىدارد كه
مرد يا سلامان با تلبس به زن يا ابسال ، كمال و جمال تمام پيدا مىكند و عشق را
كامل مىكند و زن با تلبس به مرد به كمال مىرسد و خود را تكميل مىنمايد كه :
«هنّ لباس لكم وأنتم لباس لهنّ»(2) ؛ بنابراين مرد با عشق ورزيدن به زن
به تكامل مىرسد و زن با تدلل ، ناز ، عشوه ، غنج و دلال ، محبوب مرد واقع مىشود
و براى او
1ـ اسماعيل بن محمد
العجلونى ، كشف الخفاء ، ج2 ، ص290 .
2ـ بقره / 187 .
صفحه ی 26
*********
خودنمايى ، جلوهگرى و ظهور مىكند و از خود اظهار
تمام سر مىدهد ؛ چه اين كه حقايق الهى ، در جمال حق تعالى ظهور دارد و جمال حق بر
جلال وى مقدّم است كه : «سبقت رحمته غضبه»(1) و ظهورات جمالى حق بر
ظهورات جلالى غالب است و ظهورات جلالى او در لفافهى ظهورات جمالى پيچيده شده و بر
اين اساس ، در پس هر كمال و زيبايى ناملايماتى و در پس هر ناملايمى لذتهاى
فراوانى است .
دنيا نيز بر همين منوال است
. ناسوت كه محل ظهور و اظهار كمالات ربوبى است به هر كه رو كند و به ظاهر لذت
بيشترى به وى ارزانى دارد منتظر است تا شدايد بيشترى بر وى وارد نمايد . آنكه
در دنيا زحمت و رنجى را بر خود روا نداشته و بر خود شدت و سختى وارد نياورده است
پايانى خوش ندارد ؛ همانگونه كه باطن خوشى نيز نخواهد داشت و كاميابىهاى وى
بيشتر صورى و ظاهرى است . البته ، كسى كه باطن وى بهتر از ظاهر او باشد ، تلاش و
شدت وى نيز بيشتر است و با آن كه در صورت ظاهر چندان لذت و بهرهورى ندارد ، در
باطن و پايان عمر حقيقت لذتها به او رو مىآورد تا جايى كه به هنگام وصل : «فزت
وربّ الكعبة»(2) سر مىدهد و از صميم جان فرياد بر مىآورد :
مرگ اگر مرگ است گو نزد من آى
|
تا
در آغوشش بگيرم تنگتنگ
|
شيخ در اين داستان خاطرنشان
مىسازد كه انسان عارف ، مرادى دارد و مراد وى كسى جز حق نيست و به همين خاطر چيزى
را بر يافت حق مقدّم نمىدارد .
شيخ ، عرفان اسلامى را
دنبال مىكند و غايت عرفان اسلامى چيزى غير از حق نيست و از اين رو ، عارف در اين
چيدمان نمىتواند غايتى غير حق داشته باشد .
زندگى عارف معمايى است كه
بايد در پى رمزگشايى از آن برآمد و وجود عارف ،
1ـ شيخ طوسى ، مصباح
المتهجد ، ص696 .
2ـ بحارالانوار ، ج41 ، ص2 .
صفحه ی 27
*********
رمزى است كه بايد آن را گشود . وجود عارف پيچ در
پيچ و لايه لايه است و به آسانى قابل شناخت نيست . هر كه عارفى را يافت و وى را
دريافت و آن عارف سرّ خود را براى وى باز نمود و دل خويش را خوان ميهمانى او ساخت
خير كثيرى پيدا كرده ؛ چون چشمهى حكمتى از او بر وى جارى شده است و آن كه در طى
طريق ، عارفى كامل نيافته ، بىمعماست و حقيقتى را نمىيابد مگر آن كه از محبوبان
باشد كه آنان خود سرّ همهى عالم و آدم هستند و نيازى به پير و مربى ندارند و
آموخته شدهى بىواسطهى حضرت حق مىباشند .
شيخ ، نمط دهم را «اسرار
الآيات» ناميده است . مراد وى از آيات همان اولياى خدا و عارفان هستند و اسرار
آنان ، آثارى مانند معجزه ، كرامت و ديگر امور غريب است .
وى مردم را بر سه دسته
مىداند : يكى اولياى خدا كه سبب كارهايى كه انجام مىدهند در نفس آنان است . دو
ديگر عاقلان هستند كه هرچند نمىتوانند كارهاى اولياى خدا را انجام دهند ، آن را
معقول و غير محال مىشمرند و دستهى سوم ، جاهلان هستند كه نه مىتوانند كار ولى
خدا را انجام دهند و نه مىتوانند كار وى را ادراك و تعقل نمايند و از اين رو منكر
آن مىشوند و آن را بىاساس مىدانند و گاه در مقابل آنان به ستيز بر مىخيزند .
شيخ، اسرار اولياى خدا را
تحت سه عنوان يادآور شده است :
الف . امساك از غذا به مدتى
دراز و طولانى كه برخى از مبادى را بيان مىدارد؛
ب . كارهاى خارق عادت و غير
عادى ؛ مانند : طى الارض كه تمكين عارف را مىنماياند؛
ج . اِخبار از غيب كه ديد
عارف را براى ديگران به نظاره مىگذارد .
وى براى اثبات امكان اِخبار
از غيب بحثى طولانى را در طى شانزده فصل (اشاره و
صفحه ی 28
*********
تنبيه) مىآورد .
جناب شيخ در پايان كتاب ،
دو وصيت مهم دارد : يكى آن كه انسان عاقل نبايد هر چيزى را انكار نمايد ؛
همانگونه كه نبايد هر چيزى را به آسانى و بدون دليل بپذيرد . افرادى كه هر امرى
را به آسانى مىپذيرند يا هر مطلبى را بدون تأمل و دقت به آسانى رد مىكنند ارزش
انديشارى ندارند و چنين برخوردى در ضعف و ناتوانى آنان ريشه دارد . شيخ سفارش
مىنمايد : هر امرى را ممكن بدان و تا به برهان نرسيدى منكر آن مشو ؛ هرچند لازم
نيست آن را بپذيرى . اين يك اصل است كه عاقل ، حكيم ، فيلسوف و هر كسى كه آهنگ
ورود به مباحث علمى و عقلى را دارد نبايد به آسانى هر سخنى را بپذيرد و نيز نبايد
به آسانى تمام سخنان را به بهانهى فراوانى افكار عاميانه و نادرست ، رد كند .
سفارش ديگر شيخ كه خداوند
متعال را در آن وكيل مىگيرد اين است كه : «مطالبى كه من در اين كتاب براى شما
عنوان مىكنم سزاوار نيست كه براى هر كسى بازگو شود و نبايد آن را به هر كسى گفت ؛
اگرچه نبايد آن را از هر كسى نيز دريغ داشت» . وى در ادامه مىفرمايد : «اگر اين
مطالب را فاش كنيد و آن را به هر كسى بگوييد ، آن را ضايع ساختهايد و به هر كس هم
كه مىآموزيد بايد وصيت مرا با او در ميان بگذاريد كه آن را جز به اهل حكمت نگويد
و نبايد حكمت را از اهل آن بخل داشت» .
آنچه از اين دو نمط به دست
مىآيد اين است كه شيخ ، مقامات عرفان و احوال آن را انكار نداشته و آن را پذيرفته
است و با حدّت ذهنى كه داشته به ادراك آن رسيده و عرفان محبّى و نه عاشقانه و
محبوبى را در ذهن و علم خود يافته ؛ چرا كه در اواخر عمر ، نسيمى از آن حقيقت ،
گونهى قلب و سرّ وى را نوازش نموده و آينهى فكر وى را به عالم قدس متوجه گردانده
و سرّ وى بعد از سيرى برهانى و توجه به استدلال ، تفكر و مطالعه كه ذهن وى را به
حد اعتلاى بلوغ و كمال رسانده ، شكفته شده و راه عرفان و عارفان را
صفحه ی 29
*********
برگزيده و به گفتهى خود وى، «اراده» يافته ، امّا
با توجّه به عمر كوتاه او و با تأمل در نوشتههاى موجود ابن سينا به نظر مىرسد
شيخ نتوانسته است صاحب رياضت ، عزم و تمكين گردد و توفيق رياضتهاى عرفانى و ختم
ذكر و مانند آن را نيافته و اين پير باب علم ، طفل راه عرفان بوده و خواسته است در
سير و سلوك گام بردارد كه دست طبيعت بر سينهى او مىزند و او را به ديار باقى
مىبرد . روحش شاد .
بيان شيخ در اشارات و
بهويژه در اين دو نمط مجمل است و به جزييات منازل و احوال عرفانى نمىپردازد و از
اين رو آن را بايد امورى كلى و درآمدى بر عرفان دانست و به همين علت ، كاربردى
نيست و سالك را در مقام عمل نفعى نمىبخشد ؛ چرا كه به وى در تشخيص منزل و تعيين
حالت و درجهى خود كمكى نمىرساند و حديث پراكندهاى است براى اندرز گرفتن و تذكر
يافتن كه ويژگى كتابهاى اخلاق كلامى به شمار مىرود . اخلاق كلامى مخاطب خود را
همچون آسيابگردانى مىسازد كه هيچ حركت رو به پيشى براى وى پديد نمىآورد ؛
هرچند حركت وى موزون ، دلفريب ، خوش رقص و زيبا باشد . ظاهر آرام و باطن صاف صاحب
اخلاق كلامى بر پايهى خودسازى نفس است و وى را به قلب نمىرساند . وى با آنكه
باطنى دارد كه از رذيلت خالى است و به گناه آلوده نيست ، ولى او هنوز اوست و اين
در سلك عرفان ، بزرگترين گناه است . وى علفهاى هرز گناهان را از زمين نفس خويش
زايل نموده و زمين نفس خود را آمادهتر ساخته و در اين صورت با كمترين اشاره و
فشارى از زينتى پوشالى فرو مىريزد ؛ چرا كه : «الانسان حريص على ما منع» .
كمتر مىشود كه دادهها و
گزارههاى عرفانى اشارات از اخلاق كلامى يا فلسفى فراتر رود و به عرفان و معرفت و
سير و سلوك عارفانه رسد ؛ سير عارفانهاى كه غير از سير عاشقانه است و در كمتر
كتابى از آن سخن گفته مىشود .
صفحه ی 30
*********
سخن شيخ اين
است كه عارف مؤمن ، طالب حق است و چيزى را بر عرفان حق مقدم نمىدارد و عبادت وى
غايتى جز حق ندارد و عبادت و معرفت وى ظهور ارادت اوست . ارادت عارف به حق و طلب
حق از سوى عارف همان انصراف نفس او به قدس جبروت براى استشراق نور حق است و آن
عبارت است از آيينهگردانى در برابر حق . عارف ، آيينهدار و آيينهپرداز و
آيينهگردان روى حق است و نور حق دليل او براى وصول به حق است . شيخ در اين راستا
مىگويد : براى داشتن صفا و تلطيف سرّ ، رياضت لازم است و چگونگى آن را پى مىگيرد
. همهى سخن شيخ اين است كه عارف ، مريد حق است و هم به باطن و با معرفت و توجه و
هم به ظاهر و با عبادت بهسوى حق رو مىآورد كه البته اين امر ويژهى محبان است و
محبوبان و عارفان عاشق را بايد در بلندايى بسيار برتر و فراتر از آن ديد .
وآخر
دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمين
صفحه ی 31
*********