درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی


معرفت محبوبى و سلوك محبى

نگارنده در اين كتاب تفاوت‏هاى سالك محب و عارف محبوب را بيان می کند و چگونگى سير سالك محب و ويژگى‏هاى محبوبان را به صورت كلى يادآور می شود.

این نوشتار از چهار فصل با عناوین زیر تشکیل شده است:

فصل يكم: پيش‏فرض‏هاى بينش محبوبى و محبى،

فصل دوم: عارفان محبوب و سالكان محب،

فصل سوم: اولياى محبوبى و روش سلوك محبان،

فصل چهارم: كيان سلوك.

نگارنده در جاى ديگر گفته است متون عرفانى كه هم‏اينك به عنوان متن درسى كاربرد دارد نوشته‏ى دستانى است كه از آستين سالكان محب بيرون آمده و اين كتاب‏ها از داده‏هاى عرفان محبوبى خالى است. اين كتاب تنها به انگيزه‏ى تبيين اين گزاره نوشته است و تفصيل بحث‏هاى پيچيده و گسترده‏ى عرفان محبوبى را بايد در نوشته‏هاى تفصيلى و مسفورات عرفانى نگارنده كه به عنوان شرح و بازانديشى بر متون درسى عرفان نگاشته شده است و نزديك به سى جلد مى‏باشد ديد.

انسان‏ها به عنوان گل سرسبد آفرينش بر سه گروه عمده مى‏باشند: يكى محبوبان، ديگرى محبان و گروه آخر افراد عادى هستند. آن‏چه ملاك تقسيم انسان‏ها به سه گروه ياد شده است بينشى است كه آنان به هستى دارند. در حقيقت، توانايى هر يك از اين گروه‏ها نسبت به ديگرى در برقرار كردن ارتباط با هستى است كه آنان را متفاوت و متمايز از هم ساخته است. محبوبان به‏راحتى به تماشاى هستى مى‏روند. آنان براى تماشاى هستى مشكلى ندارند، بلكه براى ديدن ناسوت و امور دنيوى است كه مؤونه مى‏برند. محبان بيش‏تر درگير ناسوت هستند اما براى بر شدن از آن، گاه به موفقيت‏هايى نسبى دست مى‏يابند.

افراد عادى به هستى كارى ندارند و از اين‏كه بخواهند اين توانايى را در خود به دست آورند كه به تماشاى آن بروند غفلت دارند. محبان و افراد عادى از «تجرد» جز مفهوم آن چيزى در ذهن ندارند. آنان به‏خوبى نمى‏دانند «وجود» چيست و چه رابطه‏اى با ماده دارد؟ محبوب هيچ گاه ميان هستى و وجود با ماده به صورت از هم‏گسيخته نمى‏انديشد و مشاهده‏ى او تام است. بايد دقت داشت وجود و ماده هرچند در مفهوم مى‏تواند در طول هم باشد، نمى‏تواند در مصداق گسيخته از هم باشد. بايد هستى را با ماده ديد و در نگاه به ماده و ناسوت از نگاه به هستى غفلت نورزيد. البته مشكل محبان و افراد عادى آن است كه آنان نمى‏توانند شهود يا تصورى كه از امور مجرد دارند را به احكام ماده نيالايند. آنان با ديدى كه به ماده دارند، مى‏خواهند هستى و امور مجرد را نيز همان‏گونه ببينند. اين در حالى است كه ماده به اوصافى مانند تقابل، قرب، بعد، غيب و شهود متصف مى‏شود اما هستى در تمامى اين حالات يكسان است.

كسى كه مى‏خواهد هستى را مشاهده نمايد بايد نخست تجرد را به‏خوبى دريابد تا بتواند تجرد را در چهره‏ى هستى و هستى را در چهره‏ى تجرد مشاهده نمايد و ديد خود را به احكام ماده كه به آن عادت دارد در نياميزد.

يكى از عمده‏ترين رهزن‏ها در مباحث معنوى و سلوك معرفتى اين است كه آنان كه مى‏خواهند گامى در مسير معرفت بر دارند و اهل سلوك شوند به سبب عادتى كه به امور مادى دارند بسيارى از مجردات را در صورت امور مادى مشاهده مى‏كنند و مجرد را در چهره‏ى ماده به تصور مى‏كشند و ذهن آن‏ها نمى‏تواند از قالب‏هاى مادى جدايى پذيرد.

سلوك كه ويژه‏ى محبان است و بخشى از نام اين كتاب نيز «سلوك محبى» است حركت به سوى مجرد و وصول به مجردات است اما اين حركت نه در مسيرى افقى است و نه در پلكانى كه عمودى باشد؛ چرا كه ميان سالك و غايت و مقصد وى كه وصول تام به حق نام دارد تقابل وجودى نيست. براى وصول به مجردات و عوالم غيبى بايد خود را از تصور حركت در مسيرى افقى يا عمودى و نيز از تقابل‏هاى مادى و صورى جدا نمود و به جاى اين‏گونه حركت‏ها، حركت در خويشتن خويش را درك نمود. براى فهم اين معنا بايد خود را يافت و در خود فرو رفت و از قيام به قعود و از سجده به معراج راه يافت، آن هم نه با سجده بر خاك و زمين؛ بلكه با بار گرفتن در پايين‏ترين پايين و بر آن موضعى كه از آن پايين‏تر در نظر نيايد كه همان «افتقار»، «نيستى» و «عدم خود» مى‏باشد.

اگر به گاه سجده، انسان سر بر نيستى خويش نهد، اين توان را مى‏يابد كه هستى را به نيكى مشاهده نمايد و مجرد و غيب را با چشم «شهود» بنگرد. بر اين اساس مى‏گوييم سجده بر زمين از ناچارى است و خاك چيزى جز ماده نيست؛ زيرا ماده از ماده نمى‏گذرد و اگر نفوذى براى فردى حاصل شود، همين است كه سجده بر وراى ماده بوده باشد و از نيستى خود به هستى حق تعالى سر نهد و او را با چشم سر و از سجده‏گاه ديده مشاهده نمايد. اگر سالك سر بر دل نهد و از گِل رهد، به آسانى مى‏تواند سرّ دل خويش را در تمامى هستى از ماده تا مجرد مشاهده نمايد و ديد تجردى پيدا كند و چهره‏ى هستى را تنها در قالب ماده مشاهده نكند و افق ديد وى در هر پديده‏اى، مطلق را ببيند و در هر ماده، نمودى مجرد را يابد كه اين توحيد است و بس.

براى فهم درست «مجرد» و «عوالم تجردى» لازم است ابتدا مفاهيم اين‏گونه معانى به خوبى براى جان آدمى ملموس گردد و واژه‏هاى هر يك به درستى درك شود و سپس در جهت اثبات اصل تجرد و درك واقعى آن هرچه ممكن است كوشش به عمل آيد تا ذهن آدمى از وضعيت «تصورى» درآيد و صورت «تصديقى» به خود گيرد و انديشه‏ى تجرد، تمام ذهن آدمى را فرا گيرد.

مهم‏تر از اين دو، «وصول وجودى» به اين‏گونه عوالم است كه از مراحل پيشين بسيار مشكل‏تر است. اهل توحيد، خود در ادراك اين‏گونه معانى و تصديق به اين عوالم كم و بيش مشكلاتى دارند كه بسيارى از آن‏ها را از سلوك و وصول واقعى باز مى‏دارد. بسيارى، مجرد را جداى از ماده و غيب را وراى شهود مى‏دانند. گروهى غيب را به سياست مى‏كشانند و به معناى كارهاى پنهانى و زيرزمينى مى‏گيرند و گروهى نيز آن را به چيزى وراى ماده و امرى جدا و دور از ماده مى‏كشانند، در حالى كه غيب با ديدى توحيدى و از ديدگاه شهودى مشاهده‏ى هستى و مطلق در سراسر ديدنى‏هاست. عارف است كه طلبش ترك طلب و همتش فقر و غايتش فناست تا يكسر بقاى محبوب را نظاره كند.

عارف امرى جز نفى ندارد و تنها اهل حق است و دل از غير بركنده و بى‏دل پى حضور اوست؛ بى آن‏كه دام و دانه يا چاه و راه و حور و قصور در نظر آرد. عارف با نيستى خود، پديدارى از مقام اطلاقى حق دارد. سالك هر چه پيش رود از خودى خويش مى‏كاهد و در پى آن است كه در دنيا و پيش از مرگ و مردن، از خويشتن خويش قالب تهى سازد و بى‏خويش در حضور حق درآيد كه حقيقت وصول اين است. هر كس مى‏خواهد حق را با دستانى پر ملاقات نمايد و مؤمن سالك بر آن است كه بى‏دست گردد. هر كس با عمل، و عارف با هيچ، زيارت حق را خواهد. او حق را مطلق مى‏يابد و عارف در پى تحقق ديدار چهره‏ى اطلاق است. حقيقتى كه مجرد از تمامى تقيدها؛ اعم از ماده و ماهيت است و نيز با تمامى تقيدها ديدنى است. حقيقتى كه با انانيت هر ذره‏اى همراه است و نزديك‏تر از «وريد» به «وريد» است و در تمامى چهره‏ها «فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» است، آن هم نه اين كه خداى تعالى در آن‏جاست؛ بلكه آن‏جا خود چهره‏ى خداست كه چهره‏ى هستى و هويت شخصى ذرات را تشكيل مى‏دهد.

شايان ذكر است كسى كه به‏حق و به‏طور جدى دل به چيزى يا كسى مى‏بندد از ديگر امور بريده مى‏شود و تمام توجه و همّ و غم وى تنها چيزى مى‏گردد كه به آن دل باخته است؛ خواه آن معشوق خداى تعالى باشد يا چيزى از امور دنيوى، علم باشد يا پول، خوب باشد يا بد، زشت باشد يا زيبا.

كسانى كه خدايى مى‏شوند ديگر دل از غير حق تهى مى‏كنند؛ همان‏طور كه كسانى كه غرق لذايذ مادى و دنيوى مى‏شوند هرگز توجهى به كمال ندارند. كسانى كه به‏حق وابسته به علم و تحقيق مى‏گردند، دل از هستى مى‏برند و حتى كم‏تر زاهد و عابد حرفه‏اى مى‏شوند و كسانى كه دل به حرفه و شغلى مى‏دهند از ديگر امور رها مى‏گردند.

اين يك سخن است؛ ولى آن‏چه مهم است اين است كه هرگز چنين نمى‏شود كه افراد عادى اين‏گونه به چيزى وابسته گردند و بسيارى از مردم به‏طور معمولى به امور و اشيا دل‏بستگى پيدا مى‏كنند و آن‏طور شيفته نمى‏شوند كه از امور ديگر غافل گردند.

اين‏گونه افراد، هوس خيلى از امور و اشيا را به طور ناقص در دل خود جاى مى‏دهند. اين‏گونه افراد كه فراوان نيز هستند، كاشف، محقق، مخترع و مبتكر نيستند و تنها در هر امرى به اندازه‏ى معمول و نياز از دنيا، علم، تقوا، هنر و ديگر امور را دارا مى‏شوند.

اينان گروه‏هاى معمولى هستند كه تنها عنوانى از يك امر را دارند، نه آن‏كه كشته و مرده‏ى آن موضوع گردند. اينان تنها امور دنيوى را راه‏اندازى مى‏كنند و كارساز و كارپرداز توانايى نيستند، نه عالمش صاحب علم است و نه عارفش بريده از غير و نه اهل دنيايش كيسه‏اى بزرگ دارد. برخلاف گروه نخست كه با كمى و قلتى كه دارند، سرآمد هر رشته‏اى هستند و ديوانه‏ى فنون و رسوم خود مى‏گردند.

اين گروه از افرادند كه چهره‏هاى درخشان و گوياى خوبى يا بدى و نيز انديشه‏هاى بلند و رسا هستند. اينان به‏حق به يافته‏ى خود دل‏باخته‏اند و شيفته‏ى چيزى هستند كه به آن دل بسته‏اند، به طورى كه هستى خود را در گرو آن مى‏گذراند و باكى از سود و زيان ندارند و اهل سود و زيان نيز نيستند. اينان كسانى هستند كه مهره‏هاى اصلى ستون كامل فقرات قافله‏ى آدمى را تشكيل مى‏دهند و هر يك تاريخى براى خود باقى مى‏گذارند، در حالى كه ديگران مى‏آيند و مى‏روند و تنها به اندكى بسنده مى‏كنند. قرآن كريم در رهنمون دادن به گروه نخست؛ يعنى اهل سلوك مى‏فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا، هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ. تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ، ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ، ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ، ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ».

در اين فراز مباركه طرحى كلى براى يافت ايمان، معرفت، سعادت و رستگارى بيان مى‏گردد كه تحت چهار اصل: ايمان به خدا و رسول، مجاهده با مال و نيز جهاد با جان با حفظ وحدت و معرفت تحقق مى‏يابد. آيه‏ى شريفه در آغاز سخن، مؤمنان را مورد خطاب قرار مى‏دهد و در پايان مى‏فرمايد: اين برنامه براى شما خير و صواب است، اگر دانا و فهميده باشيد. وحدت، ايمان و معرفت از صدر و ذيل آيه به‏نيكى مشاهده مى‏شود و تأكيدى بر آن است كه ايمان بدون علم و آگاهى به دست نمى‏آيد. ايمان فرع بر معرفت است، همان‏طور كه علم اگر علم باشد نه صورت علم، بدون ايمان شكل نمى‏پذيرد.

تعبير «تجارت» در آيه خاطرنشانى براى انديشه و عقل است تا فراخوانى همگانى براى همه‏ى صاحبان انديشه و ادراك باشد و سخن از دفع زيان و ضرر پيش مى‏آورد و نه تنها سود؛ زيرا سود مى‏تواند با ضرر همراه باشد و عدم ضرر خود سود است؛ هرچند تجارت بى‏ضرر، سود را همراه ندارد؛ زيرا اصل در تجارت سودآورى است.

آيه‏ى مباركه رستگارى و سعادت را ايمان به خدا و قيامت مى‏داند كه رسالت به تمامى مراحل آن بيان‏گر اين دو امر است و اصول دين را در اين سه اصل تكميل مى‏نمايد. ايمان به نبوت باور به امامت نيز هست و امامت، خود حفظ رسالت را در بر دارد و قوه و نيروى نگاه‏دارنده، پايدار و ماناى آن است.

اما اصل چهارم كه ما به آن توجه داريم سير و سلوك در تحقّق و استكمال اين امور و معانى در نفس مؤمن است كه در آيه‏ى شريفه تحت دو دل‏بستگى از آدمى قرار داده شده است: دل‏بستگى به مال و دل‏بستگى به جان كه عزيزترين متاع ناسوتى است و كسى مى‏تواند در سير و سلوك گام زند كه بتواند از اين دو براى خداوند متعال بگذرد و راه نيستى و عدم خويش را پيش گيرد.

نكته‏اى كه در اين آيه مهم است پيوند مراحل و مراتب عالى علم، معرفت و ايمان به مراحل سلوك است كه آن را در لواى ايمان به خدا، معاد، رسالت و نوع گذشت از دنيا و مال و جان در راه خداوند قرار مى‏دهد. بر اين اساس، مى‏شود كسى ايمان و معرفتى در سطح بسيار نازل داشته باشد؛ همان‏طور كه مى‏شود فردى در مراحل عالى ايمان باشد. هم‏چنين ايمان و معرفت صورى يا لفظى و قولى از مراحل ايمان است و حتى بالاتر از آن، اين‏كه مى‏شود كسى ايمان صورى درستى نداشته باشد و ايمان و آگاهى دينى او كم‏تر از حد نصاب اولى بلكه ضد ايمان باشد كه از وى به «منافق» تعبير مى‏گردد يا ممكن است برتر از وى و در حد شرك جلى و كفر باشد.

در جامعه‏ى اسلامى مى‏توان تمامى اقسام اين مراحل و مقامات را در قالب‏هاى بسيار فراوان و متنوعى جست‏وجو نمود. اگر فرد يا گروهى بخواهد ايمان به خدا و قيامت را بر اساس معرفت و آگاهى از وحى و انديشه به دست آورد، اين امر به قبول تمامى مراحل رسالت و امامت به طور عملى وابسته است و چنين فرد يا گروهى نيز مؤمن به‏حق و رستگار و شيعه‏ى راستين مى‏باشد كه تمامى دين را در تمامى مراحل آن پذيرفته است و در راه استكمال هرچه بيش‏تر، لحظه‏اى توقف به خود راه نداده و تا آخرين لحظات حيات صورى كوشا خواهد بود و بعد از اين گروه كه مجاهدان به حق مى‏باشند، بر اساس شناخت تاريخى مى‏توان به سه گروه كلى ديگر اشاره داشت كه عبارتند از: قاسطان، ناكثان و مارقان. در صحنه‏ى سياسى دوران حكومت حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام ناكثان همان اصحاب جمل بودند كه پول‏پرستان و دنياخواهان چندى مانند: عايشه، طلحه و زبير كه مدعيان سابق دين‏دارى بودند، آن نبرد خونين را آفريدند.

قاسطان نيز رياست‏طلبان حيله‏گر مانند معاويه هستند و مارقان همان خشك‏مقدس‏ها، متعصبان و دگم‏ها هستند كه شناخت دينى اينان در آن زمان، توسط شخص رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام صورت پذيرفت و حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام به طور عملى آن‏ها را در تاريخ و جامعه‏ى اولى اسلام آشكار ساخت و ظواهر دروغين اسلام و ادعاى ايمان را از آن‏ها خلع نمود. شخص رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به حضرت على عليه‏السلام در حال حيات ايشان فرمودند: «يا على، ستقاتل بعدي الناكثين والقاسطين والمارقين».

اين پيش‏گويى از حضرت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيان‏گر خباثت اين گروه‏هاى به ظاهر مسلمان بوده است، چنان كه حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام خود در نهج‏البلاغه فرمودند: «فَلَمّا نهضت بالأمرِ نكثت طائفة ومرقت أخرى وقسط آخِرون». همين گروه‏هاى دور از حقيقت بودند كه آن حضرت را درگير مشكلات نموده و اسلام را به بى‏راهه كشاندند و آن مرد بزرگ را چنان درگير حوادث نمودند كه فرمود: «وفي العين قَذى وفي الحلق شجى» و همين گروه‏ها بودند كه تعداد زيادى از مسلمانان ضعيف و كوتاه‏بين ديانت را به تحير و شك وا مى‏داشتند تا جايى كه آن صحابى حضرت در جنگ جمل مردد مى‏شود و به آن حضرت عرض مى‏دارد: «أيمكن أن يجتمع زبير وطلحة وعايشة على باطل» كه حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام در پاسخ با بلنداى ديده و وسعت نظر بدون آن‏كه تغير يا عصبانيتى از خود ظاهر سازند هم‏چون طبيب و حكيمى توانا مى‏فرمايند: «إنّك امرؤ ملبوس عليك، دين اللّه‏ لا يعرف بالرجال، بل بآية الحق فاعرف الحق تعرف أهله».

اين بيان حضرت عليه‏السلام مى‏تواند در هميشه‏ى تاريخ دستورى كلى براى شناخت افراد و گروه‏هايى باشد كه اجتماعى سياسى دارند. بايد دقت داشت ايشان چگونه در عمل و كلام، صريح، توانا، منصف و بُرنده با مسايل برخورد مى‏نمايند. حضرت امير مؤمنان عليه‏السلام به صورت شفاف با ناكثان و قاسطان به مبارزه بر مى‏خيزند و در مقابل آن‏ها نفاق، دورويى، اهمال و سستى به خود راه نمى‏دهند و در برابر مارقان كه برخورد مشكل‏ترى لازم دارد، با متانت، صبر و بردبارى عمل مى‏نمايند تا جايى كه ايشان در ميدان‏هاى نبرد، هر كس را كه مقابل دين قرار مى‏گرفت هم‏چون كفار مى‏ديد و آنان را به سختى مورد هجوم و حمله قرار مى‏دادند و در درون جامعه كه از توان قهرى بيش‏ترى برخوردار است همراه با فروتنى و متانت خاصى ظاهر مى‏شدند، تا جايى كه هرگز دنياى متمدن و آزادى‏خواه امروز توان چنين دموكراسى به‏حق و آزادى بيانى را در خود سراغ ندارد.

حضرت امير مؤمنان عليه‏السلام با خوارج همانند ديگر مسلمانان رفتار مى‏نمايد؛ به‏طورى كه حتى سهميه‏ى آنان را از بيت‏المال قطع نمى‏كند و اظهار عقيده را ـ هرچند باطل ـ به طور كامل آزاد مى‏گذارند، تا جايى كه مخالفان گاه بر در مسجد مى‏آيند و ميان سخنرانى ايشان اشكال و ايرادهاى نابه‏جايى وارد مى‏آورند و آن حضرت به آرامى پاسخ مى‏دهند. آن يكى فرياد سر مى‏دهد و ناسزا مى‏گويد و از روى تعجب و عدم باور مى‏گويد: «قاتله اللّه‏ كافرا ما أفقهه» اما هنگامى كه ديگران مى‏خواهند متعرض او شوند، حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام با بزرگوارى با او برخورد مى‏كنند و به متعرضان مى‏فرمايند: او را رها كنيد كه مرا مورد خطاب زشت خود قرار داده است، شما دخالت نكنيد. هم‏چنين برخى از مخالفان در ميان نماز جماعت وارد مسجد مى‏شوند و آن حضرت عليه‏السلام را مورد بدترين خطاب‏ها قرار مى‏دهند تا جايى كه «ابن كواء» فرياد مى‏زند و به كنايه آيه‏ى: «وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» سر مى‏دهد و هنگامى كه شروع به خواندن آيه مى‏كند، حضرت عليه‏السلام به لحاظ احترام به قرآن كريم مى‏فرمايد: «وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآَنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» سكوت مى‏كند و آن مرد دوباره آيه را تكرار مى‏كند و حضرت دوباره سكوت مى‏كند و بعد از چند مرتبه تكرار، آن حضرت عليه‏السلام براى حفظ صورت نماز و نماز جماعت اين آيه را مى‏خواند و مى‏فرمايد: «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلاَ يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لاَ يُوقِنُونَ» كه ايشان سفارش صبر مى‏كند و به آرامى از كنار اين مرد مى‏گذرد.

چنين برخوردى جز از حضرت اميرمؤمنان و حضرات معصومين عليهم‏السلام هرگز ميسر نيست و اگر كسى داعيه‏ى آن را داشته باشد همراه نوعى از تظاهر است. اين امر، بزرگى آن بزرگوار را مى‏رساند و اين كار به مراتب بزرگ‏تر و مهم‏تر از بر كندن درِ خيبر است و معرفت و شجاعت ايشان را طورى بيان مى‏كند كه در توان فردى جز آن حضرت نمى‏باشد.

كلام حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام بهترين رهنمود سالكان براى شناخت اهل حق و مرشدان حقيقت است و اهل سير و سلوك همواره در تماشاى راه و گذر از آن، كه با كتل‏هاى بسيارى همراه است و حق و باطل پيوسته بر آنان مشتبه مى‏شود بايد آن را نصب عين خود قرار دهند.


پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2012 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است