اصولى چه مىگويد؟
نوشتار
حاضر به بیان دیدگاه ها و باورهای اصولیان در مقابل اخباریان
می پردازد. این کتاب از چهارده فصل با عناوین زیر
تشکیل شده است:
فصل
يكم :بدعت و نوآورى
فصل
دوم :اجتهاد و تفقه
فصل
سوم :تقليد
فصل
چهارم :تقليد از اعلم
فصل
پنجم :دانشهاى اسلامى
فصل
ششم :دانشهاى عقلى
فصل
هفتم :عالمان دينى و كار دنيوى
فصل
هشتم: شريعت و معيشت
فصل
نهم :خمس
فصل
دهم :ادعاى تحريف قرآن كريم
فصل
يازدهم :مرزهاى تقيه
فصل
دوازدهم :امر محبوب و ذكر مطلوب
فصل
سيزدهم :نماز جمعه
فصل
چهاردهم :رسالت روحانيت
از
ابتداى اسلام و زمان ائمهى هدى عليهمالسلام تا زمان غيبت و بعد از آن، عالمان و فقيهان
دين، داراى دو شيوهى انديشه و سليقه بودهاند؛ گروهى آزاد انديش بودند و نسبت به گزارههاى
دينى با تفكر و بصيرت مىانديشيدند و دستهاى تنها به كلمات معصوم و روايات ائمهى
هدى عليهمالسلام تمسك مىجستند و خود را از هر آزاد انديشى دور مىداشتند. دستهى
اول به «اصولى» و «اصولگرا» و دستهى دوم به «اخبارى» و «عملگرا» نام نهاده شدهاند.
هر
يك از اين دو طايفه با آن كه نظام يكسانى نداشتند و با سليقههاى متفاوت در روش فتوا
و برداشت از دين عمل مىكردند، ولى تمايز اين دو طايفه بهطور كلى در گرو اين معنا
بوده است كه اگر خود را تنها وابسته به روايات ائمهى معصومين عليهمالسلام مىدانستهاند
اخبارى دانسته مىشدند و اگر افزوده بر تمسك به اخبار ائمهى هدى عليهمالسلام به قرآن
كريم و ملازمات عقلى و اهتمام به تحليل احكام الهى توجه داشتهاند، اصولى شمرده مىشوند.
اين
دو طايفه؛ اگرچه حامى ولايت، دين، عصمت و امامت بودهاند و در اصول، طريق اهلبيت عصمت
و طهارت را دنبال مىكردهاند، روش يكديگر را نمىپسنديدند و گاه به حمله و تخريب
يكديگر دست مىيازيدند. اخبارى، اصولى را متهم به خروج از دين و انحراف و دلبستگى
به اغيار مىساخت و اصولى، اخبارى را با خشكى، خمودى و عاميانهگرى همراه مىديده است،
همچون دو برادرى كه از يك پدر و مادر باشند و با هم بر سر ارث به ستيز برخيزند.
اخبارى،
پيدايش خود را به زمان ائمهى اهلبيت عليهمالسلام منتهى مىسازد و خود را حامى واقعى
آنان مىداند و پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمهى هدى عليهمالسلام را نيز اخبارى
مىشمارد تا جايى كه شيخ حر عاملى در رد اين بيان كه رئيس طايفهى اخبارى مرحوم استرآبادى
صاحب «فوائد المدنية» است مىفرمايد: «و از امور شگفتانگيز اين ادعاست كه صاحب الفوائد
المدنية رئيس اخباريان است. چگونه مىتوان براى اثبات اين معنا دليل آورد؛ در حالى
كه رئيس اخباريان پيامبر گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله و سپس امامان عليهمالسلام
هستند؛ چرا كه آنان به اجتهاد عمل نمىكردند، بلكه در احكام به اخبار و روايات عمل
مىنمودهاند و بعد از ايشان خواص ياران آن حضرات و بقيهى شيعيان ايشان در طول هفتصد
سال گذشته به اين شيوه عمل نمودهاند.» سپس مىفرمايد: «شيخ طوسى ـ رئيس الطايفه ـ
و سيد مرتضى ـ علم الهدى ـ عمل به اجتهاد و ظن و گمان را جايز نمىدانستهاند.» چيزى
كه در اين ميان مسلم است و بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه اهتمام به اخبار حتّى
بيشتر از قرآن و روايات نبوى؛ اگرچه در ميان دستهاى از قدما كم وبيش رايج بوده است،
در زمان استرآبادى اين نوع برداشت از دين به تعصب، ستيز، درگيرى و جدال شديد تبديل
شد. مراد از اين گفته كه اخبارىگرى از زمان ايشان شروع شده است، جدال، درگيرى، تعصب
و ستيز آنهاست و اگر گفته مىشود: اينگونه فكر هميشه بوده، همان روال عادى و طبيعى
آن مراد است.
البته،
اين بيان كه رئيس اخباريان استرآبادى يا ديگران باشد در ميان اخباريان نيز چندان مورد
انكار نيست؛ چنان كه مرحوم صاحب الحدائق مىفرمايد: «وقد ذهب رئيس الأخباريين؛ الصدوق
إلى جملة من المذاهب الغريبه»؛ رئيس اخباريان؛ شيخ صدوق برخى از عقايد غريب را باور
داشته است. وى در اين بيان، رئيس اخباريان را صدوق معرفى مىكند و با آن كه خود اخبارى
است، روشمرحوم صدوق را نمىپسندد.
با
توجه به اين نكته؛ اگرچه دانشمندان اخبارى در ميان عالمان شيعه بودهاند، هيچ يك در
نظام اخبارىگرى وحدت رويه نداشتهاند و همانطور كه عالمان اصولى را تخطئه كردهاند،
خود نيز هر يك ديگرى را تخطئه مىنموده است؛ با آن كه در مخالفت با اصولى وحدت روش
داشتهاند.
به
عبارت ديگر، اخبارى وصف كسانى است كه به سنت عمل مىكردهاند و اصولى به دانشمندانى
گفته مىشده كه نسبت به فرامين دينى بازنگرى عقلانى داشتهاند؛ اگرچه هر يك با سليقههاى
متفاوت عمل به احكام را دنبال مىنمودهاند؛ با اين تفاوت كه بعضى آرام و معقول و دستهاى
تند و متعصب بودهاند.
مىتوان
بعضى از افراد شاخص اخباريان همچون مرحوم شيخ صدوق، علامهى مجلسى؛ صاحب بحارالانوار،
سيد نعمت اللّه جزايرى و مرحوم استرآبادى را نام برد؛ اگرچه هر يك با ديگرى تفاوت
سليقه و ديدگاه دارند. اين طايفه توسط استرآبادى اقتدار مردمى و تاريخى يافتند و چهرههايى
چون مرحوم فيض و محقق كركى را با تفاوت در روش بايد از آنان دانست و گفت: علت رشد آنان
در اين دوران سه امر بوده است:
يكم
ـ محبت مردم به ولايت و ائمهى دين عليهمالسلام ؛
دوم
ـ نفى عمل به ظن و بدعت در دين و رويهى اتهامگرايى به عالمان اصولى؛
سوم
ـ عدم تعصب و قاطعيت عالمان اصولى در برخورد با آنان.
در
اين زمان و بهخصوص بعد از مرحوم استرآبادى، با وجود بزرگانى از عالمان اصولى، مجالى
براى طايفهى اخبارى پيش نيامد و فرهنگ اجتهاد و دقت در دين و دورى از جمود و سادهانگارى،
طومار آنان را كم وبيش به هم پيچيد؛ بهويژه شيخ انصارى در قرن دوازدهم توانست با اجتهاد
منطقى و آگاهانه، ترسيم گويايى از اجتهاد دينى ارايه دهد و با همراهى بزرگان بىشمارى
از عالمان شيعه، روش اجتهاد اصولى را به اوج خود برساند.
تفرقه
و انشعاب در امت اسلامى
قال
رسول اللّه صلىاللهعليهوآله : «ستفترق أمّتي على ثلاث وسبعين فرقة؛ فرقة منها
ناجية، واثنتان وسبعون في النار، و جميع تلك الفرق هم المتديّنون بغير الحقّ، الناصرون
دين الشيطان، هم أعداء اللّه و رسوله و أعداء المؤمنين، يدخلون النار بغير حساب».
ـ پيامبر
عظيم الشأن اسلام صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: بهزودى امت من به هفتاد و سه گروه
[كلى] منشعب مىگردد و در اين ميان فقط يك گروه از آنان راه يافتگان [ولايت و امامت
و در طريق رستگارى و سعادت] هستند و هفتاد ودو گروه ديگر در آتش و دوزخ مىباشند، همهى
اين گروهها، گمراه، منحرف، وابسته به غير حق و ياوران شيطان هستند، آنان دشمنان خدا
و رسول صلىاللهعليهوآله و مؤمنان مىباشند و به خاطر بدى انتخابشان بدون حساب و
پرسش به دوزخ و عذاب الهى گرفتار مىشوند.
پيش
از بيان و توضيح روايت شريف، خاطرنشانى دو موضوع كلى و مهم بايسته است: نخست در جهت
عدد، كميّت و شمارهى مردم گمراه كه در حديث آمده است و دوم محتوا و معناشناسى فرمايش
حضرت و اين كه چگونه است كه جز يك گروه، همهى اهل ديانت اسلام بهنوعى گمراه هستند
و بهطور قهرى هنگامى كه چنين مسلمانى گمراه و اهل آتش هستند، ديگر گروههاى بشر و
فرقههاى مختلف و امتها نيز گمراه و اهل آتش خواهند بود و در واقع، تنها اندكى از
انسانها رستگار مىشوند و اين بيان با عنايت و لطف حق بر هدايت بندگانش منافات دارد.
كميت
حديث فرقه
نخست،
اين پندار به ذهن مىآيد كه آيا در امت اسلامى، هفتاد وسه فرقه قابل اثبات است و امت
پيامبر صلىاللهعليهوآله بهطور واقع به هفتاد وسه فرقه ـ نه كمتر و نه بيشتر
ـ تقسيم گشته است؛ در حالى كه تاريخ اسلام نشان مىدهد فرقههاى امت پيامبر صلىاللهعليهوآله
بيش از هفتاد وسه گروه مىباشد و با اين وجود، چگونه رواياتى كه اين چنين از غيب خبر
مىدهد، توجيه مىشود؟
در
پاسخ به اين توهم مىتوان دو جواب روشن و معقول داد:
نخست
ـ بسيارى از اعداد و ارقامى كه در قرآن كريم و روايات معصومان عليهمالسلام آمده است
دلالت بر كثرت و فراوانى مىنمايد؛ بدون آن كه شمارهى ياد شده به طور دقيق و رياضى
مورد نظر باشد. اينگونه استعمال در لسان عرب متداول و مرسوم است.
دوم
ـ اين اعداد و ارقام همان دقت عقلى و شمارش رياضى خود را دارد و تطبيق و درك آن براى
كسى ميسر است كه به همهى آن موضوع احاطه داشته باشد. البته، احاطهى ياد شده در همه
جا يا در بعضى موارد براى همگان ميسر نيست؛ بهطورى كه در بسيارى از موارد، كسى جز
معصوم توان اثبات و انطباق آن را ندارد.
پس
حديث مشهور فرقه را مىتوان به دو صورت توجيه كرد:
يكم
ـ عدد ياد شده دلالت بر كثرت اختلاف و انشعاب امت اسلام دارد.
دوم
ـ اين اعداد، كميّت رياضى دارد و امت اسلامى به هفتاد وسه فرقهى كلى تقسيم مىگردد
و دستههاى جزيى ديگر به فرقههاى كلى باز مىگردد و گروههاى جزيى، انشعابى از شاخههاى
كلى مىباشند.
بيان
كوتاه حاضر نيازمند آن است كه در جاى خود بهطور تفصيل و دقيق تحقيق و بررسى شود؛ بحثى
كه بسيار سودمند بوده است و علم به غيب و احاطهى كلى حضرات معصومين عليهالسلام را
طرح و اثبات مىكند.
كيفيّت
حديث فرقه
از
ظاهر روايت به دست مىآيد كه از اهل اسلام تنها دستهاى كوچك با افرادى اندك رستگارند
و گروههاى ديگر با افرادى بسيار، گمراه و اهل دوزخ و از ياران شيطان مىباشند. چگونه
مىتوان اين موضوع را پذيرفت كه همهى پيروان اسلام و اديان و همهى انسانها به غير
از يك گروه گمراه هستند؛ بهطورى كه دين، فقط براى گروهى خاص و اندك باقى بماند و بس؟
براستى اين چگونه تفكرى است كه گروهى تنها خود را اهل نجات مىدانند و ديگران را گمراه
و ياران شيطان مىشمرند؟ تحمل اين سخن كه همهى اهل اسلام جز دستهاى خاص در دوزخ هستند
و به عذاب الهى گرفتار خواهند بود آسان نيست.
پاسخ
اين پندار كه بسيار منطقى جلوه مىكند، در روايات بسيارى آمده است كه از آن همه، به
ذكر هفت روايت معتبر به همراه توضيحى كوتاه بسنده مىگردد.
حقانيت
شيعه
1ـ
سلامت طريق
قال
امير المؤمنين على عليهالسلام : «لا تستوحشوا في طريق الهدى لقلّة أهله».
ـ اگر
راه راست و صراط مستقيمى را كه طريق هدايت است يافتيد و حق را تشخيص داديد، از تنهايى
و كمى ياران و افراد وحشت نداشته باشيد. اگر با دليل و بهصداقت به حق رسيديد و ايمان
آورديد، به كميّت همراهان نظر نداشته باشيد، بلكه در كيفيت ياران و شناخت مرام حق بسيار
بكوشيد.
اين
روايت شريف بيان مىدارد كه آدمى بايد در رسيدن به حق و انتخاب مرام و مسلك واقعى دقت
بسيار داشته باشد، ولى بعد از انتخاب طريق حق و يافتن واقعيت نبايد به كمى افراد و
طرفداران حقّ توجهى داشته باشد؛ چون آنچه بر انديشهى آدمى حاكم است برهان است؛ نه
كثرت ابدان و افراد و آنچه مهم است درستى و سلامتى راه برگزيده است؛ نه افزونى و اندكى
ياران.
2ـ
اكثريّت خار و خاشاك
عن
أبي عبداللّه عليهالسلام : «يغدو الناس على ثلاثة أصنافٍ: عالم و متعلّم و غثاء.
فنحن العلماء و شيعتنا المتعلّمون و سائر الناس غثاء».
ـ امام
صادق عليهالسلام مىفرمايند: همهى مردم به سه دسته تقسيم مىشوند: علما، شاگردان
و كف و خار و خاشاك. ما ـ معصومان چهاردهگانه عليهمالسلام ـ علما هستيم و گروه دوم
پيروان و شيعيان آگاه و صديق ما مىباشند كه شاگردان و تعليم يافتگان ما هستند و گروههاى
ديگر خار و خاشاك و كف بر روى آب مىباشند.
در
اين بيان، گروه سوم را مردمى تشكيل مىدهند كه پوك، پوچ و بىمحتوا هستند؛ به هر شمارهاى
كه باشند و هر كه و هرچه باشند و يا هر اعتقاد و سمتى دارا باشند. اين گروه جز بىمحتوايى،
محتوايى ندارند.
در
اين حديث، امام عليهالسلام بهطور صريح مىفرمايند: به غير از ما و شاگردان ما نه
تنها كسى ايمان ندارد و گمراه است، بلكه چيزى نيز درك نمىكند و ارزش وجودى ندارد و
در واقع، همچون عضوى بدون روح از كالبد انسان به شمار مىرود.
براستى
تحمل و درك اين روايت شريف مشكل و سنگين است؛ زيرا امام عليهالسلام بهطور صريح مىفرمايد:
تنها ما عالم و اهل فهم هستيم و بس؛ هرچند فقط چهارده نفر باشيم و راهيافتگان نيز
فقط دوستان ما هستند؛ اگرچه اندك باشند و ديگر مردم گمراه و باطل هستند؛ هرچند بسيار
باشند. خلاصه، جز معصومان و شاگردان آن حضرات تمامى خار و خس و خاك و خاشاك وجودند؛
هرچند جهان را مسخّر و مرعوب خود كنند و همهى گيتى را به تصرف درآورند.
بيان
حضرت عليهالسلام ، سرّى از اسرار آل محمّد صلىاللهعليهوآله است كه تحمل آن براى
هر شخصى آسان و ممكن نمىگردد و شيعه كسى است كه به اين امر اعتقاد دارد و براى تحقّق
آن در سراسر جهان گام برمىدارد؛ هرچند تحليل و تصوّر آن مشكل باشد و درك آن براحتى
ميسر نباشد.
3ـ
آينهى حقنما
عن
أبي عبداللّه عليهالسلام : قال: «لو جحد أمير المؤمنين عليهالسلام جميع من في الأرض
لعذّبهم اللّه جميعا و أدخلهم النّار».
ـ امام
صادق عليهالسلام مىفرمايند: اگر همهى موجودات روى زمين ولايت حضرت أمير مؤمنان عليهالسلام
را انكار كنند، خداوند متعال تمامى آنان را عذاب مىكند و در آتش قرار مىدهد؛ پس انكار
حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مساوى با انكار توحيد حق و ديانت است. انكارى كه مىتواند
همهى موجودات و افراد روى زمين را فرا بگيرد و همه را دوزخى نمايد.
از
حديث شريف بهدست مىآيد كه توحيد با حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام و مرام ايشان برابر
است و كفر، شرك، الحاد و عناد مساوى با مخالفت و انكار على عليهالسلام مىباشد. اين
جدايى مىتواند چنان وسيع باشد كه همهى اهل زمين را شامل گردد و آنها را به دوزخ
ابدى گرفتار نمايد.
حال
اين پرسش پيش مىآيد كه مراد از «جميع من فى الأرض» در بيان امام صادق عليهالسلام
چيست؟ آيا فقط آدميان مورد نظر امام عليهالسلام است يا همهى موجودات زمينى را شامل
مىشود؟ آيا بر فرض محال، اگر انبيا، اوليا و صدّيقين نيز با ولايت حضرت امير مؤمنان
عليهالسلام مخالفت داشته باشند، به عذاب الهى دچار مىشوند. البته، اين فرض، تعليق
بر محال است؛ زيرا انبيا همگى با مهر حضرت امير مؤمنان عليهالسلام سوداى عشق و صلاى
شهادت سر دادند، ولى دليل اطلاق دارد.
على
عليهالسلام حق است و حق، تنها على عليهالسلام است و راه حق نيز جز طريق حضرت اميرمؤمنان
عليهالسلام نيست؛ خواه افراد و ياران ايشان اندك باشند يا زياد، حاكم باشند يا محكوم
و در هر صورت، نبايد در انديشهى حق توهم كرد، بلكه بايد جازم بود كه على عليهالسلام
با حقّ برابر است و مخالفت با او مساوى كفر، شرك، نفاق و تباهى مىباشد؛ اگرچه مخالفان
بسيار باشند و اين خود، اعتقاد شيعه و سرّى از اسرار آل محمّد صلىاللهعليهوآله
است. خداوند متعال، ملاك ايمان و راستى را موافقت و دوستى حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام
و ميزان شرك و كفر و دورى از حق را مخالفت با حضرتش قرار داده است؛ مخالفان هركه و
هرچه و هر مقدار كه باشند تفاوتى در حقيقت امر نمىكند.
با
بيان اين حديث و حقيقت معنا، محتواى روايات «إرتدّ النّاس بعد رسول اللّه إلاّ ثلاثة؛
همهى مردم به جز سه نفر كافر شدند» بهخوبى روشن مىگردد، كه مراد از «ارتداد» معناى
حقيقى آن است و «ثلاث» نيز به معناى عدد رياضى خود به كار رفته است و از كمى و قلّت
ياران مطرح در اين روايت شريف باكى نيست و از اين جهت، وحشتى به دل راه نمىيابد؛ چنانچه
اين حقيقت در روايت زير نيز مورد تأييد قرار گرفته است.
4ـ
يكسانى شك و كفر!
حضرت
امام رضا عليهالسلام از اجداد بزرگوار خود و ايشان از قول رسولاللّه صلىاللهعليهوآله
مىفرمايند: «يا علي، أنت خير البشر لا يشكّ فيك إلاّ كافر».
ـ يا
على، تو بهترين بشر هستى و جز كافر دربارهى تو شك نمىكند.
اين
روايت به اين معناست كه شك دربارهى حضرت على عليهالسلام با كفر شك كننده برابر است
و اعتقاد به حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام و بهترين بشر بودن او، ايمان، و شك در او
كفر مىباشد. شك در حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام با شك در خدا برابر است و ايمان به
على عليهالسلام با ايمان به خدا همتايى دارد و مراد از شك، شك به معناى حقيقى كلمه
و مراد از كفر همان معناى واقعى كلمه است كه با ايمان ظاهرى نيز منافاتى ندارد؛ زيرا
بر اساس حاصل رواياتى كه در اين باب آمده و در جاى خود ثابت است، تصحيح ايمان ظاهرى
مخالفان آن هم تنها در دنيا به جهت امتنان و آسان نمودن امر براى شيعه بوده است.
5 ـ
چشمهسار پاكىها
قال
الصادق عليهالسلام : «كلّما لم يخرج من هذا البيت فهو باطل».
ـ امام
صادق عليهالسلام مىفرمايند: هرچه كه از غير اين خانه (اهلبيت عليهمالسلام ) خارج
شود، باطل است. حق تنها آن است كه از خانهى اهلبيت خارج مىشود.
به
عبارت ديگر، ملاك حقيقت و واقع هر چيز، صادر شدن آن از اهلبيت عليهمالسلام مىباشد
و بس. فساد هر موضوع و مطلبى نيز به خروج از غير اين خانه است. علم يا دين صادق يا
حق از اين بيت است و ديگر خانهها را خيرى نيست؛ پس هر كس و هر چيز به اندازهاى حقانيّت
دارد كه از اين خانه باشد و هرچه باطل است، خارج از اين خانه مىباشد.
6 ـ
آن جا كه فرشته پر بريزد
قال
الصادق عليهالسلام : «انّ حديثنا صعب مستصعب، لا يؤمن به إلاّ ملك مقرّب أو نبي مرسل
أو مؤمن امتحن اللّه قلبه للإيمان، فما عرفت قلوبكم فخذوه، وما أنكرت فردّوه إلينا».
ـ كلام
و مبانى ما اهلبيت عليهمالسلام بس مشكل و طاقت فرساست و غير از فرشتهى تقرّب يافته،
پيامبر رسول و فرستاده شده و مؤمنى كه خداوند متعال قلب وى را به نور ايمان آزمايش
كرده است، آن را تحمل ندارد و نمىتواند ايمان به آن بياورد. پس آنچه قلبهايتان از
فضايل ما مىشناسد بپذيريد و آنچه را انكار نمود بهسوى ما ارجاع دهيد و بگوييد كه
اهلبيت عليهمالسلام به آن داناست و ما نمىدانيم.
عظمت
و بزرگى اين روايت آفتابى است؛ چرا كه حديث مىفرمايد: جز سه گروه نامبرده، ديگران
در خور فهم كلام شريف معصوم نيستند و اين سه گروه نيز تنها با شرايط خاصى قدرت فهم
كلام ايشان را دارند؛ بهگونهاى كه فرشته بايد مقرب و نبى، مرسل و مؤمن، ممتحَن باشد،
و هر فرشتهى الهى يا پيامبرى معصوم يا مؤمن صادقى توان تحمل آن را ندارد.
براستى
انسان از تصوّر و ادراك مفهوم اين كلام ناتوان مىگردد تا چه رسد به آن كه بخواهد آن
را تصديق كند كه در اين صورت، انديشهى آدمى به ستوه مىآيد. اين چه كلامى است كه اينگونه
تحمل آن مشكل است؛ بهطورى كه جز سه گروه نامبرده، آن هم با شرايط ويژهى خود، گروه
ديگرى تاب و تحمّل درك و فهم آن را ندارد. البته، روشن است كه مراد، كلمات عادى و آموزههاى
عمومى حضرات معصومين عليهمالسلام نيست كه در خور فهم اين گروه نباشد، بلكه مراد اسرار
آل محمّد صلىاللهعليهوآله است كه سنگينى، بلندى و عظمت ويژهى خود را دارد.
اينجاست
كه بايد به دنبال ملاك امر بود؛ بهطورى كه ديگر كثّرت و قلّت افراد چارهساز انتخاب
و گزينش نيست.
تنها
گروههاى ياد شده است كه اهل حقيقت هستند و ديگران هر كه باشند و هرچه تمدن، توسعه
و عناوين اجتماعى داشته باشند، و شرقى باشند يا غربى و دانشمند باشند يا فيلسوف و خلاصه،
هر كس كه جز در اين صراط باشد، همه در كل با نسبتى متفاوت با جهل برابر هستند و منكران
اين امر با حيوانات در يك صف قرار مىگيرند، بلكه از حيوانات پايينتر مىباشند.
7ـ
انبيا زانو مىزنند
قال
الصادق عليهالسلام : «إنّ من حديثنا ما لا يحتمله ملك مقرّب، و لا نبي مرسل، و لا
عبد مؤمن قلت: فمن يحتمله؟ قال: نحن نحتمله».
ـ همانا
برخى از احاديث ما سخنانى است كه هيچ فرشتهى مقرب و پيامبر فرستاده شده و رسول و بندهى
مؤمنى تاب تحمل آن را ندارد. راوى گويد: پس چه كسى آن را تحمل مىنمايد؟ فرمود: ما
(اهلبيت عليهمالسلام ) آن را تحمل مىنماييم.
بلنداى
اين حديث شريف مجالى براى بحث و سخن نمىگذارد و بهتر آن است كه آدمى سكوت پيشه كند
و بيش از اين كوتاهى عقل و خرد نظرى را نمايان ننمايد؛ زيرا امام عليهالسلام در اين
حديث نمىفرمايد: سه گروه مىتوانند كلام ما را درك و تحمل كنند، بلكه مىفرمايند:
«درك كلام ما به قدرى مشكل و سخت است كه نه تنها ملك غير مقرب نمىتواند آن را درك
كند، بلكه ملك مقرب نيز توان درك آن را ندارد و نه تنها نبى غير مرسل نمىتواند، بلكه
نبى مرسل نيز از عهدهى درك كلام ما برنمىآيد و نه تنها هر مؤمن صادقى نمىتواند،
بلكه مؤمن ممتحَن نيز ياراى آن را ندارد».
در
اين حال راوى با خود فكر مىكند كه عجب! مگر موجود فهيم ديگرى باقى مانده است تا بتواند
كلام معصوم را درك كند؛ بنابراين سؤال مىكند: «جانم فدايت! پس چه كسى مىتواند كلام
شما را درك كند؛ چون به غير از اين سه دسته، موجود برتر ديگرى نمىشناسم؟» آنگاه امام
عليهالسلام با كمال صراحت در جواب مىفرمايند: «ما خود تحمل آن را داريم و بس».
براستى
نيز چنين بايد باشد؛ چون اگر ملك مقرب و نبى مرسل و مؤمن ممتحَن، درك و تحمل همهى
كلام و غايت انديشهى آن حضرات عليهمالسلام را نداشته باشند و عقل، بلنداى انديشهى
آنان را نتواند دريافت كند، ديگر ولايت و انديشهى «ما كان و مايكون و ما هو كائن»
كه بستگى به قدرت و علم خداى بزرگ ـ كه همهى صفات وى فوق لايتناهى است ـ دارد؛ پس
صيادى ژرفاى انديشهى آنان را نمىتواند صيد كند و اين خود معناى حديثى است كه پيامبر
گرامى صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «يا على، ما عرف اللّه تعالى إلاّ أنا وأنت،
و ما عرفني إلاّ اللّه وأنت، وما عرفك إلاّ اللّه وأنا».
ـ اى
على، كسى به غير از من تو را نشناخت و كسى به غير از تو مرا نشناخت و كسى جز ما خدا
را نشناخت. اين بيان عمق انديشهى حضرات معصومان عليهمالسلام را روشن مىنمايد؛ اگرچه
از فرط ظهور، در غيب و پنهانى است.
پاسخى
نمادين
اينك
با بيان اين روايات شريف و با توجه به روايات مشابهه فراوان ديگر ـ كه از حضرات معصومان
عليهمالسلام بهطور گسترده نقل شده است ـ جواب سؤال دوم روشن مىگردد كه چگونه جز
يك فرقه كه اهل نجات و سعادت هستند، ديگر گروهها همه گمراه و اهل دوزخ مىباشند و
جز امامان معصوم عليهمالسلام و پيروان راستين آنان همگى خار و خاشاكى بيش نيستند و
جواب ديگرى نيز لازم ندارد؛ زيرا جواب متقن و محكم همان بيان حضرات معصومان عليهمالسلام
مىباشد كه به فضل و عنايت خداوند منّان بيان شد.
از
اين روايات و احاديث مشابه آن و حديث فرقه شش امر به دست مىآيد كه عبارت است از:
1ـ
فرقهى ناجيه و گروه رستگار تنها يك گروه است و آن گروه، شيعهى اثناعشرى است.
2ـ
همهى گروهها به غير از شيعه گمراهند و بهطور نسبى درگير تباهى مىباشند؛ هر كس و
هرچه باشد.
3ـ
هرچه از غير خاندان ولايت و امامت و عصمت و طهارت بيرون آيد باطل و دور از حقيقت است.
4ـ
مخالفت و عناد با ائمه عليهمالسلام مخالفت و عناد با حق است و پىآمد آن، كفر، شرك،
عناد و ارتداد مىباشد.
5 ـ
ادراك اين معانى و ادراك ديگر كلمات معصومان عليهمالسلام تنها با ايمان كامل و اذعان
تمام ميسر است.
6 ـ
ادراك وجود حضرات معصومان عليهمالسلام با ايمان كامل و اذعان تمام نيز ممكن نمىباشد،
بلكه درك عمق و ژرفاى حقيقت ربوبيت و بندگى و عبوديت ائمهى معصومان عليهمالسلام نيز
تنها ويژهى انديشه و توان آن حضرات مىباشد و بس.
رستگارى
گروهى اندك و پندار نقض غرض الهى
پندارهى
ديگرى كه بر چنين عقيدهاى مىآيد اين است كه اين اعتقاد كه اكثريّت خلق خدا در مقابل
اندكى مردود مىگردند نقض غرض الهى است و مخالفت برهان مسلّمِ فلسفى را پيش رو دارد؛
چرا كه همهى عالم خير است؛ بهطورى كه شرّ نيز امرى وجودى است و ظهورى از خير مىباشد
و همهى شرور و آفات، وجودى است و غلبهى خير بر شرّ امرى مسلم و روشن است و با انعكاس
اقلّ در مقابل اكثر سازگار نيست؟ چگونه اين بيان توجيه مىشود كه همهى بشر جز دستهاى
اندك و گروهى قليل كه در مقابل كل است، گمراه و بدور از رستگارى هستند؟
در
پاسخ به اين ايراد كه برخلاف ظاهر مغالطهاى بيش نيست، گفته مىشود: اين برداشت از
حقيقت عالم و آدم كه بيان حضرات معصومان عليهمالسلام است نه نقض غرض الهى است و نه
مخالف فلسفه و دليل مسلّم حِكمى است. هم عالم خير است و هم خداوند جز خير نيافريده
و شر، خود امرى وجودى است و با آن كه به ما باز نمىگردد، چيزى جز ظرف ظهورات الهى
نمىباشد.
مغالطهى
به كار گرفته شده در اين ايراد همان اشتباه و خلط بين كميّت و كيفيّت است. حال، در
اين رابطه بايد گفت: اين چنين نيست كه گروههاى باطل از گروه حق بيشتر باشند. همچنين،
باطل هميشه جلودار و رهبر عالم و آدم نيست؛ زيرا كميّت عَرَضى و محدوديت عددى در خيرات
را نبايد به حساب آورد و ملاك پيشى قرار داد، بلكه آنچه در زمينهى خيرات قابل توجه
و دقت است كيفيّت ظهورات حقّ مىباشد. كثرت ظاهرى و شمارش عددى ملاك وجود نيست؛ چون
تمام بدىها با همهى كثرت و فراوانى در مقابل يك خير و خوبى تاب و توان مقايسه را
ندارد و ارزش عرضه به فيض وجود را نمىيابد؛ چه رسد به آن كه به حساب آيد يا بر آن
غلبه و چيرگى داشته باشد.
اگرچه
كفر، شرك و انحراف كميّت ظاهرى و عدد رياضى بسيار دارد، كيفيّت است كه ملاك درستى است
و باطل چنين ملاكى را ندارد؛ زيرا هيچ كيفيّتى در باطل وجود ندارد؛ پس يك مؤمن، يك
امت است و فوج فوج گمراهان هيچ؛ آنها نه در «يك» مىگنجند و نه در عرصهى وجود تابِ
تحقق دارند، تا چه رسد به آن كه به حساب آيند، ولى گروه رستگاران با آن كه از نظر عدد
اندك مىباشند، در واقع عين واقع و دامنهى گسترهى حقيقت مىباشند.
اين
در حالى است كه باطل و شر از امور نسبى و خير و حقّ امرى مطلق است كه هر چيزى را با
توجه به استعداد و قابليت خود نصيبى خاص اعطا مىكند. وجود خير است و خيرات وجودى است
و عالم سراسر خير است و خير بودن آن با سوء نيت و انحراف فكرى و عملى افراد ـ كه به
ارادهى ظهورى مريد وابسته است ـ منافاتى ندارد؛ چون آنچه مريد از نفس خويش به رشتهى
تقرير در مىآورد، در مقام حقيقت جز بطلان و پوچى نيست؛ اگرچه با بطلان و پوچى واقعيت
را تصاحب كند و آنچه از ارادهى وجود بر او مستولى و چيره مىگردد، از حق و خالق آن
خير است كه در صورت انحراف و كژى با عرصهى ظهور، نصيبى از حق براى او نمىباشد.
حق،
خير و عالم غرق خيرات است و باطل؛ هرچند از كميّت بسيارى برخوردار باشد، از نظر كيفيّت
پوچ و هيچ مىباشد و نتيجه اين كه حضرت امير مؤمنان عليهالسلام عالم است و آدم و ديگران،
همه هيچ. البته، اين موضوع بايد در جاى خود با دقّت بسيار و فراغت بال بررسى شود.
شيعه؛
تنها گروه رستگار
گذشت
كه از بين گروههاى هفتاد وسهگانهى اسلامى، تنها يك گروه رستگار مىباشد؛ حال مهم
اين است كه اين گروه مورد شناسايى قرار گيرد. امرى كه قبول و باور به آن آسان نيست،
مگر با آگاهى از تاريخ دين اسلام و ايمان كامل به مقام والاى رسالت و ولايت.
در
جاى خود، گمراهى همهى گروهها به غير از گروه راستين و به حق شيعهى اثناعشرى بررسيده
شده و با ادلهى فراوان و تحقيقات بسيار مورد اثبات قرار گرفته است.
شيعيان
به توحيد، معاد، رسالت و امامت باورمند مىباشند و همهى ايمان را از يكتاپرستى و پذيرش
پيامبران و حضرات معصومان عليهمالسلام گرفته تا نيابت خاصهى امام زمان؛ حضرت مهدى
(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) و جانشينى عامهى ايشان كه در زمان غيبت به دوش عالمان
ربانى و فقهاى راستين و عالىقدر اسلام ـ كه حصون حقيقى دين و حاميان واقعى قرآن مىباشند
ـ قرار گرفته است، عقيده دارند. شيعه به همهى اين امور با ارادت و عشق تن داده و تمامى
گردنههاى اعتقادى و پيچ وخمهاى فكرى را با كمال صبورى و بدون آفت پشت سر گذاشته است.
در مقابل اين گروه، فرقههاى گمراه و باطل بسيارى وجود دارد كه
از ابتداى امر بعد از رسول اللّه صلىاللهعليهوآله تا به حال راه باطل را طى نموده
و هر روزى به شكل و قيافهى حق بهجانبى در معركه ظاهر گشته و مخالفت خود را با شيعه
به هر طريق ممكن ابراز داشتهاند تا بتوانند در ميان مسلمين و مؤمنان پراكندگى ايجاد
نمايند و به اين وسيله بر آنها حكومت كنند كه متأسفانه تا به حال در كار خود نيز موفق
بودهاند.
از
ابتداى ظهور اسلام تا به امروز در سراسر سرزمينهاى اسلامى و بيشتر مناطق دنيا، دين
با چهرههاى مخالف و گروههايى؛ همچون: حنبلى، حنفى، شافعى، مالكى و ساير فرقههاى
به ظاهر اسلامى طرحريزى و ارايه شد و استعمار با پيشوايى بزرگ چون ابليس و شياطين
جن و انس، اسلام را دسته دسته و گروه گروه نمود تا جايى كه در طول تاريخ اسلام از اين
گروهگرايىها جز انحطاط و شكست براى مسلمين چيز ديگرى نصيب نشد و اسلام با همهى كمال
و عظمت خود، در چنگال قدرتمندان فاسد و زورمداران به ظاهر مسلمان قرار گرفت؛ بهگونهاى
كه جهان اسلام امروز، با وجود يك ميليارد به اصطلاح مسلمان در چنگال اسراييل اسير گرديده
است و راهى جز انحطاط يا قيام در پيش رو ندارد؛ قيامى كه جز با حكومت اسلامى و به رهبرى
پيروان واقعى اميرمؤمنان؛ نايبان عام حضرت مهدى (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) ميسر
نمىگردد.
اميد
است سرانجام روزى فرا رسد كه مسلمين به خود بازگشت نمايند و به قدرت انديشه و نيروى
فكر و بازوى عمل به اصلاح خود و جهان بپردازند.
انشعابات
داخلى شيعه
گروه
رستگار و اهل نجات؛ شيعه، خود داراى گروههاى بسيارى شده؛ بهطورى كه هر دسته و گروهى؛
خواسته يا ناخواسته، براى خود راهى باز نموده و هر يك در مرحلهاى باز مانده و توقّف
كرده است.
بعضى
هم به انحراف رفته و غير معصومى را امام خود ساختند تا اين كه در سدههاى اخير، سياستهاى
استعمارى و استثمارى فعالانه به ميدان آمدند و مذهبسازى را عامل اساسى براى نابودى
مذهب تشخيص داد و آنى از اين عمل غفلت نكردند و روزى بابيت و بهائيت را ساختند و خرافات
بسيارى را با خود به ارمغان آوردند كه مضحكهى خاص و عام گرديدند، گاه كسروى به ميدان
مىآيد و دينى ديگر مىآورد، «شيعهگرى» را مىنويسد، و قرآنى بنام «ورجاوند» مىسازد؛
چيزى كه ثمرى جز جنجال، انحراف، كجفكرى و خيانت نداشت؛ هرچند خرافههاى وى در جان
مردم سادهلوح اثر كرد و افكار باطل را به آنها تزريق نمود.
زمانى
نيز برقعىها كتاب «تفتيش» و «عقل و دين» را نوشتند. اين افراد كه در حقيقت خود را
در وادى ولايت و دين سرگردان و گمراه مىيابند، با گفتار پوچ و بىمعناى خود مىخواهند
ولايت را به مردمى كه خود اهل ولايت هستند بياموزند، ولى با جهل مركب خود، خرافات را
بهجاى ولايت، عقل و دين به مردم تزريق مىنمايند.
عصر
تمدن و اسهال قلم!
در
اين زمان كه قلمها اسهال گرفته و نوعى هرج و مرج اعتقادى پيش آمده، هر كس همانند هنرپيشهاى
در صحنهى اعتقادى ظاهر مىشود و رطْب و يابسى مىبافد و جان پاك مردم؛ بهويژه جوانان
پاك دل ـ را هدف مىگيرند.
گروهى
به اعتقادات شيعه حمله مىكنند و دستهاى به روحانيت مىتازند و عدهاى به كل دين بدبينى
ايجاد مىكنند و با اين روش، جوانان عزيز ما را ـ به اصطلاح ـ بهسوى علم، تمدن، ترقى
و تجدد دعوت مىكنند، در صورتى كه همانند چهرههاى قبل نه از علم خبرى دارند و نه از
تمدن اثرى.
در
دنياى پر توحّش كنونى كه كشتار، چپاول، خيانت و فريب سراسر آن را فرا گرفته است، تمامى
گفتارهاى به ظاهر زيبا و خوش خط و خال براى لوث كردن حقيقت دين و روش انبيا و اضمحلال
روحانيت شيعه و در نتيجه خاموش كردن نور ولايت و تشيّع رقم مىخورد.
تمامى
اين دستههاى گمراه، غافلند كه دين و ولايت و روش انبيا و روحانيت شيعه را خدايى بزرگ
مرتبه در ظاهر و پنهان، يار و نگهبان است و گزند زهرآگين اين دونهمتان و علمزدگان
بىمحتوا، اثرى جز ايجاد اضطراب در جامعه به دنبال ندارد.
البته
در مقابل، بر اهل دين؛ بهخصوص شيعه و روحانيت لازم است تا همانند تمامى اجداد معنوى
و تاريخى خود در مقابل همهى گمراهان ايستادگى كنند و با قيام خود هر فرقهى گمراه
و باطلى را در سراسر دنيا معرفى نمايند تا سرانجام تمامى كجمداران محو و نابود شوند.
به اميد آن روز.