درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی


دانش سلوك معنوى

این کتاب به آموزش مهم‏ترين قواعد سير معنوى شيعى و اصول سلوك عرفانى با شيوه‏ى اختصاصى محبوبان الهى میپردازد و دانش عرفان عملی را به صورت اصولی و قاعده مند ارایه می دهد.

این نوشتار شامل عناوین و موضوعات زیر است:

مسير سلوك بى‏پيرايه‏ى شيعى

مهم‏ترين اصول و قواعد عرفان عملى

داشتن استعداد سلوك

تمركز بر سلوك

يافت شگرد سلوك

دورى از تشتت و پرسه‏زنى در مسايل ربوبى

حفظ نظم، انضباط و وقت‏شناسى

سلوك؛ مسير ارتباط با غيب

چشم‏انداز سلوك

باور به رؤيت شخصى خداوند

لزوم ارادت و خدمت به استادى كارآزموده

نفى كم‏ترين شك و شرط

هماهنگى سلوك با شريعت

سلوك؛ مسيرى بدون بازگشت

سلوك آگاهانه

سلوك؛ قدرتى عملى، نه دانشى ذهنى

آزمون‏پذيرى و سنجش دايمى

حفظ آداب

حفظ مرزهاى تخصصى علوم با عرفان

داشتن قدرت تبديل و جابه‏جايى

دل بلورين خلط‏ناپذير

توان انصراف

قدرت استجماع

مديريت تعادل‏زا و هماهنگ‏كننده

گذر از خودخواهى به حق‏محورى

گذشت و ايثار

حقيقت خداخواهى

انس به حق تعالى در پرتو اعتماد

خرابى و فناى سالك

ترك طمع

فقر

بى‏هوايى

يافت اسم «رب»

آدم بودن

نرمى اخلاق و صفا با مردمان

دورى از افكار نادرست و پيرايه‏ها

مهربانى با همسر و خانواده

صبورى و بردبارى

حفظ وظيفه‏ى كارى

استحمام

ورزش و تربيت بدنى

كتمان؛ اصل اولى در سلوك

شك‏زايى

دردمندى؛ اصل دوم سلوك

رياضت

هزينه‏ى مالى سلوك

وفق نفس

ارادى نمودن تمامى گفتار و كردار

حلال درمانى

تغذيه و خوراك

تنفس عميق و ارادى

هواى آزاد

خواب ارادى

رؤيا

وجد و حزن

يافت دل و خريد ناز دلبر

ذكر؛ ترنم دل

مداومت بر ذكر

رعايت اصول و قواعد ذكر

تخليه‏ى نفس از هر مانع و شاغل

مكان خلوت

ذكرهاى حسى

تك‏محورى در ذكر

شمرده‏گويى

ملفوظ بودن ذكر مبتديان

داشتن قدرت تحمل

امور تحريفى ذكر

ارزش ذكر به اثربخشى آن

تناسب ذكر

نياز بيش‏تر علم به ذكر

هزينه‏ى ذكر

لزوم رونده بودن ذكر

استخلاص در ذكر

استجماع

لباس ذكر و دورسازى افزوده‏ها از خود

تاريكى محل

حفظ نشاط و شادمانى

پرهيز از كدورت و دل‏زدگى

حلال درمانى

استفاده از غذاى سالم و مفيد

سبكى معده

تنظيم خواب

حفظ شمارگان با حس خود

لزوم رعايت بهداشت و نظافت بدن

صلوات؛ ذكر عام

ذكر «سبحان اللّه‏»

سوار نمودن ذكر انشايى بر دم

نهادينه شدن ذكر در باطن

از دست نرفتن اذكار نهادينه شده‏ى پيشين

موكّل ذكر

صاحب ذكر

جَلد بودن ذكر باطنى

سلامت در ذكر

داشتن قدرت تبديل

تمرينى بودن برخى از ذكرها

روش‏هاى تعامل استاد ذكر با شاگرد

كشيك نفس

داشتن آرامش و حفظ خونسردى در كارها

تقويت اراده

توجه به محكى ذكر و نه ذكر حاكى

مداومت بر يك ذكر

ذكر؛ توجه نفس

داشتن نمايه‏ى اذكار نهادينه شده

اقتضايى بودن ذكر

غفلت‏زا بودن ذكر نادرست

ذكرهاى زودبازده

توجه به تاريخ مصرف ذكر

توجه به صاحب ذكر

صلوات؛ اذن دخول سلوك

تسبيح؛ زداينده‏ى كدورت‏ها

ذكر استغفار

ذكر «لا اله الا اللّه‏»

ذكر تهليل ذى‏حجه

ذكر بسمله

ذكر خفى و باطنى

ارج نهادن شب

انس با قبرستان

مداومت بر قرائت و مطالعه‏ى قرآن كريم

پرداختن به امور سماوى و دورى از حركت ارضى

«عرفان عملى» دانشى پيچيده و تمام عملياتى است كه فرهنگ شيعى غنى‏ترين گزاره‏هاى آن را داراست. بخشى از اين دانش در فرهنگ‏هاى ديگر نيز وجود دارد و هر مكتبى چيزى از آن دارد با اين تفاوت كه انحراف و بدفهمى به آن راه يافته است. البته «دانش سلوك معنوى» تاكنون در شيعه به‏طور كامل، علمى و منقح نشده و در متون مذهبى نهفته است.

عرفان عملى بر آن است تا صاحب استعداد سلوك را بر اساس قواعد و اصول خود براى رسيدن به دل، يافت غيب و زيارت و رؤيت حقيقت شخصى وجود سير دهد. اين سير در فرهنگ شيعه مسيرى مشخص دارد اما روح معرفت‏طلبى بشر سبب شده است راه‏هاى گوناگون و متشتتى براى آن ترسيم گردد كه به سبب دورى از خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام كم‏تر فاقد ارزش صدق و سلامت مى‏باشد.

هرچند در شيعه نيز عرفان عملى به تبع عرفان نظرى در حوزه‏هاى علمى به صورت رسمى مورد حمايت قرار نگرفته است و همواره صوفيان و بعدها درويشان بوده‏اند كه داعيه‏ى آن را داشته‏اند. درويشان تا پيش از حكومت صفويان در ميان مردم نفوذ معنوى فراوانى داشتند و مردم به آنان به ديده‏ى احترام مى‏نگريسته‏اند اما با حاكميت صفويه، درويشان به دنياگرايى روى آوردند و حقيقت خود را از دست دادند به گونه‏اى كه هم‏اينك آنان پايگاه و منزلت اجتماعى خود را در ميان توده‏هاى اجتماع از دست داده‏اند و به گروهى خاص با كارويژه‏اى منحصر تبديل گرديده‏اند و چه بسا برخى از سران آنان با دستگاه‏هاى جاسوسى و اطلاعاتى كشورهاى بيگانه و لوژيونرهاى ماسونرى همكارى دارند و درويشى در مرتبه‏ى بالاى آن، آلوده به سياست و خيانت شده و در مرتبه‏ى پايين، بسيارى از افراد جوياى معنويت اما ساده‏دل را به خود جذب نموده است؛ چرا كه بسيارى از افراد به‏ويژه در خاكِ ولايت‏محور ايران عزيز صاحب استعداد عرفانى و داراى روحيه‏ى معنويت‏جويى به شكل تخصصى آن مى‏باشند.

عرفان با «دل» آدمى در ارتباط است و صاحبان استعداد عرفانى درد راه‏اندازى دل را همواره با خود دارند و روح ملكوت‏طلب آنان به دنياى خاكى آرام نمى‏گيرد. البته حوزه‏هاى علمى با آن كه عارفان بسيار بزرگى درون خود داشته اما فضاى غالب بر آن كه با چيرگى فقيهان همراه بوده سبب شده است چنين عارفانى جز حضرت امام خمينى قدس‏سره در عصر حاضر هيچ يك دولت و قدرت براى طرح يافته‏هاى عرفانى خود نداشته باشند و نظام استنباط و اجتهاد در منابع و متون عرفانى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام به صورت رسمى و علنى قدرت ظهور و ارايه نداشته باشد. حوزويان براى پاسخ‏گويى به حس معنويت‏طلبى البته گزينه‏هايى مانند دعا، مناجات و به‏ويژه روضه را ترويج مى‏نمايند و دل صاحبان استعداد در چنين امورى مصرف مى‏شود و احساس كمبود در اين زمينه از بسيارى از آنان برداشته مى‏شود.

عرفانى كه هم‏اينك در جهان اسلام مطرح است عرفان اهل سنت است كه چهره‏ى شاخصى چون محى‏الدين عربى و شاگرد وى قونوى دارد. ابن‏عربى خود را ختم عرفان و ولايت و خشت آخر آن مى‏داند. اين عرفان به سبب دور بودن از فرهنگ ولايى خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام با گزاره‏هاى كلامى اهل‏سنت آلوده شده است و پيرايه‏هاى فراوانى آن را رنج مى‏دهد و مرواريدهاى اندك آن در ميانى انبوهى از لجن‏ها مدفون شده است به گونه‏اى كه نبايد انتظار بر شدن و عروج سالم از آن را داشت هرچند اين عرفان مشكلات درويشى و قلندرى را نداشته و به سياست و خيانت آلوده نشده است. ما نقدهاى خود بر عرفان اهل سنت را در كتابى مستقل آورده‏ايم.

عارفان شيعى با همه‏ى محدوديت‏هايى كه از ناحيه‏ى فقيهان هم‏مكتب خود داشته‏اند بعد از تعليم حديث، تفسير، منطق و فلسفه به عرفان رو مى‏آورده‏اند و به سبب محور قرار دادن خردورزى و روحيه‏ى ولايت‏مدارى خويش توانسته‏اند با عنايت خاص حضرات چهارده معصوم عليهم‏السلام بنايى رفيع را در عرفان بنيان نهند كه انديشه‏اى محكم پشتوانه‏ى آن است. با اين وجود، مخالفت حكومت‏ها با عارفان شيعى كه به سبب آزادانديشى زير بار هيچ دولت جورى نمى‏رفتند و به حاكمى ظالم باج نمى‏دادند و فريفته‏ى پيشنهادهاى مالى آنان نمى‏شدند و نيز با مخالفت فقيهان و كلاميان ظاهرگرا به عزلت كشيده مى‏شدند و به آنان انواع تهمت‏ها از كفر و خروج از دين تا گناهان ناموسى و انواع فسق‏ها زده مى‏شد به‏گونه‏اى كه كاسه‏ى فرزند عارفى سترگ چون امام خمينى قدس‏سره را در همين حوالى به دليل داشتن مشى عرفانى آب مى‏كشيدند.

ترور شخصيت عارفان شيعى و فشار بر آنان از ناحيه‏ى عالمان ظاهرگرا و دولت‏ها از سويى و حمايت دولت‏هاى اهل سنت از عارفان مكتب خود سبب شد عرفان شيعى منقح و مكتوب نگردد و در برابر، عرفان اهل سنت سكه‏ى رايج اين بازار شود و به صورت رسمى مدرسى گردد و امروزه عارفان اهل سنت در تمامى كشورهاى اسلامى تابع و مدرسه دارند و عرفان آنان حتى در ميان شيعيان تدريس مى‏گردد و عارفان شيعى نيز آموزه‏هاى آنان را در كتاب‏هاى خود با مختصرى نقد و حاشيه آورده‏اند.

عارفان بزرگ شيعى با فشارهاى عالمان ظاهرگرا از فضاى علمى حوزه‏ها رانده مى‏شدند. براى نمونه، در پنجاه سال پيش، استاد حضرت امام خمينى رحمه‏الله ؛ چهره‏ى قدس و معنويت، حضرت آيت‏اللّه‏ رفيعى قزوينى قدس‏سره را به عزلت كشاندند و اين روح مجسد را با فشارهاى خود از قم بيرون و به تهران و سپس قزوين كشاندند، شهريه‏ى آيت‏اللّه‏ الهى قمشه‏اى رحمه‏الله را قطع كردند، آيت‏اللّه‏ شعرانى كه ارسطوى ايران در عصر حاضر بود را به تهران سوق دادند، امام خمينى رحمه‏الله را از گفتن تفسير عارفانه‏ى سوره‏ى حمد حتى در دوره‏ى حاكميت خود و در ابتداى انقلاب باز داشتند و نگذاشتند عالمى ريشه‏دار در حوزه‏ى قم بماند و صاحب مدرسه و مكتب شود و اين روند هم‏چنان ادامه دارد به گونه‏اى كه حوزه‏هاى امروز از علم حقيقى خالى گشته و جز محفوظات و معلومات و چيرگى عالمان ظاهرگرا در آن ديده نمى‏شود تا چه رسد به عرفان ولايى تشيع كه آن را بايد تنها در سينه‏ى اهل حقيقت جست‏وجو نمود و عرفان مطرح در فلسفه‏ى ملاصدرا يا ديوان حافظ كه در تمامى خانواده‏هاى ايرانى نفوذ دارد جز آموزه‏هاى عرفانى جناب ابن‏عربى نمى‏باشد.

انزواى عارفان حقيقى شيعى در حوزه‏هاى علمى از سويى و روحيه‏ى معنويت‏خواهى شيعيانى كه در خاك ولايت‏مدار و عارف‏خيز ايران مى‏باشند از سوى ديگر، سبب شد راه براى ظهور و بسط گروه‏هاى قلندرمآب و درويش با داعيه‏ى عرفان باز شود به‏گونه‏اى كه آن‏چه امروزه بيش‏تر افراد از عرفان مى‏شناسند تصوف و درويشى است. «درويش» واژه‏اى پر استعمال در ميان فارسى‏زبانان بوده است و برخى وقتى مى‏خواستند بگويند بى‏خيال يا بى‏تفاوت هستند مى‏گفتند ما درويش هستيم. آنان براى بيان اين حالت نمى‏گويند ما روحانى هستيم. تصوف و درويشى پيش از اين بسيار گسترده و معروف بوده و كم‏تر كسى بوده است كه دوست نداشته باشد چيزى از تصوف و درويشى را به او نسبت دهند و بيش‏تر مردم خود را به اين نام متلبس مى‏كرده‏اند.

درويشى با همه چيز جمع مى‏شده است. حتى شاهان و بسيارى از درباريان آن‏ها ادعاى درويشى داشته‏اند. البته همان‏گونه كه گذشت رونق درويشى تا عصر صفويه بوده است. شاهان صفوى برآمده از درويشان بودند. درويشى با اديان گوناگون نيز جمع مى‏شود. به لحاظ اجتماعى، نمى‏توان براى تصوف حد و مرزى قرار داد در حالى كه روحانيت چنين نيست. درويشى با تمامى مشاغل سازگار است ولى عالمان با ديگر اقشار تخليطى ندارند و البته همين امر حسنى است كه نصيب اهل علم گرديده است. هم‏چنين عالم و روحانى بودن زحمت بسيار دارد و همين امر سبب مى‏شود بسيارى نتوانند ادعاى عالم بودن داشته باشند و كسى به خود اجازه نمى‏دهد بر سر خويش عمامه گذارد و براى آن حرمت بسيار قايل هستند و آن را لباس رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏دانند. درويش شدن مؤونه‏اى ندارد، بلكه اگر كسى سبيل‏هاى خود را بلند نمايد و گيسو بگذارد و چند روزى در خانقاهى باشد و چند حلقه‏ى ذكر ببيند عنوان «درويش» را مى‏يابد.

تصوف و درويشى را بايد نخستين مرتبه‏ى واماندگان از سلوك دانست. درويشى و تصوف كسوت است و مرتبه‏ى جنجالى و غوغايى سلوك است. بسيارى از آنان كه به عرفان مشهور شده‏اند از صوفيان و درويشان بوده‏اند. يعنى از كسانى كه در مراحل ابتدايى سلوك و طفل اين راه مى‏باشند اما به غلط از آنان به عنوان ارباب معرفت ياد مى‏شود.

درويشى جست و خيز عرفان و دوره‏ى كودكى و شيطنت است. براى درويشان ابزارى مانند دلق و پيراهن، كشكول، سجاده، كلاه، بوق و من تشاء است كه هر يك مرتبه‏اى را نشان مى‏دهد و كسى كه همه‏ى آن را داشته باشد درويشى كامل و صاحب منصب در تصوف است. خرقه در دست پير و مراد است كه از آن استفاده مى‏كند ولى براى خود او نيست، بلكه خرقه را به او مى‏دهند.

صوفيان با هم همانند پهلوانان مسابقه دارند تا ببينند مقام كدام يك بيش‏تر است. البته اين مسابقه بيش‏تر در كرامات مربوط به امور نفسانى و جسمانى است و از حركت، رياضت، اراده و همراهى مراد و مريد يا مسارعه‏ى آنان فراتر نمى‏رود.

ما خواهيم گفت كه عارفان يا محبوبى هستند و يا محبى. اين سالكان محبى هستند كه به گود درويشى وارد مى‏شوند وگرنه محبوبان در اين وادى‏ها سرگردان نمى‏شوند و در كودكى، نهايت خود را تجربه مى‏كنند. محبوبان، امور معنوى را بدون هيچ گونه رياضتى در خود مى‏يابند و محبان با زحمت و تلاش بسيار به اندكى مى‏رسند. محبان هرچند رنج و زحمت بسيار مى‏كشند و با ذكر و ورد و چله‏نشينى فراوان به جايى مى‏رسند ولى تمامى رنج‏هايى كه آنان دارند در برابر بلايى كه به محبوبان ـ هرچند در مدتى اندك ـ وارد مى‏شود بسيار ناچيز و حقير است. اگر حزنى كه يك محبوب دارد ميان هزاران محب تقسيم شود، همه را از پا در مى‏آورد. محبوبان حزنى كوتاه اما سنگين و محبان سختى‏ها و رنج‏هاى بلندمدت اما در قياس با كار محبوبان، سبك و قابل تحمل دارند.

تصوف و درويشى در ميان عارفان محب است كه وجود دارد و محبوبان در اين سلك نمى‏باشند. تصوف و درويشى ابتداى راه سبك عرفان است و همين ابتدايى و كودكانه بودن آن سبب شده است انحرافات بسيارى به آن وارد شود. بسيارى از درويشان افرادى ساده هستند اما برخى از مرادها ممكن است حتى به حلقه‏هاى ماسونرى وابسته باشند؛ همان‏طور كه ممكن است برخى از خانقاه‏ها سالم باشد و جز سلوك هدفى ديگر در آن نباشد كه البته چنين خانقاه‏هايى در اين زمان كم‏تر پيدا مى‏شود.

اين وصف حال محبان سرگردان است و مرادهاى خانقاه‏ها اگر به حقيقت اهل سلوك باشند و نفوذى، جاسوس و ماسونرى نباشند تمام از محبان مى‏باشند و عارف محبوبى در ميان آنان وجود ندارد.

درويشان در دوره‏ى صفويه به حكومت رسيدند. آنان در اين دوره نتوانستند كشور را به درستى اداره نمايند به گونه‏اى كه امنيت در پايان آن دوره از دست رفت و افغان‏ها توانستند اصفهان را تصرف كنند. پادشاهى و حاكميت درويشان، قداست را از آنان گرفت و درويشان موقعيت و محبوبيت خود را از دست دادند به گونه‏اى كه درويش بودن به عنوان طعنه مورد استفاده قرار مى‏گرفت. در زمان ناصرالدين شاه، عالمان به‏جز جناب ملا هادى سبزوارى به ديدار وى رفته بودند. اطرافيان به شاه گفتند جناب ملا هادى اين‏جا نمى‏آيد. شاه گفت پس ما به ديدن ايشان مى‏رويم و به خانه‏ى او رفت و در محضر وى نشست. نه شاه سخنى گفت و نه جناب ملا هادى. شاه خسته شد و گفت شنيده‏ام آقا محمد شما (پسر ملا هادى كه منظومه درس مى‏داده است) درويش شده است. ملا هادى گفت امروز شاه هم درويش شده است.

بعد از درويشان، قاجار و چهره‏هاى غرب‏زده به حكومت رسيدند كه البته حكومت آنان ديرى نپاييد و با پيروزى انقلاب اسلامى، روحانيان به قدرت رسيدند. درويشان و عالمان دو گروه ريشه‏دار در ايران بودند كه هر دو گروه به حكومت رسيدند. حاكميت درويشان با سقوط سلسله‏ى صفويه به پايان رسيد ولى عالمان دوره‏ى نوجوانى حكومت خود را تجربه مى‏كنند و بلوغ و رشد آن زمانى دراز نياز دارد و اميد است حكومت آنان ـ البته اگر بخواهند عدل، انصاف و گزاره‏هاى شيعى را پاس دارند ـ چنان پايدار باشد كه صدها سال آينده آن را به دست آقا امام عصر (عجل اللّه‏ تعالى فرجه الشريف) برسانند.

امروزه ميان درويشان و عالمان فاصله افتاده است. عالمان اهل ظاهر و شريعت و اصحاب سخن و عبادت و دانش و درويشان اهل باطن و طريقت و اهل كار و كنش شناخته مى‏شوند. البته درويشى به سبب انحرافات گسترده‏اى كه در اين زمان داشته است حتى موقعيت سست گذشته‏ى خود را ندارد و مردم به درويشان به چشم افراد بريده از خود نگاه مى‏كنند.

بايد توجه داشت اهل ظاهر بودن دليل بر نقص نيست؛ همان‏طور كه اهل باطن بودن بد نيست. روزى از يكى از شاگردان مرحوم حاج شيخ كه بسيار اهل فضل بود پرسيدم حاج شيخ چگونه بود؟ وى گفت: حاج شيخ اهل امور باطنى و مشاهده و كشف نبود، بلكه وى انسانى متهجد و مؤمن بود كه ادعايى هم نداشت. وى مؤمنى اهل درس و بحث و در خدمت حوزه و مردم بود.

متأسفانه انحرافاتى كه هم در اهل باطن و هم در اهل ظاهر پيش آمد، ميان اين دو گروه تكاذب پيش آورد. همانند دو گروه الفتح و حماس كه با آن كه هر دو در برابر اسراييل و از گروه‏هاى فلسطينى هستند ولى سياست، آنان را از هم جدا ساخته است.

درويشان عصر صفويه با عالمان زمان خود سازگارى نشان دادند هرچند درويشان آن زمان در پى يافت باطن و سلوك واقعى بودند و امروزه روحانيان با درويشان نزاع دارند؛ اگرچه چنين نيست كه درويشان امروز تمامى سلامت داشته باشند و هم آنان انحراف دارند و هم چماق تكفير اينان بد بلند شده است؛ چرا كه بسيارى از درويشان افرادى ساده و خوب هستند كه مى‏خواهند دستى در غيب داشته باشند و همه نيز مسلمان مى‏باشند. البته افسوس كه انحرافات بسيارى در ميان طوايف درويشى رخ داده و چه بسا خانقاه‏هايى كه مرشد آن جاسوس بيگانه يا ماسونر است.

نگارنده به ديده‏هاى خويش و نه تكيه بر شنيده‏ها از درويشى مى‏گويد. تصوف و درويشى به انحراف‏هاى فراوانى كشيده شده است؛ چرا كه آنان اهل راه و طريق بودند اما نتوانستند راه را بيابند.

عالمان دينى در برابر درويشان چنين انحرافاتى ندارند. آنان به شريعت پايبند هستند و همين امر مدار بسته‏اى را براى حفظ آنان قرار داده است. روحانيت قداست و سلامت دارد و نه آنان وابسته به بيگانگان مى‏گردند و نه عامل بيگانه قدرت نفوذ در آنان را دارد و سيستم آنان ويروس‏پذير نيست. البته ممكن است در ميان آنان و از جنس خودشان كسى به بدى بگرايد ولى بدى را از خارج نمى‏پذيرند. ممكن است برخى از حوزويان گمراه شوند و گمراهى و بدعت در دين بگذارند ولى در گمراهى خود از كسى خط و نشان نمى‏گيرند و اين حسن روحانيت است.

بنده تمامى مشاغل و اديان را بررسى كرده‏ام و با آگاهى بوده است كه به جمع حوزويان پيوسته و در سلك روحانيت درآمده‏ام. نگارنده پيش از آن كه طلبه شوم همه جا را ديدم و از نزديك با محاسن و معايب هر شغل و صنفى آشنا شدم و حوزه‏هاى علميه و روحانيت را هرچند فضايى بسته دارد، آلوده نيافتم ولى غير از آن، يا در دست اجانب است و يا سلامت كم‏تر در آن يافت مى‏شود. حوزه‏هاى علمى در پرتو عنايات حضرت امام عصر (عجل اللّه‏ تعالى فرجه الشريف) و ديگر حضرات معصومين عليهم‏السلام قرار دارد و خون شهداى شيعى آن را بيمه نموده است تا هميشه سالم بماند هرچند حركت آن در زمانى كند و محدود مى‏گردد و در زمانى شتاب مى‏گيرد، اما هر عامل نفوذى به آن وارد شود با اشاره‏ى آن حضرات عليهم‏السلام نابود مى‏گردد؛ و منحرفان درونى آن نيز هرچند به قدرت اجتماعى دست يابند، اندكى نمى‏كشد كه بعد از مرگ خود رسوا مى‏شوند و به محاق مى‏روند. عالمان ديگر فرقه‏ها و اديان چنين نمى‏باشند و مى‏توانند مزدور و وابسته باشند.

روحانيان به طور نوعى آزاد و آزادمنش هستند و چنين نيست كه اگر حكومتى برخلاف مشى دين عمل نمايد، اعتراض خود را اعلان ننمايند. آنان به دولت‏ها وابسته نيستند و از سر احتياج حرفى را تكرار نمى‏نمايند؛ ولى درويشان و صوفيان به گاه نياز كه باشد بر لقمه‏ى استعمار و استثمار ديده مى‏شوند و به حلقه‏هاى ماسونرى و فراماسون‏ها در مى‏آيند. در ليست بلند فراماسونى مى‏توان درويش‏ها را ديد اما از روحانى نامى ديده نمى‏شود. بنده اگر در حوزه‏ى قم سنگ بر سرم ببارد، آن را بر ديگر مراكز ترجيح مى‏دهم و افتخارم اين است كه تنها طلبه هستم؛ زيرا روحانيت قداستى ديرينه دارد و در آن نمى‏توان غير و بيگانه يافت و اين حسنى است كه كم‏تر قدر آن دانسته مى‏شود. براى قرب اين معنا مى‏توان به حديث زير اشاره كرد.

مؤمنى به حضور امام صادق عليه‏السلام رسيد و از فقر شكايت نمود. حضرت به او فرمود آيا حاضرى حب و ولايت ما را بدهى و در برابر هرچه مى‏خواهى به تو داده شود؟ وى گفت نه. حضرت فرمود تو با وجود اين سرمايه، چگونه مى‏گويى بيچاره‏ام! ما هم در حوزه با آن كه موانع بسيارى داريم و ظاهرگرايان متنفذ براى ما موانع بسيارى پديد مى‏آورند، به حمد الهى سرمايه‏اى عظيم داريم؛ چرا كه سلامت در دنيا و سعادت در آخرت داريم و دنيا هم به سلامت ما اعتماد و اعتقاد دارد. روحانيت همواره به دين اعتقاد داشته و هرچندى از برخى ظاهرگرايان خشك‏مزاج و مرتجع كه قدرت موج‏سوارى داشته‏اند همواره و در هر دوره‏اى رنج برده است، اما روحانيان واقعى با اعتقاد به ولى نعمت خود امام عصر (عجل اللّه‏ تعالى فرجه الشريف) بوده است كه كار مى‏كرده‏اند نه براى زندگى و نان خويش، بلكه براى اين كه تنها احساس وابستگى به آن حضرت داشته‏اند.

امروزه درويشى و تصوف نوعى لاقيدى و گشاد بازى است. بسيارى از كرامات آنان دروغ است و بيش از صدها جلد كتابى كه زمينه‏ى نشر اين كرامات است و چيزى جز تعريف و تمجيد از درويشى و بيان كرامت نيست همه ساختگى و جعلى است و نبايد به آن اعتقادى داشت. برخى از اين كرامات براى بعضى از عالمان رياضت‏گرا نيز ذكر مى‏گردد. عالمانى كه اهل معرفت و باطن نبوده‏اند و تنها سختى و رياضت آن هم به گونه‏ى ناشيانه و عوامانه داشته‏اند و از رهگذر رياضت غير علمى خود به خارق عادتى رسيده‏اند. خارق عادتى كه ارزش آن گاه كم‏تر از ارزش خارق عادت مرتاضى كافر است و نشان سلامت و معرفت فرد نيست.

درويشى و تصوف با آن كه در اصل پيدايش خود حقيقت داشت اما گذر زمان به‏ويژه حاكميت درويشان در دروه‏ى صفوى ماجراهايى براى آن به وجود آورد كه به تخريب آن انجاميد و دست‏خوش جنجال گرديد و ساختار آن پوسيده و محتواى آن دروغ و غوغايى شد.

صوفى در گذشته كسى بود كه لباسى پشمينه مى‏پوشيد تا رياضت را بر خود وارد و مزاج خويش را صافى كند. صوفيان مى‏خواستند افزون بر ظاهر شريعت، صاحب دستى قدرتى با قابليت تصرف در عالم باشند و از عنايات غيبى كه به انبياى الهى مى‏شد بهره‏اى ببرند، و تصوف ميدان و باشگاهى براى رسيدن به اين مهم و نزديك ساختن خويش به انبيا در پرتو خودسازى بود. اصل و محتواى تصوف و درويشى بر اين پايه بوده است و آنان مى‏خواستند افزون بر نماز و روزه و ديگر امور عبادى به باطن‏گرايى رو آورند. تصوف در ابتدا داراى سه پايه بود: آگاهى در لواى شريعت، رياضت و ارادت كه با يافت مربى و مراد محقق مى‏گردد.

درويشى در ابتداى خود قداست داشته است و شاعر به همين نوع تصوف اشاره دارد كه مى‏گويد:

 درويش كسى است كه بى‏كينه بود     خالى ز همه آلودگى‏اش سينه بود

 اخلاق خوش‏اش عادت ديرينه بود        وز صدق و صفا دلش چو آيينه بود

مسلك درويشان صفاى باطن است كه در دل نسبت به كسى كينه ندارند. دل آنان آلودگى ندارد و براى آن كه خاصيت آيينگى و جلوه‏گرى چهره‏ى حق تعالى را داشته باشد نبايد كثافتى در آن بماند. درويش آقايى، استكبار و ديكتاتورى ندارد و دل وى نرم است. انسانى كه چنين روحيه‏اى دارد حتى بر پشت او مى‏شود سوار شد و اخلاقى كريمانه و خوش دارد. آنان مى‏خواهند افتاده، مردمى، ساده و بى‏آزار باشند و كسى از آنان ترس و هراسى نداشته باشد. همسر و فرزندان آنان در پناه وى احساس امنيت دارند و با آنان صادق مى‏باشند. او همواره رعايت ادب را دارد هرچند كسى به او بى‏ادبى روا دارد.

از آن‏چه در مورد درويشان گفتيم نبايد چنين برداشت نمود كه ما قصد تأييد صوفى‏گرى امروز را داريم؛ بلكه ما تنها از انگيزه‏ى ابتدايى پيدايش آن مى‏گوييم. انگيزه‏اى كه اين روزها رنگ باخته و به گونه‏اى ديگر درآمده و هويت اصلى خويش را از دست داده است.

ما با قاطعيت عرض مى‏نماييم هم‏اكنون درويشى غير از عرفان و عارف غير از درويش است؛ هرچند آن‏چه درويشان در پى آن هستند عارفان دارند ولى چنين نيست كه هرچه عارف داشته باشد درويش

داراى آن باشد. هم‏چنين در ميان دراويش گاه افرادى بى‏هوا و ساده وجود دارد ولى آنان در انحراف‏هايى كه به نام رياضت به آنان گفته مى‏شود زندگى خود را از دست مى‏دهند و تارك دنيا و همسر و فرزند مى‏گردند و به گوشه‏ى خانقاه پناه مى‏برند تا دهان خود را در آن‏جا ببندند و سخنى نگويند! دين چنين سلوكى را مردود مى‏دارد. همان‏طور كه همين شريعت، روش عالمانى را كه فقط اهل ظاهر شده‏اند و باطن را به‏كلى از دست داده‏اند تأييد نمى‏كند.

نگارنده براى نخستين بار در مكتب تشيع، با نگارش اين كتاب، «دانش عرفان عملى» را بر پايه‏ى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام مهندسى مى‏نمايد و مهم‏ترين اصول و قواعدى كه صاحب استعداد سلوك را به عالم غيب و معنويت مى‏رساند شرح مى‏دهد. اين كتاب حاصل تدريس اين دانش براى جمعى برگزيده از طلاب حوزه‏ى علمى قم است كه در تاريخ 30/9/1384 شروع و در تاريخ 18/8/1388 به مدت چهار سال به انجام رسيده است. طلابى كه دست‏كم به مدت ده سال در كنار نگارنده بوده‏اند. خروجى اين كلاس نشان داد اين طرح، موفق مى‏باشد و سالكى كه پى‏گير اصول و قواعد ياد شده باشد دست‏كم به‏صورت طبيعى در مدت ده سال مى‏تواند بار خود را به اين منزل رساند، اما بايد بر اين نكته پاى‏فشارى و اصرار داشت كه آن‏چه در اين كتاب آمده است زير نظر مربى كارآزموده به صورت عملياتى درآيد و عرفان عملى علمى نيست كه به صرف آموزش، در نهاد آدمى بنشيند، بلكه دانشى تمامى پرورشى و تربيتى و مصداق اين شعر است:

علم هرچه بيش‏تر خوانى       چون عمل در تو نيست نادانى

خواندن هر راه‏كار و اصل اين كتاب، زمانى نمى‏برد ولى عملياتى نمودن برخى از اين اصول به سال‏ها وقت نياز دارد و مهم آن است كه سالك در پى تجربه‏ى امور عرفانى و باطنى باشد كه البته اين كتاب راهنمايى است در اين راه كه مسير گم نشود و عرفان شيعى از عرفان‏هاى كاذب شناخته گردد و خود معترف هستيم كه اين كتاب نيازمند مربى معنوى است. اساتيدى الهى كه آنان را بايد در ميان حوزه‏ها جست؛ هرچند بايد سوگمندانه گفت حوزه‏هاى علمى در اين زمينه داراى كاستى بسيار است و عرفانى كه در آن تبليغ مى‏شود عرفان اهل رياضت است كه اساس در آن بر منع نفس است از هر چيزى و تنها معرفتى خُرد و كودكانه در آن است نه عرفان اهل معرفت و محبت كه ريشه در عرفان بلند توحيدى و ولايى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام دارد.

شريعت با تشريع عبادات، سعى نموده است پيروان خود را به ميزان ضرور با امور معنوى همراه سازد اما در آن ملاحظه‏ى حال عموم شده است و كسانى كه استعداد سلوك دارند بايد در گزاره‏هاى غير فقهى به جست‏وجوى اين دانش باشند. عموم افراد مانند كسانى هستند كه در منزل، نرمش و ورزش دارند اما سالك به ورزش‏كارى مى‏ماند كه به باشگاه مى‏رود و مربى او را تعليم مى‏دهد. دين اسلام نمى‏خواهد تكليفى سنگين در امور معنوى داشته باشد و هدف آن اين است كه مسلمان از امور معنوى جدا نشود نه آن كه پيوندى وثيق با آن داشته باشد. مسلمان در شبانه‏روز تنها كافى است هفده ركعت نماز گزارد و معاملات و مصرف خوراكى و آشاميدنى خود را حلال نمايد كه اين امر مؤونه‏اى نمى‏طلبد. خداوند نمى‏خواهد عموم افراد با امور معنوى درگير شوند، بلكه تنها مى‏خواهد آن را به صورت كلى ترك نكنند؛ چرا كه امور معنوى بدون عشق به دست نمى‏آيد و مسير آن عاشق‏كشى را حلال مى‏داند.

حضرات معصومين عليهم‏السلام نيز تنها اندكى شاگرد در مسايل عرفانى داشتند و بيش‏تر روايان كه گاه ده يا بيست سال در محضر آنان بودند كم‏ترين سخنى عرفانى از آن حضرات عليهم‏السلام نمى‏شنيدند و اين گونه بوده است كه درصد اطمينان و موفقيت در بالاترين حد ممكن مى‏شده است. عرفان را نمى‏توان به صورت گروهى و با كلاس‏هاى رسمى آموزش داد، بلكه هر استادى تنها مى‏تواند شاگردى خاص را كه به پيشرفت وى اميد دارد برگزيند و تنها بر همان يك فرد سرمايه‏گذارى نمايد و آموزش‏هاى عمومى در اين زمينه؛ به‏ويژه در زمانه‏ى ما، به هيچ وجه نتيجه‏بخش نيست. البته نوع دولت‏ها با عارفان درگير مى‏شوند و تعليمات آنان را براى بقاى خود خطرناك مى‏بينند.

عرفان در كشورهايى مانند هند، چين و برخى از كشورهاى اروپايى آزادى عمل دارد و ناآگاهان سد راه آنان نمى‏شوند. رشد عرفان حقيقى و درست مى‏تواند بسيارى از مشكلات جامعه را حل نمايد و ايران را در اين رابطه در صدر نخستين كشورها قرار دهد. كشور ما هنوز رسم توليد علم و شيوه‏ى حمايت از نوآوران علمى در حوزه‏ى علوم انسانى را نمى‏داند و چوب تفسيق و چماق تكفير از آن برداشته نشده است و قدرت‏هاى معنوى و نيز سحر و مانند آن از علومى است كه غربت دارد و همين امر راه سوء استفاده‏ى را براى شيادان و رمالان ناآگاه هموار نموده است. اين مشكل بدون حمايت عالمان معنوى و ربانى حوزه‏هاى علمى سامان نمى‏گيرد؛ در حالى كه برخى از متوليان امروز حوزه‏ها چنين دانش‏هايى را نمى‏دانند و به آن اعتقادى ندارند.

اين امر ويژگى ناسوت است. ناسوت با ديگر عوالم، تفاوت بسيارى دارد و سلطان ظاهر است نه باطن و عارف كه باطن دارد در آن ظهورى نمى‏يابد. ويژگى ناسوت اين است كه سلطان دنيا با خود آن است و دنيامداران در آن چيره مى‏باشند نه صاحبان باطن كه در دنيا دولتى ظاهر ندارند. دنيا اسم اعظم الهى است. دنيا همانند سلطانى است كه در كشور خود فرمان مى‏دهد و همه بايد از وى اطاعت كنند. همه‏ى دنيا در سلطنت دنياست و اوست كه بر آن حكومت مى‏كند و اولياى خداوند نيز بر ظاهر دنيا سلطنت ظاهرى ندارند و بسيار اندك و غير طبيعى است كه يكى از اولياى الهى بر ظاهر آن حاكم شود و دولت و حكومت يابد. حقيقت همواره در ميان دنيا مانند يك اسير است و اين دنياست كه تعيين كننده است. در دنيا اين نفس است كه امارت دارد: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ». گويا خداوند در دنيا در كشور خود نيست. دنيا كه از دنيا رود، حناى آن در ديگر عوالم رنگى ندارد، نه در برزخ، نه در قيامت و نه در عوالم پيشين. تمام حكومت دنيا در خود دنياست و سلطنت آن بر اولياى خدا در همين دنياست و «يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ» در اين دنياست كه صورت مى‏گيرد.

اولياى ربانى در عوالم ديگر قدرت و دولت دارند و هر ظاهرگراى دنيامدار در يد چيره‏ى آنان است ولى آنان در دنيا به صورت طبيعى مغلوب ظاهرگرايان و دنيامدارن مى‏باشند. دنيا محل سطوت ابليس است و او در ديگر عوالم مندك مى‏شود. اولياى خدا در دنيا مندك نمى‏شوند اما گاه شكست مى‏خورند. دنيا با هوا، هوس، نفس اماره، مال، علم، عنوان، كسوت، قدرت و ابليس است كه پيروان خود را به جنگ اولياى خدا گسيل مى‏دارد. دنيا دولتى است با هزاران ايادى مقتدر كه مرز قدرت آن همين دنياست و دنيا و ايادى آن در ديگر عوالم ضعيف‏ترين هستند. عرفان در دنيا دانشى شكست‏خورده است مگر اين كه كسى اقتدارى افزون بر دولت دنيا پيدا كند.

عرفان دانش پرداختن به فصل نورى خود است. آن‏چه در تعريف انسان مى‏گويند و او را «حيوان ناطق» مى‏خوانند تعريف فصل طينى وى است؛ يعنى فصلى كه به حضرت آدم عليه‏السلام باز مى‏گردد اما افزون بر اين، آدمى فصل ديگرى دارد كه نورى است و به حضرت خاتم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ارجاع دارد. عرفان دانشى است كه آدمى را رهنمون مى‏دهد تا فصل نورى را در خود بيايد و او را به اصل خود كه حضرت ختمى مرتبت و حضرت اميرمؤمنان عليهماالسلام مى‏باشند ارجاع مى‏دهد. مرحله‏ى ابتدايى اين دانش سه مرحله‏اى در اين كتاب آمده است و بحث‏هاى مربوط به ولايت كه مرتبه‏ى دوم اين دانش است و نيز مسايل توحيدى كه مرتبه‏ى نهايى آن است نيازمند نگارش مجلداتى ديگر است كه اميد است خداوند توفيق نگارش آن را به بنده عنايت نمايد. در ادامه، شصت و هشت اصل از اصول و قواعد عرفان عملى شيعى مى‏آيد.


پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2012 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است