درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی


عنقاى مهر و وفا

نوشتار حاضر بخش اولِ دومین دفتر مثنوی از مجموعه شعری «کلیات دیوان نکو»، از سروده های حضرت آیت الله العظمی نکونام مدظله العالی است که شامل مثنوى بلند «قصه‏ى مهر و وفا» در فضايل حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام و دربردارنده ی چهل مثنوی با عناوین و موضوعات زیر است:

قصه‏ى مهر و وفا، بى‏وفايى اهل دنيا، وفا و عنقا، مردان خدا، عين وفا، بى‏وفايى سگ، بدتر از سگ، شال و كلاه، نفس مست، مهار نفس، نفس خاكى، اهل سودا، وفاى مادر، طفلان نزار، مادر حق‏شناس، بى‏وفايى همسران، يار بد، وفاى اهل ايمان، رفيق پولى، مرد حق، اهل ظاهر، گرگ‏صفتان، اهل عشق، حقيقت وفا، اى خدا!، كشور امان، وفاى على عليه‏السلام، «هو على» عليه‏السلام، سرّ عالم و آدم، مرد وفا، شريعت، طريقت و حقيقت، علم و عرفان، عالم وارسته.

«قصه‏ى مهر و وفا» حكايت درازى است كه يك گزاره‏ى مهم دارد و آن اين كه: «وفا اصل در تمامى خوبى‏هاست».

اين مثنوى كه يكى از بلندترين‏هاى ادب پارسى است، هنگامه‏هاى چندى را به تصوير كشيده كه كسى به «وفا» وفا نكرده است و نخستين اثر آن، تسكين افراد زخم‏خورده از جفاها، ستم‏ها و بى وفايى‏هاى اهل دنياست. خواندن اين مثنوى بلند طمع تلخ اندوه و غم را از ذايقه‏ى دل مى‏شويد.

وفا ثبات و پايدارى در دوستى به همراه رضايت است. نخستين نشانه‏ى بى‏وفايى و ناجوانمردى را مى‏شود در «ناسپاسى» و «نارضايتى» ديد. كسى كه محبت مى‏بيند و از آن رضا نيست يا ناسزا مى‏گويد، نخستين حلقه‏ى بى‏وفايى را در انگشت كرده و اولين نامزد اين پُست پَستِ اهل رذيلت و همسرى با شيطان و لانه‏گزينى با اين سگ هار است.

«ناسپاس» جز سودا و سود خود نمى‏بيند. او براى سوداى خود كلاه‏بردارى مى‏كند، دروغ مى‏گويد، خيانت مى‏كند، و حتى به شكل اهل حقيقت در مى‏آيد و لباس عشق و محبت مى‏پوشد، ولى در عشق خود، ديگران را باربر خويش مى‏خواهد و به هر كس مى‏رسد گوشه‏اى از بار خود را بر دوش او مى‏نهد. او هرچند خود را نرم‏خوى و مهربان نشان بدهد، به‏گونه‏اى كار مى‏پردازد كه بزرگى كند و همه در خدمت او نوكرى كنند. او براى ديگران جز رنج ندارد و هرچه پيش رود بيش‏تر گستاخى كند. خدمت چنين ناسپاسانى داشتن، يعنى بر هارى آنان افزودن. از ديگران محبت است و از او فرياد. از ديگران نيكى است و از او نيكى را بد و منكر ديدن و به بدى پاسخ گفتن. كافى است در حضور او حركتى شود تا ناسپاس، دام اتهام بگستراند. نفس ناسپاس، نفسى هار است هرچه محبت ببيند، مست‏تر مى‏شود! اگر به او گواارترين خوراكى داده شود، آن محبت را با تمامى ايمان و دينى كه دارد در خود مى‏بلعد و عجيب است كه «راضى» و «خرسند» نمى‏شود. نارضايتى نخستين نشانه‏ى «ناسپاسى» است. ناسپاس را هرچه نان دهند، بد لجام‏تر و غوغايى‏تر مى‏شود و هرجا نشيند، حتى اگر به زيارت خدا هم برسد، آبرو مى‏ريزد و رسوايى مى‏كند. چاره‏ى ناسپاس آن است كه از او سپاس برداشت. بهترين تعبير از كفران نعمت ناسپاس، در اين بيت آمده است:

مرغزارى خواهد از آب و علف

چون خر و گاوى كه تا گردد تلف

براى وفا بايد «مهر» و «عشق» داشت. كسى كه عشق بى‏طمع و بدون هوس داشته باشد، وفادار و جوانمرد است. كسى كه وفا دارد، حيله و دروغ ندارد و نخستين صفتى كه در او هست «صداقت» است.

از آن‏جا كه عشق پاك و بدون طمع كه نامحدود و بى‏پايان است و در جايى ريزش و بريدگى ندارد، در اولياى حق تعالى است كه از سر شور و شرها برخاسته‏اند و آرام در خلوت حق مقيم شده‏اند، وفا را نيز تنها در قامت رساى آنان مى‏شود ديد و بس.

«وفا» صفتى است كه همگان آن را دوست دارند؛ هرچند خود توان اداى حق آن را نداشته باشند. كسى نيست كه تار گيسويى از وفا ببيند و به آن دل نبندد. دلى كه از بى‏وفايى‏ها و بى‏مهرى‏ها زخم‏ها برداشته است. دلى كه جرعه‏اى شربت وفا را مرهم دل داغدار خود مى‏يابد. نمى‏شود دلى اثرى از وفا در چهره‏اى ببيند و خود را اسير يك نگاه آشناى آن نبيند. وفايى كه البته بسيار نادر و چون گوهرى دريايى است كه كم‏تر به چشم مى‏آيد.

وفا از قلبى بر مى‏آيد كه از صفا لبريز باشد! صفا نخستين نشانه‏اى كه دارد «حسن فهم» است. نازك‏انديشى از نخستين ويژگى‏هاى اهل صفاست. كسى كه صفا در او موج مى‏زند بددلى، بدبينى، سوء ظن و رذيلت‏هايى در اين پايه ندارد؛ زيرا آن كه صفا دارد «فهم درست» دارد. فهم درست تنها در مردان اهل صفا يافت مى‏شود. آنان كه سلول تنگ وهم و ظلمات پندار، ديدشان را كور نكرده است. آنان كه هوس آنان را نيالوده است. كسى كه به‏راحتى «خيانت» دارد، وفا ندارد. آن كه «ريا» در او فراوان است، وفا ندارد! اين بى‏وفايان حتى به اهل وفا نيز جفا مى‏دارند و ملاحظه‏ى وفاى آنان را نمى‏كنند. آنان نه خود وفا دارند و نه حريم قدسى وفا را ارج مى‏نهند. اهل خيانت، نخست رفيق گرمابه‏اند، به رفاقت گرمابه‏اى آنان كه به تار «طمع» بند است، نبايد فريفته شد كه اين تار، نايى است كه زهر كشنده‏ى «جفا» را با خود دارد، تا گاهى كه براى او نىِ نوشنده نباشد، سم خود ترزيق كند. هرجا طمع است جفا هم در آن‏جا هست. «همراهى» به معناى «همدلى» نيست. هم‏پيالگى به معناى هم‏پايگى نيست. صبر و بردبارى بايد، تا اين مار خوش و خط خال، پوست اندازد. همراهى هميشه مهربانى ندارد. ماندگارى مهر مهم نيست، بلكه پايدارى آن مهم است. اصل اولى در هر همراهى با اهل دنيا، حقيقتِ جور و جفاست. حقيقتى كه مهر را در فرع خود ندارد. از اهل دنيا جز شرّ نمى‏زايد. قرآن كريم تمامى مردمان ناسوتى را در زيان مى‏بيند. آن‏كه شرّ، زيان و خسران نمى‏زايد، بايد «مرد» باشد. مردى از ديار حق. آن كه جز شر نمى‏زايد، «آب» مى‏خواهد، «نان» مى‏خواهد، و نيز: «اشتهايى» و «خوابى». اگر عيش و نوش نداشته باشد، با اين همه زايمان، آوار مى‏شود. آن كه پُز زنانه دارد و «خود» را مى‏آرايد، وفا ندارد. صفت اهل وفا «فنا» و «خرابى» است. كسى كه وفا ندارد و فنا نيافته است، اگر شر نزايد، عقيم است و بى‏ثمر.

كسى وفا دارد كه در طريق عشق حق مطلق، او را يا گام به گام برده باشند يا بى‏گام. آن كه به مطلق رسيده، مطلق شده است. مطلقى نه رنگ دارد، نه صدا، نه روى. او آبروى هم ندارد. آبادى مطلقى تنها در باطن است. باطنى كه از او نيست. او دل ندارد. او دلش را به حق تعالى سپرده است. حق تعالى در نهاد او نشسته است، بر قلب او. او هم بر قلب حق تعالى نشسته است. كسى كه مطلقى شده، تازه بند بندگى بر دل گذاشته است. ذات وفا در ذات مطلق است. گوهر عين وفا تنها در ژرفاى ذات مطلق است كه به شبكه‏ى بى تعينى مى‏آيد. وفا گنجى است در نهاد حق تعالى؛ يعنى «گوهر دُرج ازل» است. كسى مى‏تواند وفا داشته باشد كه «حق» باشد و «حق» را پاس بدارد. كسى كه صيانت از «حق» دارد. كسى كه «خود» نباشد و وفا را از خود نداشته باشد، بلكه وفا را از جِناب حق تعالى دريابد. بلكه او هم نباشد كه وفا درمى‏يابد، بلكه حق است كه وفا بر حق مى‏رساند. نشانىِ وفا همان كوچه‏ى حق تعالى است. در آن كوچه پلاكى است كه بر آن «هو» نوشته شده است. منزل مهر و وفا آن‏جاست. قصه‏ى مهر و وفا را از آن‏جا بايد آغازيد. كسى كه به تارى از وفا دل مى‏بندد، گيسوى افشان وفا را در اين‏جا مى‏بيند. اين كوچه كوى نيك‏نامان است. كوى مردان خدا. يارانِ خدا در اين كوچه منزل دارند. وفاداران در اين كوى است كه تردد دارند. در خانه اگر كس است، يك حرف بس است: «مولاى وفاداران، على عليه‏السلام است»:

چهره در چهره وفا، مولا على «عليه‏السلام» است

آن كه بر او شد جفا، مولا على «عليه‏السلام» است

گر على «عليه‏السلام» خواهى شناسى خود بيا

بين كه بر جور و جفا او شد رضا

وفا و عنقا

من چو پرسيدم ز پيرم: كو وفا؟

كو، نشان از مهر، پيدا و خفا؟

پس كجا رفت آن وفاى باصفا؟!

كو، كجا شد آن متاع آشنا؟

ناگهان گفتا: نپرس اين راز را!

كى تو عنقا ديده‏اى در جمع ما؟!

هرچه باشد سربه‏سر جور و جفاست

آن‏چه ناياب است خود مهر و وفاست

ديده‏اى عنقا و گر ديو دو سر

رو به دنبال وفا، جانِ پسر!

گفتمش درس وفا ديگر ز چيست؟!

گفت: خاموش، اين سخن بهر تو نيست

كى وفا دارد جهانِ پيچ پيچ؟!

كى وفا سازد به ارزان، يا به هيچ؟!

من نديدم در جهانِ پر هوس

اين كبوتر را اسير يك قفس

كو صفا؟ كو جان من مهر و وفا؟

كى تو بينى، جز خيانت يا ريا!

هرچه كردى از وفا، ديدى جفا

آن‏چه بشنيدى به ظاهر يا خفا

گر وفا ديدى ز كس انديشه كن

صبر در انديشه‏ى خود پيشه كن

فرصتى تا زهر خود ريزد به تو

يا كه برگيرد ز تو نوشى ز نو

گر وفا خواهد كند، خامى نكن

وز جفايش، فكر بدنامى نكن

گر وفا ديدى ز كس، غافل نشو

صبر كن، در زمره‏ى جاهل نشو

گفته‏ى من گفته‏ى مطلق بود

هر كه نپسندد به‏دور از حق بود

از وفا هرگز نگو ديگر سخن

فكر مِهر اين و آن از دل بِكَن

خدای را سپاس


پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2012 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است