حكمتنامهى فلسفه
نوشتار
حاضر در هر يك از حكمتهاى خود به مهمترين بحثهاى مقدمى فلسفى مىپردازد.
برخى
از اين مباحث عبارت است از: انواع حكمت، چيستى فلسفه، تفاوت علم و فلسفه، مخالفان فلسفهى
اسلامى، آسيبهاى داخلى فلسفهى اسلامى، تقليد فلسفى، فلسفهى شرق و غرب، فلسفهى صدرايى،
شروع شناخت، شك، ترديد و اطمينان به واقع، حقانگارى مطلق و نسبيتگرايى، نفس الامر
و وصول به حقيقت.
همچنين
در اين كتاب از: اثبات واجب، قضا و قدر، جبر و اختيار، فلسفهى كژىها، نظام احسن و
درك حقيقت هستى، فاعل طبيعى و علمى و نيز اتحاد عاقل و معقول سخن به ميان مىآيد.
در
جامعهى ما بحثهاى زيادى از فلسفه و حكمت مىشود؛ همانطور كه از رياضى، هندسه، موسيقى
و آشپزى سخن مىرود، ولى اين دو بحث اختلاف شديدى با هم دارد و اختلاف آن نيز در مبادى
و غايات اين دو گروه از دانش است. كسى كه در مورد آشپزى بحث مىكند، چندين بار غذاهاى
مختلف را از جهت مزه، بو، طعم و نرمى و سختى امتحان كرده و به نتيجهاى رسيده كه آن
را ارايه مىدهد. در هندسه نيز بحثها از مبادى است و كسى از خارج يا غايت بحث نمىكند
كه هندسه خوب است يا بد، اگر هم بحثى باشد در مقدمهى كتاب مختصرى در مورد غايت اين
دسته علوم توضيح داده شده است؛ ولى متأسفانه در علوم فلسفى بيشتر از غايت فلسفه بحث
مىشود و مبادى و به اصطلاح، فلسفهى فلسفه فراموش شده است و فلسفهآموزان كمتر چنين
بحثهايى را مىيابند.
افزون
بر اين، بسيارى از افرادى كه ادعاى فلسفه دارند مهمترين كتابهاى فلسفى را يا نخواندهاند
يا به عنوان كتاب مطالعه در دست گرفته و مرورى كردهاند و بر مطالب علمى آن اظهار نظر
مىكنند. عدهاى از فيلسوفان غربى نيز بعد از بازنشستگى يا تدريس و كارهاى مشابه به
فلسفه رو آوردهاند و اشتغال به علمى كه اين همه مشكل دارد را از شروع بازنشستگى آغاز
كردهاند. در كشور ما نيز عدهاى از ابتدا وارد فلسفه نمىشوند و زياد بحث مىكنند
كه فلسفه براى جامعه خوب است يا بد. اين گروه كه نمىدانند فلسفه چيست و از آن بىخبرند
حق اظهار نظر ندارند؛ مثل كسى كه داخل آب نشده و شنا نكرده باشد و بگويد آب براى بدن
ضرر دارد يا مفيد است. در شنا اين اثرات معلوم مىگردد و اگر خود بدون رفتن در آب،
آن را مىداند، دستكم شنوندگان و مخاطبان نمىدانند. كسى كه اظهار نظر مىكند اگر
به مبادى آگاه هست بايد نخست از مبادى براى مخاطبان گويد نه از غايات. اگر مبادى علوم
را از جامعه قطع كنيم و از غايات سخن گوييم، رشتهى كلام از دست شنوندگان گرفته مىشود
و آنها را در هالهاى از ابهام به جان هم انداختهايم.
براى
نمونه، كسانى كه در مورد خدا بحث مىكنند، از وجود و عدم آن سخن مىگويند؛ اما همين
كه به اسما و صفات مىرسند، مطالبى تكرارى را مىگويند كه اسما عين ذات است و در همهى
كتابها نيز آمده است اما اگر چند اشكال به آنها شود و اين مبنا رد گردد، نمىتوانند
به درياى بىكران خداشناسى وارد شوند. منكران بدون اينكه بدانند چه چيز را انكار مىكنند
مىگويند آن خدايى كه ما نديدهايم وجود ندارد، كه اگر توصيف خدا از آنان پرسيده و
بحث در مبادى آورده شود، آنان نيز موضوع را بهخوبى نشناختهاند و آن را رد مىكنند.
آنان پيش از بحث از مبادى به بحث غايات مىپردازند.
خواجهى
طوسى در يكى از كتابهاى خود گويد: اساس جمعى علوم در لسان نياكان علمى ما «حكمت» نام
دارد كه «دورى از جهل و نادانى» و حقيقتى فراتر از علم و «دانايىِ تنها» مىباشد.
حكمت
عبارت است از آگاهى كامل و وقوف تمام نسبت به همهى امور، آنگونه كه هست و پىگيرى
عمل به آنها به قدر توانمندى انسان، چنان كه بايد و شايد تا به اين وسيله، نفس انسانى
بتواند به كمال مطلوب خود نايل گردد.
علم،
تصوّر حقايق موجودات و تصديق به احكام و لواحق است به قدر توان و قوّت انسانى؛ همانگونه
كه در واقع و نفسالامر است.
عمل،
ممارست حركات و مداومت صناعات در جهت اخراج استعداد آدمى براى به فعليّت رسيدن آنها
مىباشد؛ آنطور كه كمال فعليت يابد و تحقق پيدا كند.
به
طور كلى، حكمت بر دو قسم است: «علمى» و «عملى»، كه اين تقسيم نسبت به انقسام موجودات
در رابطه با انسان است؛ موجوداتى كه وجود آنها بستگى به حركات ارادى بشرى ندارد؛ و
موجوداتى كه وجود آنها به تصرّف و تدبير بشرى بستگى دارد.
در
اين صورت، علم به موجودات نيز داراى دو قسم است كه قسم اوّل را «حكمت نظرى» و قسم دوم
را «حكمت عملى» خوانند. حال هر انسان وارستهاى كه رابطهى عقلى ـ نفسى خود را نسبت
به تمامى اينگونه امور هماهنگ سازد، «حكيمى كامل» خواهد بود و به اندازهى دورى از
اين معنا، به مشكلات علمى و عملى گرفتار مىآيد.
حكمت
نظرى خود بر دو قسم است:
علم
به آنچه مخالطت با ماده، شرط وجود آن نيست.
علم
به آنچه مخالطت با ماده شرط وجود آن مىباشد، كه اين خود به دو بخش تقسيم مىشود:
ـ آنچه
اعتبار مخالطت ماده، شرط در تعقّل و تصوّر آن نيست.
ـ آنچه
به اعتبار مخالطت ماده، معلوم باشد.
پس
به طور كلى، حكمت نظرى سه شعبهى كلّى دارد:
الف
ـ علم ماوراى طبيعت يا امور كلّى و عامّهى فلسفى، كه مخالطت با ماده، شرط تحقق آن
نيست؛ نه در تصور و نه در عينيّت خارجى.
بـ
ـ علم رياضى كه مخالطت با ماده شرط در تعقل و تصور آن نيست؛ اگرچه در جهت مصاديق، ماده
را دارا باشد.
ج ـ
علم طبيعى كه در تصور و مصداق، بدون ماده، تحقق علمى و عينى ندارد.
هر
يك از اين سه رشتهى كلى از علوم، مشتمل بر چند رشتهى فرعى است كه بعضى خود اصول و
برخى به منزلهى فروع مىباشند. در اينجا به هر يك از آنها به اجمال اشاره مىشود:
معرفت
به حضرت حق تعالى و مقرّبان فعلى او كه به ارادهى او موجود شده و ظهورات عينى حق مىباشند؛
مانند عوالم تجرّدى عقول و نفوس ملكوتى و احكام و افعال آنها. اين بخش را علم به اله
و افعال حق تعالى خوانند.
بخش
ديگر اين علم، معرفت امور كلّى و احوال موجودات، از آن رو كه موجودند، مىباشد؛ چون
وحدت و كثرت، وجوب و امكان، حدوث و قدم و ديگر مباحث كلّى آن. اين را «فلسفه اولى»
و امور عامهى فلسفى گويند كه خود داراى فروع متعدّدى؛ مانند: معرفت نبوّت، امامت،
ولايت اصل اثبات معاد و احوال آن و... است.
اصول
علم رياضى ـ كه تجرّد كلّى ندارد ـ چهار نوع است:
يكم.
هندسه كه معرفت مقادير و احكام و لواحق آن است.
دوم.
حساب و علم عدد كه معرفت عدد و خواص كمّى آن مىباشد.
سوم.
علم نجوم و هيأت كه معرفت اختلاف اوضاع اجرام عِلوى نسبت به يكديگر و با اجرام سِفلى
و مقادير حركات و اجرام و ابعاد آن است.
چهارم.
معرفت نسبت مؤلَّف و احوال آن، كه آن را «علم تأليف» خوانند.
و چون
در آوازها به كار مىرود، به اعتبار تناسب با يكديگر و كميّت زمان حركات و سكنات ـ
كه در ميان آوازها مىافتد ـ آن را علم موسيقى مىنامند.
فروع
علم رياضى چند نوع است؛ چون: علم مناظر و سرايا، علم جبر و مقابله، علم جراثقال و نيرنجات
و دستهاى از بخشهاى علوم غريبه؛ همچون: جفر، رمل و اسطرلاب و خصوصيات و احكام آن،
كه در جهات مقدماتى با رياضيات دنبال مىشود؛ اگرچه تحقّق حقايق فعلى و وصول عينى اين
امور فراتر از پايههاى اين علم است.
اصول
علم طبيعى هشت صنف است:
الف
ـ معرفت مبادى متغيّرات؛ چون: زمان، مكان، حركت، سكون، نهايت، لانهايت و جز آن، كه
آن را «اسماى طبيعى» گويند.
ب ـ
معرفت اجسام بسيط و مركّب و احكام بسايط عِلوى و سِفلى، كه آن را «اسما» و «عالم» گويند.
ج ـ
معرفت اركان و عناصر و تبدّل صور بر مادهى مشترك، كه آن را «علم كون و فساد» گويند.
د ـ
معرفت اسباب و علل تحقّق حوادث هوايى و ارضى؛ مانند: رعد، برق، صاعقه، باران، برف و
زلزله، كه آن را «آثار عِلوى» خوانند.
هـ
ـ معرفت مركّبات و كيفيّت تركيبهاى آن، كه «علم معادن» نام دارد.
و ـ
معرفت اجسام نامى و نباتى و نفوس و قواى آن، كه «علم نبات» گفته مىشود.
ز ـ
معرفت احوال اجسام متحرّك، به حركت ارادى و مبادى حركات و احكام نفوس و قوا كه آن را
«علم حيوان» خوانند.
ح ـ
معرفت احوال نفس ناطقهى انسانى و چگونگى تدبير و تصرّف آن در بدن و غير بدن، كه «علم
نفس» ناميده مىشود.
فروع
علم طبيعى بسيار است؛ مانند: طب، احكام نجوم و فلاحت و ديگر دستههاى ارضى و غير آن،
كه مىتواند زمينههاى بسيار گستردهاى داشته باشد.
علم
منطق ـ كه گويند در ابتدا به وسيلهى «ارسطاطاليس» تدوين شده ـ به دانستن «كيفيّت استدلال»
محدود است و آن را «علم تعليم» گويند و به منزلهى آلت و ادوات تحصيل علوم ديگر است.
با آنكه منطق، علم آلى و مقدمى است، از عظمت فراوانى برخوردار است؛ چرا كه زمينهى
صحت و درستى علوم حقيقى را فراهم مىسازد.
آنچه
گذشت خلاصهاى از تمامى اصول و فروع و اقسام مباحث حكمت نظرى به روش نياكان و در اعتقاد
آنان بود.
حكمت
عملى، دانستن مصالح حركات ارادى و افعال صناعى نوع انسانى بر وجهى است كه به نظام درست
احوال معاش و معاد آدمى منجر شود و سبب رسيدن به كمالى گردد كه به سوى آن متوجه است.
حكمت
عملى بر سه قسم است:
الف
ـ آنچه به فرد ارتباط دارد؛
ب ـ
آنچه به جامعههاى كوچك مرتبط است؛
ج ـ
آنچه راجع به جماعتى بسيار است.
بخش
نخست را «تهذيب اخلاق فردى»، و بخش دوّم را «تدبير منزل» و بخش سوّم را «سياست مُدُن»
خوانند.
حكمت
عملى را هرچند بر سه اساس ياد شده؛ يعنى فرد، منزل و جامعه مطرح مىسازند؛ ولى مىتوان
اساس آن را بر دو قسم دانست: فرد و جامعه. منزل همان جامعهى كوچك است و خصوصيات منزل
كثرت تقسيم نمىآورد. فرد هرچند با تعدد خود، جامعه را مىسازد، اساس جامعه از كثرت
افراد است، نه از اصل خود.
پس
جامعه چيزى و فرد چيز ديگرى است كه هر يك احكام خاص خود را دارد. با آنكه در هر صورت
جامعه به فرد بر مىگردد، فرد جامعه نمىباشد، همانطور كه جامعه با مجموعههاى متفاوت
است. ممكن است مجموعهاى از افراد وجود داشته باشد ولى جامعه را تشكيل ندهد؛ زيرا جامعه
تركيب، تشكيل و ارتباط را لازم دارد.
اما
مبادى مصالح اعمال و محاسن افعال انسانى يا «طبعى» و يا «وضعى» است. در طبعى، تبديل
راه ندارد، و با وضع، اگر سبب وضع، جماعتى باشد، آن را «آداب و رسوم» و اگر براى بزرگانى؛
مانند انبيا عليهمالسلام باشد، «نواميس» خوانند.
نواميس
بر سه قسم است:
نخست
ـ آنچه به نفوس بهگونهى انفرادى ارتباط دارد؛ مانند: عبادات و احكام و ديگر مسايل
شخصى.
دوّم
ـ آنچه به اهل منازل به مشاركت راجع است؛ مانند: نكاحها و معاملات.
سوّم
ـ آنچه به جامعه مرتبط است؛ مانند: حدود و سياسات.
نوع
اخير را «علم فقه» گويند و با آنكه مبدء فقه، به طور كلى وضعى است و تقلّب زمان و
تفاوت دوران در آن نقش عمده دارد، باز هم به تفصيل از حكمت خارج نمىافتد؛ چون نظر
حكيم تنها به تبليغ قضاياى عقولِ غير متبدّل و امور ثابت محدود نيست و تمامى مجارى
امور را در نظر دارد؛ اگرچه در پذيرش اين امر در گذشته مجالى نبوده و اين بيانى است
كه تنها در اينجا دنبال مىشود.
سرگذشت
علوم نظرى و عملى كه گذشتگان در نظر داشتند، چنين است. پس حكيم كسى است كه داراى جميع
علوم باشد و در صورتى كه هر يك از اين امور را نداشته باشد، به نوعى ناقص مىباشد و
توسعهى علوم بشرى؛ اگرچه يك حقيقت است، تازگى مباحث تنها در جهات و حيثيّات جزيى است
و تجربه و گذشت زمان موجب ظهورات علمى بسيارى خواهد شد.
اين
بود سبك گذشتگان و روش آنان در طرح و گسترش حكمت و كمال و معرفت و راهيابى به حقايق
عالم هستى كه به طور كلى از چينشهاى خاصى برخوردار است كه به اجمال به آن اشاره مىشود:
الف
ـ علم و حكمت را كلياتى مىدانستند كه يك فرد مىتواند ـ و بايد بتواند ـ به طور فردى
تمام آن را دنبال كند.
بـ
ـ عالم و حكيم را كسى مىدانستند كه از تمامى اين امور آگاهى كامل داشته باشد و با
كمبود و نقص در هر يك از آن، نقصان علمى مىيابد و مستحق اطلاق عنوان حكيم نمىشود؛
به طورى كه اگر فردى تنها در رقص يا موسيقى يا حقيقت و رياضى و يا هر يك از بخشهاى
حكمت كاستى داشته و نتوانسته باشد آن را بهخوبى پىگيرى كند، از عنوان حكمت بهطور
اطلاقى و كامل دور مانده و صلاحيت و لياقت اطلاق چنين عنوانى را ندارد.
اين
سبك، منحصر به حكمت و عالمان نبوده و به پيروى از آنان در تمامى فنون و علوم دنبال
مىشده است؛ براى نمونه: اگر كسى بنّا مىشد، بايد همهى انواع ساختن را بداند و حتى
نبايد بگويد ساخت عرش خدا در توان من نيست و يا مربوط به بنّايى نيست! همين طور اگر
كسى خيّاط است بايد ـ به قول معروف ـ بتواند از كفش تا كلاه را بدوزد و در گذشته كفشها
و كلاهها دوختنى بود و بعدها بافتنى شد و امروزه ديگر دستكم كفش و كلاه دوختنى يا
بافتنى نيست و با پرس و دستگاه آنها را خروار خروار مىسازند و به بازار عرضه مىكنند،
بدون آنكه داعيهاى داشته باشند و اگر فقيه است، بايد تمام فروع ممكن عالم و آدم را
در تمامى ابواب و فصول بداند تا مجتهد مطلق شود و شخص متبحّرى صلاحيت اطلاق عنوان اجتهاد
را بدون قرينه ندارد و ـ به قول معروف ـ جامع المنقول و المعقول، عالم است و اگر در
يكى از مصاديق آن نارسا باشد، نمىتوان به آن اطلاق عالم نمود.
با
آنكه گذشتگان و نياكان علمى ما زحمتهاى طاقت فرسايى در راه تحصيل علم و معرفت تحمّل
نموده و بسيارى از پيشرفتهاى امروز دنياى علم و فرهنگ مرهون كوششهاى بى دريغ آنهاست،
سبك برخورد آنان با علوم و فنون و معارف و حقايق، مشكلات عمدهاى در بر داشته و كاستىهاى
بسيارى را به بار آورده است كه تنها به برخى از آن اشاره مىشود:
الف
ـ علم و حكمت و معرفت حقايق هستى به صورت كشكول و به طور سطحى دنبال شده و تنها به
مفاهيم و عناوين اكتفا گرديده است و بهخوبى روشن است كه توان بيش از اين هم در خور
يك فرد نمىباشد.
بـ
ـ عالمان و بزرگان علمى از تحصيل كمالات عينى و معارف حقيقى و علوم تجربى باز مانده
و كمترين موفقيت را در اين زمينه داشتهاند تا جايى كه امروزه نشستهاى علمى بدون
همراهى عالمان اسلامى راه خود را ادامه مىدهند و آنان را در شمار نمىآورند.
ج ـ
تقسيمهاى حصرى كه نسبت به حكمت مىشود و علومى كه در آن مطرح مىگردد ناقص است و استقراء
تامى در آن ديده نمىشود. حكيمان تمامى رشتههاى علمى را نمىشناختهاند و آنان تنها
دستهاى از علوم حقيقى و اعتبارى را بهطور كامل شناسا بودهاند و بسيارى را نيز بهطور
ناقص آگاهى داشتهاند. آنان با برخى از رشتههاى تخصصى علمى آشنايى نداشتهاند و هنوز
علم به برخى از آن راه نيافته است. البته، بشر امروز بسيارى از رشتههاى علمى را نيز
فراموش نموده است.
بايد
حوزههاى علمى در سراسر دنياى اسلام چند امر را دنبال نمايند تا جرگههاى دينى از وضعيت
كنونى انزوا و انحطاط خارج شوند.
الف
ـ ابتدا بايد ذخاير گذشتگان خود را بررسى و تحقيق نمايند و مورد نقد و كاوش قرار دهند
و بخش عمدهاى از آن را براى بايگانى آماده سازند و مطالب و امور صحيح را مورد كاوش
و گسترش هرچه بيشتر قرار دهند.
بـ
ـ نسبت به علوم انسانى و تجربى همگام جرگههاى علمى دنيا خود را غنى سازند و با استمداد
از قرآن كريم ـ اين تنها كتاب سالم آسمانى ـ و سنّت حضرات معصومين عليهمالسلام در
تمام زمينههاى علمى با روشهاى تخصّصى گام بردارند.
ج ـ
بايد تحقيقات پژوهشگاهى به طور جمعى باشد و حالت انزوايى و فردى نداشته باشد و تمامى
كارها در حوزههاى مختلف، از محدود تا حوزههاى باز جهانى با ارتباط همگانى دنبال شود.
د ـ
در حوزههاى علمى و دينى جهان اسلام بعد از آمادهسازى عمومى و اطلاع كلى از نيازمندىهاى
ضرورى، كارها به سبك تخصصى دنبال شود و از اشتغال فردى در رشتههاى متعدّد خوددارى
شود و اين امر به عنوان يك نقص به حساب مىآيد.
اين
امور بايد پىگيرى شود تا شايد مسلمين در زمينهى استقلال علمى و فرهنگى و تحقيقات
عالى دينى و معنوى گام بردارند و از كاستىها و ناپسندىهاى موجود به قدر توان جلوگيرى
كنند.