دانش سلوك معنوى
این
کتاب به آموزش مهمترين قواعد سير معنوى شيعى و اصول سلوك عرفانى با شيوهى اختصاصى
محبوبان الهى میپردازد و دانش عرفان عملی را به صورت اصولی و
قاعده مند ارایه می دهد.
این
نوشتار شامل عناوین و موضوعات زیر است:
مسير
سلوك بىپيرايهى شيعى
مهمترين
اصول و قواعد عرفان عملى
داشتن
استعداد سلوك
تمركز
بر سلوك
يافت
شگرد سلوك
دورى
از تشتت و پرسهزنى در مسايل ربوبى
حفظ نظم،
انضباط و وقتشناسى
سلوك؛
مسير ارتباط با غيب
چشمانداز
سلوك
باور
به رؤيت شخصى خداوند
لزوم
ارادت و خدمت به استادى كارآزموده
نفى كمترين
شك و شرط
هماهنگى
سلوك با شريعت
سلوك؛
مسيرى بدون بازگشت
سلوك
آگاهانه
سلوك؛
قدرتى عملى، نه دانشى ذهنى
آزمونپذيرى
و سنجش دايمى
حفظ آداب
حفظ مرزهاى
تخصصى علوم با عرفان
داشتن
قدرت تبديل و جابهجايى
دل بلورين
خلطناپذير
توان
انصراف
قدرت
استجماع
مديريت
تعادلزا و هماهنگكننده
گذر از
خودخواهى به حقمحورى
گذشت
و ايثار
حقيقت
خداخواهى
انس به
حق تعالى در پرتو اعتماد
خرابى
و فناى سالك
ترك طمع
فقر
بىهوايى
يافت
اسم «رب»
آدم بودن
نرمى
اخلاق و صفا با مردمان
دورى
از افكار نادرست و پيرايهها
مهربانى
با همسر و خانواده
صبورى
و بردبارى
حفظ وظيفهى
كارى
استحمام
ورزش
و تربيت بدنى
كتمان؛
اصل اولى در سلوك
شكزايى
دردمندى؛
اصل دوم سلوك
رياضت
هزينهى
مالى سلوك
وفق نفس
ارادى
نمودن تمامى گفتار و كردار
حلال
درمانى
تغذيه
و خوراك
تنفس
عميق و ارادى
هواى
آزاد
خواب
ارادى
رؤيا
وجد و
حزن
يافت
دل و خريد ناز دلبر
ذكر؛
ترنم دل
مداومت
بر ذكر
رعايت
اصول و قواعد ذكر
تخليهى
نفس از هر مانع و شاغل
مكان
خلوت
ذكرهاى
حسى
تكمحورى
در ذكر
شمردهگويى
ملفوظ
بودن ذكر مبتديان
داشتن
قدرت تحمل
امور
تحريفى ذكر
ارزش
ذكر به اثربخشى آن
تناسب
ذكر
نياز
بيشتر علم به ذكر
هزينهى
ذكر
لزوم
رونده بودن ذكر
استخلاص
در ذكر
استجماع
لباس
ذكر و دورسازى افزودهها از خود
تاريكى
محل
حفظ نشاط
و شادمانى
پرهيز
از كدورت و دلزدگى
حلال
درمانى
استفاده
از غذاى سالم و مفيد
سبكى
معده
تنظيم
خواب
حفظ شمارگان
با حس خود
لزوم
رعايت بهداشت و نظافت بدن
صلوات؛
ذكر عام
ذكر
«سبحان اللّه»
سوار
نمودن ذكر انشايى بر دم
نهادينه
شدن ذكر در باطن
از دست
نرفتن اذكار نهادينه شدهى پيشين
موكّل
ذكر
صاحب
ذكر
جَلد
بودن ذكر باطنى
سلامت
در ذكر
داشتن
قدرت تبديل
تمرينى
بودن برخى از ذكرها
روشهاى
تعامل استاد ذكر با شاگرد
كشيك
نفس
داشتن
آرامش و حفظ خونسردى در كارها
تقويت
اراده
توجه
به محكى ذكر و نه ذكر حاكى
مداومت
بر يك ذكر
ذكر؛
توجه نفس
داشتن
نمايهى اذكار نهادينه شده
اقتضايى
بودن ذكر
غفلتزا
بودن ذكر نادرست
ذكرهاى
زودبازده
توجه
به تاريخ مصرف ذكر
توجه
به صاحب ذكر
صلوات؛
اذن دخول سلوك
تسبيح؛
زدايندهى كدورتها
ذكر استغفار
ذكر
«لا اله الا اللّه»
ذكر تهليل
ذىحجه
ذكر بسمله
ذكر خفى
و باطنى
ارج نهادن
شب
انس با
قبرستان
مداومت
بر قرائت و مطالعهى قرآن كريم
پرداختن
به امور سماوى و دورى از حركت ارضى
«عرفان
عملى» دانشى پيچيده و تمام عملياتى است كه فرهنگ شيعى غنىترين گزارههاى آن را داراست.
بخشى از اين دانش در فرهنگهاى ديگر نيز وجود دارد و هر مكتبى چيزى از آن دارد با اين
تفاوت كه انحراف و بدفهمى به آن راه يافته است. البته «دانش سلوك معنوى» تاكنون در
شيعه بهطور كامل، علمى و منقح نشده و در متون مذهبى نهفته است.
عرفان
عملى بر آن است تا صاحب استعداد سلوك را بر اساس قواعد و اصول خود براى رسيدن به دل،
يافت غيب و زيارت و رؤيت حقيقت شخصى وجود سير دهد. اين سير در فرهنگ شيعه مسيرى مشخص
دارد اما روح معرفتطلبى بشر سبب شده است راههاى گوناگون و متشتتى براى آن ترسيم گردد
كه به سبب دورى از خاندان عصمت و طهارت عليهمالسلام كمتر فاقد ارزش صدق و سلامت مىباشد.
هرچند
در شيعه نيز عرفان عملى به تبع عرفان نظرى در حوزههاى علمى به صورت رسمى مورد حمايت
قرار نگرفته است و همواره صوفيان و بعدها درويشان بودهاند كه داعيهى آن را داشتهاند.
درويشان تا پيش از حكومت صفويان در ميان مردم نفوذ معنوى فراوانى داشتند و مردم به
آنان به ديدهى احترام مىنگريستهاند اما با حاكميت صفويه، درويشان به دنياگرايى روى
آوردند و حقيقت خود را از دست دادند به گونهاى كه هماينك آنان پايگاه و منزلت اجتماعى
خود را در ميان تودههاى اجتماع از دست دادهاند و به گروهى خاص با كارويژهاى منحصر
تبديل گرديدهاند و چه بسا برخى از سران آنان با دستگاههاى جاسوسى و اطلاعاتى كشورهاى
بيگانه و لوژيونرهاى ماسونرى همكارى دارند و درويشى در مرتبهى بالاى آن، آلوده به
سياست و خيانت شده و در مرتبهى پايين، بسيارى از افراد جوياى معنويت اما سادهدل را
به خود جذب نموده است؛ چرا كه بسيارى از افراد بهويژه در خاكِ ولايتمحور ايران عزيز
صاحب استعداد عرفانى و داراى روحيهى معنويتجويى به شكل تخصصى آن مىباشند.
عرفان
با «دل» آدمى در ارتباط است و صاحبان استعداد عرفانى درد راهاندازى دل را همواره با
خود دارند و روح ملكوتطلب آنان به دنياى خاكى آرام نمىگيرد. البته حوزههاى علمى
با آن كه عارفان بسيار بزرگى درون خود داشته اما فضاى غالب بر آن كه با چيرگى فقيهان
همراه بوده سبب شده است چنين عارفانى جز حضرت امام خمينى قدسسره در عصر حاضر هيچ يك
دولت و قدرت براى طرح يافتههاى عرفانى خود نداشته باشند و نظام استنباط و اجتهاد در
منابع و متون عرفانى اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام به صورت رسمى و علنى قدرت ظهور
و ارايه نداشته باشد. حوزويان براى پاسخگويى به حس معنويتطلبى البته گزينههايى مانند
دعا، مناجات و بهويژه روضه را ترويج مىنمايند و دل صاحبان استعداد در چنين امورى
مصرف مىشود و احساس كمبود در اين زمينه از بسيارى از آنان برداشته مىشود.
عرفانى
كه هماينك در جهان اسلام مطرح است عرفان اهل سنت است كه چهرهى شاخصى چون محىالدين
عربى و شاگرد وى قونوى دارد. ابنعربى خود را ختم عرفان و ولايت و خشت آخر آن مىداند.
اين عرفان به سبب دور بودن از فرهنگ ولايى خاندان عصمت و طهارت عليهمالسلام با گزارههاى
كلامى اهلسنت آلوده شده است و پيرايههاى فراوانى آن را رنج مىدهد و مرواريدهاى اندك
آن در ميانى انبوهى از لجنها مدفون شده است به گونهاى كه نبايد انتظار بر شدن و عروج
سالم از آن را داشت هرچند اين عرفان مشكلات درويشى و قلندرى را نداشته و به سياست و
خيانت آلوده نشده است. ما نقدهاى خود بر عرفان اهل سنت را در كتابى مستقل آوردهايم.
عارفان
شيعى با همهى محدوديتهايى كه از ناحيهى فقيهان هممكتب خود داشتهاند بعد از تعليم
حديث، تفسير، منطق و فلسفه به عرفان رو مىآوردهاند و به سبب محور قرار دادن خردورزى
و روحيهى ولايتمدارى خويش توانستهاند با عنايت خاص حضرات چهارده معصوم عليهمالسلام
بنايى رفيع را در عرفان بنيان نهند كه انديشهاى محكم پشتوانهى آن است. با اين وجود،
مخالفت حكومتها با عارفان شيعى كه به سبب آزادانديشى زير بار هيچ دولت جورى نمىرفتند
و به حاكمى ظالم باج نمىدادند و فريفتهى پيشنهادهاى مالى آنان نمىشدند و نيز با
مخالفت فقيهان و كلاميان ظاهرگرا به عزلت كشيده مىشدند و به آنان انواع تهمتها از
كفر و خروج از دين تا گناهان ناموسى و انواع فسقها زده مىشد بهگونهاى كه كاسهى
فرزند عارفى سترگ چون امام خمينى قدسسره را در همين حوالى به دليل داشتن مشى عرفانى
آب مىكشيدند.
ترور
شخصيت عارفان شيعى و فشار بر آنان از ناحيهى عالمان ظاهرگرا و دولتها از سويى و حمايت
دولتهاى اهل سنت از عارفان مكتب خود سبب شد عرفان شيعى منقح و مكتوب نگردد و در برابر،
عرفان اهل سنت سكهى رايج اين بازار شود و به صورت رسمى مدرسى گردد و امروزه عارفان
اهل سنت در تمامى كشورهاى اسلامى تابع و مدرسه دارند و عرفان آنان حتى در ميان شيعيان
تدريس مىگردد و عارفان شيعى نيز آموزههاى آنان را در كتابهاى خود با مختصرى نقد
و حاشيه آوردهاند.
عارفان
بزرگ شيعى با فشارهاى عالمان ظاهرگرا از فضاى علمى حوزهها رانده مىشدند. براى نمونه،
در پنجاه سال پيش، استاد حضرت امام خمينى رحمهالله ؛ چهرهى قدس و معنويت، حضرت آيتاللّه
رفيعى قزوينى قدسسره را به عزلت كشاندند و اين روح مجسد را با فشارهاى خود از قم بيرون
و به تهران و سپس قزوين كشاندند، شهريهى آيتاللّه الهى قمشهاى رحمهالله را قطع
كردند، آيتاللّه شعرانى كه ارسطوى ايران در عصر حاضر بود را به تهران سوق دادند،
امام خمينى رحمهالله را از گفتن تفسير عارفانهى سورهى حمد حتى در دورهى حاكميت
خود و در ابتداى انقلاب باز داشتند و نگذاشتند عالمى ريشهدار در حوزهى قم بماند و
صاحب مدرسه و مكتب شود و اين روند همچنان ادامه دارد به گونهاى كه حوزههاى امروز
از علم حقيقى خالى گشته و جز محفوظات و معلومات و چيرگى عالمان ظاهرگرا در آن ديده
نمىشود تا چه رسد به عرفان ولايى تشيع كه آن را بايد تنها در سينهى اهل حقيقت جستوجو
نمود و عرفان مطرح در فلسفهى ملاصدرا يا ديوان حافظ كه در تمامى خانوادههاى ايرانى
نفوذ دارد جز آموزههاى عرفانى جناب ابنعربى نمىباشد.
انزواى
عارفان حقيقى شيعى در حوزههاى علمى از سويى و روحيهى معنويتخواهى شيعيانى كه در
خاك ولايتمدار و عارفخيز ايران مىباشند از سوى ديگر، سبب شد راه براى ظهور و بسط
گروههاى قلندرمآب و درويش با داعيهى عرفان باز شود بهگونهاى كه آنچه امروزه بيشتر
افراد از عرفان مىشناسند تصوف و درويشى است. «درويش» واژهاى پر استعمال در ميان فارسىزبانان
بوده است و برخى وقتى مىخواستند بگويند بىخيال يا بىتفاوت هستند مىگفتند ما درويش
هستيم. آنان براى بيان اين حالت نمىگويند ما روحانى هستيم. تصوف و درويشى پيش از اين
بسيار گسترده و معروف بوده و كمتر كسى بوده است كه دوست نداشته باشد چيزى از تصوف
و درويشى را به او نسبت دهند و بيشتر مردم خود را به اين نام متلبس مىكردهاند.
درويشى
با همه چيز جمع مىشده است. حتى شاهان و بسيارى از درباريان آنها ادعاى درويشى داشتهاند.
البته همانگونه كه گذشت رونق درويشى تا عصر صفويه بوده است. شاهان صفوى برآمده از
درويشان بودند. درويشى با اديان گوناگون نيز جمع مىشود. به لحاظ اجتماعى، نمىتوان
براى تصوف حد و مرزى قرار داد در حالى كه روحانيت چنين نيست. درويشى با تمامى مشاغل
سازگار است ولى عالمان با ديگر اقشار تخليطى ندارند و البته همين امر حسنى است كه نصيب
اهل علم گرديده است. همچنين عالم و روحانى بودن زحمت بسيار دارد و همين امر سبب مىشود
بسيارى نتوانند ادعاى عالم بودن داشته باشند و كسى به خود اجازه نمىدهد بر سر خويش
عمامه گذارد و براى آن حرمت بسيار قايل هستند و آن را لباس رسول خدا صلىاللهعليهوآله
مىدانند. درويش شدن مؤونهاى ندارد، بلكه اگر كسى سبيلهاى خود را بلند نمايد و گيسو
بگذارد و چند روزى در خانقاهى باشد و چند حلقهى ذكر ببيند عنوان «درويش» را مىيابد.
تصوف
و درويشى را بايد نخستين مرتبهى واماندگان از سلوك دانست. درويشى و تصوف كسوت است
و مرتبهى جنجالى و غوغايى سلوك است. بسيارى از آنان كه به عرفان مشهور شدهاند از
صوفيان و درويشان بودهاند. يعنى از كسانى كه در مراحل ابتدايى سلوك و طفل اين راه
مىباشند اما به غلط از آنان به عنوان ارباب معرفت ياد مىشود.
درويشى
جست و خيز عرفان و دورهى كودكى و شيطنت است. براى درويشان ابزارى مانند دلق و پيراهن،
كشكول، سجاده، كلاه، بوق و من تشاء است كه هر يك مرتبهاى را نشان مىدهد و كسى كه
همهى آن را داشته باشد درويشى كامل و صاحب منصب در تصوف است. خرقه در دست پير و مراد
است كه از آن استفاده مىكند ولى براى خود او نيست، بلكه خرقه را به او مىدهند.
صوفيان
با هم همانند پهلوانان مسابقه دارند تا ببينند مقام كدام يك بيشتر است. البته اين
مسابقه بيشتر در كرامات مربوط به امور نفسانى و جسمانى است و از حركت، رياضت، اراده
و همراهى مراد و مريد يا مسارعهى آنان فراتر نمىرود.
ما خواهيم
گفت كه عارفان يا محبوبى هستند و يا محبى. اين سالكان محبى هستند كه به گود درويشى
وارد مىشوند وگرنه محبوبان در اين وادىها سرگردان نمىشوند و در كودكى، نهايت خود
را تجربه مىكنند. محبوبان، امور معنوى را بدون هيچ گونه رياضتى در خود مىيابند و
محبان با زحمت و تلاش بسيار به اندكى مىرسند. محبان هرچند رنج و زحمت بسيار مىكشند
و با ذكر و ورد و چلهنشينى فراوان به جايى مىرسند ولى تمامى رنجهايى كه آنان دارند
در برابر بلايى كه به محبوبان ـ هرچند در مدتى اندك ـ وارد مىشود بسيار ناچيز و حقير
است. اگر حزنى كه يك محبوب دارد ميان هزاران محب تقسيم شود، همه را از پا در مىآورد.
محبوبان حزنى كوتاه اما سنگين و محبان سختىها و رنجهاى بلندمدت اما در قياس با كار
محبوبان، سبك و قابل تحمل دارند.
تصوف
و درويشى در ميان عارفان محب است كه وجود دارد و محبوبان در اين سلك نمىباشند. تصوف
و درويشى ابتداى راه سبك عرفان است و همين ابتدايى و كودكانه بودن آن سبب شده است انحرافات
بسيارى به آن وارد شود. بسيارى از درويشان افرادى ساده هستند اما برخى از مرادها ممكن
است حتى به حلقههاى ماسونرى وابسته باشند؛ همانطور كه ممكن است برخى از خانقاهها
سالم باشد و جز سلوك هدفى ديگر در آن نباشد كه البته چنين خانقاههايى در اين زمان
كمتر پيدا مىشود.
اين وصف
حال محبان سرگردان است و مرادهاى خانقاهها اگر به حقيقت اهل سلوك باشند و نفوذى، جاسوس
و ماسونرى نباشند تمام از محبان مىباشند و عارف محبوبى در ميان آنان وجود ندارد.
درويشان
در دورهى صفويه به حكومت رسيدند. آنان در اين دوره نتوانستند كشور را به درستى اداره
نمايند به گونهاى كه امنيت در پايان آن دوره از دست رفت و افغانها توانستند اصفهان
را تصرف كنند. پادشاهى و حاكميت درويشان، قداست را از آنان گرفت و درويشان موقعيت و
محبوبيت خود را از دست دادند به گونهاى كه درويش بودن به عنوان طعنه مورد استفاده
قرار مىگرفت. در زمان ناصرالدين شاه، عالمان بهجز جناب ملا هادى سبزوارى به ديدار
وى رفته بودند. اطرافيان به شاه گفتند جناب ملا هادى اينجا نمىآيد. شاه گفت پس ما
به ديدن ايشان مىرويم و به خانهى او رفت و در محضر وى نشست. نه شاه سخنى گفت و نه
جناب ملا هادى. شاه خسته شد و گفت شنيدهام آقا محمد شما (پسر ملا هادى كه منظومه درس
مىداده است) درويش شده است. ملا هادى گفت امروز شاه هم درويش شده است.
بعد از
درويشان، قاجار و چهرههاى غربزده به حكومت رسيدند كه البته حكومت آنان ديرى نپاييد
و با پيروزى انقلاب اسلامى، روحانيان به قدرت رسيدند. درويشان و عالمان دو گروه ريشهدار
در ايران بودند كه هر دو گروه به حكومت رسيدند. حاكميت درويشان با سقوط سلسلهى صفويه
به پايان رسيد ولى عالمان دورهى نوجوانى حكومت خود را تجربه مىكنند و بلوغ و رشد
آن زمانى دراز نياز دارد و اميد است حكومت آنان ـ البته اگر بخواهند عدل، انصاف و گزارههاى
شيعى را پاس دارند ـ چنان پايدار باشد كه صدها سال آينده آن را به دست آقا امام عصر
(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) برسانند.
امروزه
ميان درويشان و عالمان فاصله افتاده است. عالمان اهل ظاهر و شريعت و اصحاب سخن و عبادت
و دانش و درويشان اهل باطن و طريقت و اهل كار و كنش شناخته مىشوند. البته درويشى به
سبب انحرافات گستردهاى كه در اين زمان داشته است حتى موقعيت سست گذشتهى خود را ندارد
و مردم به درويشان به چشم افراد بريده از خود نگاه مىكنند.
بايد
توجه داشت اهل ظاهر بودن دليل بر نقص نيست؛ همانطور كه اهل باطن بودن بد نيست. روزى
از يكى از شاگردان مرحوم حاج شيخ كه بسيار اهل فضل بود پرسيدم حاج شيخ چگونه بود؟ وى
گفت: حاج شيخ اهل امور باطنى و مشاهده و كشف نبود، بلكه وى انسانى متهجد و مؤمن بود
كه ادعايى هم نداشت. وى مؤمنى اهل درس و بحث و در خدمت حوزه و مردم بود.
متأسفانه
انحرافاتى كه هم در اهل باطن و هم در اهل ظاهر پيش آمد، ميان اين دو گروه تكاذب پيش
آورد. همانند دو گروه الفتح و حماس كه با آن كه هر دو در برابر اسراييل و از گروههاى
فلسطينى هستند ولى سياست، آنان را از هم جدا ساخته است.
درويشان
عصر صفويه با عالمان زمان خود سازگارى نشان دادند هرچند درويشان آن زمان در پى يافت
باطن و سلوك واقعى بودند و امروزه روحانيان با درويشان نزاع دارند؛ اگرچه چنين نيست
كه درويشان امروز تمامى سلامت داشته باشند و هم آنان انحراف دارند و هم چماق تكفير
اينان بد بلند شده است؛ چرا كه بسيارى از درويشان افرادى ساده و خوب هستند كه مىخواهند
دستى در غيب داشته باشند و همه نيز مسلمان مىباشند. البته افسوس كه انحرافات بسيارى
در ميان طوايف درويشى رخ داده و چه بسا خانقاههايى كه مرشد آن جاسوس بيگانه يا ماسونر
است.
نگارنده
به ديدههاى خويش و نه تكيه بر شنيدهها از درويشى مىگويد. تصوف و درويشى به انحرافهاى
فراوانى كشيده شده است؛ چرا كه آنان اهل راه و طريق بودند اما نتوانستند راه را بيابند.
عالمان
دينى در برابر درويشان چنين انحرافاتى ندارند. آنان به شريعت پايبند هستند و همين امر
مدار بستهاى را براى حفظ آنان قرار داده است. روحانيت قداست و سلامت دارد و نه آنان
وابسته به بيگانگان مىگردند و نه عامل بيگانه قدرت نفوذ در آنان را دارد و سيستم آنان
ويروسپذير نيست. البته ممكن است در ميان آنان و از جنس خودشان كسى به بدى بگرايد ولى
بدى را از خارج نمىپذيرند. ممكن است برخى از حوزويان گمراه شوند و گمراهى و بدعت در
دين بگذارند ولى در گمراهى خود از كسى خط و نشان نمىگيرند و اين حسن روحانيت است.
بنده
تمامى مشاغل و اديان را بررسى كردهام و با آگاهى بوده است كه به جمع حوزويان پيوسته
و در سلك روحانيت درآمدهام. نگارنده پيش از آن كه طلبه شوم همه جا را ديدم و از نزديك
با محاسن و معايب هر شغل و صنفى آشنا شدم و حوزههاى علميه و روحانيت را هرچند فضايى
بسته دارد، آلوده نيافتم ولى غير از آن، يا در دست اجانب است و يا سلامت كمتر در آن
يافت مىشود. حوزههاى علمى در پرتو عنايات حضرت امام عصر (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف)
و ديگر حضرات معصومين عليهمالسلام قرار دارد و خون شهداى شيعى آن را بيمه نموده است
تا هميشه سالم بماند هرچند حركت آن در زمانى كند و محدود مىگردد و در زمانى شتاب مىگيرد،
اما هر عامل نفوذى به آن وارد شود با اشارهى آن حضرات عليهمالسلام نابود مىگردد؛
و منحرفان درونى آن نيز هرچند به قدرت اجتماعى دست يابند، اندكى نمىكشد كه بعد از
مرگ خود رسوا مىشوند و به محاق مىروند. عالمان ديگر فرقهها و اديان چنين نمىباشند
و مىتوانند مزدور و وابسته باشند.
روحانيان
به طور نوعى آزاد و آزادمنش هستند و چنين نيست كه اگر حكومتى برخلاف مشى دين عمل نمايد،
اعتراض خود را اعلان ننمايند. آنان به دولتها وابسته نيستند و از سر احتياج حرفى را
تكرار نمىنمايند؛ ولى درويشان و صوفيان به گاه نياز كه باشد بر لقمهى استعمار و استثمار
ديده مىشوند و به حلقههاى ماسونرى و فراماسونها در مىآيند. در ليست بلند فراماسونى
مىتوان درويشها را ديد اما از روحانى نامى ديده نمىشود. بنده اگر در حوزهى قم سنگ
بر سرم ببارد، آن را بر ديگر مراكز ترجيح مىدهم و افتخارم اين است كه تنها طلبه هستم؛
زيرا روحانيت قداستى ديرينه دارد و در آن نمىتوان غير و بيگانه يافت و اين حسنى است
كه كمتر قدر آن دانسته مىشود. براى قرب اين معنا مىتوان به حديث زير اشاره كرد.
مؤمنى
به حضور امام صادق عليهالسلام رسيد و از فقر شكايت نمود. حضرت به او فرمود آيا حاضرى
حب و ولايت ما را بدهى و در برابر هرچه مىخواهى به تو داده شود؟ وى گفت نه. حضرت فرمود
تو با وجود اين سرمايه، چگونه مىگويى بيچارهام! ما هم در حوزه با آن كه موانع بسيارى
داريم و ظاهرگرايان متنفذ براى ما موانع بسيارى پديد مىآورند، به حمد الهى سرمايهاى
عظيم داريم؛ چرا كه سلامت در دنيا و سعادت در آخرت داريم و دنيا هم به سلامت ما اعتماد
و اعتقاد دارد. روحانيت همواره به دين اعتقاد داشته و هرچندى از برخى ظاهرگرايان خشكمزاج
و مرتجع كه قدرت موجسوارى داشتهاند همواره و در هر دورهاى رنج برده است، اما روحانيان
واقعى با اعتقاد به ولى نعمت خود امام عصر (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) بوده است
كه كار مىكردهاند نه براى زندگى و نان خويش، بلكه براى اين كه تنها احساس وابستگى
به آن حضرت داشتهاند.
امروزه
درويشى و تصوف نوعى لاقيدى و گشاد بازى است. بسيارى از كرامات آنان دروغ است و بيش
از صدها جلد كتابى كه زمينهى نشر اين كرامات است و چيزى جز تعريف و تمجيد از درويشى
و بيان كرامت نيست همه ساختگى و جعلى است و نبايد به آن اعتقادى داشت. برخى از اين
كرامات براى بعضى از عالمان رياضتگرا نيز ذكر مىگردد. عالمانى كه اهل معرفت و باطن
نبودهاند و تنها سختى و رياضت آن هم به گونهى ناشيانه و عوامانه داشتهاند و از رهگذر
رياضت غير علمى خود به خارق عادتى رسيدهاند. خارق عادتى كه ارزش آن گاه كمتر از ارزش
خارق عادت مرتاضى كافر است و نشان سلامت و معرفت فرد نيست.
درويشى
و تصوف با آن كه در اصل پيدايش خود حقيقت داشت اما گذر زمان بهويژه حاكميت درويشان
در دروهى صفوى ماجراهايى براى آن به وجود آورد كه به تخريب آن انجاميد و دستخوش جنجال
گرديد و ساختار آن پوسيده و محتواى آن دروغ و غوغايى شد.
صوفى
در گذشته كسى بود كه لباسى پشمينه مىپوشيد تا رياضت را بر خود وارد و مزاج خويش را
صافى كند. صوفيان مىخواستند افزون بر ظاهر شريعت، صاحب دستى قدرتى با قابليت تصرف
در عالم باشند و از عنايات غيبى كه به انبياى الهى مىشد بهرهاى ببرند، و تصوف ميدان
و باشگاهى براى رسيدن به اين مهم و نزديك ساختن خويش به انبيا در پرتو خودسازى بود.
اصل و محتواى تصوف و درويشى بر اين پايه بوده است و آنان مىخواستند افزون بر نماز
و روزه و ديگر امور عبادى به باطنگرايى رو آورند. تصوف در ابتدا داراى سه پايه بود:
آگاهى در لواى شريعت، رياضت و ارادت كه با يافت مربى و مراد محقق مىگردد.
درويشى
در ابتداى خود قداست داشته است و شاعر به همين نوع تصوف اشاره دارد كه مىگويد:
درويش كسى است كه بىكينه بود خالى ز
همه آلودگىاش سينه بود
اخلاق خوشاش عادت ديرينه بود وز صدق
و صفا دلش چو آيينه بود
مسلك
درويشان صفاى باطن است كه در دل نسبت به كسى كينه ندارند. دل آنان آلودگى ندارد و براى
آن كه خاصيت آيينگى و جلوهگرى چهرهى حق تعالى را داشته باشد نبايد كثافتى در آن بماند.
درويش آقايى، استكبار و ديكتاتورى ندارد و دل وى نرم است. انسانى كه چنين روحيهاى
دارد حتى بر پشت او مىشود سوار شد و اخلاقى كريمانه و خوش دارد. آنان مىخواهند افتاده،
مردمى، ساده و بىآزار باشند و كسى از آنان ترس و هراسى نداشته باشد. همسر و فرزندان
آنان در پناه وى احساس امنيت دارند و با آنان صادق مىباشند. او همواره رعايت ادب را
دارد هرچند كسى به او بىادبى روا دارد.
از آنچه
در مورد درويشان گفتيم نبايد چنين برداشت نمود كه ما قصد تأييد صوفىگرى امروز را داريم؛
بلكه ما تنها از انگيزهى ابتدايى پيدايش آن مىگوييم. انگيزهاى كه اين روزها رنگ
باخته و به گونهاى ديگر درآمده و هويت اصلى خويش را از دست داده است.
ما با
قاطعيت عرض مىنماييم هماكنون درويشى غير از عرفان و عارف غير از درويش است؛ هرچند
آنچه درويشان در پى آن هستند عارفان دارند ولى چنين نيست كه هرچه عارف داشته باشد
درويش
داراى
آن باشد. همچنين در ميان دراويش گاه افرادى بىهوا و ساده وجود دارد ولى آنان در انحرافهايى
كه به نام رياضت به آنان گفته مىشود زندگى خود را از دست مىدهند و تارك دنيا و همسر
و فرزند مىگردند و به گوشهى خانقاه پناه مىبرند تا دهان خود را در آنجا ببندند
و سخنى نگويند! دين چنين سلوكى را مردود مىدارد. همانطور كه همين شريعت، روش عالمانى
را كه فقط اهل ظاهر شدهاند و باطن را بهكلى از دست دادهاند تأييد نمىكند.
نگارنده
براى نخستين بار در مكتب تشيع، با نگارش اين كتاب، «دانش عرفان عملى» را بر پايهى
مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام مهندسى مىنمايد و مهمترين اصول و قواعدى
كه صاحب استعداد سلوك را به عالم غيب و معنويت مىرساند شرح مىدهد. اين كتاب حاصل
تدريس اين دانش براى جمعى برگزيده از طلاب حوزهى علمى قم است كه در تاريخ
30/9/1384 شروع و در تاريخ 18/8/1388 به مدت چهار سال به انجام رسيده است. طلابى كه
دستكم به مدت ده سال در كنار نگارنده بودهاند. خروجى اين كلاس نشان داد اين طرح،
موفق مىباشد و سالكى كه پىگير اصول و قواعد ياد شده باشد دستكم بهصورت طبيعى در
مدت ده سال مىتواند بار خود را به اين منزل رساند، اما بايد بر اين نكته پاىفشارى
و اصرار داشت كه آنچه در اين كتاب آمده است زير نظر مربى كارآزموده به صورت عملياتى
درآيد و عرفان عملى علمى نيست كه به صرف آموزش، در نهاد آدمى بنشيند، بلكه دانشى تمامى
پرورشى و تربيتى و مصداق اين شعر است:
علم هرچه
بيشتر خوانى چون عمل در تو نيست نادانى
خواندن
هر راهكار و اصل اين كتاب، زمانى نمىبرد ولى عملياتى نمودن برخى از اين اصول به سالها
وقت نياز دارد و مهم آن است كه سالك در پى تجربهى امور عرفانى و باطنى باشد كه البته
اين كتاب راهنمايى است در اين راه كه مسير گم نشود و عرفان شيعى از عرفانهاى كاذب
شناخته گردد و خود معترف هستيم كه اين كتاب نيازمند مربى معنوى است. اساتيدى الهى كه
آنان را بايد در ميان حوزهها جست؛ هرچند بايد سوگمندانه گفت حوزههاى علمى در اين
زمينه داراى كاستى بسيار است و عرفانى كه در آن تبليغ مىشود عرفان اهل رياضت است كه
اساس در آن بر منع نفس است از هر چيزى و تنها معرفتى خُرد و كودكانه در آن است نه عرفان
اهل معرفت و محبت كه ريشه در عرفان بلند توحيدى و ولايى اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام
دارد.
شريعت
با تشريع عبادات، سعى نموده است پيروان خود را به ميزان ضرور با امور معنوى همراه سازد
اما در آن ملاحظهى حال عموم شده است و كسانى كه استعداد سلوك دارند بايد در گزارههاى
غير فقهى به جستوجوى اين دانش باشند. عموم افراد مانند كسانى هستند كه در منزل، نرمش
و ورزش دارند اما سالك به ورزشكارى مىماند كه به باشگاه مىرود و مربى او را تعليم
مىدهد. دين اسلام نمىخواهد تكليفى سنگين در امور معنوى داشته باشد و هدف آن اين است
كه مسلمان از امور معنوى جدا نشود نه آن كه پيوندى وثيق با آن داشته باشد. مسلمان در
شبانهروز تنها كافى است هفده ركعت نماز گزارد و معاملات و مصرف خوراكى و آشاميدنى
خود را حلال نمايد كه اين امر مؤونهاى نمىطلبد. خداوند نمىخواهد عموم افراد با امور
معنوى درگير شوند، بلكه تنها مىخواهد آن را به صورت كلى ترك نكنند؛ چرا كه امور معنوى
بدون عشق به دست نمىآيد و مسير آن عاشقكشى را حلال مىداند.
حضرات
معصومين عليهمالسلام نيز تنها اندكى شاگرد در مسايل عرفانى داشتند و بيشتر روايان
كه گاه ده يا بيست سال در محضر آنان بودند كمترين سخنى عرفانى از آن حضرات عليهمالسلام
نمىشنيدند و اين گونه بوده است كه درصد اطمينان و موفقيت در بالاترين حد ممكن مىشده
است. عرفان را نمىتوان به صورت گروهى و با كلاسهاى رسمى آموزش داد، بلكه هر استادى
تنها مىتواند شاگردى خاص را كه به پيشرفت وى اميد دارد برگزيند و تنها بر همان يك
فرد سرمايهگذارى نمايد و آموزشهاى عمومى در اين زمينه؛ بهويژه در زمانهى ما، به
هيچ وجه نتيجهبخش نيست. البته نوع دولتها با عارفان درگير مىشوند و تعليمات آنان
را براى بقاى خود خطرناك مىبينند.
عرفان
در كشورهايى مانند هند، چين و برخى از كشورهاى اروپايى آزادى عمل دارد و ناآگاهان سد
راه آنان نمىشوند. رشد عرفان حقيقى و درست مىتواند بسيارى از مشكلات جامعه را حل
نمايد و ايران را در اين رابطه در صدر نخستين كشورها قرار دهد. كشور ما هنوز رسم توليد
علم و شيوهى حمايت از نوآوران علمى در حوزهى علوم انسانى را نمىداند و چوب تفسيق
و چماق تكفير از آن برداشته نشده است و قدرتهاى معنوى و نيز سحر و مانند آن از علومى
است كه غربت دارد و همين امر راه سوء استفادهى را براى شيادان و رمالان ناآگاه هموار
نموده است. اين مشكل بدون حمايت عالمان معنوى و ربانى حوزههاى علمى سامان نمىگيرد؛
در حالى كه برخى از متوليان امروز حوزهها چنين دانشهايى را نمىدانند و به آن اعتقادى
ندارند.
اين امر
ويژگى ناسوت است. ناسوت با ديگر عوالم، تفاوت بسيارى دارد و سلطان ظاهر است نه باطن
و عارف كه باطن دارد در آن ظهورى نمىيابد. ويژگى ناسوت اين است كه سلطان دنيا با خود
آن است و دنيامداران در آن چيره مىباشند نه صاحبان باطن كه در دنيا دولتى ظاهر ندارند.
دنيا اسم اعظم الهى است. دنيا همانند سلطانى است كه در كشور خود فرمان مىدهد و همه
بايد از وى اطاعت كنند. همهى دنيا در سلطنت دنياست و اوست كه بر آن حكومت مىكند و
اولياى خداوند نيز بر ظاهر دنيا سلطنت ظاهرى ندارند و بسيار اندك و غير طبيعى است كه
يكى از اولياى الهى بر ظاهر آن حاكم شود و دولت و حكومت يابد. حقيقت همواره در ميان
دنيا مانند يك اسير است و اين دنياست كه تعيين كننده است. در دنيا اين نفس است كه امارت
دارد: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ». گويا خداوند در دنيا در كشور خود
نيست. دنيا كه از دنيا رود، حناى آن در ديگر عوالم رنگى ندارد، نه در برزخ، نه در قيامت
و نه در عوالم پيشين. تمام حكومت دنيا در خود دنياست و سلطنت آن بر اولياى خدا در همين
دنياست و «يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ» در اين دنياست كه صورت مىگيرد.
اولياى
ربانى در عوالم ديگر قدرت و دولت دارند و هر ظاهرگراى دنيامدار در يد چيرهى آنان است
ولى آنان در دنيا به صورت طبيعى مغلوب ظاهرگرايان و دنيامدارن مىباشند. دنيا محل سطوت
ابليس است و او در ديگر عوالم مندك مىشود. اولياى خدا در دنيا مندك نمىشوند اما گاه
شكست مىخورند. دنيا با هوا، هوس، نفس اماره، مال، علم، عنوان، كسوت، قدرت و ابليس
است كه پيروان خود را به جنگ اولياى خدا گسيل مىدارد. دنيا دولتى است با هزاران ايادى
مقتدر كه مرز قدرت آن همين دنياست و دنيا و ايادى آن در ديگر عوالم ضعيفترين هستند.
عرفان در دنيا دانشى شكستخورده است مگر اين كه كسى اقتدارى افزون بر دولت دنيا پيدا
كند.
عرفان
دانش پرداختن به فصل نورى خود است. آنچه در تعريف انسان مىگويند و او را «حيوان ناطق»
مىخوانند تعريف فصل طينى وى است؛ يعنى فصلى كه به حضرت آدم عليهالسلام باز مىگردد
اما افزون بر اين، آدمى فصل ديگرى دارد كه نورى است و به حضرت خاتم صلىاللهعليهوآله
ارجاع دارد. عرفان دانشى است كه آدمى را رهنمون مىدهد تا فصل نورى را در خود بيايد
و او را به اصل خود كه حضرت ختمى مرتبت و حضرت اميرمؤمنان عليهماالسلام مىباشند ارجاع
مىدهد. مرحلهى ابتدايى اين دانش سه مرحلهاى در اين كتاب آمده است و بحثهاى مربوط
به ولايت كه مرتبهى دوم اين دانش است و نيز مسايل توحيدى كه مرتبهى نهايى آن است
نيازمند نگارش مجلداتى ديگر است كه اميد است خداوند توفيق نگارش آن را به بنده عنايت
نمايد. در ادامه، شصت و هشت اصل از اصول و قواعد عرفان عملى شيعى مىآيد.
|