هباى منثور
کتاب
حاضر به تبیین ديدگاه ويژهى عرفانى نگارنده در باب معرفت حق تعالى و
توحيد می پردازد که مشتمل بر موضوعات زیر است:
سراب
عرفان يا هباى منثور، پاسداشت غيرت دينى، ارايهى خردمندانهى معارف، توجه دقيق به
اصطلاحات هر علم، رعايت ادب بحث، نقطهى شروع بحث، شناخت معنا و مفهوم خدا، معناى غيريت
و تعدد، خداى عرفان.
كتاب
حاضر پاسخى است به برخى از كلاميان ظاهرگرا كه بر صاحبان مشى عرفانى خرده مىگيرند
و خداشناسى آنان را بر نمىتابند. نگارنده در اين نوشتار نخست تأكيد مىنمايد
بايد معناى اصطلاحات هر علمى را بهدرستى دريافت و سپس از آن بحث نمود. در اين بحث
بايد موضوعات و واژهها به صورت شفاف تبيين گردد.
برخى
از «وحدت»، «توحيد» و «فراتر از عرفان» سخن گفتهاند؛ در حالى كه معناى وحدت يا توحيد
را به درستى نمىدانند و نمىتوانند تعدد و غيريت را معنا كنند و شناسه و معرفتى كه
از خداوند ارايه مىدهند تمام سلبى است و معناى اثباتى ندارد. آنان در نوشتههاى خرد
خود بحثى را به خلاصه آوردهاند كه آيا عالم آفريده است يا اين كه خود خداوند به صورت
زمين، آسمان، جن، فرشته، سنگ و چوب پيوسته در رقص، نمود، تجلى و ظهور است و دو ديدگاه
كلى را در اين رابطه آوردهاند و به همين مناسبت است كه اين مسأله نقطهى شروع اين
كتاب قرار داده شده است و نخستين سؤال ما از اين گروه اين است كه آيا عالم را آفريده
مىدانيد يا پديده؛ به اين معنا كه آفريدهاى براى آن نيست و خودبهخود موجود است.
اگر ما عالم هستى را پديده بدانيم به اين معناست كه طبيعتى شعورمند به صورت مكانيكى
و سيستماتيك خود را اداره مىكند اما اگر ما آن را آفريده بدانيم يعنى كسى بايد آن
را اداره كند كه به اصطلاح اديان «خدا» ناميده مىشود و به تعبير ديگر، آيا اين خداوند
است كه خدايى مىكند و آفرينش را اداره مىنمايد يا يك سيستم درون طبيعى است كه خود
را سامان مىدهد.
برخى
از كلاميان قشرىگرا در كتابهاى خود گاه مطالبى را به عارفان نسبت مىدهند كه هيچ
عارفى به آن قايل نيست و متأسفانه حتى از ادب مع اللّه و نزاكت نيز دور است و حتى
اگر كسى نيز آن را گفته باشد، براى عالمى دينى شايسته نيست آن را از ديگرى نقل كند.
ما
در برابر اين كلاميان كه گاه به ادلهى نقلى استناد مىكنند نخست تأكيد داريم كه بايد
عقل را حاكم قرار داد و استدلال را به خردگرايى منحصر ساخت. ما پيش از آن كه از حدوث
عالم سخن آغاز كنيم بايد معنا و حقيقت خداوند را بدانيم. اگر معناى خداوند را بدانيم
و مقصود خود از اين واژه را روشن نماييم بحث حدوث و قدم به خودى خود حل مىشود؛ چرا
كه اين بحث براى كسى پيش مىآيد كه بتواند از عهدهى اثبات خداوند براى عالم بر آيد.
پس نخستين پرسش ما در مواجهه با اين گروه اين است كه خدا يعنى چه؟ آيا ما درگير خيالاتى
نشدهايم كه آن را خداوند مىناميم؟ ممكن است اين عالم سيستماتيك و توسط نظامى درونى
اداره شود. علمىترين و اولين سؤالى كه براى بشر پيش مىآيد و كافر و مسلمان يا عارف
و صوفى و تفكيك و غير تفكيك با آن مواجه است اين است كه آيا كسى هست كه اين عالم را
از خارج از آن اداره كند يا اين عالم سيستم و نظامى اتوماتيك است. اين كه خداوند هست
يك تصديق است و پيش از تصديق، بايد تصور آن را درست نمود. در اين بحث نبايد از تصديقات
گفت بدون آن كه تصورات بحث را در اختيار داشت. اول بايد معلوم شود عالم پديده است يا
آفريده و بعد بحث نمود اين آفريده با آفريدگار خود تعدد و غيريت دارد يا همان خودش
هست.
اين
گروه اندك از كلاميان نظر فلسفيان دربارهى واجب الوجود را به نظر دهريان باز گرداندند.
ما در بحثهاى فلسفى خود گفتهايم تقسيم سهگانهى وجوب، امكان و امتناع تقسيم درستى
نيست و تقسيم وجود به امكان و وجوب را انكار نمودهايم و وجود را منحصر در ذات بارى
تعالى دانستهايم. البته سخن دهريان كه مىگويند: «إِنْ هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا»(1)
را نيز نقد نمودهايم و در كتاب «اصول الحاد و خداانكارى» به نقد و تحليل آن پرداختهايم.
و
اين نظريه را كه مىگويد عالم پديدهاى مكانيكى و همانند ساعت بزرگى است را در آن جا
نقد و رد كردهايم كه نيازى به طرح آن مباحث نيست و خوانندهى گرامى را به آن ارجاع
مىدهيم.
اما
خداى اين عده از كلاميان يك شىء است كه به حقيقت شىء اشيا را خلق كرده است و ميان
اين دو تعدد و غيريت است و عينيتى در ميان نيست. البته فلسفه و عرفان نيز در شناخت
هستى قايل به دو عنوان است كه يكى فاعل است و ديگرى فعل.
اگر
فاعل عين فعل يا فعل عين فاعل باشد، تعدد واحد را لازم دارد و كسى چنين چيزى را نمىگويد؛
چرا كه واحد نمىتواند عين كثير باشد.
البته
نگارنده نظريهى وحدت در عين كثرت كه ملاصدرا قايل به آن است را اشتباه مىدانم اما
در عين حال وجود را واحد مىدانم كه منحصر در حضرت حق تعالى است كه ذات دارد و عالم
ظهور آن است. ظهورى كه خيالى و وهمى نيست. ظهور داراى ذات نيست تا كنه ذات داشته باشد
و بنابراين نمىشود گفت خداوند اين ظهورها را به كنه ذات آفريده است. ذات مخصوص حق
تعالى است و عالم فعل پروردگار و مخلوق به معناى ظهور است. يعنى فعل پروردگار هستند
و استقلال ندارند. موجود هم نيستند همانطور كه معدوم نمىباشند بلكه ظهورى هستند كه
در خارج محقق هستند و داراى واقعيت است و خيال نيز نيست. بايد توجه داشت واقعيت داشتن
منحصر در موجود بودن نيست، بلكه ظهور نيز مىتواند واقعيت داشته باشد. واقعيتى كه خداوند
آن را خلق و انشا كرده است؛ يعنى به آن ظهور و نمودارى داده است. ظهورى كه شىء است
اما ذات و استقلال ندارد. بنابراين، اين اشيا ذاتى ندارد تا خداوند آن را به كنه ذات
اين موجود نمايد. در ضمن، اين شىء چون ذات ندارد غير خداوند نمىباشد و تعدد نيز ايجاد
نمىگردد و كثرتى پديد نمىآيد.
|