درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی > کتابخانه

تاریخ تحلیلی موسیقی در اسلام

دانش موسیقی از علوم پیچیدهٔ امروز است. همان‌گونه که ارسطو با دقت نظر در روابط گفتاری و نوشتاری مردم، به کشف گزاره‌های منطقی نائل آمد، ابزار موسیقی و دستگاه‌ها و مقامات آن با مطالعه و اندیشهٔ حکیمان شکل گرفته است. دستگاه‌ها، مقامات و گوشه‌ها، از طبیعت و لهجه‌ها به دست آمده و با گذشت زمان، رو به پیشرفت گذاشته و مدرن و پیچیده گردیده است و به انصاف می‌توان دانش موسیقی را در دنیای امروز، از پیشرفته‌ترین دانش‌های بشری دانست.

ضرورت شناخت تاریخ موسیقی

ما در این کتاب، تنها بر آنیم که بر این نکته پای فشاریم که برای شناخت حکم غنا و موسیقی باید تاریخ و موضوع آن را به طور کامل دانست و به زمان صدور حکم رفت تا بتوان دریافت که موضوع آن چه بوده و چرا حلال یا حرام شمرده شده است؟ بنابراین، ما در این کتاب، نمی‌خواهیم حکم فقهی غنا و موسیقی را بیان داریم.

فقیه برای دریافت حکم صحیح شریعت در موضوعات گوناگون، ناچار از شناخت موضوع و هم‌چنین شناخت سیر تحولات و تبدلات تاریخی آن است و استنباط حکم، بدون داشتن چنین معرفتی، ناقص است. در به دست آوردن حکم غنا و موسیقی نیز فقیه بدون دانستن سابقه و حکایت گذشتهٔ موسیقی، نمی‌تواند فتوایی داشته باشد که ارزش علمی آن محفوظ باشد. دیدن چند روایت و بررسی سند آن برای استنباط در این زمینه بسنده نیست؛ بلکه وی باید مبادی لازم استنباط را در اختیار داشته باشد؛ از این رو، ما ناچاریم تاریخ موسیقی صدر اسلام را بررسی نماییم تا سیر تحولاتی را که بر موضوع غنا و موسیقی وارد شده است و مقتضیات مکانی و زمانی آن را بنمایانیم. این مسأله‌ای است که حائز اهمیت بسیار می‌باشد و خود را در استدلال‌های ما در بحث «فقه غنا و موسیقی» برجسته می‌سازد.

تحلیل تاریخی مواجههٔ دین با موسیقی

با تأمل در نوع گفته‌ها و گزاره‌های دینی و نیز تاریخ غنا و موسیقی، می‌توان مذاق دین در رابطه با غنا و موسیقی را برداشت نمود. در زمان صدور روایات، خلفای جورِ بنی امیه و بنی عباس، مهندسی فرهنگ و اندیشهٔ مردم را به دست گرفتند و برپایی مجالس و پارتی‌های گناه را در دستور کار خود قرار دادند. از طرف دیگر، شیعیان برای در امان ماندن از ظلم و ستم آنان، رویهٔ تقیه را پیش گرفتند. آنان از خود چیزی نداشته‌اند و امامان شیعه  علیهم‌السلام با آن که بطلان نظام و سیستم حاکم را بیان می‌کردند، اما زمینهٔ آن را نداشتند که در همهٔ جوانب، با آنان برخورد نمایند و نمی‌توانستند برای طرب و غنایی که دربار در دست داشته است، جانشینی معرفی نمایند.

در صدر اسلام، خلفای جور از موسیقی، غنا، رقص و پارتی‌های شبانه و روزانه، در راستای اصل «اغفال مردم» استفاده می‌کردند؛ ولی اهل حق و ولایت همانند امامان معصوم  علیهم‌السلام در تقیه و کتمان بودند و نمی‌توانستند مجلس، نشست و محفلی داشته باشند. همهٔ مجالس، نشست‌ها و کنسرت‌های موسیقی در دست دشمنان بود و آنان بودند که به مقتضای اهداف شوم خود مجلس‌داری و بزم‌آرایی می‌کرده و این مجالس را در تضعیف اهل حق و ولایت به خدمت می‌گرفتند و غنا و موسیقی را صوت جبههٔ باطل ساخته بودند. روایاتی که با شدیدترین لحن، از غنا و موسیقی نهی می‌کند، شدت سوء استفادهٔ دشمن را برای در دست داشتن ارادهٔ مردم آشکار می‌سازد. آنان این مجالس و پارتی‌ها را سازماندهی می‌کردند و از مطربان و عیاشان و خوانندگان و نوازندگان و شاعران حمایت می‌نمودند تا مردم را هرچه بیش‌تر به خلیفه نزدیک نمایند و نگذارند مردم در این اندیشه فرو روند که امام باقر یا امام صادق  علیهماالسلام نیز در حوزهٔ اندیشه و سیاست وجود دارد. آنان مردم را تا آخر شب، به بدمستی می‌کشاندند و خلیفه نیز هزینه‌های آن را می‌پذیرفت و آن را تشویق می‌کرد تا مردم با سری گیج به خانه روند. با این وصف، دین و امام باقر  علیه‌السلام برای آنان جایگاهی نداشت؛ از این رو، در روایات با بغض از این گونه موسیقی‌ها سخن گفته شده است و این بغض برای ذات موسیقی و غنا نیست؛ بلکه برای عمل استکبار و استعمار است ،که نماد آن در آن زمان، خلیفه می‌باشد که در پی تکذیب ولایت و تثبیت حکومت باطل خود است. چنان‌که برخی از دولت‌ها هنگامی که می‌خواهند کارهای سیاسی یا اقتصادی‌ای را انجام دهند که مردم به آن حساسیت بسیار نشان می‌دهند، پربیننده‌ترین سریال‌ها و مجموعه‌ها را در آن طول زمانی مورد نیاز، به روی آنتن می‌آورند و با سرگرم نمودن و اغفال ساختن مردم به زندگی شخصیت‌های محبوب آن مجموعه، سیاست خود را یک گام به جلو می‌برند و ارادهٔ جمعی مردم را در مقابله با آن، به تحلیل می‌برند.

خلفای جور، حکومت خود را در سایهٔ اغفال مردم از ارزش‌ها، پایدار نگاه می‌داشتند. آنان همهٔ اوقات فراغت و بلکه اوقات کاری مردم را پُر می‌کردند تا مر دم ذهنی خالی و آسوده برای اندیشه نداشته باشند و حتی به این نیز نیندیشند که امامی دارند، و با این کار، دین را به اندراس می‌کشیدند.

توجه به پیشینه و تاریخ غنا و موسیقی نشان می‌دهد که باید میان مقام
ثبوت و مقام اثبات در این بحث تفاوت گذارد و این دو مقام را به هم خلط ننمود. نتیجهٔ تفاوت قائل شدن میان این دو مقام، این است که در حال حاضر با حاکمیت نظام اسلامی بر دل و جان شیعیان، ایرانی ولایت‌مدار می‌تواند و باید با همت خویش فرهنگ برتر صد سالهٔ پس از این را در بحث غنا و موسیقی، به نام فرهنگ برتر و مترقی شیعی رقم زند. این امر، نیاز به طراحی دقیق و ایدئولوگ‌ها و نظریه‌پردازان و لیدرهایی توانا دارد؛ لیدرهایی که پیرایه‌ها را از دین بزدایند و با خرافه‌هایی که دنیای علمی صد سالهٔ آینده، آن را خرده خواهد گرفت، مبارزه کنند و حلال و حرام دین را به وضوح بیان دارند و سپس بر ترویج آن سرمایه‌گذاری نمایند.

اعراب و موسیقی

شعر، موسیقی و رقص، برآمده از احساسات، عواطف و حالات نفسانی آدمی ـ مانند بیم، امید، غم، شادی، میل، نفرت ـ و دیگر کیفیات درونی بوده است و از این رو همزاد بشر می‌باشد. طبیعی‌ترین وسیلهٔ آواز، سینه و حلقوم طبیعی انسانی است که امام صادق  علیه‌السلام در «توحید مفضل» از آن به «مزمار اعظم» یاد می‌کند.

الحان موسیقی رزمی از پیش از اسلام میان اعراب و به‌ویژه سپاهیان آنان رایج بوده است. آنان با الحانی که داشتند، احساسات جنگ‌جویان را برمی‌انگیختند و در میدان جنگ، «رجزخوانی» می‌کردند. رجزخوانی، نوعی موسیقی به شمار می‌آید. اعراب آهنگ دیگری نیز داشتند که مانند رجز، تند خوانده می‌شد و به آن «نصیب» می‌گفتند. آنان پیش از اسلام، از آلات موسیقی، جز طبل و بوق، چیز دیگری نداشتند. از موسیقی بزمی، الحانی که آن را «غنا» می‌نامیدند و آن را با شعر ادا می‌کردند، در میان آنان شایع بود.

عصر جاهلیت نزدیک به ظهور اسلام، عصر شکوه شعر عربی و اوج
ادبیات آنان بوده و شعر آنان از موسیقی جدا نبوده است. هم‌چنین اعراب، که صحرای خشک و سوزان عربستان را با شتر طی می‌کردند، با حرکت کاروانیان، برای شتران لحنی می‌خواندند که به آن «حُدا» می‌گفتند. آهنگِ چهار نعل اسب در تاخت را نیز «حبا» می‌خواندند. «غناء الرکبان» به آوازِ سوارانی اطلاق می‌شود که به سفر می‌روند.

اعراب، موسیقی بزمی نداشتند و اگر مختصر غنایی داشتند، بی‌رویه و متناسب با عادات و اخلاق و خوی خشن و ناهموار عرب بادیه‌نشین صحراگرد بود. مردان و زنانی نیز بودند که در مجالس عزا یا شادی وعروسی حاضر می‌شدند و با لحن و آواز مناسب مجلس، نوحه‌سرایی یا طرب‌انگیزی می‌کردند و در موقع نشاط، کف می‌زدند. کم‌کم الحان دیگری در بحور گوناگون میان اعراب رواج یافت. مرثیه‌خوانی و خواندن آوازهایی متناسب با زمان شادی، که با دف (دایره) و مزمار (نی) و زدن کف اجرا می‌شد و به آهنگ آن می‌رقصیدند، به موسیقی عرب راه جست. از آلات موسیقی نیز دف و مزمار، به این موسیقی اضافه شد.

غنا و موسیقی، با ظهور اسلام جایگاه متزلزلی یافت. پس از رحلت پیامبر اکرم  صلی‌الله‌علیه‌وآله خلفای جور، مصدر امور مسلمانان شدند. آنان ـ به‌ویژه عمر ـ از تجملات دوری می‌کردند. در شریعت اسلام، موسیقی تحریم شده بود و تنها قرآن را با لحن می‌خواندند و اشعار را زمزمه می‌کردند، و غنا را در قرائت قرآن و گفتن اذان و در مجالس عروسی جایز می‌شمردند؛ به همین سبب، اعرابِ تازه مسلمان و متعصب، از غنای ساده‌ای که در عهد جاهلیت رواج داشت، پرهیز نمودند و توجهی به آن نداشتند و بازار غنا و موسیقی در همان پایه که بود، از رونق افتاد. عُمَر، موسیقی را بسیار بد و ناپسند می‌دانست و این اخلاق در پیروان وی نیز نهادینه گردیده بود. سه خلیفهٔ نخست، مسلمانان را از شهرنشینی باز می‌داشتند. عمر تا آخرین روز حیات خود، به مسلمانان اجازهٔ زراعت نداد تا مبادا آنان از عادت خانه‌به‌دوشی و صحراگردی دست بردارند و روستانشین شوند.

امویان که از زمان حکومت عثمان ریشه در حاکمیت اسلام دوانیده بودند، دستگاه خلافت را به صورت رسمی به سلطنت تبدیل نمودند و معاویه، پایه‌گذار نخستین سلطنت عربی گردید. سلاطین اموی از مجالس تجملی و عیش و عشرت خوشامد بسیار داشتند و از خوانندگان، نوازندگان و مطربان حمایت می‌کردند.

در زمان امویان مسلمانان مانند بزرگان ایران و روم، به ساختن کاخ‌های عالی پرداختند و در عیش و فساد غوطه‌ور شدند و عرب‌ها با ایرانیان و رومیان ـ که به آنان موالی می‌گفتند ـ معاشرت می‌نمودند. آنان شیوهٔ تجملی زیستن و لذت بردن از زندگی پرنعمت را به آنان آموزش می‌دادند.
موسیقی بزمی نیز از آموزه‌های آنان به اعراب است. زندگی راحت شهرنشینی، که با فتح ایران و دیگر کشورها و به دست آوردن غنایم بسیار، نصیب اعراب شده بود و فراوانی کنیزان ایرانی و رومی که خوانندگی و رقاصی می‌دانستند، آنان را به شنیدن ساز و آواز و پرداختن به عیش و عشرت علاقه‌مند ساخت. آنان که ساز و آواز می‌دانستند به درباریان نزدیک می‌شدند و میان خلفا و امرا و هم‌نشینان آنان جایگاه بلندی می‌یافتند.

با آشنایی سلاطین اموی با موسیقی، آنان بیش‌تر وقت خود را به لهو و
لعب و آسایش و شنیدن ساز و آواز می‌گذراندند و در این میان، بسیاری از احکام شریعت اسلام را نادیده می‌گرفتند. علاقهٔ شدید امویان به عیش و سرور و خوشگذرانی، راه را برای ورود موسیقی‌دانان و رامشگران ایران و روم به حوزهٔ حاکمیت مسلمانان هموار کرد و انواع سازها ـ مانند: چنگ، تنبور و بربط (عود) ـ در فرهنگ مسلمانان عصر اموی رواج یافت.

در دوران سلطنت امویان، که نزدیک به یک قرن به درازا کشید، آنان برای تغییر فرهنگ محبت‌آمیز مردم به خاندان پیامبر اکرم   صلی‌الله‌علیه‌وآله و به ویژه حضرت امیرمؤمنان  علیه‌السلام، تبلیغات بسیاری علیه خاندان پیامبر  صلی‌الله‌علیه‌وآله و شخص امیرمؤمنان  علیه‌السلام به راه انداختند؛ به‌گونه‌ای که بخشی از مسلمانان علیه ایشان شمشیر کشیدند و آن حضرت را شهید نمودند. آنان پیکر امام حسن  علیه‌السلام را که به زهر امویان شهید شده بود، تیرباران نمودند و از به خاک‌سپاری آن در کنار مرقد پیامبر اکرم  صلی‌الله‌علیه‌وآله جلوگیری نمودند و با این کار، القا می‌نمودند که آن حضرت از مشی پیامبر اکرم  صلی‌الله‌علیه‌وآله دور شده است.

هم‌چنین یزید که از تیره‌بخت‌ترین سلاطین اموی به شمار می‌رود، امام
حسین  علیه‌السلام و یاران ایشان را با لب تشنه و عطشان و در نهایت قساوت و بی‌رحمی شهید نمود و خاندان آن حضرت را به اسارت برد. او اجساد شهیدان کربلا را زیر سُم اسب‌ها پایمال نمود و از دفن اجساد پاره پارهٔ آنان خودداری کرد. هم‌چنین امویان امام سجاد و امام باقر  علیهماالسلام را به شهادت رساندند. امام سجاد  علیه‌السلامدر زمان خود تنها بیست یاور همراه داشت و در نهایت غربت به سر می‌برد؛ از این رو، زبان گویایی جز دعا نداشت. در این مدت، خواندن حدیث پیامبر اکرم  صلی‌الله‌علیه‌وآلهنیز ممنوع اعلام شده بود.

از نخستین اعرابی که از موسیقی ایرانی و رومی اقتباس نمود، زرخریدی مکی به نام «سعید بن مسجح» بود. وی آواز نیکویی داشت و به موسیقی علاقه‌مند بود. او در اواخر قرن اول هجری و زمانی که امویان، مکه را در زمان عبدالله زبیر محاصره کرده بودند، می‌زیست. او تصنیف‌های ایرانی و آهنگ‌های رومی و ایرانی را مطابق ذوق عرب‌ها تنظیم می‌کرد. پس از آن، موسیقی‌دانان مسلمان در تکمیل این فن کوشیدند و هرچه در اواخر دولت اموی و اواسط دولت عباسی بر تجمل و خوش‌گذرانی میان مسلمانان افزوده می‌شد، موسیقی نیز به همان میزان اوج می‌گرفت.

غناخوانان که «مغنّی» خوانده می‌شدند، زنان و مردانی بودند که در مجالس عروسی و شادی یا عزا شرکت می‌کردند و با لحن مناسبِ حال و هوای مجلس، به تغنّی می‌پرداختند. معروف‌ترین آنان «عیسی بن عبدالله» مشهور به «طویس» از بردگان آزاد شده بود.

در دورهٔ خلفای عباسی، موسیقی اسلامی بر اصول و قواعد موسیقی ایرانی قرار گرفت و مقامات و الحان موسیقی ایران، که با ذوق عربی هماهنگ شده بود، جانشین موسیقی عرب گردید و موسیقی آنان بر پایهٔ موسیقی ایرانی استوار گردید.

معروف‌ترین موسیقی‌دانان سده‌های نخستین ایرانِ پس از اسلام، کسانی بودند که در دستگاه خلافت عباسی در بغداد یا در قلمرو حکومت عباسیان زندگی می‌کردند. اینان بیش‌تر درباری و ندیم و معاشر خلفا و
خلیفه‌زادگان و بزرگان دولت عباسی بودند. ابراهیم بن ماهان، معروف به «موصلی» و فرزندان و اعقاب و بستگان «اسحاق» و «حماد» و «زُلزل»، مشهور این دوران می‌باشند.

در زمان جنگ میان امویان و منصور دوانیقی، امام صادق   علیه‌السلام توانست از این فرصت استفاده نماید و با دور شدن نسبی تهدیدها، برخی از علوم و احکام دین را به یاران خویش بیاموزد. در این زمان، امام صادق  علیه‌السلام از فواید غنا و طرب سخن گفته‌اند و کسب و درآمد برخی از خوانندگان و نوازندگان را حلال دانسته‌اند. روایت آن حضرت در توحید مفضل، در این زمینه حائز اهمیت است.

روایاتی در حرمت غنا و موسیقی از امام کاظم  علیه‌السلام رسیده است. در این زمان، هارون الرشید خلافت داشته که از جمله عیاشان بسیار منحرف بوده است. هارون الرشید با استفاده از نام «امیرالمؤمنین» که بر خود نهاده بود، دست به هر کار فجیع و شرم‌آوری می‌زد و این نام مقدس را لکه‌دار می‌کرد. این گونه بوده است که امامان می‌فرمایند: به ما امیرالمؤمنین نگویید و لقب امیرالمؤمنین را منحصر در حضرت علی  علیه‌السلام دانستند و از اطلاق آن بر دیگر امامان پرهیز می‌دادند.

گزارش‌های دربار خلیفه، چگونگی فساد اخلاق سلاطین عباسی و درباریان را می‌نمایاند. حال در چنین محیطی، چگونه می‌توان انتظار داشت امامان شیعه  علیهم‌السلامغنا و موسیقی را حلال بدانند.

موسیقی عرب در دوران مأمون به اوج خود رسید. او برای شرعی جلوه دادن کار خود، گاه حکم جواز غنا و موسیقی را به دروغ به امام رضا  علیه‌السلام نسبت می‌داد. او چنان از نفوذ امام رضا  علیه‌السلام در میان یاران خویش و گستردگی قدرت اجتماعی آنان می‌ترسید که ناچار شد امام  علیه‌السلام را به بهانهٔ ولایت‌عهدی، در دربار خود تحت نظر قرار دهد و معاشرت‌ها و روابط ایشان را به صورت مستقیم کنترل نماید و برای آن‌که مکتب علمی ایشان را ـ که شهرهٔ آفاق شده بود ـ دارای رقیب سازد، فلسفهٔ یونان را حمایت نمود و ترجمهٔ کتاب‌های فلسفی را که برای اعراب، مکتب و فرهنگ جدیدی بود، به بازار نشر مسلمانان آورد تا ذهن و اندیشهٔ آنان را به آن مشغول دارد و آنان را از شنیدن صدای معصوم باز دارد. هم‌چنین وی انواع آوازها و سازها را با توجه به همین سیاست تبلیغ می‌نمود.
آوازها و سازها در دوران اموی و عباسی در دست استعمار زمان بود. برای دریافت بهتر این موضوع، می‌توان به فتوای حرمت تنباکو در عصر میرزای شیرازی مثال زد. تنباکو در آن زمان در انحصار استعمار انگلستان قرار گرفته بود و چون ابزاری استعماری شده بود، میرزا به حرمت آن فتوا داد.
اگر استعمار، روزی قرآن کریم یا نماز را نیز ابزار پیشبرد اهداف  شوم و استعماری خود و جبههٔ باطل قرار دهد، همان‌گونه که معاویه در جنگ صفین چنین نمود، خواندن آن قرآن حرام می‌گردد.

اگر بخواهیم در میان سلاطین جور، کسانی را معرفی کنیم که فضایل امامان شیعه  علیهم‌السلام را می‌شناخته‌اند (و از این رو می‌توان دشمنی آنان را آگاهانه دانست؛ آگاهانی که «صاحب ولایت» را می‌شناختند) تنها معاویه و مأمون را می‌یابیم.

در زمان اولیای معصومین  علیهم‌السلام غربت و تنهایی آنان در اوج بود و آن حضرات ناچار از تقیه بودند؛ طوری که در روایات است: «التقیة دینی و دین آبائی». حضرت امیرمؤمنان  علیه‌السلام چنان مظلوم بود که شخصی در حضور همگان وارد مسجد می‌شود و به آن حضرت  علیه‌السلام ناسزا می‌گوید و حضرت نیز بزرگوارانه سکوت می‌کنند. پس از حادثهٔ خون‌بار کربلا، اهل بیت  علیهم‌السلام شادی به خود ندیدند. اگر محبی چند شعری در مورد فضایل اهل بیت  علیهم‌السلام می‌سرود، گویا با خون خود بازی کرده است.

خفقان و استبداد، جایی برای آزادی و شادی شیعیان نگذاشته بود و زمینه‌ای برای تشکیل مجالس غنایی و موسیقی برای آنان نبود. در زمان امام سجاد  علیه‌السلام تا چهل سال اصلاً برای شیعه ننگ بود که نام شادی بر لب آورد؛ بلکه دائم در مصیبت عظیم کربلا غم داشت و حتی امروزه نیز ختم مجالس شادی با روضه و نوحه‌ای بر امام حسین  علیه‌السلام است و عالمان می‌گویند: مگر دشمنان ولایت برای شیعه جای شادی باقی گذارده‌اند؟ و در واقع و به حقیقت نیز چنین است و تا زمان ظهور هیچ شادمانی دنیایی برای شیعه باقی نمانده است.

غربت امامان  علیهم‌السلام روز به‌روز بیش‌تر و مضاعف گردید و چون شرایط برای آنان رفته رفته سخت‌تر می‌شد، غیبت صغرا و کبرا پیش آمد تا جان آخرین امام معصوم حضرت حجت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) محفوظ بماند. اگرچه تا خواننده در آن شرایط قرار نگیرد، به درک واقعی آن نمی‌رسد.

به هر روی، جبههٔ باطل بر غنا و موسیقی دست گذاشت و آن را ابزاری برای بسط نفوذ خود در میان توده‌ها و افراد جامعه و دوری آن‌ها از مقام ولایت و از برترین ابزارها برای انتقال صدا و فرهنگ خود نمود. این رویارویی در تاریخ اسلام، شش سرفصل مهم دارد:

یکم، دورهٔ پیامبر اکرم  صلی‌الله‌علیه‌وآله؛

دوم، زمان حکومت حضرت امیرمؤمنان  علیه‌السلام؛

سوم، گذرگاه تنگ تاریخ و حکومت شش‌ماههٔ امام حسن  علیه‌السلام؛

چهارم، حادثهٔ عاشورا و آشکارسازی چهرهٔ باطل و رسوایی آن؛  

پنجم، تحول معرفتی و تبدیل آن به فرهنگ در زمان امام باقر تا امام حسن عسکری علیهم‌السلام؛

ششم، زمان غیبت صغرا و کبرا.

زمان حکومت حضرت امیرمؤمنان  علیه‌السلام

 حضرت امیرمؤمنان  علیه‌السلام در زمان خود، سه چهرهٔ باطل که ادعای حقانیت داشتند را آشکار ساختند: قاسطین، ناکثین و مارقین. در زمان غیبت، هر گاه خداوند به یکی از اولیای خود اذن آشکارسازی دانش خود دهد، این سه چهره با حق‌نمایی در برابر او ـ که حق الهی است ـ خواهند ایستاد. قاسطین (تبه‌کاران) دنیاطلبانِ خوش‌گذران و عافیت‌طلب هستند که ریاست و قدرت برای عافیت دنیایی می‌خواهند. آنان به دین اهتمامی ندارند؛ هرچند می‌شود خود را در لباس دین نشان دهند. ناکثان با آن که بزرگان و خواص اهل دین هستند، بر گِرد پول، طواف می‌کنند و حق حساب می‌خواهند تا آرام بگیرند، وگرنه فریاد «وا اسلاما» در برابر صاحب دین سر می‌دهند و پیمان دین‌داری می‌شکنند. اگر باطل در چهرهٔ تبه‌کاران حکومت کند، به این گروه حق حساب می‌دهد.

مارقان و خارج‌شدگان از دین، موقعیت ویژه‌ای در دین دارند و چهره‌های مقدس‌مآبِ دیانت شناخته می‌شوند. بزرگ‌ترین مشکل اهل حق، این گروه می‌باشند که جهل دینی آنان چهرهٔ ادعای فهم دین دارد.
این گروه، همان ارتجاع‌طلبان خشک مقدس هستند که با ظواهر و نام‌های دینی، به جنگ حق و صاحب ولایت می‌آیند و چماق تکفیر و تفسیق آنان همواره بالاست و گروهی را که در مسجدِ آنان نماز می‌گزارند، داخل در دین داخل، و بسیاری را از آن خارج می‌کنند. چهرهٔ بارز خشک‌مقدسان را می‌شود در جبههٔ ابن زیاد دید که به نام دین و پیروی از خلیفهٔ مسلمین که به اعتقاد آنان یزید بود، امام حسین  علیه‌السلام را خارج شده از دین دانستند که پیکار با وی، واجب شرعی می‌باشد. شمر که بر منبر، حدیث می‌گفت با همین استدلال به کربلا آمد.

مارقان چهره‌های دینی ساده‌انگار و نادان هستند و در عین حال، تعصب مزاجی بالا و تقدسی بی‌محتوا دارند که بیش‌تر عمل می‌کنند و کم‌تر اندیشه می‌ورزند. آنان از دین، جز پوسته و ظاهری که الفاظ دین را یدک می‌کشد، نمی‌شناسند و آن را بر هر چیزی، حتی بر صاحب دین و صاحب ولایت ترجیح می‌دهند. آنان عالم‌نمایانی ظاهرگرا هستند که به راهی جز میل قشری خود نمی‌روند. خودسری و خودرأیی از صفات آنان است. چیزی جز خود نمی‌بینند و تنها از خود پیروی دارند و به هیچ وجه به رأی دیگری در نمی‌آیند. استکبار در این گروه نمایانی سرسختانه‌ای دارد.

تبه‌کاران در تزویر (اعم از حیله، حقه، تقلب، ریا و نفاق) و بهره بردن از زور و زر و زاری تردستی دارند؛ به‌گونه‌ای که خواص کارشناس در تشخیص حق از باطل، از تردستی‌های آنان در شگفت و حیرت می‌شوند.

تساهل دینی و ایجاد بدعت به نام مصلحت برای پررونق و چیره ساختن جبههٔ خود علیه حق، سیاست دایمی آنان است. این گروه از دین، عناوین ظاهری آن را به سختی برای خود استفاده می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که حتی مثل یزید نیز خود را بی‌پروا خلیفهٔ مسلمانان می‌خواند و برای حفظ این عنوان، حتی حضرت اباعبداللّه  علیه‌السلام را به شهادت می‌رساند.
تبه‌کاران، پشتیبانی مالی از دو گروه دیگر یعنی ناکثان (خواص پول‌مدار) و مارقان (خواص خشک‌مقدس) و میدان دادن به چهره‌های برجستهٔ آنان را در سیاست خود دارند؛ به‌گونه‌ای که نمی‌شود تبه‌کاری در جایی چیره باشد و ناکثان و مارقان را برای رویارویی با حق، پشتیبانی و حمایت نکند.
تبه‌کاران، در ابتدا برای مبارزه با حق و صاحبان ولایت، خود عقب می‌نشینند و ابتدا این دو گروه را پیش می‌آورند تا در برابر جبههٔ حق
صف‌آرایی کنند و فریاد وا اسلاما و وا حق علیه حق سر دهند. تبه‌کاران منافق‌پیشه و مزوّر تا می‌شود چهرهٔ خود را در پناه تحریک این گروه‌ها پنهان می‌دارند.

چگونه می‌شود تمامی این سه تبار، شیطانی و باطل نباشند؛ در حالی که علی  علیه‌السلام را در میان خود داشتند که هیچ گاه حق از او جدایی نداشت؛ اما آنان از ایشان پیروی نمی‌کردند. چه زیباست این بیان که: هرگاه شخصی زمامدار مردم گردد و حال آن که داناتر از وی در رتق و فتق امور و رفع مشکلات دینی و دنیوی مردم هست، وی فاقد ولایت و وجاهت دینی و گمراه و بدعت‌گذار است؛ اما شکوهِ ظاهری و دینی ناکثان و مارقان و میدان‌داری قاسطان، چنان است که حتی اگر امتی، حضرت علی  علیه‌السلام در میان خود داشته باشند، شک و تردید در حقانیت وی بر فضای فکری جامعه سنگینی می‌کند؛ به‌گونه‌ای که برخی می‌گفتند: آیا ممکن است عالمانی هم‌چون طلحه و زبیر و چهره‌ای مقدس چون عایشه در جبههٔ باطل باشند؟ طلحه و زبیر، حب ریاست و دنیا بر آنان چیره بود و می‌دیدند علی  علیه‌السلام مردی نیست که با ستم بر بندگان خدا، دنیای آنان را فراهم آورد.

چیرگی هر یک از سه گروه باطل بر سرنوشت سیاسی و مدیریت جامعه، پی‌آمدی مشترک دارد و آن این که این افراد به دلیل ضعف درونی و احساس خودباختگی و وابستگی که لازم باطل است نمی‌توانند استقلال، عظمت و استمرار داشته باشند. این افراد گذشته از آن‌که صاحب حقارت طبیعی هستند و برای همین نمی‌توانند قدرت صاحب ولایت را تحمل کنند و او را به انزوا می‌برند؛ آن هم با هیاهو و با ابزارهایی که احساسات جمهور و توده‌ها را برانگیزاند و موسیقی یکی از این ابزار مهم است. بزرگی الهی و عظمت حقانی صاحبان ولایت، کوچکی و ناچیز بودن چهره‌های پر هیاهوی باطل را عریان می‌سازد و به همه نشان می‌دهد شریک جرم تمامی کارهای ناشایست دیگران، بلکه علت اساسی این امر و عامل انحراف و انحطاط جوامع مذهبی و بیماری و معیوب شدن زندگی‌ها همین چهره‌های باطل و سردمداران پرادعا می‌باشند. ویژگی باطل این است که ابتر است و استمرار ندارد؛ برخلاف حق که چهره‌ای مستمر دارد و کوثر است و تبار تاریخی آن پیوسته و بدون انقطاع است. توده‌ها نیز درگیر احساسات و عواطف خود هستند. از این رو، آنان یا با حق همراه می‌شوند و یا با باطل. همراهی آنان بر مدار این است که جبههٔ حق چیره می‌شود یا جبههٔ باطل. البته همراهی آنان سرنوشت‌ساز است؛ هرچند خود آنان نه در عنوان حق جای می‌گیرند و نه در عنوان باطل. آنان با کمیت و شمارهٔ خود با تغییر جهت به‌سوی حق و باطل، موازنهٔ حق و باطل را تغییر می‌دهند و جبههٔ باطل با درک کامل این معنا بر آن است تا افراد جامعه را بر اساس تحریکات نفسانی و با برانگیختن شور و احساسات و بر مدار انگیزش‌ها با خود همراه سازد و برای این کار چه ابزاری کارآمدتر از موسیقی و غنا.

حق و باطل همیشه در قامت افراد شجاع یا دارای جربذه رخ می‌نماید، نه در قالب جمعیت‌ها. جمعیت، نقش سیاهی لشکر را دارد و این افراد هستند که نظریه‌پرداز برای حق یا مهرهٔ باطل قرار می‌گیرند. جمعیت‌ها یا توده‌ها افراد عادی هستند که از امور خیالی و نفسانی ساده
پیش‌تر نمی‌روند و مسیر خور و خواب و شهوت معمولی دارند و به لقمه نانی راضی و به داشتن خانه و خودرو و همسری خرسند می‌باشند و چندان به زندگی و مسیر سلامت و سعادت آن نمی‌اندیشند.

اهل حق کوثر دارند؛ به این معنا که جریانی مستمر و دایمی می‌باشند و باطل منقطع و ابتر و بدون نسل است و فرهنگی مستمر و پایدار نیست، بلکه متوقف بر افراد است که البته به طور دائم، جایگزین می‌شوند. امروز نسل ثابتی از باطل نیست و نمی‌توان فرزند ابولهب‌ها، بنی‌امیه، بنی‌عباس یا دیگر شاهان باطل را دید و باطل را در نسلی به صورت جریان مستمر نام برد؛ برخلاف حق که در چهرهٔ انبیایی است که تمامی از یک ریشه و تبار می‌باشند و سیادت و نیز تبار انبیا تا به امروز ادامه دارد و نمی‌شود کسی چهرهٔ حق گردد و تبار انبیایی نداشته باشد.

هم‌چنین مقتضای طبیعی ظلم و فساد این است که خود عامل نابودی خویش می‌شود و ظلم زمینهٔ آزادی را درون خود یا کنار خویش می‌پروراند. صاحبان ولایت همیشه در کنار مردم می‌مانند؛ زیرا دین برای هدایت و نجات مردم آمده است. صاحبان ولایت که حق هستند، کنار مردم می‌باشند و باطل اگر در مصدر امور قرار گیرد، به معارضه با صاحب ولایت رو خواهد آورد؛ زیرا همواره این یک قانون است که فرد سست‌بنیاد که ریاست و قدرت برای وی بزرگ می‌نماید، هرگز توان تحمل صاحبان ولایت را ندارند؛ زیرا عظمت روح این چهره‌های بزرگ حق، جز حق را بزرگ نمی‌بیند و آنان در تحکیم بنیادهای فکری مردم کوشا هستند و آنان را پولادین تربیت می‌کنند تا نه تنها به باطل نگروند، بلکه با آن، به ستیز برخیزند.

روش برخورد حضرت امیرمؤمنان  علیه‌السلام با گروه‌های توطئه‌گر  که تمامی رنگ و لعاب دین و همراهی با پیامبر اکرم  صلی‌الله‌علیه‌وآله را داشتند، برخورد مظلومیتِ قهرمانانه بود که سیاستی منحصر به فرد و ابتکار عملی عصمتی، علمی و عقلی در آن هنگامهٔ محذور و تنهایی می‌باشد. آن حضرت  علیه‌السلام، هم حق را به‌درستی بیان نمودند؛ به‌طوری که نشان دادند آنان جبههٔ ظلم و زور و باطل هستند و با انحراف این گروه، مبارزه کردند و هم سیاستِ حراست از ظاهر اسلام را پیش گرفتند و آن را از اضمحلال و گسیختگی باز داشتند و به همین علّت، تمام تلخی‌ها و ناملایمات گمراهان و مسلمین نادان را تحمّل می‌نمودند. علی  علیه‌السلام برای اسلام، هم‌چون مادری بود که فرزند دلبندش را گرگی ربوده است و او باید در مقابل این گرگ، زیرکی، بردباری و خویشتن‌داری فراوانی نشان دهد. با آن که امیرمؤمنان  علیه‌السلام از اسلام ظاهری، حراست تمام داشتند، چهرهٔ واقعی اسلام نبوی را بیان می‌کردند. به برکت همین روش، امروزه اسلام واقعی از ظاهری جدا و متمایز است.

علی  علیه‌السلام با این سیاست، به تنهایی و در اوجِ تنهایی و غربت، عامل بقای دایمی اسلام حقیقی گردید؛ به‌گونه‌ای که حتی در دنیای دگرگونهٔ امروز، آن حضرت، چهرهٔ شناخته شدهٔ اسلام حقیقی و معیار و محک آن و میزان شناخت اسلام‌های کاذب و انحرافی می‌باشد.

در حوزهٔ اسلام، هستند منافقانِ شیطان‌صفت و معاندانِ زشت‌سیرتی که با حق و مردان حق، بغض و دشمنی دارند و در راه ستیز با صاحبان ولایت، از هیچ پلیدی و خیانتی روی برنمی‌تابند. آنان خسران
دنیا و آخرت خویش را می‌بینند، اما از عناد با حق و سرکشی در برابر صاحب ولایت دست بر نمی‌دارند. منافقانی که در برابر صاحب ولایت می‌ایستند و داعیهٔ رهبری عَلَم می‌کنند، به‌طور مشخص، ناهنجاری‌های اعتقادی و عملی خود را ظاهر می‌سازند و این خود، سِرّ قدر ازلی و حکمت ثابت ابدی حق است تا میزان ولی را برای همیشه ثابت بدارد و این است معنای «کمال دین» و «تمام نعمت» که حق و باطل در ابتدا آشکار گردد و این امر آشکار، دیر یا زود، زمینهٔ نابودی باطل را فراهم می‌سازد و اضمحلال آن را قطعی می‌گرداند. بزرگ‌ترین امتیاز امیرمؤمنان  علیه‌السلام این است که چهرهٔ نفاق و دوچهرگان را که لباس اسلام پوشیدند و باطن پلید کفر داشتند، آشکار و رسوا ساختند.

حضرت امیرمؤمنان  علیه‌السلام بعد از 25 سال انزوا و غربت، به درخواست مُصِرّانهٔ مردمِ خسته و ملول از ظلم رهبرانِ جور، چهار سال و چند ماه رهبری مردم را به دست گرفتند، ولی در طول حکومتِ کوتاه خویش، گرفتار خواصی شدند که یا دنیاپرستِ فاسد بودند یا ریاست‌طلبِ فتنه‌انگیز و یا جاهل نهروانی. آن حضرت  علیه‌السلام سرانجام به دست ابن‌ملجم ـ لعنة اللّه علیه ـ که از متعصّبان خوارج بود، شهید گردیدند. مرقد مبارک ایشان تا زمان امام صادق  علیه‌السلام پنهان بود. این امر، نهایت مظلومیت آن حضرت را می‌رساند. در زمان امام صادق  علیه‌السلام، مرقد مطهر ایشان به دوستان معرفی گردید و جوار حضرت، بعد از آن، به مرکزی برای تبلیغ علم دین و ولایت تبدیل شد.

گذرگاه تنگ تاریخ و حکومت شش‌ماههٔ امام حسن  علیه‌السلام

یکی از چهره‌های بارز تزویر و از سران جبههٔ باطل، معاویه است.
صلح امام حسن  علیه‌السلام با او نیز درست در راستای سکوت حضرت امیرمؤمنان  علیه‌السلام در سقیفه است. امام حسن  علیه‌السلام چنان مظلوم بودند که در زمان امضای قرارداد صلح، افرادی سست‌عنصر بر حضرت، سخت گرفتند و از هر سو، ایشان را مورد حمله و جسارت قرار دادند. آنان که مرد جنگ نبودند و سستی و زبونی داشتند، در این هنگام، بیش‌تر جسارت می‌کردند. یکی می‌گفت: به خدا قسم، این مرد کافر شد؛ همان‌طور که پدرش کافر شد! و دیگری می‌گفت: ای کسی که مؤمنان را ذلیل نمودی! آنان بر ایشان شوریدند و به خیمه‌اش ریختند و هرچه بود و نبود را غارت کردند؛ به‌طوری که سجّادهٔ ایشان را از زیر پای مبارک آن حضرت کشیدند و عبدالرحمان بن عبداللّه، ردای آن حضرت را از دوشش کشید و برد. چه مظلومیت سهمگینی بود آن واقعه! حضرت با حمایت برخی از یاران، در آن معرکه سالم ماندند؛ ولی کفّار خوارج، ایشان را دنبال کردند و «جراح بن سنان» راه را بر حضرت گرفت و ناگهان با شمشیر، بر ران حضرت زد و آن را شکافت؛ ولی یاران امام، او را به قتل رساندند.
حضرت را به مداین و منزل «سعد بن مسعود ثقفی» والی حضرت    امیر  علیه‌السلام و امام حسن  علیه‌السلام در مداین بردند. خویش او «مختار»، برای کسب مال و منال و رفع هر خطر احتمالی، قصد تحویل حضرت به معاویه را داشت.

مظلومیت امام حسن  علیه‌السلام و تنهایی و غربت ایشان سهمگین و کمرشکن است. جعده ـ همسر آن حضرت ـ همواره ایشان را می‌آزارد.
پلیدی باطن وی چنان فوران می‌کند که حاضر می‌شود چنان بر آن حضرت ظلم روا دارد که پاره‌های جگر مبارکش را در برابر چشم خویشان و تاریخ آورد و سندی بی‌حکم برای جنایت خود باقی گذارد. پس از شهادت امام حسن  علیه‌السلام، به طراحی و دستور دختر خلیفهٔ نخست مسلمین، عایشه، و حمایت او، در دفن آن‌حضرت، هیاهو و غوغا ایجاد می‌کنند و جنازهٔ آن حضرت را تیرباران می‌سازند؛ به‌گونه‌ای که ده‌ها تیر از جنازهٔ آن حضرت بیرون کشیدند! بغض و پلیدی باطن و توحش این گروهِ منافق، در واقعهٔ یاد شده، باز هم آشکارتر می‌شود.

حضرت امام حسن  علیه‌السلام صلح را پذیرفتند؛ زیرا تمامی راه‌های مبارزه را بسته می‌دیدند و برای بازگشایی رخنه‌ای و حفظ موقعیت یاران ضعیف و اندک، با شرایط بسیار سخت و هم‌چنین ضوابط شخصی، تن به صلح صوری دادند و آن را با شرایط ویژه‌ای پذیرفتند؛ هرچند معاویه اهل عمل نبود و تمام شرایط را زیر پا نهاد و از ابتدا نیز به این امر اشاره کرد؛ زیرا گفته بود:

«من برای نماز و روزه و زکات با شما مقابله نکردم و تنها به حکومت
دل بسته بودم که به آن رسیدم؛ اگرچه شما نخواهید. شرایط معهود با حسن را هیچ می‌انگارم و همه زیر پای من است.»

پس از چندی که معاویه به کوفه رفت، امام مجتبی  علیه‌السلام حقانیت خود و فساد و بی‌کفایتی امّت را بر فراز منبر عنوان نمود و خدعه و خیانت ناپاکان را آشکار ساخت و به موضوع صلح و چگونگی آن، اشاره کرد و صلح خود را همانند عمل خضر دانست.

معاویه بعد از بیعت با امام مجتبی  علیه‌السلام تا زمانی که آن حضرت زنده بود، با شیعیان و دوستان امیرمؤمنان  علیه‌السلام با همهٔ آزردگی و برخلاف میل خود، مدارا می‌کرد با آن که شیعیان به او بد می‌گفتند و او را آشکارا سرزنش می‌کردند و بی‌عملی و خلاف‌کاری‌های وی را به رخ او می‌کشیدند و از او باکی نداشتند؛ اما او سیاست مدارا با شیعیان امام حسن  علیه‌السلام را داشت و حتی سهم این‌گونه افراد را از بیت المال قطع نکرد و تمام ناگواری‌ها را بر خود تحمّل نمود تا آن که حضرت، مظلومانه توسط همسر خویش و به فریب رهبر دروغین مسلمین؛ معاویه، مسموم شد.

امام حسن  علیه‌السلام این پاک‌باز عشق و پاک‌باختهٔ حق، در آن هنگامه‌ای که آگاهان صوری و خواص کوتاهی و تعلل می‌ورزیدند و توده‌های ناآگاه برای آن حضرت از هم‌گسیخته بودند و با باطل تبانی داشتند، چهرهٔ رهبری باطل اسلام ظاهری را رسوا و زمینهٔ کربلا و ظهور پیامبر عشق، خامس آل عبا  علیه‌السلام را آماده ساخت که تا ابد، دیانت و دین‌داری وامدار حضرتش می‌باشد. آن مظلوم شهید، ذکاوت، سیاست، حکومت و دولت حق را چنان ترسیم نمود که تمامی صاحبان تزویر و دورویی و جبههٔ باطل را به چالش کشانید و همهٔ سالوس و ریا را به ریزش وا داشت و نامردمی و جفا را رسوا ساخت.

معاویه بعد از شهادت امام حسن  علیه‌السلام، فرصت را مغتنم دید و سیاست مدارا با شیعیان را تغییر داد و سیاست خشونت و سرکوب را پیش گرفت.
حادثهٔ عاشورا و آشکارسازی چهرهٔ باطل و رسوایی آن

معاویه از ابتدای زمامداری خود تا زمان مرگ عایشه، مورد حمایت همه‌جانبهٔ وی بود.

وی در مدت هفت سالی که بعد از شهادت امام حسن  علیه‌السلام زنده بود، آن‌چه توانست، در حق دوستان امیرمؤمنان ناروایی اعمال داشت.
هنگامی که معاویه با یزید، فرزند پلیدتر از وی به مکه وارد شد، مردم به آن‌ها بی‌اعتنایی کردند و به آن‌ها احترام نگذاشتند و معاویه را شرمنده ساختند. معاویه که از بی‌اعتنایی مردم و بیان آتشین قیس، آن هم با بی‌آبرو شدن دودمانش در مقابل بیان فضایل بسیار امیرمؤمنان  علیه‌السلام و حمایت مردم از اهل بیت  علیهم‌السلامبه خشم آمده بود، فرمان داد که دیگر کسی نباید از فضایل علی  علیه‌السلام چیزی بر زبان آورد و هر کس دهان به ذکر علی بگشاید و از او فضیلتی نقل نماید و به‌طور کلّی از او برائت نداشته باشد، مال، جان و ناموس و بود و نبود وی هدر است و نابود خواهد شد. هر کس از علی حمایت کند و در پشتیبانی از معاویه کوتاهی نماید، از امان وی بیرون است و دیگر حریمی ندارد. معاویه این فرمان را به سراسر بلاد ارسال داشت. هم‌چنین فرمان سراسری داد تا در سراسر شهرها، هر خطیبی که به منبر می‌رود، لعن علی و فرزندان او کند و در حق آن‌ها هرچه بخواهد، ناروا گوید. در زمان او، محبت علی و فرزندان وی جرمی نابخشودنی شد و هر کس این صفت را داشت یا احتمال می‌رفت که کم‌تر محبتی نسبت به خاندان علی  علیه‌السلام داشته باشد، باید یا زندانی شود و خانه‌اش خراب گردد و همسر و فرزندش به کنیزی و بردگی روند یا کشته گردد. معاویه چنین سیاستی را برای آن برگزید که شیعه دیگر حق حیات نداشته باشد. هر کسی به نوعی گرفتار خشم معاویه می‌شد، کشته یا اسیر و یا فراری و پنهان می‌گشت. در مقابل، معاویه دوستان خود را از چنان اکرام و آسایشی برخوردار ساخت که تمام مردم بی‌محتوا و سست‌نهاد را به سمت خود جلب نمود. در این فضا، هر ناکسی دست به ساخت حدیث و فضیلت دربارهٔ این عناصر پست زد و هر کس فضیلت و حدیثی از خاندان پلید سفیانی می‌ساخت، صاحب جلال و کرامت می‌شد. فضای فرهنگی مردم بعد از مدتی چنان شد که مردم می‌پنداشتند دوستان علی  علیه‌السلام از هر کافری کافرتر هستند. روش پست و کردار پلید معاویه باعث شد که دنیاپرستان، وعّاظِ سلاطین و عالمان دین‌فروش و گمراه، وارد معرکه شوند و به ساخت و پرداخت آن‌چه بازار آن گرم است، بپردازند. دیگر عید آنان فرا رسیده بود و هرچه می‌توانستند زشتی و ناروایی با خوبان و تملق نسبت به عثمان و معاویه و دیگر اشخاص تبار جبههٔ باطل به بازار می‌آوردند و در مقابل، پول و مقام و دنیا و عشرت چند روزهٔ آن را دارا می‌شدند. این شیوه، در سراسر بلاد ـ به اصطلاح ـ اسلامی آن روز، به شدت اجرا می‌شد. خیانت و خشونت به‌قدری توسعه یافت که علی در نگاه دیگران خیری در وجود نداشت و مردم ساده و نادان و دنیادار و بازی‌گر چنان به بار زشتی افتادند که دیگر از نهادن اسم علی بر فرزندان خود ننگ داشتند و از آن برائت می‌جستند و اگر کسی وارسته بود و حقایق را می‌فهمید، جرأت این کار را نداشت! این بود فرجام رهبری اسلامی و جامعهٔ مسلمانان. تحریف حقایق، جامعهٔ آن روز را به‌گونه‌ای جلوه داد که دیگر چیزی جز بدگویی از علی و تعریف و تمجید از معاویه و دیگر اطرافیانش دیده نمی‌شد. در آن دوران، همهٔ فضایل ساختگی در منبر و محراب برای معاویه، عثمان و آل سفیان و تمام نفرین و لعن و جسارت از آن علی و اولادش بود و این امر قانونی مسلّم و قاطع شده بود که تخلف از آن، هرگز بر کسی جایز نبود. چنین فضایی بود که مردم می‌پذیرفتند امام حسین  علیه‌السلام از دین جد خود خارج شده است و حاضر می‌شدند علیه ایشان شمشیر کشند. در کوفه که محبان و دوستان علی بیش از جاهای دیگر بودند «زیاد بن ابیه» بیش‌تر تاخت وتاز می‌کرد و کوچک و بزرگ را گرفتار ظلم خود می‌ساخت. او شیعیان را دست‌گیر می‌کرد، زندان می‌نمود، می‌کشت، میل در چشم آنان می‌نهاد، دست و پا می‌برید و به دار می‌زد تا جایی که احدی از محبان آن حضرت، باقی نماند، مگر آن که اسیر، کشته یا متواری می‌شد. فرمان همیشگی و تأکید معاویه این بود که فضایل ما گفته شود و نفرین علی از سوی همه آشکار گردد. هر کس هرچه می‌خواهد به او بدهید و متخلف به سختی مجازات شود.

سیاست سرکوب و خشونت علیه شیعیان، به مدت هفت سال ـ تا سال پنجاه وهفت ـ درست هفت سال پس از شهادت امام مجتبی  علیه‌السلام ادامه داشت و چنان در جامعهٔ مسلمین نهادینه شد که دیگر اثری از دین، صداقت، ولایت، امامت، علی و خاندانش باقی نماند. حقایق به کلی تحریف شد، و دین از رونق افتاد و دیانت مندرس گشت. معاویه که رهبر مسلمانان بود، سلطان مقتدر و ظالمی هم‌چون شاهان فارس گشت و خلافت به‌طور کامل رنگ و بوی دیگری گرفت و مردم در آن دستگاهِ به ظاهر اسلامی، جز سلطنت زور و ظلم چیزی نمی‌یافتند و در اندیشهٔ دیگری جز آن نبودند و تنها آن جریان عریض و طویل را حکومتی شاهانه می‌شناختند. جامعهٔ مسلمانان معاویه را پادشاهی جبّار می‌دیدند که رنگ ارغوانی دین در کاخ سبز خود بر خویش زده است. در چنین حکومت‌هایی که ظلم عنوان دین می‌گیرد، دیانت به خاموشی می‌گراید، صداقت، راستی و درستی کمیاب می‌گردد و شرایطِ زیستِ سالم به‌کلی از دست می‌رود و حیات جامعه و تمدن انسانی و زمینهٔ رشد آدمی به‌طور کلی انحطاط می‌یابد. عامل تمام این تباهی‌ها و کمبودهای جامعه نیز چیزی نیست جز فساد حاکم و کارگزاران او. این هنگام است که دیگر تقیه، تساهل، ملاحظه، آرامش و مدارا کارگشا نمی‌باشد و تنها باید بی‌قراری، ناآرامی، ایثار جان، قیام خونین و شهادت را سیاست راه‌گشا دانست و تنها سر بر دار برای یار داشت. این‌جاست که بار سنگین مسؤولیت بر دوش یاران سنگینی می‌کند و پیشتازان را دگرگون می‌نماید و پاک‌دلان و آزادمردان را به حرکت می‌آورد و راهی جز قیام و حرکت، جنبش و طوفان و بی‌قراری باقی نمی‌ماند و باید تنها از این طریق، بر قلب جبههٔ باطل و بدی‌های حکومت و زشتی‌ها و کجی‌ها حمله‌ور شد؛ چنان‌که رهبری چون امام حسین  علیه‌السلام با چنین سیاستی وارد میدان مبارزه و قیام شدند تا معاویه را رسوا سازند. آن‌حضرت به سال پنجاه وهفت ـ درست یک سال پیش از مرگ معاویه ـ  بعد از سکوت و آرامش نسبی چند ساله، به مکه رفتند و در مِنا، تمام انصار و قریش و بنی‌هاشم را جمع کردند و فضایل حضرت امیرمؤمنان  علیه‌السلام و خود را بیان داشتند و  فرمودند: «هر کس به هرجا که می‌رود، به تمام مردم بگوید و این امر بر همهٔ شما واجب است.» معاویه، پس از عمری پلیدی و زشتی و ظلم، در سال شصتم هجری مرد؛ هرچند او سلسلهٔ ظلم را حیات دوباره بخشید وفرزند کثیف خود، یزید را به جانشینی برگزید.

یزید پس از مرگ پدر، در اندیشهٔ تحکیم قدرت و حکومت افتاد و بیعت همگانی؛ به‌ویژه با خواص سرشناس و رؤسای قبایل را به‌طور جدی پی گرفت و در میان تمام آنان، نظر خاص وی به حضرت اباعبداللّه  علیه‌السلام بود. این‌جا بود که امام حسین  علیه‌السلام فرمود: «هنگامی که یزید خلیفهٔ جامعهٔ اسلامی شود، باید با اسلام وداع کرد و فاتحهٔ آن را خواند.» هنگامی که در مدینه، مسألهٔ بیعت گرفتن برای یزید مطرح شد، «ولید بن عتبة بن ابی سفیان» که از جانب معاویه حاکم مدینه بود، به فرمان یزید بر امام سخت گرفت و به سفارش یزید، بیش از هر کس، آن‌حضرت را در فشار قرار داد. امام حسین  علیه‌السلام وقتی امر را بر خود مشکل دید و احساس کرد فضا بر او تنگ است، قصد خروج و هجرت کرد. بعد از وداع با جد بزرگوار، مادر بزرگوار و برادر مظلوم ایشان و اطرافیان دیگر، دست زن و فرزندان و یاران خود را گرفت و از مدینه خارج شد. سال شصت هجری، در حالی که دو شب به پایان ماه رجب مانده بود، قافلهٔ کربلا، مدینه را به مقصد مکه ترک نمود. هنگام خروج حضرت و این قافله ـ که همگی پاره‌های جگر رسول خدا  صلی‌الله‌علیه‌وآلهبودند غوغایی  برپا شد و زن و مرد شیون به‌پا نمودند و زار زار می‌گریستند و همه یک سخن داشتند: از مدینه نروید و ما را به فراق خود مبتلا نکنید. هر کسی به زبان حال و قال سخن سر می‌داد و دل‌نگرانی خود را ابراز می‌داشت. چه دلخراش است که به‌خاطر منافع پست دنیوی، مُتولی حرم و صاحبخانه را با همهٔ خاندانش، یک‌جا وادار به خروج نمایند! آن هم خاندانی هم‌چون خاندان امامت و رسالت که تمام زورمداران حکومتی، خود را به ظاهر حامی پیامبر آن می‌دانستند. گویا حسین  علیه‌السلامبرای خود، مَحرم توانا و پناهِ مناسبی نمی‌بیند که دست‌کم به تنهایی خارج شود و نزدیکانش را در آسایش و سلامت باقی گذارد. او تمام قافله را در مخاطره می‌بیند و برای پیش‌گیری از خطر دشمن، با خویشان و یاران خود، دیار جد بزرگوارش را ترک می‌کند و تنهایی خود را در تمام تاریخ ثبت می‌نماید. در طول تاریخ مبارزات بشری، هیچ فردی، چنین هجرت، تنهایی و مظلومیتی را با این موقعیت دشوار و استثنایی و در عین حال بسیار پر اهمیت و ارزش نداشته است. تاریخ، دیگر دردانه‌ای چون حسین  علیه‌السلام به خود نخواهد دید تا بار این مشقت و درد و این همه رنج فراق و مصیبت را به دوش کشد و با این حرکت کلی و فراگیر، ظواهر فریب و نیرنگ خلیفهٔ به ظاهر اسلامی را برای تاریخ انسان افشا نماید و روزگار سیاه آنان را رسوا کند.

روزها گذشت تا آن که عاشورا فرا رسید و دو گروه حق و باطل در مقابل هم قرار گرفتند. باطل در آن روز، میدان‌دار شد و آن کرد که رسوای تمامی روزگاران شد. آن پلیدان، حضرت سیدالشهدا  علیه‌السلام را با سخت‌ترین وضع و با قساوت و خشونت تمام، شهید کردند. بدن مبارک ایشان را پاره پاره نمودند و ... .

در همان روز، ابن‌سعد ملعون، دستور داد خیمه‌های بچه‌های حسین  علیه‌السلام را آتش زنند و اهل بیت را بدون هیچ احترام و دلداری، بدون پوشش و با روهای باز، به صورت اسیرانِ اهل کفر، بر شتران بی‌جهاز سوار کنند. حضرت سجاد  علیه‌السلام را با غل و زنجیر از کنار قتلگاه شهدا عبور دادند. آنان خرمن انصاف را یک‌جا به سوختن دادند. به‌راستی! این یتیمی، غربت، فراق و جدایی، استثنایی و تکرارناپذیر است؛ چنان‌چه حرکت قافلهٔ اسیران کربلا، همراه با آزار و جسارت و گرداندن اسیران در شهرها و معابر و شادمانی مردم برخی از آن شهرها و برپایی مراسم جشن و چراغانی و هلهله، برای خاندان بزرگی و نجابت بسیار دشوار بود و کسی تحمل درک کنهِ این همه مصیبت را ندارد و تنها خبری از آن به ما رسیده است.

امام سجاد  علیه‌السلام و حضرت زینب  علیهاالسلام در برابر جنایات دستگاه باطلِ حاکم، دست به افشاگری زدند و با رفتار و گفتار خود، چنان مردم را از حقایق باخبر ساختند که آبرویی برای یزید و ابن‌زیاد و جبههٔ باطل باقی نماند تا جایی که مردم بر آنان لعن و نفرین می‌فرستادند. خون سرخ سیدالشهدا  علیه‌السلام و تبلیغ درست حق، جنجال باطل را خنثی نمود و آن را رسوا ساخت و راه را بر تمام کفر و عناد بست و آنان را به تسلیم و احترام و تکریم صوری وا داشت. یزید بعد از شکست سیاسی و از دست دادن هیبت اجتماعی، خود را ناچار از احترام به آن قافلهٔ الهی می‌دید و این قافلهٔ مظلوم و به ظاهر شکست‌خورده، ولی پیروز حقیقی را با سی محافظ به سرپرستی «نعمان بن بشیر» از صحابهٔ رسول خدا و پس از اجابت خواسته‌های به‌حق امام سجاد  علیه‌السلام، به سوی مدینه روان ساخت.
در نهایت، همهٔ بازی‌های سیاسی دستگاه باطل بنی‌امیه در هم شکسته شد و حق بر باطل با افشا نمودن چهرهٔ باطل پیروز شد. ورود قافلهٔ اهل بیت حسین به مدینه، بسیار غمگین و حزن‌انگیز بود و شیون مردم
مدینه را در پی داشت. مدینه غم‌خانه و خاندانِ حسین، شمعِ بزم غم‌دیدگان این دیار شدند. مردم مدینه پس از اطلاع از عمق جنایات دستگاه رهبری جبههٔ باطل، یزید، به‌تدریج هر نوع حمایت از حکومت شوم وی را قطع نمودند و به مخالفت با آن برخاستند. چند سال بعد، عاملان جنایت کربلا به دست «مختار» نابود شدند و به مجازات دنیوی خود رسیدند. قیام کربلا زمینهٔ رشد طبیعی شیعه و نظام امامت را فراهم آورد.

حادثهٔ کربلا برای هر انسان آزاده‌ای هم حیرت‌آور بود و هم عبرت‌زا و مهم‌تر این که برای تمامی جوامع، «قداست» دارد. قداست قیام سیدالشهدا  علیه‌السلام امری نفسی و حقیقی می‌باشد، نه برآمده از تعصبات شیعی. شیعیان هرچند نگاه بسیار عاطفی و پرشوری به حماسهٔ حسینی دارند، در این واقعه، منطق و حقیقتی نهفته است که به آن قداست حقیقی می‌دهد. این قداست، همواره شور و هیجان می‌آفریند و گرمای آن، هیچ گاه رو به سردی نخواهد گذاشت تا آن‌که صاحب دم، حضرت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) حضور یابند و احقاق حق نمایند.

قیام کربلا بیش از هر چیزی جامعهٔ بشری را با ظالم و ظلم رهبران دروغین و چهرهٔ شکارچیان انسان آشنا ساخته و جوامع را نسبت به این امر، حساس نموده است. امام حسین  علیه‌السلام ظهور یک مظلومیت و اسطورهٔ مقاومت در برابر ستم است. در موقعیت کنونی، هر ستمگری می‌کوشد تا ستمگری خود را پنهان کند و حتّی عجیب‌تر این که می‌کوشد در هیبت یک ستمدیده ظاهر شود. نفرت بی حد و شمار مردم از ظلم و ستم و ظالم و ستمگر به دلیل شناختی است که آن‌ها از رهگذر توجه به واقعهٔ کربلا کسب کرده‌اند و از این جهت است که سعی می‌کنند جبههٔ باطل و چهره‌های آن را بشناسند و خود را در کنار اهل ظلم و ستم قرار ندهند.

امام سجاد  علیه‌السلام اگرچه از حوادث زمان دور نبودند، رابطهٔ خاصی با گروه‌های سیاسی نداشتند و تنها خواص شیعه رابطهٔ ولایی، فرهنگی و علمی خود را با ایشان ادامه دادند. صحیفهٔ سجادیه ـ که زبور آل محمّد نام یافته است ـ بلندترین گزاره‌های معرفتی را در خود دارد و منش عصمت و امامت شیعی و نیز شیوهٔ زندگی فردی و اجتماعی را تبیین می‌کند و نحوهٔ برخورد با گروه‌های باطل را توضیح می‌دهد و چراغی فروزان برای عصر غیبت و معیاری دقیق برای شناخت رهبران کاذب و دروغین و شکارچیان انسان از پیشوایان راستین و صاحبان ولایت ارائه می‌دهد تا شیعیان، در زمانه‌های پر خوف و خطر، ساده‌انگارانه به هر دستی دست ندهند. رهبران جبههٔ باطل صداقت ندارند؛ به همین جهت، کارها و کردارهای آنان نه تنها اثر مثبتی برای جامعه ندارد؛ بلکه به عکس، اثر تخریبی دارد. آنان حتی اگر ادعای علم کنند، فنونی ذهنی دارند و گفته‌های آنان لفاظی و بازی با کلمات معمول است که جز درگیری نمی‌زاید و چیزی جز کوبیدن بر طبل جهل و نفاق نمی‌باشد. سخنان رهبران کاذب، هذیان‌گویی است و فایده‌ای جز دعوا، یأس، بی‌اعتقادی مردم و پریشانی ندارد؛ چرا که خاصیت باطل و چیزی که صدق و حقیقت در آن نیست، چنین است؛ اما جبههٔ باطل سخن خود را با هیاهو و برانگیختن احساسات توده‌ها، به آنان می‌رساند؛ چرا که قدرت رویارویی مستقیم با صاحبان ولایت و توان مناظرهٔ علمی با آنان را ندارد. رهبر حقیقی کسی است که قدرت مباهله و مفاخره دارد و اگر  سخنی بگوید، میان افراد جامعه صفا پیدا می‌شود.

آن‌چه از مطالعهٔ سیرهٔ حضرات معصومین  علیهم‌السلام و مشی سیاسی و اجتماعی آن ذوات مقدس  علیهم‌السلام به دست می‌آید این است که آن ‌حضرات  علیهم‌السلام همواره حق امامت و ولایت خود را مطرح می‌کردند و عصمت و نصب الهی خویش را اعلان می‌داشتند و هیچ گاه با رهبری باطل بیعت نمی‌کردند و آن را رسمیت نمی‌بخشیدند. در برابر، دستگاه باطل هیچ گاه نمی‌توانسته است مدعی شود نصب الهی و عصمت دارد؛ زیرا دست‌کم کفر پیشین آنان برای همه شناخته‌شده بود که با عصمت سازگار نبود؛ از این رو، رهبری باطل برای تضعیف عصمت، دست به تحریف حقیقت عصمت انبیای الهی زد و خلیفه خود را به انواع آلودگی‌ها می‌آلایید و به صورت سیستماتیک، آلودگی را به جامعه تزریق می‌کرد تا کسی نتواند سراغ خاندان پاکی و طهارت را بگیرد.

حضرات معصومین  علیهم‌السلام با آن که در تمامی دوران حضور، حکومت‌های جور و ظلم را در برابر خود داشتند، هیچ قیامی را سامان ندادند و اذن و اجازهٔ قیام به کسی نمی‌دادند، ولی هیچ گاه نیز از امت و مردم جدا نشدند تا حجت بر آنان تمام باشد و به طور مستقیم، در مقابل حکومت‌های جور نباشند، اما لحظه‌ای از معرفی دین و حقانیت خود و اظهار نارضایتی از وضع موجود و فساد گردانندگان آن دریغ نمی‌ورزیدند و هرگز سازش و تفاهمی با حکومت‌های باطل نداشتند؛ چنان‌که با شهادت از دنیا می‌رفتند.

آن‌حضرات  علیهم‌السلام بر اصل «انتظار» بسیار تأکید می‌نمودند. «انتظار» به مراتب سنگین‌تر از «قیام» و «انقلاب قهرآمیز» است. بعد از اتمام زمان غیبت، آن هم برای حضرت قائم (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) تشکیل حکومت ولایی و تمام حق، میسر می‌شود و در زمان غیبت، که زمانی بسیار طولانی و دراز است، باید به مقتضای آرمان انتظار سبز عمل نمود و با تلاش علمی و مجاهدت معنوی، تلاش عاشقانه و خستگی‌ناپذیر در زمینه‌سازی برای قیام جهانی حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)، ارادت ولایی خود را ظهور داد و این که آینده چه می‌شود، دخالتی در مسؤولیت انسان و کردار او ندارد. انتظار نوعی رکود و خمودی نیست، بلکه موقعیت خطیر آدمی و وظیفهٔ او را در جهاد اکبر نفس و آگاهی‌بخشی به مردمان عصر ظهور بیان می‌کند و هر کس باید کمال مواظبت را از خود داشته باشد تا در آزمون غیبت، مردود نگردد و به صفِ اهل باطل درنیاید.

غیبت امری طبیعی و قانون ازلی خلقت نیست و علت آن ساده‌انگاری بشر و میل به فساد و گمراهی و فرصت‌طلبی منافقان است که باید برای رفع آن، با جهاد نفس و مجاهدت اجتماعی کوشید و خود و جامعه را از هر گونه فساد و تباهی و جهل و نفاق دور ساخت و دربارهٔ آن بی‌تفاوت نبود. انتظار، مکتب استقامت و زیرکی و هوشیاری و جهاد اکبر است؛ در حالی که قیام‌های مسلحانه، جهاد اصغر می‌باشد؛ اگر کمال صداقت در آن رعایت شود. انتظار، میدان مبارزه با هواهای نفس و زشتی‌های اجتماعی است. مکتب انتظار، مردانی می‌خواهد که دانشِ وظیفه‌شناسی و دشمن‌شناسی داشته باشند و بتوانند حق را بشناسند و با باطل، مبارزه کنند و وظیفهٔ سنگین و نقش مهم دینی خود را ایفا نمایند. انتظار، جهاد اکبر است؛ زیرا افزون بر ایثار و گذشت، کیاست، دانایی، تقوا و صداقت لازم دارد. صفاتی که صاحب آن را در شمار جنگجویان در رکاب حضرت رسول اللّه  صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت قائم (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) قرار می‌دهد.

در میان پدیده‌ها این آدمی است که به دلیل آزادی اراده و اختیار، خاطرات تلخ و شیرین رقم می‌زند. این خاطره‌ها به‌دلیل ارادی بودن، اهمیت سرنوشت‌ساز دارد و هویت یک ابد را می‌سازد، اما خاطرهٔ آدمی در ماجراهای سقیفه به بعد، بسیار تلخ است تا آن که دوران شیرین ظهور موعود فرا رسد. دورانی بسیار طولانی که انتظار سبز آن را آرمان خود داریم.

موج‌سواری باطل و غیبت و غربت حق

ما در این عنوان، خاطرهٔ تاریخ از صدر اسلام و ماجراهای دردناک آن را بیان کردیم. خاطرهٔ شیرینی که تاریخ ما از دویست سال نخست اسلام دارد، فرهنگ ماندگار تشیع است که نقشهٔ راه برای اندیشه و عمل آدمی در عصر غیبت است، ولی خاطرهٔ تلخ و عبرت آن این است که اگر جبههٔ باطل و گرگ‌های آدم‌نمای دو پا و شکارچیان انسان بتوانند در زندگی آدمیان نقش به ظاهر حق زنند و ادای صدق و صفا در آورند، چهره‌های الهی و شخصیت‌های وارسته و هویت‌های برجسته و صاحب اقتدار تکوینی و معنویت ملکوت و قرب لاهوت، ظاهر نمی‌گردند و به انزوا و انغمار کشیده می‌شوند و چهره‌های صافی، تنها و غریب و بدون یاور می‌گردند. این یکه‌تازی باطل و موج‌سواری او چنان میدان حقیقت را تاریک می‌سازد که گویی هرچه از حقیقت شنیده می‌شود، شک در آن راه می‌یابد و هرچه از خوبی مطرح می‌گردد، آدمی را به وسواس می‌کشاند؛ زیرا همهٔ این جلوه‌گری‌ها را صاحبان زر و زور و زاری و تزویر ترتیب می‌دهند و تنها این جبههٔ باطل است که برای رونق بازار خود، نقش درستی و صفا را بازی می‌کند و سالوس و پیرایه می‌آورد. این نقش سیاه با آن‌که در ساده‌لوحان کارآمد است، دردمندان بیدار را آزرده می‌سازد و لوح ضمیر حقیقت را به درد می‌آورد.

چیرگی جبههٔ باطل بر فضای غنا و موسیقی

به هر روی، سخن در تاریخ غنا و موسیقی می‌باشد و این که چرا غنا و موسیقی و طرح سالم شادمانی و نشاط، زمینهٔ بروز و ظهور نیافته است.
تاریخی که ما فصل نخست آن را بازخوانی نمودیم همواره ادامه داشته است. برای نمونه، در زمان طاغوت پهلوی، رضاخان ملعون، کمر  همت بر نابودی و براندازی فرهنگ شیعه بسته بود. او فرهنگ شیعه را مانع استعمارزدگی و اروپایی نمودن فرهنگ ایرانیان می‌دانست و می‌خواست مردم را از دین و دیانت و شور و شعور عاشورایی دور دارد. در آن زمان، شرایطی مشابه و نازل یافته از زمان صدر اسلام شکل یافته بود. همان‌گونه که متوکل عباسی، شرط زیارت امام حسین  علیه‌السلام را قطع دست‌ها و پاها قرار داده بود، در زمان رضاخان نیز تشکیل مجالس روضه‌خوانی برای امام حسین  علیه‌السلام ممنوع شده بود و اگر کسی می‌خواست برای امام حسین  علیه‌السلام گریه کند، باید به پستویی می‌رفت. البته در خفقانِ آن روز، اشک و آه‌ها با صفا و صداقت جاری می‌شد و هم‌چون کارِ امروز برخی از مداحان به صورت نمایشی نبود.

به طور طبیعی، با چیرگی جبههٔ باطل بر تمامی امور از جمله بر غنا و رقص و آواز، جبههٔ حق میدانی برای ورود به این عرصه‌ها نداشتند. در زمان درازی که خطیبان به لعن صاحب حقیقت و ولایت رو آورده بودند و گذاردن نام علی بر فرزندان ننگ و جرم بود، چه زمینه‌ای برای طرح شادمانی و استفاده از غنا و موسیقی است؟! جبههٔ باطل تسخیرکنندهٔ تمامی غنا و ابزار موسیقی بود و آن را جز در آلوده ساختن مردم به کار نمی‌برد. روایاتی که از این زمان به دست ما رسیده است، به آن شرایط ناظر می‌باشد و تاریخ و شأن نزول این روایات، قرینهٔ منفصل در تعین معنایی آن‌هاست.

سیطرهٔ جبههٔ باطل بر جهان دانش و نگارش کتاب

جبههٔ باطل به‌ویژه در چهرهٔ توجه خلفای عباسی برای مبارزه با خاندان عصمت و طهارت  علیهم‌السلام، نهضت ترجمهٔ کتاب‌های یونانی را پدید آورد. این امر سبب شد که غنا و موسیقی در کنار استفادهٔ ابزاری خلفا، به صورت علم نیز گسترش یابد. به کوشش مترجمان، تا سدهٔ چهارم، کتاب‌های حکما و دانشمندان یونانی ـ هم‌چون: فیثاغورث، افلاطون، ارسطو، جالینوس، اقلیدس، پولس، نیکوماخوس و دیگر دانشمندان بیگانه و از جمله کتاب‌هایی که به زبان پهلوی در موسیقی نوشته شده بود ـ به عربی ترجمه شد. نهضت ترجمه بر توسعهٔ زبان عربی افزود و آن را زبان گویای انواع رشته‌های علمی و فنی ساخت و زبان عربی، زبان علم گردید؛ به‌گونه‌ای که دانشمندان مناطق مختلف، کتاب‌های خود را به این زبان تألیف و تصنیف می‌کردند.

در دانش موسیقی، کتاب‌های «کاتب النغم» و «الاغانی الکبیر» نوشتهٔ اسحاق بن ابراهیم ماهان معروف به موصلی، از نخستین کتاب‌های موسیقی به زبان عربی است.

شناخت فضای اندیشاری روایات غنا

در زمان حضور معصومان  علیهم‌السلام مؤمنان و شیعیان واقعی، اندک بوده‌اند.
این عدهٔ اندک با فشارهایی که رژیم حاکم بر آنان وارد می‌آورده است،
مجبور به تقیه یا توریه بودند. آنان در جامعه‌ای زندگی می‌کردند که مهندسی فضای فرهنگی آن، در دست خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس بوده است که آلودگی و پلیدی را تبلیغ می‌کردند و توده‌ها را از این راه با خود همراه می‌ساختند. این مؤمنان اندک، به صورت مستقیم با معصوم در ارتباط بودند و چون افرادی بسیار تیزهوش و زیرک بودند، به فرهنگ و قاموس رایج در لسان معصوم آشنا بودند و می‌دانستند که غنا چیست.

آنان در این زمینه نه درگیر شبههٔ مصداقی بودند، و نه شبههٔ مفهومی داشتند؛ اما آیا این قاموس مباشری به ما منتقل شده است یا خیر؟ و آیا آن موضوع که غنا نامیده می‌شده، حکم آن برای ما شناخته شده است یا نه؟
شمّ روایی و نیروی تفقه حدیث با توجه به شواهد تاریخی، به دست می‌دهد که شیعیان واقعی در آن زمان، به معصیت و گناه دچار نمی‌شدند و مقام عصمت، که این شیعیان به حضور وی می‌رسیدند، آنان را حفظ می‌نموده است و با توجه به این که هیچ کدام از چیستی غنا از لحاظ مفهوم و مصداق نپرسیده‌اند، می‌توان روشنی و وضوح این معنا را برای آنان دریافت. اما این وضوح و روشنی، به دست ما نرسیده است و ما در شناخت مصداق غنا، شبهه داریم. البته نباید این نکته را فروگذار نمود که این غناست که در روایات، دارای شبههٔ مصداقی است؛ اما در رابطه با آلات موسیقی، شبههٔ مصداقی وجود ندارد و آلات معرفی شده در این احادیث، در طول زمان تغییری نکرده است و این ابزار، تنها فنی‌تر و کارآمدتر شده است.

در زمان امامان معصوم  علیهم‌السلام آلات موسیقی تنها در امور حرام مورد استفاده قرار می‌گرفته و مورد حلالی برای آن گزارش نشده است و علت آن نیز همان‌طور که در پیش به آن اشاره رفت، نبودِ دولت و حکومت شیعی بوده است. خلفا چون دستان شیرانِ بیشهٔ دین را بسته می‌دیدند، احساس قدرت نموده و هرچه را می‌خواستند و می‌پسندیدند، بر دین وارد می‌آوردند. همین امر، فقیهان را بر آن داشته تا سخن از حرمت موسیقی و غنا سر دهند و سخن آنان نیز کاملاً به‌جاست؛ اما این حکم، تنها برای زمانی است که دولت اسلامی شیعی، که بر مدار ولایت اهل بیت عصمت و طهارت  علیهم‌السلام حرکت کند، وجود نداشته باشد و چنان‌چه شرایط تغییر کند و حکومت، این توانمندی را به دست آورد که بتواند در موارد حلال، هم بخواند و هم بنوازد و موسیقی را در خدمت گسترش شریعت و برانگیختن احساسات مردم، برای جذب هرچه بیش‌تر آنان در طریق معنویت قرار دهد و منفعت حلال عقلایی بر آن مترتب سازد، با تحلیل روایات، خواهیم گفت که در این صورت، دلیلی فقهی از آن منع نمی‌نماید.

در آن زمان‌ها، موسیقی در تمام شهرها در خدمت حکومت غاصب وقت بوده و شیعه در غربت، تقیه، ذلت و قلّت به سر می‌برده است. آنان نه می‌توانستند تنبکی داشته باشند، نه ضربی، نه دَمی و نه صدایی و حتی شعر یا کتاب‌های روایی خود را زیر خاک پنهان می‌کردند تا کسی آن را نبیند و به دست دشمنان نیفتد. در چنین جامعه‌ای، بدیهی است که ضرب و تنبک با تأثیر شگرفی که بر احساسات و عواطف مردم و برانگیختن آنان علیه حکومت دارد، نمی‌تواند در خدمت دین و ولایت قرار گیرد، بر این اساس، هر گونه استفاده از این ابزار که در خدمت دولت باطل است، ترویج حکومت جور می‌باشد و حرام است. بررسی احادیث و دلایل موسیقی و غنا نشان می‌دهد که این ادلّه ناظر به چنین موردی است. شاهد این مطلب، این است که ادلّهٔ غنا و موسیقی به طور مطلق، حکم به حرمت صوت و صدای غنایی ننموده و حتی بر قرائت نیکوی قرآن کریم تأکید شده است و ما در برابر هر یک از گروه‌های حرمت، گروهی از روایات جواز را داریم.

آلات موسیقی معرفی شده در روایات با آن که اجمال مفهومی ندارد؛ اما این ابزار در دست قدرت طاغوتی بوده است و نام بردن از ابزارها، شاعران و مجالس و حرام دانستن آن، به مجالس خلفای جور انصراف دارد و ابزار و آلاتی که در دست مؤمنان است یا شاعر اهل بیت  علیهم‌السلام را شامل نمی‌شود. حق و ولایت در آن زمان‌ها در غربت و تقیه به سر می‌بردند و دولت و حکومتی نداشتند تا برای تبلیغِ آن، از عنصر «صوت» بهره ببرند. همهٔ صداها و مجالس رقص، موسیقی و نیز بربط‌ها، تارها و طنبورها تا شطرنج و دیگر ابزار سرگرمی که لذایذ نفس را فراهم می‌آورد، در خدمت جبههٔ باطل و ظلم بوده و مصداق حلالی برای آن یافت نمی‌شده است تا برای آن سؤال و پاسخی دیده شود؛ همان‌گونه که حتی یک نفر از راویان از مصادیق حرام غنا سؤال نکرده است که کدام مورد حرام می‌باشد؛ زیرا موضوع آن برای راویان روشن و بدیهی بوده و مراد، همان‌هایی می‌باشد که در دست خلفای جور و با عرق و ورق، شراب، رقص و موسیقی و زن‌های رقاصه همراه بوده است و هرچه که در خدمت جبههٔ باطل و ظلم قرار گیرد، حرام می‌باشد؛ زیرا عنوان اعتقاد به جبههٔ باطل و ظلم، عنوانی است که قبح و حرمت ذاتی دارد و هر مصداقی را تحت پوشش قرار دهد، آن را حرام می‌سازد. در زمان امامان معصوم  علیهم‌السلام دعبل خزایی‌هایی در کار نبوده و هر چه بوده، شاعر درباری بوده و هر آلت موسیقی هم فقط در آن مجالس استفاده می‌شده است و موسیقی به تمامی در خدمت دستگاه باطل و علیه جبههٔ حق بوده است. حکم حرمت برای موسیقی، حکمی اقتضایی است، نه ذاتی و دلیلی نیست که اگر غنا و موسیقی در خدمت حق قرار گیرد و حرامی با آن همراه نباشد، حکم حرمت داشته باشد، بلکه موسیقی می‌تواند به جهت اقتضایی بودن حکم آن، به عنوان یکی از مهم‌ترین عوامل برانگیختن اندیشه‌ها برای نهادینه کردن حق در دل‌ها و ترویج آن در فضای عمومی و احساسی جامعه مورد استفاده قرار گیرد؛ چنان‌که روایات جواز موسیقی بر آن دلالت دارد. ما در ادامه، نمونه‌هایی می‌آوریم که دستگاه‌های موسیقی در آن‌ها مورد استفاده قرار گرفته است.

موسیقی و رجزهای جنگی صدر اسلام

رجزخوانی از آهنگ‌های نظامی است که اسلام هم آن را بسیار مورد استفاده قرار داده است. گاه رجزخوانی از عوامل مهم در روحیه‌بخشی به سربازان خودی و ایجاد پیروزی و تضعیف روحیهٔ دشمن و شکست
لشگر آنان بوده است. در جنگ‌های صدر اسلام، کفار فریاد می‌دادند: «اعلُ هبل اعلُ هبل» و مسلمانان در پاسخ: «اللّه أعلی و أجل» را می‌گفتند.
این دو قافیه در مجموع 16 نت دارد. کفار می‌گفتند: «انّ لنا العزی و لا عزی لکم» و مسلمانان پاسخ می‌دادند: «اللّه مولانا و لا مولی لکم» که هر یک 12 نت دارد. کافران در «نحن لنا» جمعیت و استقلال خود را می‌رسانند و «العزی» بت آنان است و «لکم» را در آخر آوردند تا مسلمانان را عقب نگاه داشته باشند. جار و مجروری که می‌تواند در ابتدای کلام باشد، برای تحقیر مسلمانان در آخر می‌آید. آنان نام خود را پیش می‌اندازد، حتی پیش‌تر از بت‌های خود! ولی نام مسلمانان را در آخر می‌آورند؛ اما مسلمانان نیز به تبعیت از قرآن کریم، با ادب و در حالی که نام خدای خود را در ابتدا می‌آورند، پاسخ می‌دهند: «اللّه مولانا ولا مولی لکم»!. این دو رجز، تفاوت فرهنگ کفر و اسلام را می‌نمایاند. کافرانی که بت‌های خود را می‌خوردند، در این جا نیز خود را پیش‌تر از بت عزی ذکر می‌کنند، اما مسلمانان همواره خداوند را در پیش چشم دارند و همیشه او را بزرگ می‌بینند. این رجز برگرفته از قرآن کریم است که می‌فرماید: «ذَلِک بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذِینَ آَمَنُوا وَأَنَّ الْکافِرِینَ لاَ مَوْلَی لَهُمْ). ما این آیهٔ شریفه را در کتاب «آیه آیه روشنی» توضیح داده‌ایم.

مؤمنان آن زمان که استادی هم‌چون پیامبر اکرم  صلی‌الله‌علیه‌وآله و تربیت دینی در پرتو قرآن کریم دارند، این چنین زیبا سخن می‌گویند و نام ولی نعمت خود را پیش می‌اندازند. این دو رجز که دارای آهنگ‌های متفاوتی است، دارای دستگاه است و استفاده از این دستگاه، آگاهانه است.

رجزهایی که در روز عاشورا خوانده شده است نیز دارای دستگاه موسیقایی است.

هم‌چنین شخصی خدمت پیامبر اکرم  صلی‌الله‌علیه‌وآله رسید و عرض داشت: «من امبرّ امصیام فی امسفر؟»؛ آیا روزهٔ در سفر واجب است؟ حضرت  صلی‌الله‌علیه‌وآله با همان آهنگ به او پاسخ دادند: «لیس من امبرّ امصیام فی امسفر»؛ روزهٔ در سفر از واجبات نیست. پیامبر اکرم  صلی‌الله‌علیه‌وآله در این جمله با همان نت، اعراب، موسیقی، لفظ و معنا به آن اعرابی پاسخ می‌دهند و از سبک، زبان، لهجه و موسیقی او استقبال می‌کنند.

چارگاه یکی از دستگاه‌های موسیقایی است که برای زورخانه، چاوش‌خوانی، جنگ و سان‌های نظامی یا تشییع جنازهٔ رسمی به کار برده می‌شود. در مواردی که ضرب زده می‌شود، سنج نیز کنار آن می‌آید و سنج نیز فلوت می‌آورد و فلوت نیز ارکست دارد. در مراسم تشییع شهیدان می‌توان «لا اله الا الله» را به دستگاه آورد و آن را با فلوت و به ویژه ضرب اجرا کرد. این امر منفعت حلال آلات موسیقی و دستگاه‌های موسیقایی است.

غنای جبههٔ باطل

ظهور اسلام در زمانی بود که عرب جاهلی شراب، قمار، رقص و موسیقی را با هم داشت و این امور نماد فرهنگ اعراب به شمار می‌رفت.
اسلام برای مبارزه با این چند امر که در هم پیچیده شده بود و همه جا با هم عرضه می‌شد و نمی‌شد آن را از هم جدا نمود و به ویژه در مبارزه با فرهنگ استفاده از شراب که مشی آرامی اتخاذ شده بود و به مرور زمان با این فرهنگ مقابله شد، اقتضا داشت که از همهٔ این امور نهی گردد و در آن زمان‌ها نیز استفادهٔ حلالی برای غنا و موسیقی دیده نمی‌شد و مزماری دور از گناه نواخته نمی‌شد. پیامبر اکرم  صلی‌الله‌علیه‌وآله هرچند مدت ده سال حاکمیت در مدینه را بر عهده داشتند، اما در غربت و جنگ به سر می‌بردند و چیرگی وضعیت جنگی بر مدینه و شهادت بسیاری از یاران ایشان که از خواص یاوران حضرت به شمار می‌رفتند، زمینه‌ای برای پرداختن به غنا و موسیقی حلال را باقی نمی‌گذارد و تنها موسیقی حماسی بود که در آن زمان‌ها توانست خود را نشان دهد و به نفع دین از آن بهره برده شود.

البته مبارزه با این امور، اقتضای آن را داشت که با تمام قوت با این فرهنگ فاسد مقابله شود و نفوذ شدید این مفاسد در روحیهٔ اعراب به گونه‌ای بود که نمی‌شد حتی از مورد حلال آن سخن گفت؛ چرا که سخن گفتن از موارد حلال آن، آنان را چهار نعل به سوی موارد حرام آن سوق می‌داد. توجه به زمان، موقعیت و خصوصیات در زمان صدور حکم و اجرای آن، نقش بسزایی در شناخت چگونگی آن حکم دارد که نباید از آن غفلت داشت.

در زمان صدور روایات غنا و موسیقی، خوانندگانی که به حرام می‌خواندند و نیز پارتی‌ها و بیت‌الغناها شمار فراوانی داشته است و کم‌تر مورد حلالی را می‌شد برای آن سراغ گرفت. این امر باعث شده بود که هر کس آلات موسیقی؛ مانند: چنگ، عود، مزمار و بربط را در دست بگیرد، به این گروه لاابالی و نیز به گروهی که در خدمت دستگاه جور خلفا و در جبههٔ باطل و ظلم بودند، نسبت داده شود و زمینهٔ آن نبوده است که کسی نزد امام معصوم  علیه‌السلام شعری بخواند و مزماری بنوازد و موالیان حضرت، که همواره در تعقیب و گریز و در تقیه بوده‌اند، مجال چنین چیزهایی را نداشته‌اند و نمی‌شده است که از میان آنان، موسیقاری برخیزد که هنر خویش را در خدمت ولایت اهل بیت  علیهم‌السلامقرار دهد؛ همان‌گونه که شاعران بنام عرب، کم‌تر می‌شده است که وابستگی و علاقهٔ خود به خاندان پیامبر اکرم  صلی‌الله‌علیه‌وآله را نشان دهند و تاریخ در حافظهٔ خود تنها چند نمونهٔ انگشت‌شمار مانند فرزدق، طاووس یمانی و بانوی همدانی را سراغ دارد. در دست داشتن آلات موسیقی در آن زمان، همانند در دست داشتن تلفن همراه در جامعهٔ امروز نبوده است، که امری عادی باشد، بلکه به در دست داشتن بی‌سیم می‌ماند که نشان از داشتن مسؤولیت و کارگزار نظام حاکم است. در دست داشتن آلات موسیقی در آن زمان یعنی انتساب داشتن به اهل گناه، فساد و فحشا، از این رو اهل حق و ولایت، خود را از همهٔ این آلات و ابزار دور نگاه می‌داشتند. اهل معصیت و فساد که مورد حمایت دربار اموی و عباسی بودند، آزادانه و در منظر عام، مجالس موسیقی و پارتی‌های شبانه می‌گرفتند و خانهٔ خود را بیت الغنا می‌نمودند و در برابر، اهل حق و ولایت نمی‌توانستند کوچک‌ترین میتینگ و مجلسی داشته باشند تا چه رسد به آن که با نافذترین حربه‌های فرهنگی مانند تأسیس بیت الغنا به ترویج آیین خویش بپردازند. آنان در کوچه پس کوچه‌های مدینه و کوفه و یا در بیابان‌های حجاز و عراق تحت تعقیب بودند و حجربن عدی‌ها، میثم‌ها، زراره‌ها و عبدالعظیم‌ها نمونه‌ای از یاران پاک و خالص و باصفای امامان هستند که به جرم داشتن ولایت و محبت اهل بیت  علیهم‌السلام، آوارهٔ دشت‌ها و بیابان‌ها و یا غریب شهر و محلهٔ خویش می‌شدند. آنان کجا می‌توانستند در عزای سالار شهیدان نوای غم سر دهند و به یاد شادمانی غدیر به دستگاه شاد سه‌گاه یا چارگاه، آواز غنایی بر آورند. آنان اگر با در کف نهادن جان خویش، تنها می‌توانستند شعار غدیر و کربلا و فروغ انتظار ظهور را حتی به فرزندان خویش پیام‌آوری نمایند، فیروز و خجسته خوانده می‌شدند. در زمان صدور روایات حرمت، اهل حق و ولایت و یاران امامت نمی‌توانسته‌اند صدا و نوایی داشته باشند، آنان با این که بی صدا بودند،
آوارهٔ بیابان و غریب شهرها می‌شدند تا جان خود را حفظ نمایند و اندیشهٔ ولایت را زنده دارند، آنان کجا می‌توانستند به صورت رسمی شب غنا و موسیقی داشته باشند و در آن از وصف امامان آواز سر دهند.
غربت و تقیه این امکان را از آنان ربوده بود و از این رو موضوعی نبوده است تا حکمی برای آن بیان شود.

 

 

 

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2012 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است