تمایز جنسیتی و حساسیت به آن
انسان، پیش از آن که زن و مرد باشد، انسان است. انسان در مرتبهی تشخص، در یکی از دو جنس زن و مرد، تعین مییابد. حفظ این تعین، به «عفت» است. عفت به معنای پاکدامنی و پرهیز از فساد و فحشاست. عفت، امری فطری است و هر انسان سالمی آن را باور دارد. دو وپژگی مهم عفیف، این است که «غیرت» و «حیا» دارد. انسان بیغیرت، عفیف نیست؛ بلکه بیحیاست. عفتِ انسان، دو مرکز حساس دارد: یکی مغز است و دیگری دل. برای مغز، «فکر» و آگاهی، و برای دل، «عشق» لازم است. د.
اگر ایندو کانون، دچار افراط و تفریط شود و فکر در شناخت خود، به جهل و ناآگاهی دچار شود و دل در عشق خود به خشکی یا افراط و آلودگی دچار شود، بیماری «حساسیت به جنسیت» پدید میآید. در برابر بیماری حساسیت، حالت تعادل و سلامت قرار دارد. ما این حالت را با عنوان «آزادمنشی و تقوا» میآوریم. آزادمنشی، راستای بلندی در اعتقاد و دیانت اسلام دارد. برای تحقق آزادمنشی باید استعدادها را گسترش داد و بینشها را بالا برد و از ممنوعیتها کاست؛ تا جایی که جامعه به جایی برسد که هر کاری را بر اساس «علم» و «اراده» انجام دهد. برای آنکه جامعه به این بلوغ برسد، باید ممنوعیتهای نامشروع و استبدادی در آن کاسته شود و «آزادی» طبیعی جامعه به آن داده شود. ترنمی از این بحث را در فصل پایانی این نوشته میآوریم.
اصلی که پیوسته سلامت زندگی به آن وابسته است، رعایت عفاف و پاکدامنی فردی و همگانی میباشد و هر چیزی که این امر را فراهم آورد، در مسیر سلامت زندگی است و آنچه به عفاف و پاکی خلل رساند، زندگی را بیمار میکند. در لزوم رعایت این اصل، میان زن و مرد تفاوتی نیست و هرجا عفت کسی آسیب ببیند، زندگی وی نیز انحطاط مییابد و سلامت خود را از دست میدهد.
یکی از مهمترین آسیبها و بیماریها که امروزه در جامعه به شکلی فراگیر وجود دارد، بیماری «حساسیت به جنسیت» و تنگنظری است.
حساسیت به جنسیت، نوعی بیماری روانی است که بر اثر بدآموزیها شکل میگیرد. چنین بیماریای به جای آن که زن و مرد را دو «انسان» ببیند، آنان را همواره و در هر جایی «زن» یا «مرد» میبیند و با تنزل انسان به جنسیت ـ که همراه با تنگنظری و تنفس در فضایی ضیق و آلوده است ـ جنسیت آنان را لحاظ میدارد، نه انسانیت آنها را، و تا نام زن یا مرد برده میشود، حالتی تدافعی یا تهاجمی به چنین بیماری دست میدهد. چنین فردی به کسی میماند که آهن بدنش زیاد است و اگر دست به پارچهای بزند، الکتریسیتهی او آزاد میگردد.
ارتجاعی بودن مردان و انزواگرایی زنان و نیز رعایت نکردن حدود محرمیت و افراط در پوششهایی که دین آن را نخواسته است و پنهان داشتن مواضعی که آشکار بودن آن شرعی است، یکی از عوامل ایجاد حساسیت در جامعه است. جامعهی حساس، به کسی میماند که به گوجهفرنگی حساسیت دارد و با خوردن گوجهای، سر و صورت وی قرمز میشود؛ بهطوری که گویا به سرخک مبتلا شده است. کسی که به این بیماری مبتلاست، در معاشرت اجتماعی خویش دچار افراط و تفریط میشود و برای نمونه، در سخنگفتن با زن، به وی ـ که روابط سالم اجتماعی را پاس میدارد ـ نگاهی نمیاندازد و به گلهای قالی یا رنگ آبی آسمان خیره میشود و یا در جانب افراط است و در سخنگفتن با او، حتی شمارهی مژههایش را نیز با نگاه تیز و تعدیگر و بیمار خود به دست میآورد. ناز و غمزه ریختن زن در سخن گفتن با نامحرم نیز از دیگر نمونههای این بیماری است.
نارضایتی از جنس خود نیز میتواند سبب حساسیت به جنسیت گردد. این نارضایتی، در زنان و مردانی پیش میآید که شکل جنس مخالف بر آنان غلبه دارد و زن هیأت مردانه یا مرد هیأت زنانه دارد. همچنین است اگر موضوع بحث حضور زنان در کابینه یا پارلمان، جنسیت آنان باشد، که این نیز نگاه سیاسی به جنسیت است و انسانیت زنان فراموش میگردد. این در حالی است که ساختار صحیح حضور اجتماعی زنان است که آنان را به حقوقِ از دسترفتهی خود میرساند؛ نه حضور چند نفر در کابینه یا پارلمان، که پرداختن به معلولها و رها کردن علتهاست.
به هر روی، اگرچه ساختار وجودی انسان نسبت به زن و مرد، در انسانیت، وحدت یکسانی دارد، ولی به ظرف جنسیت، ویژگیهایی اساسی رخ مینماید که باید به آن توجه متعادل و معقول داشت. لطافت، زیبایی و مطلوبیت و ساختار خلقتیِ ویژهی زن، موقعیت وی را در جهاتی ممتاز ساخته است؛ تا جایی که در این زمینهها، گوی سبقت را از جنس مرد ربوده و همین امر، او را بنیان اساسی و ممتاز بخشیده است، که یکی از چهرههای آشکارش، حالات نفسانی، ویژگیهای روانی و طبیعت زنانهی اوست و شریعت در بیان طبیعت وی، این امر را بهخوبی دنبال نموده است، تا در این زمینه، از هرگونه کژی و کاستی یا اهمال و نارسایی نسبت به شناخت طبیعت زن، بهدور باشد و برای همین منظور، فقه اسلامی برای کنترل و هدایت صحیح این طبیعتْ احکام، ویژگیها و قوانینی را قرار داده است.
پدیدهشناسی زن و مرد
تمایز زن و مرد در جنسیت، بهگونهای است که میشود گفت آفرینش، نقطهی مشترکی میان ایندو جنس نگذارده است. این تمایز، در تمامی توانمندیهای ذهنی و جسمی و عناصر تشکیل دهنده، قابل بررسی است. اگر با دقت فلسفی به آفرینش زن و مرد نگاه شود، نمیشود تکراری در آفرینش دید و تمامی صفات ایندو جنس، در تمایز است. در آفرینش، هر پدیدهای دردانه و منحصر است. ما به تساوی زن و مرد ـ که شعار غربیان است ـ اعتقادی نداریم؛ چرا که همسان نمودن زن و مرد و نادیده گرفتن تفاوتهای وجودی و ساختار خلقتی آنان و نیز مرتبهی هریک در سلسلهی ظهورات هستی و برابر دانستن آنان در همهی عرصههای زندگی به صورت مطلق، ظلم مضاعف به زن و نیز به مرد است؛ زیرا هریک را از جایگاه ویژهی خود دور میسازد و عقلانیت و حقیقتنگری، دور از این دیدگاه است.
گرچه خداوند نخست در آفرینشِ انسان، مرد را آفریده و حضرت آدم علیهالسلام را به عرصهی خلقت آورد و سپس هم برای ظهور زیباییهای خود و هم برای کمال مرد و رسیدن به مقام جمعی و بهره بردن از همهی اسما و صفات الهی، زن را نیز برای او آفرید (و با توجه به این امر است که گفته میشود زن از مرد آفریده شده است؛ یعنی زن را توانی دادهاند که میتواند مرد را به کمال برساند) اما در زندگی مشترکِ میان زن و مرد، نمیشود گفت زن اصل است یا مرد یا فرزند؛ بلکه در این صورت، اصل با حاصل ترکیب معنوی حقیقی میان این افراد میباشد، که همان «خانواده» است.
میان ایندو موجود انسانی (زن و مرد) مشترکاتی وجود دارد که انسان بودن آن دو، به بروز و ظهور آنهاست؛ ولی همین مشترکات نیز ظاهری است و سنخ آن با هم تفاوت دارد. برای نمونه، ساختار خلقتی زن و مرد به گونهای است که هریک به دیگری وابسته است، ولی نحوهی این وابستگی تفاوت دارد. گویی مرد همچون فرزندی در دست زن است که نیاز به مراقبت او دارد و زن باید ناز او را بارها و بارها بکشد. زن نیز احساس عاطفی وابستگی به مرد دارد و بدون او خود را ضعیف و ناقص میپندارد. این وابستگی، دو سویه است؛ هم مرد برای زن و هم زن برای مرد آفریده شده است و چنین نیست که فقط زن برای مرد آفریده شده باشد. زن نه کلفت مرد است و نه کنیز او؛ بلکه زنها همان اندازه به مردها وابستهاند که مردها به زنها وابسته میباشند و همانطور که مردها کامیابی خود را با زنها دنبال میکنند، زنها نیز کامیابی خود را با مرد پی میگیرند. زنها افزون بر کامیابی، مرد را پشتوانهی خود نیز میدانند و وابستگی بیشتری به مرد دارند.
خلقت همانطور که زنها را برای مردها قرار داده، مردها را نیز برای زنها آفریده است. قرآن کریم با شیرینی تمام میفرماید: «هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ» و پشتوانه بودن زنان را ـ که مقاومت بیشتری نسبت به مردها دارند ـ با این تعبیر زیبا و علمی بیان کرده است. مقاومت زنها چنان است که آنان میتوانند فرزندان خود را با نبود شوهر، پرورش دهند؛ ولی مرد نمیتواند حتی برای مدتی کوتاه، بدون همسر خود، فرزندپروری کند. قدرت مانور زنان بیش از مردهاست. زن و مرد با هم متناسب میشوند و مکمِّل یکدیگر میگردند.
زن، زیباترین پدیدهی الهی است که میتواند زیباترین صوت را داشته باشد. او در عین زیبایی و جمال و با وجود اینکه تمامی خوبیها و خیرها را دارد، میتواند بدیها و شرها را نیز داشته باشد. او با خوبیها و بدیهایی که دارد، به آرایش دنیای انسانی میپردازد. او هم زیبایی میآفریند و هم گناه و بیعفتی؛ هم بهترین بستر انس مرد است و هم راهنمای او به کژیها؛ هم نقشهای شیطانی به تصویر میکشد و هم کارگردان خوبیها میشود. اگر کسی سلامت عالی را در مرتبهای کامل و بُردی عالی و نهایی از زن انتظار داشته باشد، آن را کمتر مییابد و توقعی نابهجا دارد. این کمی، زن خوب را کیمیا ساخته است. امید زن فقط به خانهی شوهر است و بس و با این همه، بهراحتی، دل از او برمیدارد و به دیگران دل میبندد. او در این کار چنان استاد است و چنان مهارتی دارد که خود را بر شوهر عرضه میکند و شوهر هرگز متوجه نمیشود که زن بر که دل بسته است.
زن، بسیار دلنازک و احساسی است. رقت قلب او چنان ظریف و لطیف است که گاه از همین احساس، به قساوت قلب میرسد. زن با آنکه بسیار حساس و نیازمند به مرد است، نیاز مرد را برطرف میکند. زن به صورت غالبی، در حال فریب دادن مرد است. او نیروی فریبگری هر مردی را در خود دارد ـ مگر اندکی را! ـ و شگفت آن است که خود، فریبخوردهترینِ انسانهاست. جنس زن، فریبپذیر است و زود راضی میشود. این امر، هیچ استثنایی برنمیدارد و تنها موقعیتها و زمینههای آن متفاوت و گوناگون است. زن، قدرت فریب هر مردی را دارد و به خودْ این هنر را میبیند و این حکم نیز قابل استثنا نیست؛ مگر آنکه مردی به کلی از اوصاف زن بیاطلاع باشد؛ که چنین مردی، در ابتداییترین برخورد، زمینگیر خواهد شد.
زن، لطیف است و قدرت شگرد دارد و در برابر، مرد خشونت و استبداد دارد. همان اندازه که در زن، بلاهت و بلیدی است، در مرد، متانت وجود دارد. زن مطلوب است و مرد طالب اوست. زن، مصرفیِ صرف است و مرد، تولیدگر است. مرد به استقبال پیری میرود و به سن بالا افتخار میکند و زن به پیرایه و زیور رو میآورد و به آن میبالد و البته از پیری میترسد و سن و سال بالا، او را رنج میدهد. زن به آراستگی ظاهر خود اهتمام دارد و مرد به وارستگی. زن استعداد رقص و طبیعت آن را در خود دارد؛ هرچند مادر مقدس کلیسا گردد. زن در طراوت و تراوشِ شادابی و نشاط میکوشد؛ ولی عجیب این است که گاه زشتترین برخورد، بدترین حالت و پلیدترین باطن از او سر میزند. زن بدون مرد، لحظهای دوام نمیآورد و توان حیات سالم را از دست میدهد و عجیب این است که در کنار مرد خود به غیرت میآید و نیازمندی خود به او را با غرور پنهان میدارد. غیرت وی با آنکه ممکن است او را به کفر بکشاند، چنان سهمگین است که طبیعتْ اجازه نداده است سمت رهبری و هدایت اجتماعی بیابد و شریعت نیز آن را پذیرفته است. در برد کوتاه، مرد خواستهی خود را نشان میدهد و نمیتواند آنچه را که درون خویش دارد، مخفی نماید؛ اما در برد بلند، این زن است که خواستهی خود را پنهان میدارد و آن را بهزودی اظهار نمیکند و کشف خواستهی وی، نیاز به گذر زمان دارد.
زن كه منبع احساس و عاطفه و نماد ايثارگرى است، در وصال با مرد و نيز در جدال با او، نسبت به فرزند بىمهرترين حالت را به خود مىگيرد. مرد عاقل در حال جدال وى، دل او را به دست مىآورد و ناآگاه، كسى است كه گفتار او را در حال وصال باور نمايد. بر سخن زنان ـ حتى بهترين آنان ـ نمىتوان اعتماد داشت؛ زيرا آنان بيشتر بر سخنگويىِ دور از حقيقت، مانور دارند تا بيان واقعيت.
زن، اندیشهای جز زیبایی و جمال ندارد و چهرهی او عقل وی است و ارزش خود را تنها در چهره و زیبایی آن ارزیابی میکند؛ زیرا چیزی بهتر از زیبایی چهره برای عرضه نمیشناسد. زیبایی زن، بزرگترین سرمایه برای او و بهترین نعمت برای مرد است و البته همین نعمت، حادثهآفرینِ خطرات بزرگی میگردد. زن اگر تحقیر شود، مرد خود را تحقیر میکند؛ زیرا قدرت او در جذب و فریب مرد است؛ ولی عجیب این است که زن گاه به فریب خود رو میآورد. مرد هرچند بدون این پدیدهی زیبا کمال نمییابد، ولی اگر اسیر او شود، نه مرد است و نه قابل اعتماد و البته دوری و گریز از او دلیل ضعف عقل، نقص ذوق و کمبود سلیقه است؛ بنابراین باید او را داشت و اسیر او نبود.
زن با همهی توان و قدرت شگرد و شگرفی فریب، همیشه مظلوم بوده و ظلم بسیار و استثمار فراوان و هجومهای ویرانگر دیده است و البته عجیب این است که مرد نیز از او خواب آرامی نداشته است؛ هرچند مرد اگر مرد باشد، نمیتواند بدون زن باشد؛ همانطور که اسیر وی نمیگردد. بیشتر مردان فریبهای زن را بارها دیدهاند و باز هم اسیر او ماندهاند؛ ولی آنان در عین اسارت و اطاعت از زن، اعتقادی به او ندارند.
اصل بسیار مهم در زندگی، این است که زن نخست در خانه باشد و سپس، در اجتماع؛ یعنی حضور در خانه برای وی اصل و حضور در جامعه، فرع آن باشد و بهعکس، مرد نخست در اجتماع باشد و سپس در خانه. تمامی سلامت زن و مرد در رعایت همین اصل خلاصه میشود.
زنان، صبوری و بردباری بیشتری نسبت به مرد دارند و از مرد کمتر بهره میبرند؛ در مقابل، مردان بردباری کمتری دارند و از زنان بیشتر استفاده میگیرند و همین بیوزانی و سستی شخصیت، انگیزهی فساد است. زنی که نتواند شوهر خود را اسیر خویش کند، بهحتم اسیر مردی میشود. زنی که اسیر مردی شود، قید و بندی جز آن مرد نمیشناسد. مرد هرچه بیشتر با زن باشد، تازگی چهره و مردگی دل مییابد و زن در تماس با مرد، دلی زنده و چهرهای پیر مییابد. زن هرچه بیشتر در دست مرد بماند، زودتر شکسته میشود و مرد، هرچه بیشتر در دست زن باشد، طراوت بیشتری مییابد.
کوتاهی عمر زن، برای مرد شکستگی میآورد و عوامل طول عمر ـ بهویژه جداییها همانند جدایی در ایام پریود ـ برای هر دو، نعمت خاص است. با همهی اینها، زن در ویژگیهای خود ممتاز است و همیشه برای مردان دوستداشتنی، محبوب و بینظیر است.
زنانِ زیبا، کمال طبیعی یا اخلاقی دارند؛ ولی در کمال معنوی، به صورت غالبی قابل اطمینان نیستند، و این مقتضای حکمت الهی و عدالت اوست. کمتر زنی یافت میشود که در زیبایی کامل باشد و بیشتر زنان زیبا، در زیبایی خود کاستیهایی دارند. برخی زیباییها، بیمحتوایی خاصی را حکایت دارد و باطنی خوش در آن نیست. بیشتر زیبارویان تکبر دارند و حاضر نیستند بپذیرند زیباتر از آنان نیز وجود دارد. برخی زنان را نمیشود برای لحظهای با هزاران تُن شهد و شکر تحمل کرد و برخی با هزاران من زهر خوردنی میباشند. زنانی که زندگی مرفه دارند، به صورت غالب، مست و شیدا هستند و زنانی که دچار فقر میباشند و با آن دست و پنجه نرم میکنند، به صورت غالبی افسرده و خمود میگردند و در همین فضا باید از آنان توقع داشت، نه بیشتر.
نقش مدیریت دولتی در تأمین عفت عمومی
آنچه اسلام در روابط اجتماعی آن را حائز اهمیت فراوان میداند و در تمامی مسائل محرم، نامحرم، پوشش و رؤیت نسبت به حفظ آن اهتمام دارد، رعایت عفاف است. حفظ عفت در جامعه، نیاز به بنیانهای اجتماعی و زیرساختهایی دارد. برای نمونه، فقر و محرومیتها و پایین بودن فرهنگ، از عواملی است که عفت را تنزل میدهد و به تبع آن است که تلاش و کار نیز کاهش مییابد. کار و کوشش در برخی مناطق، تابع عامل اخلاق اجتماعی نیز هست. اگر در کشوری زرنگی به معنای زیردررویی و کلاه سر دیگران گذاشتن باشد، کمکاری رواج مییابد و درصد تولید پایین میآید. به عکس، اگر کشوری تعهد کاری، انضباط، وظیفهشناسی و قانونمندی داشته باشد، تولید آن بالا میرود. بر این پایه، میخواهیم بگوییم بالا رفتن ارزش کار و تولیدِ بالای برخی کشورهای غربی، به نوع پوشش و نیز سکس آنان ارتباطی ندارد.
البته در دنیای دریدهی کنونی غرب، که به معنویات، به صورت سیستماتیک دهنکجی میگردد و احکام الهی نادیده گرفته میشود و پردههای عفاف یکی پس از دیگری دریده میگردد، گاه مراعات جنس مرد در عفاف میشود. به هر روی، جوامع گوناگون حساسیتهای متفاوتی نسبت به عفاف مردان یا زنان دارند. بعضی جوامع نسبت به جنسیت مرد حساسیت دارند و گویی او را ناموس میدانند. به عکس، برخی دیگر، در مورد دختر است که حساسیت فراوانی نشان میدهند و دختر را ناموس میدانند؛ گویی که پسر یا مرد، مهم نیست. مذاق اسلام با هیچیک از ایندو فرهنگ سازگار نیست و قرآن کریم هیچگاه به هیچیک از دو جنس از جهت جنسیت، حساسیت نشان نمیدهد و به آن اهتمامی ندارد و ملاک برتری را تقوا و پاسداری ارزشهای انسانی و دینی میداند.
به هر روی، فقر مالی و در پی آن، کمبودهای نفسانی، به تهییج هوسها میانجامد و گاه در جامعهای ضرورت پوشش حداکثری را ایجاب میکند؛ وگرنه تراکم شهوت و حسرت، همراه با کمبود فضای ارضا، موجب اشتداد بیماریهای نفسانی، اباحهگری و دهنکجی به معنویات و نیز نارضایتی از زندگی و سیریناپذیری و احساس کمبود بیشتر میشود.
اگر زیرساختهای ازدواج، سالم نباشد و بیماریهای روانیِ آن، درمان نشود و آب کثیف و شور به فرد تشنه داده شود، ازدواج حتی وضعیت بحرانی جامعه را بحرانیتر میسازد. پیش از این نیز گفتیم اگر آلودگیهای درونی افراد، فراوان باشد یا عواملی چون جوانی، حرمان، حسرت، کمبود و فقدان ـ که به آلودگی ارتباطی ندارد ـ در میان باشد، ممکن است فرد با کمترین تخیلی، عملی خارجی را تحقق دهد. چنین افرادی به کسی میمانند که با دیدن شبحی خیالی، سکته میکنند؛ در حالی که اقتضای سکته در شبح وجود ندارد.
اگر جامعه از نظر احساسات روانی و جنسی، استاندارد لازم را نداشته باشد و احساسات روانی و جنسی آنان به صورت معمولی ارضا نشود و نیز در اینگونه مسائل سیر، اشباع شده و قانع نباشند و در یک کلمه، جامعه ناسالم و بیمار باشد، عطش جنسی بر افراد چیره میشود؛ به گونهای که برای سیرابی خود، هر آب کثیفی را با ولع میخورند. چنین تشنگانی، استانداردی را لحاظ نمیکنند. اگر جامعه، سالم و معمولی نباشد، بسیاری از حلالها برای آن ـ بهویژه اگر جامعهی جوانی باشد که جوانان آن، گاه با چشم خود دیگری را آبستن میکنند ـ به اعتبار ثانوی و عارض شدن مفاسد و گناهان، حرام میشود.
حکایت این جامعه، حکایت عالم و جامعهای عقبمانده است که بهخاطر جهل و نادانی مردمان نمیتواند و نباید مسائل علمی و بهویژه معرفتی را در میان آنان طرح نماید و این حکم، حکمی ثانوی است؛ وگرنه اصل این کار اشکال ندارد.
امتیاز ایرانیان و سیاستهای درست
کشور ایران، کشوری چهار فصل است و در تمامی فصلها رمق و هیجان دارد. هیچگاه جوانان آن بیرمق نمیشوند و همواره جوانانی نرمال و متعادل دارد. از نظر قیافه و زیباییشناسی نیز ایران از کشورهایی است که مردمی زیبا دارد و این بدان معناست که کشور کمبودی ندارد؛ ولی جامعه شیوهی استفادهی درست از آن را در اختیار ندارد و خشونتورزی در این زمینه، پیآمدی جز دینگریزی ندارد. باید دین بیپیرایه را با تنوعی که در الگوهای آن میتوان داشت، به مردم رساند و محیط را برای استفادهی مشروع زن و مرد با زیرساختهای لازم آن آماده کرد.
نخست باید برای دختران و پسران جوان، چند میلیون سوئیت سیمتری با حداقل امکانات لازم تدارک دید که تمامی دولتی باشد و به هیچوجه و در هیچ قالب، تملیک به شخص نگردد. زوجهای جوان تا زمانی که فرزند ندارند، در این سوئیتها زندگی میکنند و سپس در مرحلهی بعد، آپارتمانهایی پنجاهمتری با یک اتاق خواب کوچک ساخته شود برای کسانی که یک فرزند دارند و این آپارتمانها نیز در اختیار دولت باشد. در مرحلهی سوم، آپارتمانهایی هفتاد یا نود متری برای کسانی که فرزند بیشتری میآورند و آن آپارتمانها به متقاضیان واگذار شود؛ البته به شرط آنکه توان خرید عموم افراد جامعه بالا باشد؛ وگرنه همانها نیز میشود دولتی باشد. اگر مشکل مسکن به گونهی گفته شده حل شود، دستکم مشکل یکسوم از جوانان کشور ـ که به دلیل نداشتن مسکن و امکانات مناسب، ازدواج نمیکنند، ولی درآمدی مختصری برای تأمین هزینههای ماهانهی خود دارند ـ حل میشود.
امروزه در برخی جاها چاردیواری کوچک، نمور و تاریکی را که به طویله شبیهتر است، رنگ میکنند و ماهی دویستهزار تومان به شرط چند میلیون رهن، اجاره میدهند. اگر مبلغ این اجاره به هزینهی خرید طلا و لباس و شیربها و مراسم عقد و مانند آن اضافه شود، هزینهی ازدواج بسیار زیاد و سرسامآور میگردد و البته این منهای هزینهی زندگی مشترک است؛ در حالی که دوستیهای خیابانی و بیعفتی، به ارزش هزینهی چند آب میوه و بستنی تمام میشود؛ دوستیهایی که برخی از آن، به بیعفتیهای فاحش میانجامد.
مجلس شورای اسلامی باید چنین شرایطی را بحرانی اعلام کند و برای آن به صورت رسمی و با دعوت نظریهپردازان و طراحان، در فکر چارهجویی باشد و برای آن، تصمیمهای کلان بگیرد و قانونگذاری نماید؛ به گونهای که هزینهی ازدواج، ارزان و هزینههای فساد و فحشا با جریمههایی که برای آن لحاظ میشود، گران گردد. البته مردم ایران، ملتی نجیب هستند و همواره از دینداری و عفت حمایت میکنند و فسادها و ناآرامیها، برآمده از سیستم معیوب و بیمار زناشویی و ازدواج است.
همچنین هر کسی مزاجی در زناشویی دارد: یکی با یک همسر سیرایی مییابد و دیگری با چند همسر؛ از این رو نباید چند همسری با قوانین سختگیرانه روبهرو شود؛ ولی قانون باید مسیر عدالت را برای تمامی همسران لحاظ کند. تا وقتی که زیرساختهای ازدواج ـ با تنوعی که میتواند داشته باشد ـ فراهم نگردد، درست نیست که به مردم و جامعهی جوان سختگیری وارد شود؛ زیرا هرگونه سختگیری و خشونت، به بیماری مضاعف جامعه میانجامد.
ایجاد شغل برای جوانان نیز در راستای حفظ عفت است. امروزه سن بلوغ، رشد، تحصیل و کار، فاصلهی فاحشی با سن ازدواج دارد؛ بهطوری که جوانان باید ده تا پانزده سال، آن هم در سنینی که در اوج فشار شهوت جنسی قرار دارند، صبر کنند و برای این سالها هیچ راهکار مناسبی وجود ندارد. از سویی نمیشود جامعه را عقب نگاهداشت و جوان را از تحصیل بازداشت و به او توصیهی کار و ازدواج داشت. همچنین فردِ مکلف لازم است خود را از گناه حفظ کند و تمایلات خویش را کنترل نماید؛ ولی برای ایمن ماندن از گناه، واجب نیست ازدواج کند. ازدواج در هیچ شرایطی واجب نمیشود و امری است که به اختیار مکلفان گذاشته شده و امری ارشادی برای آنان است و اگر خود آنان خواستند، ازدواج را اختیار میکنند.
مجلس شورای اسلامی باید چنین مشکلاتی را چارهجویی کند؛ نه اموری که گاه به سازمانهای جزء بازمیگردد و رئیس ادارهای باید برای آن برنامه و تصمیمگیری داشته باشد. کشورهای غربی با آزادسازی روابط و اباحهگری و آموزش برای آن، این مشکل را به زعم خود و با آمیختهای از نادرستیها، تنظیم کرده و سیستم دادهاند؛ ولی جوان دینمدار اگر بخواهد راه آنان را نرود، نیازمند برنامهریزی از ناحیه مسؤولان است و سلامت وی و عفت او، به تنهایی و بدون پشتوانهی دولت، فراهم نمیشود.
به هر روی، لزوم عفاف مسألهای نیست که نیاز به اثبات داشته باشد و امری فطری است و جامعهی ما آن را به خودی خود پذیرفته است و به تبع آن، به پوشش نیز احترام میگذارد؛ ولی به بدپوششی و بدحجابی دچار است و این مسأله نیز عواملی دارد و تربیتهای آلوده، به آن دامن میزند و باید برای آن چارهاندیشی داشت و تربیتهای آلوده را از متولیان عالی تا درون خانوادهها تصحیح کرد.
جامعهی ما چنان بزرگوار است و شخصیت دارد که هیچگاه بیحرمتی به دین، مقدسات و عفاف انسانی نمیکند؛ حتی تودههای اندکی که نمیخواهند چندان دینمدار باشند، عفت خود را پاس میدارند. عفیف به کسی میگویند که خود را از منکرات و فحشا کنار میکشد و حفظ میکند. البته برخی سیاستگذاریها نیاز به طول زمان و تدریج دارد تا فرهنگ آن، زمینهی اجتماعی پیدا کند و برخی از مشکلات، روند طبیعی خود را طی میکند؛ همانطور که جامعهی ما در زمینهی عفت و پاکدامنی، ریشهدار است و در نهایت، بیماریها را در طول زمان، کنار خواهد زد.
روش حساسیتزدایی در مورد جنسیت
اسلام در تشریع احکام خود میخواهد آزادی و عفت عمومی را پاس بدارد؛ از این رو، برای حساسیتزدایی از جنسیت، باید به دامان احکام اولی اسلام بازگشت. آنکه در این احکام سختگیری مینماید (مانند نقابی که زن بر چهره میزند تا مردان را به سوی خود جلب نماید) بر عوامل تحریک مردان و زنان میافزاید و برانگیختگی شهوانی و حساسیت نفسانی را در میان مردان و زنان افزایش میدهد و در این صورت است که عفت عمومی خدشهدار میگردد. در جامعهی بیمار، باید بیماری را از این جوامع رفع نمود و رفع آن به افزودن حجاب زنان نیست؛ بلکه باید فرهنگِ ایمان، قداست، محبت و صفا را افزود و برای رفع مشکلات روحی و روانی افراد و ریشهکنی فقر و ناآگاهی، برنامهریزی و تلاش داشت.
جامعهای که بیست میلیون جوان عزب دارد، اگر نتواند فرهنگ ازدواج و کار را ترویج نماید، به فساد میگراید و کنترل آن از دست مدیران کارگزار خارج میشود. مدیران جامعه، جز با داشتن سیاست درست، نمیتوانند جلودار طغیان و فساد چنین جامعهای شوند. توقع دوری جوانان از گناه در چنین شرایطی ـ که آنان در زیر انواع فشارهای روانیِ ناشی از نداشتن کار مناسب و فقر اقتصادی به سر میبرند ـ انتظار پسندیدهای نیست. این مدیریت صحیح است که میتواند انقلاب اسلامی را از این چالش، گذار دهد.
امروزه بیست میلیون جوان با شهوت متراکم باید ظرف شش ماه تخلیه و خنثی شوند. البته جوانان ما نجیب و مؤمن هستند. آنان جوانان پاکی هستند که شب و روز مشغول درخواست و دعا میباشند تا بهگونهای بر شهوت خود فائق آیند. برخی از آنان آرزو دارند کسی از تلویزیون یا ماهواره و اینترنت بیرون آید تا مشکل خود را با او حل کنند؛ ولی میدانند که از آن نیز کاری که آرامش آورد، برنمیآید. برای این جوانان، باید مدیریت درست دینی داشت و حل این مشکل، نه در دست جوانان محجوب و نجیب، که در دست متولیان دین و جامعه است و انتظار آگاهی و مدیریت صحیحِ امکانات و فرهنگ را باید از آنان خواست.
همچنین زن اگر بهگونهای سالم تربیت نشود، نه میتواند در مواجهه با نامحرم سخنی بگوید و نه اگر کسی قصد تعدی به وی را داشت، میتواند در مقام دفاع از خود برآید؛ بلکه مظلومانه هیچ واکنشی از او بر نمیآید. چنین جامعه و چنان زنی متمدن نیست و از ادارهی خود و دیگری ناتوان میباشد؛ در حالی که اگر تربیت زن، سالم و زندگی وی درست باشد، وی میتواند کارهای خود و یا کارهای اجتماعی را با اقتدار انجام دهد. زن میتواند با پوشش مناسب بدون هیچگونه مشکلی در اجتماع راه برود و شغل داشته باشد و حتی در میادین ورزشی صاحب مدال شود و این مهم، بدون آزاداندیشیِ متولیان دینی کشور و آحاد مردم، ممکن نمیگردد.
منع بیمورد و برانگیختگی
گفتیم آزادمنشی و تقوا، راستای بلندی در اعتقاد و دیانت اسلام دارد. برای تحقق آزادمنشی، باید استعدادها را گسترش داد و بینشها را بالا برد و از ممنوعیتها کاست، تا جایی که جامعه به جایی برسد که هر کاری را بر اساس «علم» و «اراده» انجام دهد. برای آنکه جامعه به این بلوغ برسد، باید ممنوعیتها در آن کاسته شود. به طور مثال، چنانچه انسان عاقلی با کودکی در کنار سفرهای نشسته باشند که در آن همه نوع غذا یافت میشود و در آن هم ماست است و هم ترشی و هم گوشت قرمز است و هم گوشت سفید و فیلهی ماهی، انسان عاقل آزادانه، بر اساس آنچه میداند، دست به غذا میبرد و آنچه را که برای او مفید است میخورد و از آنچه ضرر دارد، پرهیز میکند؛ چرا که او عاقل، آگاه و دارای اراده است و هیچگاه آب را با چایی و ماست را با ترشی نمیخورد. اما کودکی که پای این سفره نشسته است، بر اساس آگاهی کار نمیکند؛ چرا که ماست را با ترشی مخلوط میکند و هردو را روی برنج و برنج را درون خورش میریزد و آن را با آب میخورد..
در جامعهی ما باید بینشها را بالا برد و همه چیز مباح را بر سر سفره گذاشت و ممنوعیتها را محدود به ممنوعیتهای واقعی شرع کرد؛ اما اگر بینشها پایین باشد، گریزی نیست که بر ممنوعیتها افزوده گردد و همانند آن کودک است که باید جلوی او گرفته شود تا آگاهی دیگری جایگزین جهل وی شود و با ارتقای بینش او، به چنان رشدی برسد که خوراک خود را بر اساس اراده و اندیشه برگزیند. در زمان طاغوت میگفتند رادیو حرام است، بعد از انقلاب گفتند ویدئو حرام است و هماکنون نیز ماهواره را حرام میدانند (البته این حکم درست است در صورتی که این ابزار، مروّج صدای باطل باشد)، اما با بالا بردن بینشهاست که ممنوعیتها پایین میآید. بله، در جامعهی عامیانهگرا، عقبمانده، بیسواد، بیمعرفت، فاقد ایمان و تقواست که باید ممنوعیتها را افزایش داد و چارهای از آن نیست؛ همانطور که با کودکی ناآگاه چنین برخوردی میشود؛ اما در جامعهای که بینشها بالاست، پیآمد برداشتن محدودیتها، کم شدن عقدهها، نگرانیها و ناآرامیها و افزوده شدن بر آرامش روانی افراد است.
با بالا رفتن بینشها، انسان عاقل و با اراده، تنها از چیزی که برای وی مفید است، بهره میبرد. دین و شریعت نیز بینشها را بالا میبرد و از ممنوعیتها میکاهد.
ممنوعیت و محدودیتهای بیحد و مرز و افراطی، به جای امنیت و مصونیت، فساد و تخریب را در پی دارد؛ چرا که از سویی: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» و از سوی دیگر: «الانسان حریص علی ما منع»؛ انسان بر آنچه که از آن بازداشته شود، حریص و به صورت مضاعف خواهان میگردد و چنین پنهان کاریهایی، جنس مقابل را به تجسس وا میدارد.
در تربیت فرزند نیز باید این اصل را مراعات نمود و باید مراقب بود که وی حساس نشود. باید اعتراف کرد جامعهی ما در تربیت فردی و اجتماعی خود به مسألهی زن حساس شده است. حکایت وی به دزدگیرهای اتومبیلی میماند که به صدایی، آژیر میکشد و پریدن پرندهای را آمدن دزدی میداند.
جامعهی ما نیز چون به زن حساس شده است، اگر صدای زن کمی بلند شود، مشکل پیدا میکند. بالا رفتن اندکی از صدای زن یا کوچکترین حرکت یکی از اندامهای وی، هرچند در ورزش صبحگاهی باشد، صدای افراد حساس را بالا میبرد؛ حساسیتی که نوعی بیماری است و از سوء تربیت فرد، حکایت دارد؛ حساسیتی که در زندگی هیچیک از پیامبران الهی دیده نمیشود و حضرت موسی و نیز حضرت ابراهیم و حضرت یوسف علیهمالسلام که ذکر آنان در ادامه خواهد آمد، چنین رویکردی در مواجهه با زنان نداشتهاند.
دیدن زن، سخن گفتن با او، همکار بودن با وی در محیطهای کاری و اداری و خندیدن وی، بدون ایراد است. آنچه اشکال دارد، بیماری، بیتقوایی، بیبند وباری، لاابالیگری و انحراف است. البته راه برطرف شدن این انحرافات نیز حساسیتزدایی از جامعه نسبت به زن و اشباع جنسی افراد در چارچوب قوانین بیپیرایهی شرع است و با برداشتن حساسیت از جامعه، سلامت به جامعه بازگردانده خواهد شد. گاه دیده میشود مردی به همسر خویش سفارش میکند مبادا در غیاب وی، در را به روی کسی باز کند و با نامحرمی سخن گوید یا او را ببیند؛ در حالی که اینگونه حساسیتبرانگیزیها موجب میشود آن زن حتی در روابط خویشاوندی و با محارم خود دچار مشکل گردد. برای درمان افراد و جامعه باید چنین حساسیتهایی را از جنسیت زدود؛ بدون اینکه به دام لاابالیگری، انحراف و فساد افتاد. این حساسیتها به گونهای حاد است که حتی سیاستمداران نیز از آن راحتی ندارند و گاه غیرت و تعصب دینی آنان برای اموری که شرع از آن منعی ندارد، انکار میشود و آنان را بدن غیرت و عصبیت دینی میخوانند.
همچنین اصرار بر تربیت آزادمنشانه، این امر را لازم ندارد که جامعه به عصمت گراید و هیچ زن و مردی در روابط اجتماعی خویش گناهی را انجام ندهند. همیشه برخی انسانهای بیمار هستند که افکار آلودهای دارند، اما پیش آمدن معصیت در چنین جامعهای ـ اگر جامعه در روند عمومی خود سالم و آزادمنش باشد ـ اندک است و نباید به سبب آن، جامعهی سالم را از آزادیهای خود محروم ساخت.
مرد بودن مرد
عفت زن و مرد در صورتی حفظ میشود که مرد به حقیقتْ مرد باشد و برای همسر خود مردانگی نماید و زن نیز به حقیقت زن باشد و برای شوهر خود زنانگی نماید. صفا، صمیمیت، مهر، محبت، اخلاق، نظافت، دانش، قدرت، معنویت و مردیِ مرد، سبب میشود زن عاشق وی و بیتفاوت نسبت به مردان دیگر گردد. مردی که عرق بدن خود را بشوید، لباس خود را منظم کند، شانهای بر سر کشد، عطری بر خود بیفشاند و همچون دامادی در مقابل عروس خود قرار گیرد، برای زن، یِکّه و تنها میشود و زندگیِ بسامان وی، مانع چشم دوختن زن به دیگر زندگیها و سایر مردان میشود و مهر و عطوفت را در نهاد زن و مرد پایدار میسازد و آنان را با وجود خود، از دیگران بینیاز میگرداند.
مردانِ مرد باید چنان باشند که چشم همسرانشان را از وجود خود سرشار نمایند و آنان را شیفتهی خود سازند و وجود زیبا و رعنای شوهر، پناه و لباسی برای آنان شود. مرد باید چنان باشد که زن، غیر از او را نبیند؛ یعنی زیبا، قوی، تمییز، شیرین و خلاصه مرد باشد و تمامْ قامت جلوی زن قرار گیرد که وجود وی باعث شود زن به مرد دیگری ننگرد و هوس غیر در سر نپروراند. اگر مردی کثیف و بداخلاق و سست باشد، زن چگونه به او رغبت نشان دهد. چنین مردی چون نمیتواند با مردی و مردانگی خویش زن را نگاه دارد، زن را به فساد میاندازد و باید پاسخگوی فساد وی باشد. این مردی و مردانگی مرد و کمالات اوست که میتواند چشم زن را به خود خیره سازد و جز نور او شعاعی از دیگری نبیند و او را یگانه آرزوی خود بداند.
زن نیز باید چنان توانمند تربیت شود که بتواند در خانه بیشترین لذت را به شوهر خود بدهد. این تفکر اشتباه است که آفرینش زن برای باروری و فرزندزایی است. قرآن کریم میفرماید: «نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ». این بدان معناست که زنان کشتزار (زمین) ـ به معنای اساس و بستر زندگی و بنمایهی ـ شوهر میباشند. زمین، همواره سرمایه بوده است و در کشت، بالاترین اهمیت را دارد. افزون بر این، «نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ» به این معناست که امنیت زن با مرد است و اگر زن شوهر نداشته باشد، امنیت از او سلب میشود؛ زیرا «لَکُمْ» اختصاص را میرساند و زنی که چنین اختصاصی ندارد، مورد مزاحمت دیگران واقع میشود. زن آزاد، سَمت و سویی ندارد و شخصیتی برای او نمیماند.
از سوی دیگر، اگر خانهای زن نداشته باشد، ویرانه است؛ زیرا سرمایه و تمامیت ندارد. تمامیت مرد، به زندگی اوست که بنمایهی آن، زن است. زنْ زندگی، و فرزندْ ثمرهی زندگی است، نه خود زندگی! زن نیز مرد را پشتوانهی خود دارد. زن اگر شوهر خود را مورد هجوم قرار دهد و شأن او را در جامعه لکهدار کند و حرمت و حیثیت او را خدشهدار کند، پشتوانهی خود را تخریب کرده است.
امروزه بسیاری از بیماریهای زنان ـ بهویژه بیماریهای روحی، روانی، عفونی و رحمی آنان ـ برآمده از ضعف اعصاب است و دلیل آن، این است که زن در خانه، خانم نیست و کار زنانه نمیکند و نمیتواند زنانگی خویش را عرضه نماید؛ بلکه تنها کارگر جامعه و کلفت خانه و مادر بچههاست و شب و نیمه شبی ندارد. هماکنون درصد بالایی از زنان دچار کمردرد، مشکل اعصاب، دردپا و دیگر بیماریها هستند؛ چرا که از زن بیشتر کار کشیده میشود تا اعمال زنانگی برای شوهر.
عملکرد جهادی زن
بیشترین سهم در تأمین سلامت زندگی، بر عهدهی زنان است. زنان، پدیدههایی هستند که نسبت به مرد از مقاومت و توان بیشتری در برابر موانع، سختیها و بیماریها دارند. آنان همچنین فرزندزایی و تولید نسل را عهدهدار میباشند. سلامت زندگی زنان، به سلامت زندگی مردان میانجامد. آنان در تمام زوایای زندگی حضور دارند. سلامت زنان، نقطهی ثقل برای سلامت هر زندگی است. زنان یا در نقش مادری و یا در نقش همسری، از تولد تا مرگ در تمامی شؤون زندگی دخالت دارند.
سلامت زندگیِ جامعه و سلامت زندگی مرد و زن، به مجاهدت و تلاشی است که زن در خانه برای شوهر خود انجام میدهد. سلامت جامعه ـ بهویژه در زمینهی عفت ـ به سلامت عملکرد جهادی زن در خانه بازمیگردد. زن در خانه باید برای شوهر خود آراسته و زیبا ظاهر شود و هرچه شگرد زنانه و اطفار برای جذب شوهر خود دارد، به کار گیرد تا یکی از تیرهای ظرافت وی به هدف بنشیند و مرد را به پای دار عشق و نشاط آورد؛ نه آنکه مانند عابدی زاهد برای شوهر خود باشد؛ وگرنه محیط جامعه به صحنهی پیکار دو جنس تبدیل میشود و جامعه میدان رزمایش نظام شهوت و نفس میشود و همه از احساس کمبود هرچه بیشتر رنج میبرند؛ با آنکه کشور ما هم زن فراوان دارد و هم مرد و دارای نسلی زیباست، ولی هیچیک نمیتواند از دیگری استفادهی درست و سالم برد.
مهمترین زیرساخت بعد از ایجاد ازدواج آسان و ارزان، آگاهیبخشی به بانوان برای ایجاد قدرت شگرد و دلبری برای همسر خود است. همان که اسلام از آن به جهاد زن یاد کرده است. بعد از حصول این زیرساختها، برای سلامت جامعه باید مسائل روبنایی را سامان داد. یکی از این مسائل، خیابانگردی است. درست است که زن و مرد برای انجام کار و اشتغال خود میتوانند در جامعه حضور یابند، ولی زن و مردی که بیجهت به خیابان میآیند و با نادیدهگرفتن حریم و حرمت خویش، خود را عرضه میکنند، سلامت جامعه را برهم میزنند و به عفت جامعه آسیب وارد میآورند.
با رفع مشکلات یاد شده، اگر کسی عفت جامعه را پاس ندارد، یا بیمار است و یا عناد برای فسادآفرینی دارد و میشود با او برخورد سخت داشت.
هرچه ازدواج، سختتر و گرانتر باشد، بیعفافی در جامعه فراوانتر میشود و گناه آن بر کسانی است که شرایط ازدواج را سخت میکنند؛ نه بر جوانی که فشار شهوت بر او چیره و غالب است. هماینک در جامعه تراکم شهوت وجود دارد و آبی که جامعه از آن استفاده میکند، شور و عفونی است و جز تشنگی مضاعف نمیآورد. برای حل این مشکل باید زمینهی ازدواج آسان را فراهم آورد و نیز به بانوان آموزش داد که سلامت مرد در دست اوست؛ چنانچه قرآن کریم میفرماید: «هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ». ظرافت فراز یاد شده، این است که نخست زنان را لباس برای مردان معرفی میکند و آنان را زمینهساز و طلیعهدار عفت مردان میداند.
زنان به مردان حصر توجه دارند؛ چرا که از دید روانشناسی، زن خود را در پرتو وجود مردْ کامل میبیند و از سوی دیگر، باید زن را همچون عضوی دانست که وجود مرد را کمال میبخشد و هیچیک بینیاز از دیگری نیست. قرآن کریم نیز هم زن را لباس مرد میداند و هم مرد را پوشش و محافظی برای زن میشمرد و هردو تعبیر در این زمینه برابر است. قرآن کریم حتی زنان را بر مردان پیشی داشته است؛ زیرا نقش آنان در محافظت از مرد، مهمتر است و نیز آنان مقاومتر از مردان میباشند.
.
آموزش بانوان
سلامت جامعه به سلامت زنان است و باید آموزشهای لازم در این جهت توسط بانوان انجام شود. زنان از همگون خود بهتر قدرت استماع دارند. برای نمونه، ساماندهی پوشش یا ازدواج موقت، باید توسط مربیان زن انجام شود، نه غیر آنان؛ زیرا دیگران در معرض اتهام قرار میگیرند. این زن است که میتواند در رابطه با مسائل زناشویی، به زن آموزش دهد که وارد آوردن آزار، درد و اذیتی که لذتآور باشد ـ مثل چنگ زدن و ویشگون یا گاز گرفتن زن یا شوهر ـ در صورتی که رضایت او را همراه داشته باشد، جایز است و میتوان گفت که نیکو نیز میباشد؛ مگر آنکه به نوعی بیماری روحی و روانی بینجامد.
زنان بهتر میتوانند انواع بهره بردن و تمتع زن و شوهر از یکدیگر را به همگنان آموزش دهند. هرگونه تمتع زن و شوهر از یکدیگر، در صورتی که نقص عضو یا درد و زیان بسیار را سبب نشود، جایز است.
همچنین صیغه یا نکاح موقت، از بهترین گزینههایی است که میتوان با ترویج و قانونمند نمودن آن، جامعه را از گناه و معصیت دور نمود و عفت عمومی را پاس داشت. متأسفانه اگر جامعه در عمل، به پیروی از دنیای غرب رو آورد و از آموزههای حیاتبخش دین ـ که ضامن حفظ آدمی از کژیهاست ـ دور گردد، نتیجه آن میشود که ازدواج موقت را مستنکر میداند و نسبت به فساد بیحس میگردد!
توانمندسازی جامعهی زنان
زن باید توانمند و قوی تربیت شود؛ چنانکه اگر فضای معصیت برای او پیش آمد و کسی قصد تعدی به او را داشت، نگوید اگر چیزی بگویم آبرویم میرود؛ بلکه اگر میتواند، به تناسب، چنان بر گوش شخص تجاوزگر بزند که زنگ سیلی همواره در گوش وی بپیچد و آن را هیچگاه از یاد نبرد یا اگر خود چنین قدرتی ندارد، فریاد برآورد و از باطل تمکین نکند.
زن باید بتواند از خویش دفاع کند و شوهر وی چنان آزادمنش باشد که زن، ترس آن را نداشته باشد که اگر شوهر بفهمد کسی قصد تعدی به او را داشته است، وی را طلاق دهد؛ چرا که این زن رعایت عفاف را کرده و از خود دفاع نموده و گناهکار، مرد فاسدی است که این زن را مورد قصد تعدی خود قرار داده است.
نباید گمان نمود که زنها ضعیف هستند و کاری از آنان بر نمیآید؛ چرا که در انقلاب اسلامی، ما شاهد تشکیل بسیج زنان، پلیس زنان، فدراسیونهای ورزشی زنان و تربیت زنانِ رزمیکار هستیم. گرچه وصف زنْ ریحانه است، اما ریحانه بودن، منافاتی با داشتن توان بر دفاع از خود ندارد.
زن، ضعیفه نیست؛ البته نباید از زن انتظار قهرمان شدن را داشت، اما او میتواند از خود دفاع نماید یا فریاد بزند؛ چرا که دستکم فریاد او مردان غیرتمند را به غیرت میآورد؛ وگرنه چنانچه همین مقدار توان از زنان گرفته شود، انسانهای فاسد، بر تعدی و تجاوز به آنان جری میشوند و مطمئن میگردند که آنان از عهدهی هیچ دفاعی برنمیآیند.
ما باید آزادمنشی و تقوا را به جامعه القا نماییم تا هر انسان نااهلی بداند اگر کوچکترین تعدی را به زنی نمود، سالم نمیماند. در این صورت است که نیازی به مأمور و پاسبان نیست و زن، خود میتواند از هستی و ناموس خویش دفاع کند. زن ریحانه است، اما ضعیف نیست. باید به زن، بالا بردن توان و مهارتهای دفاعی را آموزش داد تا بهراحتی تن به بیحرمتی ندهد. البته این امر، میان زن و مرد تفاوتی ندارد و مرد نیز باید در مقابل معصیت و گناه، قدرت دفاعی و بازدارندگی داشته باشد.
اقسام عفاف
عفاف در دو قسم «شکلی» و «محتوایی» مطرح است. عفافِ شکلی، پوشش مناسب و بهدور از جلفی، شهرت و تحریکبرانگیزی است. عفاف محتواییْ نجابت، پاکدامنی و حفظ حرمت انسانی خویشتن است. اگر کسی پوشش مناسب نداشته باشد، حریم انسانی خود را در شکلْ دریده است و به همین مقدار، بدون احترام شده است؛ بهگونهای که نگاه به اندامهای برهنهی چنین کسی اشکال ندارد؛ البته به شرط آنکه بیننده در معرض ریبه و فساد قرار نگیرد. کسی که عفاف محتوایی ندارد، خود را به فساد و فحشا آلوده میکند.
اسلام هم برای عفاف شکلی و هم برای عفاف محتوایی، برنامه و حکم دارد. در عفاف شکلی، پوشش تمامی اندام ـ بدون چهره و دستها تا مچ ـ را میخواهد؛ ولی اینکه این پوشش چگونه تأمین شود، نظری ندارد و سلایق را آزاد گذاشته و تابع محیطها و سنتهاست؛ مهم این است که جلف و سبکسرانه و نیز لباس شهرت نباشد و مستنکر و نیز آزار دهنده و تحریکبرانگیز و بدننما و شیشهای نگردد. عفاف محتوایی، مهمتر از عفاف شکلی است. اسلام در مرتبهی نخست، نجابت و سلامت زن با دوری از آلودگی و فساد را میخواهد و عفاف شکلی برای تحقق این مهم است؛ ولی همان را نیز میخواهد و مقدّمی بودن آن، همانند وضو برای نماز است که البته بدون آن، محقق نمیشود.
عشق عفیف
عشق، حفظ وصول به معشوق و داشتن اوست و کسی که معشوق خود را در اختیار ندارد و او را خواهان است، مشتاق میباشد، نه عاشق. شوق، طلب محبوب و عشقْ حفظ موجود است. عشق در مرتبهی نفس رخ میدهد و این نفس است که عاشق میشود. عشق میتواند به صورت باشد یا به سیرت و باطن و یا به حقیقت. حقیقت عشق در تمامی این امور، یکی است و تفاوتی ندارد. عشق عفیف، هر سه مورد یاد شده را در بر میگیرد میشود عشق به چهره و زیبایی و کمالات اندامی صورت گیرد و عفیف باشد و میشود عشق به سیرت باشد، اما عفیف نباشد؛ برای نمونه، فردی عاشق ستمگری بدسیرت باشد که به ریا ظاهری شایسته دارد.
عفیف به کسی گفته میشود که از عصیان، طغیان، اعوجاج و انحراف، خالی است و به گناه و تعدی نمیآلاید. عشق، خواه به صورت باشد یا به سیرت یا به حقیقت، اقتضای نشاط دارد و شخص را تازه میکند و خمودی و پژمردگی را از او دور میسازد؛ ولی زیادی عشق به صورت، و افراط در آن، اقتضای نفس اماره است و توان عقل را میکاهد. بدیهی است که زیادهروی در هر چیزی، حتی عشق، نامناسب است. عشق به صورت و زیباییهای اندامی، اگر با فجور و معصیت همراه شود، بهخاطر عشق نیست؛ بلکه برای خباثت نفس عاشق است. عشق در کسی که صفای باطن ندارد، به گناه و ستم کشیده میشود؛ وگرنه عشق به ظاهر و تماشای زیباییهای اندامی معشوق، اگر خالی از افراط باشد، خود بر صفای باطن میافزاید. عشق، دارای شدت و ضعف است و عشق به زیباییهای ظاهریِ معشوق، ضعیفترین مرتبهی آن است.
عشق چون در نفس جای دارد، حتی اگر به صورت و ظاهر تعلق گیرد، خودِ عشق فنا نمیپذیرد و از بین نمیرود. عشق چون وصف نفس مجرد و پایدار است، فنا ندارد و و این متعلق عشق است که از بین میرود، نه خود عشق. عشق به صورت، عیب و نقص نیست؛ بلکه حُسن و مصداق عفت است؛ ولی اگر با بدی و گناه همراه شود، به تأثیر از آن، آلوده میگردد و مورد نکوهش است. عشق به صورت، سبب تازگی و نشاط نفس است؛ چنانچه به گناه نیالاید و عفت و پاکدامنی حفظ شود.
هستی و پدیدههای آن، تمامی در عشقِ طبیعی هستند و نمیتوان کسی را از این معرکه بیرون دانست. عشق با درد، سوز، فراق، وصال، سوزش و سازش همراه است. مسیر عفاف، ترویج عشق عفیف و آموزش مهارتهای عشقورزی به افراد جامعه است.
کامیابی و فرزندپروری
کامیابی، لذت و معاشقه، اصل اولی در زندگی زن و شوهر و پایهی فرزندپروری است؛ چرا که اگر کامیابی با قوت تمام انجام گیرد، فرزند حاصل از آن نیز دارای قدرت و توانایی و با نیرومندی و توانمندی بسیار خواهد بود و نیز تناسب اندام و زیبایی در دورهی جنینی مییابد. جامعهی اسلامی همانگونه که به گریه نیاز دارد، به شادی و فرح نیز نیازمند است و باید غم و شادیْ به تناسب در روان آدمی قرار گیرد تا او را در حد اعتدال نگاه دارد. اگر شادی بیش از حد لازم و خارج از تناسب باشد، زیانبار است؛ همانطور که اگر غم از حد خود درگذرد و از حالت اعتدال خارج شود، افسردگی میآورد.
طرح شادمانی دینی
اسلام نه تنها با نشاط، کامجویی و شادمانی مخالفتی ندارد، بلکه آن را امری طبیعی و نیازی فطری میداند و در موارد فراوانی آن را تشویق کرده و برای آن، ثوابهای فراوانی قرار داده است؛ اما با دولت نداشتن اهل حق و گرفتاری اولیای معصومین علیهمالسلام در اوج غربت، تقیه، تنهایی و مظلومیت، همین که آنان بقا، پایندگی و زنده بودن شیعه را ضمانت نمودهاند و این نهضتِ پر دشمن و خونین، تاکنون برپا مانده است، خود معجزهای است که مدیون درایت اولیای الهی علیهمالسلام میباشد. این در حالی است که همهی زورمداران و زرخریدان، تنها این مکتب فکری را مزاحم خودکامگیها و دنیاطلبیهای خویش میدیدند و همهی آنان به مدد هم، بر آن بودهاند تا ریشهی این اندیشه را به خشکی گرایانند و مجال جولان را برای دولت باطل فراهم آورند و اهل حق را به انزوا کشانند. اهل باطل با میدانداری کامل، به ترویج مرام باطل خود میپرداختند و سعی میکردند آب زلال اندیشهی دینی را به لجن بکشانند. شیعه در آن زمانها دولت نداشته و به غربت مبتلا بوده است و امور شادیآفرین و نشاطبخش، با همهی انواع و اقسامی که دارد، تنها در امور حرام استفاده میشده و جامعه کمتر مورد حلالی برای آن سراغ داشته است.
نداشتن دولت و پیشامد این محدودیتهای مضاعف و سخت، سبب شده است طرح شادمانی دینی، صورت عملیاتی به خود نگیرد. اسلام هیچگاه با انواع کامیابیها مخالف نبوده و مرزهای آن را با دقت روشن نموده است. دین اسلام را باید تنها دین کامیابی ـ اعم از کامیابی مادی و مجرد ـ دانست؛ چنانکه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید:
«از دنیای شما سه چیز برای من دوستداشتنی است: زنان، بوی خوش، و نور چشم من در نماز قرار داده شده است.»
زن، عطر و نماز، همه کامیابی است، که هم لذتبری مادی را شامل میشود و هم استفاده از لذایذ معنوی و مجرد را. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نور چشم خود را در نماز و سجاده میداند و سجاده، مانع از بهرهوری وی از زن و عطر ـ که قدرت جنسی را مضاعف میسازد ـ نیست. اگر امروز مسلمانان در امور جنسی از عقدههای روانی و حسرت رنج میبرند و نوامیس آنان که در چند لایه لباس و چادر خود را پنهان نمودهاند، امنیت ندارند، از این روست که از سیرهی پیامبر خویش به دور افتادهاند و مشی عالمانه و مورد پسند شریعت، در زندگی خود ندارند و روشهای کامیابی را نمیدانند.
کامیابی است که سلامت اجتماعی و روحی و روانی را به مردم هدیه میدهد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله کنار محراب خود «نساء» و «طیب» را نیز داشت و از آنها بهره میبرد. آن حضرت صلیاللهعلیهوآله عطر را برای همسر استفاده میکند و همسر را برای اینکه بر گزاردن نماز توانایی داشته باشد! نمازی که با دلی آرام خوانده شود و نه با قلبی سرشار از عقده، کمبود و حسرت. کامیابیهاست که انسان را به معنویات میرساند و انبیا و اولیا علیهمالسلام بهترین این نعمتها را داشتند. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام بهترین زن عالم، حضرت زهرا علیهاالسلام را دارد که هیچ حوریِ بهشتی همسان ایشان نمیگردد. در بُرد انسانهای عادی و معمولی نیز قرآن کریم میفرماید: «مردم را دوستی و میل شهوات نفسانی، همچون تمایل به زنها و فرزندان و همیانهایی از طلا و نقره و اسبهای نشاندار نیکو و چارپایان و مزارع، در نظرْ زیبا و دلفریب است. آن متاع زندگانی (فانی) دنیاست و نزد خداست بازگشتگاه نیکو.»
خداوند امور دنیوی را زینتی برای مردم قرار داده و زینت بودن دنیا و لذت بردن از آن، امری است طبیعی و فطری که در نهاد و روان بندگان نهاده شده است و شریعت، تنها مردم را از حرمان و عصیان بازمیدارد، نه از کامیابی، شادمانی و لذت طبیعی. حضرت خاتمالمرسلین صلیاللهعلیهوآلهمیفرماید: «من از دنیای شما سه چیز را اختیار نمودم: زن، عطر و نور چشم من در نماز است.» با این بیان، حضرت صلیاللهعلیهوآله هم کامیابی مادی و هم کامیابی معنوی را تأیید میکند و میفرماید وی که در مقام خاتمیت است، از هردو بهره میبرد و جالب اینکه بیان حضرت میرساند: تنها نباید در لذات مادی غرق بود و فقط « حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ» را دریافت، بلکه معراج معنوی را باید در طول لذات مادی جستجو نمود و بر آن بود تا قلهی کمالات معنوی و قرب ربوبی را فتح کرد. در کامیابی و استفاده از لذات نیز باید از فساد و فسق و فجور در بهره بردن از هر لذتی، دوری کرد و لذات حلال را پیجو بود.
این روایت نبوی که میگوید «من از دنیای شما زن و عطر و نماز را اختیار کردم»، میرساند که اولیای الهی اگرچه زمینی هستند، آسمانی میباشند و با آنکه آسمانی میباشند، زمینی هستند. هنر در همین است که اولیای الهی نیز بسان دیگران زندگی معمولی دارند، و حال آنکه عرش را نیز در زیر پای خود دارند. در شناخت اولیای الهی باید همهی وجوه و ابعاد شخصیتی آنان را در نظر داشت و توجه به بُعدی، سبب غفلت از بُعد دیگر نشود و نباید آنان را مُثلهوار دید.
به هر روی، سخن این است که مهندسیِ «شادمانی دینی» یک ضرورت اجتماعی است. قرآن کریم در یکی از آیات خود، چنین بیدارباش میدهد:
«بگو چه کسی زینت خداوند را که برای بندگان خویش آن را بیرون آورده و نیز روزیهای پاک را حرام ساخته است؟ بگو چنین زینتهایی برای کسانی است که در زندگی دنیایی، ایمان آوردهاند و در روز قیامت، خالص میباشند. ما آیات و نشانههای خود را برای کسانی که خردورزی نمایند بدین گونه تفصیل میدهیم.»
چه کسی طیبات را ـ آن هم برای مؤمنان و آن هم در زندگی دنیوی ـ حرام کرده است؟ طیباتی که در اینجاست و رزق خداست، در آخرت چه صفایی دارد و چقدر بیشتر میشود و به گونهی «شرابا طهورا» جلوه میکند. ما این مطالب را توضیح میدهیم برای آنان که از نیروی عقل مدد میگیرند و میفهمند. باید توجه داشت که لسان این آیه، هشدار و تهدید است. شادمانی و نشاط و استفاده از برانگیزندههایی همچون غنا و رقص سالم، بهویژه برای همسران، در زندگی از رزقهای طیّب است که نباید خود را از آن محروم ساخت و خمودی و یأس را ـ که از خبایث است ـ به جای آن، بر خود چیره ساخت؛ بهویژه آنکه حاکمیت نظام ولایی، با دولت خود، بسیاری از امور را طیّب و طاهر میسازد؛ زیرا آن امور، دیگر ابزاری در دست جبههی باطل نمیباشد.
توجه به چنین اموری است که پایانناپذیری فقه و شناخت اولویتها در مباحث فقهی را مینمایاند. از سادگی است که کسی بپندارد چند کتاب فقهیِ عالمان گذشته ـ که بیشتر مطالب آن تکراری است و البته با همهی عظمتی که دارد ـ برای اجتماع امروز بسنده است؛ چرا که با بسیاری از سخنان گذشته، شاید نتوان روستایی از روستاهای امروز را نیز اداره نمود؛ چرا که نوع گزارههای فقهی پیشین، در زمانی گفته شده است که حکومت غیر دینی بر آن سایه افکنده بوده یا از موضوعاتی سخن میگویند که به مرور زمان و با پیشرفت علم، تغییر و تحول یافته است. البته فرهنگ و سخن شیعه در هر زمینهای کلام اول است؛ زیرا دویست و هفتاد سال پشتوانهی عصمتی، آن هم عصمت فرازمانی دارد؛ اگرچه فهمیدن و درایت کلام معصوم آسان نیست و از سادگی است که کسی بپندارد میتوان کلام معصوم را بهراحتی دریافت. فقه از فهم حقوق مردم بر خدا و حقوق خدا بر مردم و حقوق مردم بر مردم و جامعه سخن میگوید و فهم این حقوق با همهی کثرتی که دارد، فکری تیز، دقتی ریز، قلبی صاف و نهادی پاک و ملکهای قدسی میخواهد.
در گذشته، دولت و حاکمیت در دست مخالفان شیعه بوده است و به تبع، سیاستهای حاکم بر غنا و آلات موسیقی و دیگر ابزار شادمانی و نشاطبخشی را آنان مدیریت میکردند. از سوی دیگر، فاجعهی کربلا داغی بر دلها گذاشت و شیعه را برای همیشه داغدار نمود. این امر برای نمادهای تقوا و ولایتپذیری، که به حقیقتِ ولایت رسیده بودند و میدانستند که بر صاحبان ولایت چه گذشته است، بسیار سخت و سنگین بوده است. غم غربت و مظلومیت امام حسین علیهالسلام عالمان شیعه را از رمق انداخت. نه تنها در گذشتهی دور، بلکه در زمان رضاخان ملعون، مردم به زیرزمینها میرفتند، درها را میبستند، پردهها را میانداختند و سر بر زانو میگذاشتند و در غم مولای خویش، حسین علیهالسلامزار زار گریه میکردند و اشک غم میباریدند؛ اما امروزه که نظام اسلامی و شیعی به رهبری حضرت امام خمینی رحمهالله، حاکمیت یافته است، میتوان مهندسی طرح «شادمانی دینی» را کلید زد. برنامهریزی برای جشنها و ارایهی طرح شادمانی، ضرورتی برای امروز است. هنوز «شادمانی دینی» در جامعهی ما طرح ندارد و شناسهی خود را نیافته است.
مردم جامعهی ما از چشیدن «طعم شادی» در پرتو «طرح شادمانی دینی» بیبهرهاند و به خود، شادمانی دینی نمیبینند؛ از این رو، چه بسیار جوانانی که به کوچکترین محرّکها و با ترفندهایی، به انواع شادی و امور نشاطآور کاذب، پاسخ مثبت میدهند.
از هماکنون باید در اندیشهی طراحی کارکردهای بایستهی شادیآفرینی دینی در انواع گوناگون آن بود و چنان تنوع شادیآفرینیِ مذهبی و نشاطآوری داشت که بتوان آن را به غیر مسلمانان نیز ارایه داد و آنان را به سوی این کالای دینی و فرهنگیِ مسلمانان فرا خواند. هریک از گریه و شادی، باید جایگاه ویژهی خود را بیابد و در مورد این دو، باید به عدالت رفتار نمود و آن را قانونمند کرد و حزن و شادی را از معصیت و گناه دور داشت.
دین سهله و سمحه
دین، روش زندگی است و هدف آن، هدایت انسانها در مسیر طبیعی خود میباشد. دین، پدیدهای آزادیبخش است، نه اسارتآور. دین بیپیرایه و سالم، مردم را در مسیر طبیعی خود، همواره رو به پیش و به سوی کمالِ عالی میبرد. شریعت اسلام، دین سهله و سمحه است؛ اما باید توجه داشت که گشایش در دین، به معنای بیقانونی نیست؛ بلکه گشایش در عین قانون است. دین میگوید همه چیز مباح و رواست؛ مگر امور چندی که با عنوان محرّمات شناخته میشود. قانونمندیِ شریعت، مانند قانون راهنمایی و رانندگی است که رعایت آن، گشایش در مسیر را سبب میشود و از ترافیک و تصادف و مرگ جلوگیری میکند. این احکام، بسان لنگرِ کشتی انسانی است که نبود آن، نوع انسانها را به تلاطم میکشاند.