در جاي
خود ثابت شده است كه حقايقي مانند عرش، كرسي، لوح، قلم و... از ناحيهي
قرآن كريم و انبياي الهي آموزش داده شده و همانند ساير موضوعات ديني و احكام
محكم الهي از اساس و بنيان استوار و پابرجايي برخوردار است؛ خواه انسان
قدرت درك آن را به دست آورد يا از آن بي خبر بماند.
پس اطّلاع
و عدم اطّلاع، اثبات علمي و عدم آن و يا وصول عرفاني و عدم وصول و
مشاهدهي آن در اصل تحقق عيني اينگونه حقايق خدشهاي وارد نميآورد و عدم
درك و دريافت ما نميتواند دليل و حجّت بر عدم وجود چنين حقايق ديني و
عيني قرار گيرد و اين امري واضح و آشكار است.
دو
ديدگاه متفاوت
به طور
كلي در طول تاريخ انديشههاي اسلامي، دانشمندان و عالمان ديني نسبت به
اين موضوع دو نظرگاه كاملاً متفاوت داشتهاند.
ديدگاه
نخست كه از سوي بسياري از عالمان شريعت مطرح شده، اين است كه همهي
اين امور وجود خارجي و مصداق عيني ندارد، بلكه از كنايات شرعي و مفاهيم
كلي است.
همچنان
كه نسبت مجيء (آمدن) و دست و چشم و جسم و صفاتي همانند آن به پروردگار
عالميان كه در لسان شريعت و قرآن آمده حمل بر كنايات شرعي از قبيل قدرت
و علم و ديگر صفات ميشود. همچنين براي واژهها و مفاهيمي مانند: عرش و
كرسي و لوح و قلم نبايد وجود خارجي و مصداق عيني قايل شد؛ بلكه تنها بايد
چنين واژهها و مفاهيمي را بر كنايات حمل نمود.
ديدگاه
دوم كه تحقيقي و مستدل است، اين است كه هر يك از موضوعات ياد شده،
عناوين وجودات علمي و مصاديق عيني و خارجي است كه از واقعيت غيبي عالم
وجود حكايت ميكند و هر يك گوياي عوالمي نفسي، مصاديقي عيني و پديدههايي
خارجي است؛ به گونهاي كه برخي از آن از وجودات تجردي ـ غيبي همچون
روح و عقل برخوردار است و برخي ديگر داراي عوالم تمثلي يا مادي ميباشد و
برخي ديگر هم از عوالم تجردي و هم از عوالم مثالي برخوردار است.
نقد
و بررسي ديدگاه نخست
عدم احاطه
و قدرت علمي بر درك اينگونه امور دليل بر كنايي بودن آنها نيست. ما
نبايد ناتواني و ضعف خود را نسبت به درك و يا وصول اين حقايق، دليلي بر اعتباري
بودن آن بدانيم؛ زيرا ضعف، ناتواني و عدم درك ما ارتباطي با واقعيات اشيا
و موجودات ندارد.
كنايي
بودن دست و جَنب و جسم حق نميتواند دليلي بر كنايي بودن تمامي مصاديق
غيب باشد؛ زيرا ملاك تمايز اين دو نوع از مفاهيم، برهان و شرع است. برهان
ميگويد براي خدا جسم، اعضا و جوارح نيست. سنت و شريعت نيز اين امر را
بخوبي بيان كرده و حق را از تمامي عوارض مادي منزه و دور داشته است؛ در
حاليكه چنين برهان و دليل شرعي نه تنها دربارهي واژههايي از قبيل عرش
و كرسي وجود ندارد، بلكه ميتوان براي اثبات وجود خارجي آن برهان و سنت
را دليل آورد و برهان و شريعت محال بودن و يا كنايي بودن اينگونه مفاهيم
را براي حق اثبات ميكند وگرنه دليلي بر محال بودن و كنايي بودن اين
حقايق نداشتيم. از اين رو، اگر بتوان در برهان خدشه وارد نمود و آن را به
نحوي تنظيم كرد كه موافقت شريعت را جلب نمايد و عالم مثالي را به حق
سرايت دهيمـ به اين بيان كه: عالم مثال را از عالم عبودي و امكاني و
خلقي به عالم ربوبي و وجوبي گسترش دهيم ـ در اين صورت، باكي از اثبات
امكان رؤيت حق و ديگر مراتب لقا براي حق نميماند و آياتي كه در اين
رابطه در قرآن كريم آمده است ـ كه بيش از بيست آيه را شامل ميشود ـ
بخوبي جايگاه و معناي خاص خود را مييابد. بنابراين، مقايسهي اينگونه
واژهها با واژههاي ديگر درست نيست، گذشته از آنكه در تمامي آن، وحدت
جهت دنبال نميشود، مگر آنكه برهان كامل و يا ظواهر شريعت ما را از آن باز
دارد.
پس به
صرف اينكه دست و چهره و جسم ظاهري براي حق امكان ندارد نميتوان هرچه
را كه در حيطهي فهم ما قرار نميگيرد بر كنايه و مجاز حمل نمود و آن را
توجيه كرد و براي اقناع و رضايت نفس خود، سخن از اعتباري بودن آن سر داد.
اظهار
نظرهايي كه در اين زمينه در طول حيات اسلام از ناحيهي عالمان دين،
متكلّمان شيعه و اهل سنت و يا فيلسوفان اسلامي و عارفان به ما رسيده ـ با
كمال احترام و بلندي مقامي كه دارند ـ قابل اعتماد نيست؛ زيرا گذشته از آن
كه وصول به اين حقايق به طور ملموس و عيني مورد نظر و همّت و كوشش آنان
نبوده است، گفتههاي آنان گويا و در بردارندهي جهت مصداق يابي و كشف
عيني اينگونه عناوين نيست، بلكه چيزي بيش از برداشت مفهومي از مستندات
كتاب و سنت نميباشد و جز اطلاعات كلي و عمومي ارزش علمي ديگري ندارد و
تنها داراي جهت تعليمي، تطبيق مفهومي و يك رشته الفاظ و تغيير عبارت است
كه از آن نتيجهي روشني به دست نميآيد و با اندك تأمّلي يا عدم صحت و
بي اساسي بيشتر نظرگاههاي آنان روشن ميگردد يا به هيچ وجه قابل ادراك
و ارايه و تبيين نيست كه در ادامه بيان و نقد آراي هر دو گروه ياد شده از
عالمان خواهد آمد.
نقد
و بررسي تعريفهاي مفهومي و ذوقي
برخي از
ديدگاههاي ارايه شده در اين مورد تعريفهاي مفهومي و لفظي است كه از
ظاهر قرآن و سنت بهطور ناقص و نارسا گرفته شده و با استحسانات ذوقي آميخته
گرديده است كه ميتوان نام آن را تعريفهاي ذوقي مفهومي گذاشت و بايد آن
را كنكاشي بيهوده در لابهلاي الفاظ و عبارات دانست كه هرگز ارزش علمي
ندارد و با يافتههاي مصداقي و معرفت حقايق عيني مطابق نيست.
آنان به
صورت غالب اين مقولات را بر علم حق و مراتب آن حمل مينمايند و كرسي عرش،
لوح و قلم را علم حق ميدانند كه به اعتبار مراتب متفاوت آن، نامهاي
گوناگوني يافته است كه البته اين امر چيزي جز عجز از درك حقايق اينگونه
امور را اثبات نمينمايد و گويي ديواري كوتاهتر از علم حق دست يافتني نيست
كه تمامي اين مفاهيم را به آن باز گشت داده ميشود و با آن توجيه و
تأويل ميگردد.