ساخت شعر
نوشتار
حاضر كندوكاوى در دانش عروض است و به آموزش حروف و حركات قوافى می پردازد.
نياز
شعر به دانشهاى ادبى و بلاغى، تفاوت شعر ادبى و منطقى، موسيقى شعر، دل و شعر، عروض
شعر، رديف، قافيه، حروف قوافى، روىّ، حروف زايد، تأسيس، دخيل، ردف، حرف قيد، چهار حرف
پس از روىّ، حرف وصل، حرف خروج، حرف مزيد، حرف ناير، حركات قوافى، حركت رسّ، حركت اشباع،
حركت حذو، حركت توجيه، حركت مجرا، حركت نفاذ از موضوعات این کتاب خُرد است.
«شعر»
حقيقتى است شناخته شده براى تمامى افراد بشر با هر گويشى كه دارند و «نداى دل» آدميان
است. اگر فلسفى حقيقتى به نام تفكر و انديشه را زبان عقل و خرد خويش مىداند و آن را
به نگارش مىآورد، كسى هم به شعر مىگرايد كه «دل» داشته باشد. شعر زبان دل كسى است
كه دردى يا سوز و هجرى يا عشقى در نهان داشته باشد. همانطور كه اگر عقل به افراط يا
تفريط كشيده شود از آن خمودى يا شيطنت مىزايد، چنانچه كسى در «دل» خمودى داشته باشد
و ترنمى براى آن نخواهد، به جبن و خمودى مىافتد و يبوست و خشكى مىآورد و راه افراط
آن نيز به خودباختگى كشيده مىشود. روح و دل آدمى بايد سلامت داشته باشد تا نفسى مؤمن،
مطمئن، قوى و عالى از آن پديد آيد. اين دل است كه داراى اراده و ارادت مىگردد و اين
دل است كه مركز تصميم مىشود و گاه چنان بادى به غبغب عضلات اندام مىاندازد كه هيچ
جنبشى به جنبش آن نمىرسد.
به
هر روى، شعر زبان دل آدمى است و همين زبان طبيعى اصول و قواعدى دارد. شعر بايد داراى
وزن باشد و دانش عروض از وزن آن مىگويد و اندازهى روح آن را به ميزان مىبرد. همچنين
شعر بايد داراى قافيه باشد. حروف قافيه نه حرف است كه سكان آن را روىّ تشكيل مىدهد
و موقعيت ديگر حروف قافيه بر اساس آن تعيين مىشود و به اين اعتبار و با توجه به شرايطى
كه دارد به هر يك نامى دادهاند و آن را هشت حرف دانستهاند كه ما هر يك از آن را در
ضمن اصلى توضيح مىدهيم.
يكى
ديگر از بحثهاى مربوط به قافيه، حركات آن است. حركات قافيه بر شش قسم است: رسّ، اشباع،
حذو، توجيه، مجرا و نَفاذ است كه توضيح آن نيز در اين نوشتار مىآيد.
براى
ساخت شعر بايد نخست استعداد و ذوق سرايش شعر داشت و شعر جوششى درونى داشته باشد تا
با كوشش ساخته شود وگرنه هر گونه كنشى براى شكل دادن آن برآيندى ندارد. شاعر بعد از
استعداد، لازم است پيام داشته باشد. وى تا درد و سوزى در درون يا علم و انديشهاى در
ذهن يا رؤيت و الهامى در دل نداشته باشد سبويى خالى دارد كه آبى بر نمىآورد. بعد از
اين دو درآمد است كه او بايد دانشهاى ادبى و محسنات شعرى (معانى، بيان و بديع) و نيز
دو دانش عروض و قافيه را بداند تا هيأت، صورت و ساختار شعر خود را فنى و زيبا ارايه
دهد. اين پنج دانش (معانى، بيان، بديع، عروض و قافيه) كه به هيأت و صورت شعر مىپردازد
در هر نوع شعرى با هر قالبى و يا هر محتوايى اعم از حماسى، عاشقانه، عارفانه، اخلاقى
و نصيحتگرايانه، طنز، هزل و مطايبه و ديگر انواع شعرى و در هر زبانى وجود دارد. در
اين ميان، عروض و قافيه ويژهى شعر است اما دانشهاى مربوط به محسنات شعرى در نثر نيز
كارآمد است با اين تفاوت كه شرط پردازش نثر موزون ساختن و مقفا گفتن آن نيست.
استعداد
شاعر هرچه غنىتر و پايه و احاطهى علمى وى هرچه ژرفاتر باشد و وسعت نظر او هرچه گستردهتر
باشد شعرى توانمندتر از او مىجوشد. شعر شاعرى بر دل مىنشيند و در حافظهى تاريخ و
مردم مىماند كه شعرپرداز آن گستردگى دانشى از حيث هستىشناسى و پرتجربگى فنى از حيث
علوم ادبى و بلاغى داشته باشد. شاعر بايد ذوقى شكوفا، ذهنى دانا و زبانى گويا داشته
باشد. زبانى گويا مىگردد كه ادبيات بداند و ذهنى دانا مىشود كه بر دانشهاى فراوانى
چيره باشد. شاعر بايد غريزهاى باطنى و انگيزهاى درونى و ذوقى در ضمير و نهاد خود
براى گفتن شعر داشته باشد و صرف آگاهى از دانشهاى ادبى و بلاغى و اديب بودن، كسى را
شاعرى توانمند نمىسازد؛ هرچند او را بر فهم و شناخت شعر توانا مىسازد. همانطور كه
در مادهى شعر ميان شعر فردى مفسر، عارف يا حكيم با فردى كه قرآن كريم، عرفان، فلسفه
و منطق نمىداند تفاوت بسيارى است و فرد معمولى هرچند در محسنات شعرى توانمند باشد،
شعرى كه مىگويد معمولى است و ناماندگار. البته از آن سوى، اگر كسى محسنات شعرى را
نداند اما طبع شعر داشته باشد يا دانشمند و كارشناس علوم معقول يا منقول باشد، نمىتواند
شعرى درست بگويد. در اين ميان، «قافيه» نقطهى توجه و «عروض» محل عطف نكتهدانان است
و فصاحت شاعرى در بازار پر شهره مىشود كه صحيح پرداخته شود و مصرع مصرع آن بر بسترى
سالم و بدون آلايش به رامش كشيده شود.
|