معرفت محبوبى و سلوك محبى
نگارنده
در اين كتاب تفاوتهاى سالك محب و عارف محبوب را بيان می کند و چگونگى سير سالك
محب و ويژگىهاى محبوبان را به صورت كلى يادآور می شود.
این
نوشتار از چهار فصل با عناوین زیر تشکیل شده است:
فصل
يكم: پيشفرضهاى بينش محبوبى و محبى،
فصل
دوم: عارفان محبوب و سالكان محب،
فصل
سوم: اولياى محبوبى و روش سلوك محبان،
فصل
چهارم: كيان سلوك.
نگارنده
در جاى ديگر گفته است متون عرفانى كه هماينك به عنوان متن درسى كاربرد دارد نوشتهى
دستانى است كه از آستين سالكان محب بيرون آمده و اين كتابها از دادههاى عرفان محبوبى
خالى است. اين كتاب تنها به انگيزهى تبيين اين گزاره نوشته است و تفصيل بحثهاى پيچيده
و گستردهى عرفان محبوبى را بايد در نوشتههاى تفصيلى و مسفورات عرفانى نگارنده كه
به عنوان شرح و بازانديشى بر متون درسى عرفان نگاشته شده است و نزديك به سى جلد مىباشد
ديد.
انسانها
به عنوان گل سرسبد آفرينش بر سه گروه عمده مىباشند: يكى محبوبان، ديگرى محبان و گروه
آخر افراد عادى هستند. آنچه ملاك تقسيم انسانها به سه گروه ياد شده است بينشى است
كه آنان به هستى دارند. در حقيقت، توانايى هر يك از اين گروهها نسبت به ديگرى در برقرار
كردن ارتباط با هستى است كه آنان را متفاوت و متمايز از هم ساخته است. محبوبان بهراحتى
به تماشاى هستى مىروند. آنان براى تماشاى هستى مشكلى ندارند، بلكه براى ديدن ناسوت
و امور دنيوى است كه مؤونه مىبرند. محبان بيشتر درگير ناسوت هستند اما براى بر شدن
از آن، گاه به موفقيتهايى نسبى دست مىيابند.
افراد
عادى به هستى كارى ندارند و از اينكه بخواهند اين توانايى را در خود به دست آورند
كه به تماشاى آن بروند غفلت دارند. محبان و افراد عادى از «تجرد» جز مفهوم آن چيزى
در ذهن ندارند. آنان بهخوبى نمىدانند «وجود» چيست و چه رابطهاى با ماده دارد؟ محبوب
هيچ گاه ميان هستى و وجود با ماده به صورت از همگسيخته نمىانديشد و مشاهدهى او تام
است. بايد دقت داشت وجود و ماده هرچند در مفهوم مىتواند در طول هم باشد، نمىتواند
در مصداق گسيخته از هم باشد. بايد هستى را با ماده ديد و در نگاه به ماده و ناسوت از
نگاه به هستى غفلت نورزيد. البته مشكل محبان و افراد عادى آن است كه آنان نمىتوانند
شهود يا تصورى كه از امور مجرد دارند را به احكام ماده نيالايند. آنان با ديدى كه به
ماده دارند، مىخواهند هستى و امور مجرد را نيز همانگونه ببينند. اين در حالى است
كه ماده به اوصافى مانند تقابل، قرب، بعد، غيب و شهود متصف مىشود اما هستى در تمامى
اين حالات يكسان است.
كسى
كه مىخواهد هستى را مشاهده نمايد بايد نخست تجرد را بهخوبى دريابد تا بتواند تجرد
را در چهرهى هستى و هستى را در چهرهى تجرد مشاهده نمايد و ديد خود را به احكام ماده
كه به آن عادت دارد در نياميزد.
يكى
از عمدهترين رهزنها در مباحث معنوى و سلوك معرفتى اين است كه آنان كه مىخواهند گامى
در مسير معرفت بر دارند و اهل سلوك شوند به سبب عادتى كه به امور مادى دارند بسيارى
از مجردات را در صورت امور مادى مشاهده مىكنند و مجرد را در چهرهى ماده به تصور مىكشند
و ذهن آنها نمىتواند از قالبهاى مادى جدايى پذيرد.
سلوك
كه ويژهى محبان است و بخشى از نام اين كتاب نيز «سلوك محبى» است حركت به سوى مجرد
و وصول به مجردات است اما اين حركت نه در مسيرى افقى است و نه در پلكانى كه عمودى باشد؛
چرا كه ميان سالك و غايت و مقصد وى كه وصول تام به حق نام دارد تقابل وجودى نيست. براى
وصول به مجردات و عوالم غيبى بايد خود را از تصور حركت در مسيرى افقى يا عمودى و نيز
از تقابلهاى مادى و صورى جدا نمود و به جاى اينگونه حركتها، حركت در خويشتن خويش
را درك نمود. براى فهم اين معنا بايد خود را يافت و در خود فرو رفت و از قيام به قعود
و از سجده به معراج راه يافت، آن هم نه با سجده بر خاك و زمين؛ بلكه با بار گرفتن در
پايينترين پايين و بر آن موضعى كه از آن پايينتر در نظر نيايد كه همان «افتقار»،
«نيستى» و «عدم خود» مىباشد.
اگر
به گاه سجده، انسان سر بر نيستى خويش نهد، اين توان را مىيابد كه هستى را به نيكى
مشاهده نمايد و مجرد و غيب را با چشم «شهود» بنگرد. بر اين اساس مىگوييم سجده بر زمين
از ناچارى است و خاك چيزى جز ماده نيست؛ زيرا ماده از ماده نمىگذرد و اگر نفوذى براى
فردى حاصل شود، همين است كه سجده بر وراى ماده بوده باشد و از نيستى خود به هستى حق
تعالى سر نهد و او را با چشم سر و از سجدهگاه ديده مشاهده نمايد. اگر سالك سر بر دل
نهد و از گِل رهد، به آسانى مىتواند سرّ دل خويش را در تمامى هستى از ماده تا مجرد
مشاهده نمايد و ديد تجردى پيدا كند و چهرهى هستى را تنها در قالب ماده مشاهده نكند
و افق ديد وى در هر پديدهاى، مطلق را ببيند و در هر ماده، نمودى مجرد را يابد كه اين
توحيد است و بس.
براى
فهم درست «مجرد» و «عوالم تجردى» لازم است ابتدا مفاهيم اينگونه معانى به خوبى براى
جان آدمى ملموس گردد و واژههاى هر يك به درستى درك شود و سپس در جهت اثبات اصل تجرد
و درك واقعى آن هرچه ممكن است كوشش به عمل آيد تا ذهن آدمى از وضعيت «تصورى» درآيد
و صورت «تصديقى» به خود گيرد و انديشهى تجرد، تمام ذهن آدمى را فرا گيرد.
مهمتر
از اين دو، «وصول وجودى» به اينگونه عوالم است كه از مراحل پيشين بسيار مشكلتر است.
اهل توحيد، خود در ادراك اينگونه معانى و تصديق به اين عوالم كم و بيش مشكلاتى دارند
كه بسيارى از آنها را از سلوك و وصول واقعى باز مىدارد. بسيارى، مجرد را جداى از
ماده و غيب را وراى شهود مىدانند. گروهى غيب را به سياست مىكشانند و به معناى كارهاى
پنهانى و زيرزمينى مىگيرند و گروهى نيز آن را به چيزى وراى ماده و امرى جدا و دور
از ماده مىكشانند، در حالى كه غيب با ديدى توحيدى و از ديدگاه شهودى مشاهدهى هستى
و مطلق در سراسر ديدنىهاست. عارف است كه طلبش ترك طلب و همتش فقر و غايتش فناست تا
يكسر بقاى محبوب را نظاره كند.
عارف
امرى جز نفى ندارد و تنها اهل حق است و دل از غير بركنده و بىدل پى حضور اوست؛ بى
آنكه دام و دانه يا چاه و راه و حور و قصور در نظر آرد. عارف با نيستى خود، پديدارى
از مقام اطلاقى حق دارد. سالك هر چه پيش رود از خودى خويش مىكاهد و در پى آن است كه
در دنيا و پيش از مرگ و مردن، از خويشتن خويش قالب تهى سازد و بىخويش در حضور حق درآيد
كه حقيقت وصول اين است. هر كس مىخواهد حق را با دستانى پر ملاقات نمايد و مؤمن سالك
بر آن است كه بىدست گردد. هر كس با عمل، و عارف با هيچ، زيارت حق را خواهد. او حق
را مطلق مىيابد و عارف در پى تحقق ديدار چهرهى اطلاق است. حقيقتى كه مجرد از تمامى
تقيدها؛ اعم از ماده و ماهيت است و نيز با تمامى تقيدها ديدنى است. حقيقتى كه با انانيت
هر ذرهاى همراه است و نزديكتر از «وريد» به «وريد» است و در تمامى چهرهها «فَثَمَّ
وَجْهُ اللَّهِ» است، آن هم نه اين كه خداى تعالى در آنجاست؛ بلكه آنجا خود چهرهى
خداست كه چهرهى هستى و هويت شخصى ذرات را تشكيل مىدهد.
شايان
ذكر است كسى كه بهحق و بهطور جدى دل به چيزى يا كسى مىبندد از ديگر امور بريده مىشود
و تمام توجه و همّ و غم وى تنها چيزى مىگردد كه به آن دل باخته است؛ خواه آن معشوق
خداى تعالى باشد يا چيزى از امور دنيوى، علم باشد يا پول، خوب باشد يا بد، زشت باشد
يا زيبا.
كسانى
كه خدايى مىشوند ديگر دل از غير حق تهى مىكنند؛ همانطور كه كسانى كه غرق لذايذ مادى
و دنيوى مىشوند هرگز توجهى به كمال ندارند. كسانى كه بهحق وابسته به علم و تحقيق
مىگردند، دل از هستى مىبرند و حتى كمتر زاهد و عابد حرفهاى مىشوند و كسانى كه
دل به حرفه و شغلى مىدهند از ديگر امور رها مىگردند.
اين
يك سخن است؛ ولى آنچه مهم است اين است كه هرگز چنين نمىشود كه افراد عادى اينگونه
به چيزى وابسته گردند و بسيارى از مردم بهطور معمولى به امور و اشيا دلبستگى پيدا
مىكنند و آنطور شيفته نمىشوند كه از امور ديگر غافل گردند.
اينگونه
افراد، هوس خيلى از امور و اشيا را به طور ناقص در دل خود جاى مىدهند. اينگونه افراد
كه فراوان نيز هستند، كاشف، محقق، مخترع و مبتكر نيستند و تنها در هر امرى به اندازهى
معمول و نياز از دنيا، علم، تقوا، هنر و ديگر امور را دارا مىشوند.
اينان
گروههاى معمولى هستند كه تنها عنوانى از يك امر را دارند، نه آنكه كشته و مردهى
آن موضوع گردند. اينان تنها امور دنيوى را راهاندازى مىكنند و كارساز و كارپرداز
توانايى نيستند، نه عالمش صاحب علم است و نه عارفش بريده از غير و نه اهل دنيايش كيسهاى
بزرگ دارد. برخلاف گروه نخست كه با كمى و قلتى كه دارند، سرآمد هر رشتهاى هستند و
ديوانهى فنون و رسوم خود مىگردند.
اين
گروه از افرادند كه چهرههاى درخشان و گوياى خوبى يا بدى و نيز انديشههاى بلند و رسا
هستند. اينان بهحق به يافتهى خود دلباختهاند و شيفتهى چيزى هستند كه به آن دل
بستهاند، به طورى كه هستى خود را در گرو آن مىگذراند و باكى از سود و زيان ندارند
و اهل سود و زيان نيز نيستند. اينان كسانى هستند كه مهرههاى اصلى ستون كامل فقرات
قافلهى آدمى را تشكيل مىدهند و هر يك تاريخى براى خود باقى مىگذارند، در حالى كه
ديگران مىآيند و مىروند و تنها به اندكى بسنده مىكنند. قرآن كريم در رهنمون دادن
به گروه نخست؛ يعنى اهل سلوك مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا، هَلْ أَدُلُّكُمْ
عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ. تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ
وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ، ذَلِكُمْ خَيْرٌ
لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ
فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ، ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ
كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي
مِنْ تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ، ذَلِكَ الْفَوْزُ
الْعَظِيمُ».
در
اين فراز مباركه طرحى كلى براى يافت ايمان، معرفت، سعادت و رستگارى بيان مىگردد كه
تحت چهار اصل: ايمان به خدا و رسول، مجاهده با مال و نيز جهاد با جان با حفظ وحدت و
معرفت تحقق مىيابد. آيهى شريفه در آغاز سخن، مؤمنان را مورد خطاب قرار مىدهد و در
پايان مىفرمايد: اين برنامه براى شما خير و صواب است، اگر دانا و فهميده باشيد. وحدت،
ايمان و معرفت از صدر و ذيل آيه بهنيكى مشاهده مىشود و تأكيدى بر آن است كه ايمان
بدون علم و آگاهى به دست نمىآيد. ايمان فرع بر معرفت است، همانطور كه علم اگر علم
باشد نه صورت علم، بدون ايمان شكل نمىپذيرد.
تعبير
«تجارت» در آيه خاطرنشانى براى انديشه و عقل است تا فراخوانى همگانى براى همهى صاحبان
انديشه و ادراك باشد و سخن از دفع زيان و ضرر پيش مىآورد و نه تنها سود؛ زيرا سود
مىتواند با ضرر همراه باشد و عدم ضرر خود سود است؛ هرچند تجارت بىضرر، سود را همراه
ندارد؛ زيرا اصل در تجارت سودآورى است.
آيهى
مباركه رستگارى و سعادت را ايمان به خدا و قيامت مىداند كه رسالت به تمامى مراحل آن
بيانگر اين دو امر است و اصول دين را در اين سه اصل تكميل مىنمايد. ايمان به نبوت
باور به امامت نيز هست و امامت، خود حفظ رسالت را در بر دارد و قوه و نيروى نگاهدارنده،
پايدار و ماناى آن است.
اما
اصل چهارم كه ما به آن توجه داريم سير و سلوك در تحقّق و استكمال اين امور و معانى
در نفس مؤمن است كه در آيهى شريفه تحت دو دلبستگى از آدمى قرار داده شده است: دلبستگى
به مال و دلبستگى به جان كه عزيزترين متاع ناسوتى است و كسى مىتواند در سير و سلوك
گام زند كه بتواند از اين دو براى خداوند متعال بگذرد و راه نيستى و عدم خويش را پيش
گيرد.
نكتهاى
كه در اين آيه مهم است پيوند مراحل و مراتب عالى علم، معرفت و ايمان به مراحل سلوك
است كه آن را در لواى ايمان به خدا، معاد، رسالت و نوع گذشت از دنيا و مال و جان در
راه خداوند قرار مىدهد. بر اين اساس، مىشود كسى ايمان و معرفتى در سطح بسيار نازل
داشته باشد؛ همانطور كه مىشود فردى در مراحل عالى ايمان باشد. همچنين ايمان و معرفت
صورى يا لفظى و قولى از مراحل ايمان است و حتى بالاتر از آن، اينكه مىشود كسى ايمان
صورى درستى نداشته باشد و ايمان و آگاهى دينى او كمتر از حد نصاب اولى بلكه ضد ايمان
باشد كه از وى به «منافق» تعبير مىگردد يا ممكن است برتر از وى و در حد شرك جلى و
كفر باشد.
در
جامعهى اسلامى مىتوان تمامى اقسام اين مراحل و مقامات را در قالبهاى بسيار فراوان
و متنوعى جستوجو نمود. اگر فرد يا گروهى بخواهد ايمان به خدا و قيامت را بر اساس معرفت
و آگاهى از وحى و انديشه به دست آورد، اين امر به قبول تمامى مراحل رسالت و امامت به
طور عملى وابسته است و چنين فرد يا گروهى نيز مؤمن بهحق و رستگار و شيعهى راستين
مىباشد كه تمامى دين را در تمامى مراحل آن پذيرفته است و در راه استكمال هرچه بيشتر،
لحظهاى توقف به خود راه نداده و تا آخرين لحظات حيات صورى كوشا خواهد بود و بعد از
اين گروه كه مجاهدان به حق مىباشند، بر اساس شناخت تاريخى مىتوان به سه گروه كلى
ديگر اشاره داشت كه عبارتند از: قاسطان، ناكثان و مارقان. در صحنهى سياسى دوران حكومت
حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام ناكثان همان اصحاب جمل بودند كه پولپرستان و دنياخواهان
چندى مانند: عايشه، طلحه و زبير كه مدعيان سابق ديندارى بودند، آن نبرد خونين را آفريدند.
قاسطان
نيز رياستطلبان حيلهگر مانند معاويه هستند و مارقان همان خشكمقدسها، متعصبان و
دگمها هستند كه شناخت دينى اينان در آن زمان، توسط شخص رسولاللّه صلىاللهعليهوآله
و حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام صورت پذيرفت و حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام به طور عملى
آنها را در تاريخ و جامعهى اولى اسلام آشكار ساخت و ظواهر دروغين اسلام و ادعاى ايمان
را از آنها خلع نمود. شخص رسول اللّه صلىاللهعليهوآله به حضرت على عليهالسلام
در حال حيات ايشان فرمودند: «يا على، ستقاتل بعدي الناكثين والقاسطين والمارقين».
اين
پيشگويى از حضرت رسول اللّه صلىاللهعليهوآله بيانگر خباثت اين گروههاى به ظاهر
مسلمان بوده است، چنان كه حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام خود در نهجالبلاغه فرمودند:
«فَلَمّا نهضت بالأمرِ نكثت طائفة ومرقت أخرى وقسط آخِرون». همين گروههاى دور از حقيقت
بودند كه آن حضرت را درگير مشكلات نموده و اسلام را به بىراهه كشاندند و آن مرد بزرگ
را چنان درگير حوادث نمودند كه فرمود: «وفي العين قَذى وفي الحلق شجى» و همين گروهها
بودند كه تعداد زيادى از مسلمانان ضعيف و كوتاهبين ديانت را به تحير و شك وا مىداشتند
تا جايى كه آن صحابى حضرت در جنگ جمل مردد مىشود و به آن حضرت عرض مىدارد: «أيمكن
أن يجتمع زبير وطلحة وعايشة على باطل» كه حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام در پاسخ با بلنداى
ديده و وسعت نظر بدون آنكه تغير يا عصبانيتى از خود ظاهر سازند همچون طبيب و حكيمى
توانا مىفرمايند: «إنّك امرؤ ملبوس عليك، دين اللّه لا يعرف بالرجال، بل بآية الحق
فاعرف الحق تعرف أهله».
اين
بيان حضرت عليهالسلام مىتواند در هميشهى تاريخ دستورى كلى براى شناخت افراد و گروههايى
باشد كه اجتماعى سياسى دارند. بايد دقت داشت ايشان چگونه در عمل و كلام، صريح، توانا،
منصف و بُرنده با مسايل برخورد مىنمايند. حضرت امير مؤمنان عليهالسلام به صورت شفاف
با ناكثان و قاسطان به مبارزه بر مىخيزند و در مقابل آنها نفاق، دورويى، اهمال و
سستى به خود راه نمىدهند و در برابر مارقان كه برخورد مشكلترى لازم دارد، با متانت،
صبر و بردبارى عمل مىنمايند تا جايى كه ايشان در ميدانهاى نبرد، هر كس را كه مقابل
دين قرار مىگرفت همچون كفار مىديد و آنان را به سختى مورد هجوم و حمله قرار مىدادند
و در درون جامعه كه از توان قهرى بيشترى برخوردار است همراه با فروتنى و متانت خاصى
ظاهر مىشدند، تا جايى كه هرگز دنياى متمدن و آزادىخواه امروز توان چنين دموكراسى
بهحق و آزادى بيانى را در خود سراغ ندارد.
حضرت
امير مؤمنان عليهالسلام با خوارج همانند ديگر مسلمانان رفتار مىنمايد؛ بهطورى كه
حتى سهميهى آنان را از بيتالمال قطع نمىكند و اظهار عقيده را ـ هرچند باطل ـ به
طور كامل آزاد مىگذارند، تا جايى كه مخالفان گاه بر در مسجد مىآيند و ميان سخنرانى
ايشان اشكال و ايرادهاى نابهجايى وارد مىآورند و آن حضرت به آرامى پاسخ مىدهند.
آن يكى فرياد سر مىدهد و ناسزا مىگويد و از روى تعجب و عدم باور مىگويد: «قاتله
اللّه كافرا ما أفقهه» اما هنگامى كه ديگران مىخواهند متعرض او شوند، حضرت اميرمؤمنان
عليهالسلام با بزرگوارى با او برخورد مىكنند و به متعرضان مىفرمايند: او را رها
كنيد كه مرا مورد خطاب زشت خود قرار داده است، شما دخالت نكنيد. همچنين برخى از مخالفان
در ميان نماز جماعت وارد مسجد مىشوند و آن حضرت عليهالسلام را مورد بدترين خطابها
قرار مىدهند تا جايى كه «ابن كواء» فرياد مىزند و به كنايه آيهى: «وَلَقَدْ أُوحِيَ
إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ
وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» سر مىدهد و هنگامى كه شروع به خواندن آيه مىكند،
حضرت عليهالسلام به لحاظ احترام به قرآن كريم مىفرمايد: «وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآَنُ
فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» سكوت مىكند و آن مرد دوباره
آيه را تكرار مىكند و حضرت دوباره سكوت مىكند و بعد از چند مرتبه تكرار، آن حضرت
عليهالسلام براى حفظ صورت نماز و نماز جماعت اين آيه را مىخواند و مىفرمايد: «فَاصْبِرْ
إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلاَ يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لاَ يُوقِنُونَ» كه ايشان
سفارش صبر مىكند و به آرامى از كنار اين مرد مىگذرد.
چنين
برخوردى جز از حضرت اميرمؤمنان و حضرات معصومين عليهمالسلام هرگز ميسر نيست و اگر
كسى داعيهى آن را داشته باشد همراه نوعى از تظاهر است. اين امر، بزرگى آن بزرگوار
را مىرساند و اين كار به مراتب بزرگتر و مهمتر از بر كندن درِ خيبر است و معرفت
و شجاعت ايشان را طورى بيان مىكند كه در توان فردى جز آن حضرت نمىباشد.
كلام
حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام بهترين رهنمود سالكان براى شناخت اهل حق و مرشدان حقيقت
است و اهل سير و سلوك همواره در تماشاى راه و گذر از آن، كه با كتلهاى بسيارى همراه
است و حق و باطل پيوسته بر آنان مشتبه مىشود بايد آن را نصب عين خود قرار دهند.
|