درباره پایگاه  اضافه کردن به علاقه مندیها  نقشه سایت  صفحه اصلی
 

صفحه اصلی


نقد رويكردهاي كلامي در انديشه‌ي ديني

بشر براي‌ درك‌ حقايق‌ و شناخت‌ واقعيت‌ها راهي‌ بس‌ طولاني‌ را طي‌ كرده‌ است‌، ولي‌ هنوز بعد از گذشت‌ هزاران‌ سال‌ معلوم‌ نيست‌ كه‌ در چه‌ حد فاصلي‌ از اين‌ مسير قرار دارد و به‌ كجاي‌ آن‌ رسيده‌ است‌. همه‌ مي‌روند، همه‌ مي‌گويند و همه‌ از علم‌ و انديشه‌ سخن‌ به‌ ميان‌ مي‌آورند، ولي‌ معلوم‌ نيست‌ كه‌ هنوز چه‌ مرحله‌اي‌ از شناخت‌ و يافت‌ بر انديشه‌ي‌ بشر حكومت‌ مي‌كند.

علّت‌ اين‌ امر آن‌ است‌ كه‌ هر فردي‌ طريقي‌ را برگزيده‌ است‌ و آن‌ را به‌ پيش‌ مي‌برد و در اين‌ طريق‌، تنها خود را مي‌بيند و به‌ خود مي‌انديشد و تنها خود را معيار شناخت‌ مي‌داند، مگر شخص‌ منصف‌ و فهميده‌اي‌ كه‌ شايد نظاره‌اي‌ به‌ ديگران‌ داشته‌ باشد.

همين‌ ويژگي‌ و خصوصيت‌ بشر علت‌ بسيار مهمي‌ براي‌ تمايز فكري‌ و خطوط‌ مشخص‌ انديشه‌ و تعدد افكار و كثرت‌ عقايد و تشكيل‌ مكتب‌ و ابتكار و خلاقيت‌ گشته‌؛ هرچند عوامل‌ طبيعي‌ و قسري‌ ديگري‌ در اين‌ زمينه‌ خالي‌ از نقش‌ و انگيزه‌ نبوده‌ است‌.

آيا اين‌ گونه‌ انديشيدن‌ و گوناگوني‌ در بينش‌ به‌دور از همراهي‌ ديگران‌، تنها راه‌ اساسي‌ طي‌ طريق‌ آدمي‌ است‌ يا راه‌ ديگري‌ براي‌ بشر وجود دارد كه‌ آدمي‌ تمايل‌ چنداني‌ به‌ آن‌ يا به‌ شناخت‌ آن‌ نشان‌ نداده‌ است‌؟

براستي‌ گام‌هاي‌ برداشته‌ شده‌ي‌ بشر در اين‌ گوناگوني‌ موجود كدام‌ و چه‌ مقدار است‌؟ آن‌ گام‌هاي‌ فلسفي‌ و انساني‌ كدامند و هر يك‌ چه‌ مي‌گويند؟ مقايسه‌ آن‌ها چگونه‌ است‌ و بعد از مقايسه‌ چه‌ خواهد شد؟ در اين‌ زمينه‌، موضوعات‌ بسيار ديگري‌ بر سر راه‌ بشر قرار دارد كه‌ دقت‌ و تأمل‌ بسياري‌ را طلب‌ مي‌كند.

در يك‌ تقسيم‌بندي‌ كلي‌، مكتب‌هاي‌ مشهور فكري‌ كلاسيك‌ و انديشه‌هاي‌ الهي‌ كه‌ ارزش‌ فكري‌ و توان‌ عملي‌ و موقعيت‌ اجتماعي‌ براي‌ انسان‌ و جامعه‌ داشته‌ را مي‌توان‌ به‌ پنج‌ بنياد كلي‌ و مكتب‌ اساسي‌ كه‌ هر يك‌ داراي‌ زمينه‌هاي‌ مختلف‌ با ويژگي‌هاي‌ متباين‌ هستند تقسيم‌ كرد و براي‌ هر يك‌ ترسيم‌ مستقل‌ و زمينه‌اي‌ كلي‌ و شالوده‌ي‌ جداگانه‌اي‌ قرار داد؛ زيرا هر يك‌ حريم‌ و مرز متفاوتي‌ دارد. هر يك‌ از اين‌ها نيز خود داراي‌ شاخ‌ و برگ‌ها و انشعابات‌ فراوان‌، با انگيزه‌هاي‌ ممتازي‌ است‌ كه‌ بررسي‌ آن‌ها امر به‌ درازا خواهد كشيد و از اين رو ما تنها در اين نوشتار به بررسي و نقد رويكرد كلامي در شناخت حقليق مي پردازيم.

پنج‌ مكتب‌ كلي‌ و مشهور انديشاري‌ بشر از اين‌ قرار است‌:

نخست‌ ـ كلام‌؛

دوم‌ ـ فلسفه‌ي‌ مشايي‌؛

سوم‌ ـ فلسفه‌ي‌ اشراق‌؛

چهارم‌ ـ فلسفه‌ متعالي‌؛

پنجم‌ ـ عرفان‌.

انديشه‌هاي‌ كلامي‌

كلام‌ و انديشه‌هاي‌ سطحي‌

ابتدايي‌ترين‌ و سطحي‌ ترين‌ فكر و انديشه‌، علم‌ كلام‌ است‌. كلام‌ صوري‌ترين‌ سبك‌ جهت‌يابي‌ در مسايل‌ اعتقادي‌ و فلسفي‌ است‌ كه‌ زمينه‌هاي‌ نقلي‌ بسياري‌ دارد و در واقع‌، بايد اين‌ علم‌ را از علوم‌ نقلي‌ به‌ حساب‌ آورد.

متكلّم‌ به‌ كسي‌ گويند كه‌ از مسايل‌ اعتقادي‌ و مباني‌ اصولي‌ دين‌ بحث‌ مي‌كند و داعيه‌ي‌ استدلال‌ سر مي‌دهد؛ با آن‌ كه‌ هيچ‌گاه‌ خيال‌ استقلال‌ فكري‌ و تخطي‌ از ظواهر شرع‌ را به‌ خود راه‌ نمي‌دهد. او هرگز از ظواهر شرع‌ دور نمي‌شود و خود را از آن‌ جدا نمي‌بيند و تمامي‌ مسايل‌ فكري‌ و فلسفي‌ را در قالب‌ ظواهر ديني‌ ـ آن‌ هم‌ در حد فهم‌ خود ـ جاي‌ مي‌دهد و تعدي‌ از آن‌ را بر خود روا نمي‌دارد. مشكلات‌ ذهني‌ خود را با توجيه‌ و تأويل‌ يا سكوت‌ و سد باب‌ فكر به‌ گونه‌اي‌ مصالحه‌ مي‌كند و به‌ خيال‌ خود آن‌ را برطرف‌ مي‌سازد.

كلام‌، به‌ معناي‌ گفته‌ شده‌، در واقع‌ از علوم‌ نقلي‌ است‌ و در جرگه‌ي‌ علوم‌ عقلي‌ به‌ شمار نمي‌آيد؛ زيرا متكلّم‌ مدعا و اعتقاد خود را تنها از ظواهر شرع‌ مي‌گيرد و به‌ دنبال‌ دليل‌ ديگري‌ نمي‌رود كه‌ اين‌ روش‌ خود تبعيت‌ صرف‌ از ظواهر شرعي‌ است‌ و هرگاه‌ تعارضي‌ ميان‌ حكم‌ عقل‌ و برهان‌ با ظاهر دليل‌ شرعي‌ پيش‌ آيد، ظاهر را حاكم‌ بر عقل‌ مي‌داند و دليل‌ را طرد يا توجيه‌ مي‌كند و يا از نو دليلي‌ كه‌ با ظاهر مناسب‌ باشد مي‌سازد و در واقع‌ خود را به‌ نوعي‌ راضي‌ مي‌كند و از بحث‌ تحقيقي‌ و استدلالي‌ روي‌ بر مي‌گرداند.

بحث‌ از مبدء و معاد و مسايل‌ گوناگون‌ مربوط‌ به‌ اين‌ دو امر، با شيوه‌ي‌ گفته‌ شده‌ را كلام‌ گويند. اين‌ نام‌ با اين‌ علم‌ رابطه‌ي‌ اساسي‌ ندارد و تنها از رابطه‌اي‌ صوري‌ برخوردار است‌؛ زيرا اولين‌ بحث‌، درباره‌ي‌ مسأله‌ي‌ كلام‌ به‌ زبان‌ متكلّم‌ بوده‌ و از آن‌ پس‌، چنين‌ بحث‌هايي‌ نام‌ علم‌ كلام‌ به‌ خود گرفته‌ است‌ وگرنه‌ جهت‌ فكري‌ يا نكته‌ و رمزي‌ ميان‌ اين‌ اسم‌ و علم‌ وجود ندارد.

متكلّمان‌ در طول‌ چند صد سال‌ گذشته‌؛ بويژه‌ زمان‌هاي‌ پيشين‌، بر ذهن‌ و انديشه‌ي‌ جامعه‌ي‌ اسلامي‌ و مسلمين‌ حاكم‌ بوده‌؛ به‌ طوري‌ كه‌ مسلمين‌، دين‌ را از آن‌ها فرا مي‌گرفتند و در فكر و انديشه‌ي‌ ديني‌، تابع‌ آنان‌ بوده‌اند.

بدين‌ جهت‌ در اين‌ زمان‌ طولاني‌، هزاران‌ چماق‌ تكفير و لعن‌ و تفسيق‌ اين‌ گروه‌ بر انديشمندان‌ اسلامي‌ كه‌ مانند آن‌ها فكر نمي‌كرده‌اند ظاهر گشت‌ و مي‌توان‌ آنان‌ را با كشيشان‌ كليسا در قرون‌ وسطي‌ هم‌جهت‌ و همفكر دانست‌؛ اگرچه‌ به‌ مراتب‌ و در بسياري‌ جهات‌ از آنان‌ برتر و زنده‌تر بوده‌اند.

آن‌ها؛ اگرچه‌ بسيار اهل‌ بحث‌ و مناظره‌ بوده‌ و هميشه‌ بر اين‌ كار همت‌ داشتند و در بسياري‌ از مسايل‌ خودنمايي‌ كرده‌ و از علم‌ و انديشه‌ دم‌ مي‌زدند، ولي‌ بيش‌تر، انجام‌ مناظره‌ براي‌ ايشان‌ اهميت‌ داشته‌ تا شناخت‌ و درك‌ حقايق‌ و تمام‌ همت‌ آنان‌ بر محكوميت‌ افراد و اقناع‌ آنان‌ معطوف‌ مي‌گرديده‌ و سبك‌ ديالكتيك‌ ارسطويي‌ در نظرشان‌ اهميت‌ و اصالت‌ داشته‌ است‌. در كلمات‌ و كتاب‌هاي‌ آن‌ها مغالطه‌، شعر و بافته‌هاي‌ بسياري‌ يافت‌ مي‌شود و مي‌توان‌ گفت‌ از منطق‌ ـ با آن‌ كه‌ آن‌ را قبول‌ نداشتند ـ تنها مغالطه‌ي‌ آن‌ را خودآگاه‌ و يا ناخودآگاه‌ به‌ كار مي‌برده‌اند.

اينان‌ به‌ صورت‌ غالب‌، مردمان‌ سطحي‌ با ايمان‌ قشري‌ و تدين‌ صوري‌ هستند. بسيار متعصب‌ و مدافع‌ دين‌ بوده‌ و تنها خود را پايبند صورت‌ دين‌ مي‌دانستند.

گاه‌ اتفاق‌ افتاده‌ كه‌ عالمي‌ را به‌ خاطر مسأله‌ و موضوعي‌، تكفير كرده‌اند و حكم‌ قتل‌ او را به‌ سادگي‌ صادر كرده‌ و يا او را از شهر و ديار خود بيرون‌ رانده‌اند؛ مگر آن‌ كه‌ با توبه‌ و اعتراف‌ به‌ خطا و اشتباه‌ به‌ واقع‌ يا ساختگي‌، خود را از دست‌ آنان‌ نجات‌ مي‌دادند.

اين‌ افراد به‌ طور معمول‌ در اختيار سلاطين‌ و خلفاي‌ جور و زورمداران‌ بوده‌اند و به‌ صورت‌ غالب‌ قاضي‌ شرع‌ و ايادي‌ حكّام‌ دين‌ فروش‌ و عاملان‌ آن‌ها در اجتماعات‌ ديني‌ و مردمي‌ بوده‌اند، آن‌ها اذهان‌ مردم‌ را به‌ اين‌ جهات‌ سوق‌ مي‌دادند و تخدير افكار عمومي‌ را هميشه‌ به‌ عهده‌ داشته‌اند.

متكلمان‌ از فلسفه‌ و منطق‌ و هر نوع‌ انديشه‌ي‌ آزاد، بسيار انزجار دارند و اين‌ نوع‌ افكار را كفر و ضلالت‌ مي‌پنداشتند. صاحبان‌ آن‌ انديشه‌ها را زنديق‌ و گمراه‌ معرفي‌ مي‌كردند و هر نوع‌ تعليم‌ و تعلم‌ چنين‌ افكاري‌ را حرام‌ مي‌دانستند و هيچ‌ گاه‌ از سفارش‌ به‌ ترك‌ آن‌ كوتاهي‌ نمي‌كرده‌اند؛ به‌ طوري‌ كه‌ عالمان‌ فلسفه‌ و منطق‌، هميشه‌ از ترس‌ اين‌ گروه‌، براي‌ اين‌ علوم‌ از اسامي‌ ديگر استفاده‌ مي‌كرده‌اند تا دچار تكفير نشوند. البته‌ اين‌ عمل‌ متكلمان‌ بخوبي‌ مي‌رساند كه‌ اينان‌ تا چه‌ اندازه‌ بي‌ مايه‌ بوده‌اند كه‌ عالمان‌ با تغيير اسم‌ از دست‌ آنان‌ مي‌گريختند و آنان‌ را افرادي‌ مي‌پنداشتند كه‌ تنها با اسم‌، عناد و جنگ‌ دارند و از معنا خبري‌ ندارند.

متكلّمان‌ به‌ صورت‌ غالب‌ افرادي‌ خوش‌ باور، ساده‌ لوح‌ و كم‌ فكر، ولي‌ پرحرف‌ و پر مدعا بوده‌اند. در طول‌ تاريخ‌ اسلام‌، اينان‌ هزاران‌ كتاب‌ و مقاله‌ تأليف‌ و تصنيف‌ كرده‌اند كه‌ در بسياري‌ از آن‌ مسايل‌ و موضوعات‌ خوب‌ و پرمايه‌ نيز وجود دارد. البته‌، چنين‌ نصيبي‌ از حسن‌ اتفاق‌ و هدايايي‌ بوده‌ كه‌ از ظواهر شرع‌ عايد آن‌ها مي‌گشته‌ است‌.

در ميان‌ متكلّمان‌، افراد برجسته‌ و بزرگي‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد كه‌ صاحبان‌ نبوغ‌ و توان‌ بوده‌اند و اين‌ موهبت‌ الهي‌ را در اين‌ جهات‌ منفي‌ مصروف‌ داشته‌اند كه‌ شواهد آن‌ در تاريخ‌ فراوان‌ است‌.

استبداد ديني‌

موضوعي‌ كه‌ درباره‌ي‌ متكلّمان‌ مشاهده‌ مي‌شود و از آن‌ نبايد به‌ راحتي‌ گذشت‌، استبداد ديني‌ است‌ كه‌ از طرف‌ آنان‌ بر جامعه‌ي‌ اسلامي‌ تحميل‌ شده‌ كه‌ نتيجه‌ي‌ آن‌ عقب‌ افتادگي‌ فراوان‌ فكري‌ و عملي‌ جامعه‌ي‌ اسلامي‌ است‌؛ زيرا آن‌ها با تعصبات‌ خشك‌ و تند و تيز مخصوص‌ به‌ خود مجال‌ انديشه‌ و اظهار نظر آن‌ را به‌ كسي‌ نمي‌دادند و قهري‌ است‌ كه‌ اين‌ عمل‌، ركود فكري‌ و عملي‌ و استتار فكر و انديشه‌ و كتمان‌ را به‌ دنبال‌ داشته‌ است‌.

پس‌ همان‌طور كه‌ كشيشان‌، عامل‌ ركود جامعه‌ در قرون‌ وسطي‌ بوده‌اند، متكلمان‌ عامل‌ ركود فكري‌ و مانع‌ نوآوري‌ در دوره‌اي‌ طولاني‌ از عمر اسلام‌ بوده‌اند كه‌ تاريخ‌، خود شاهد اين‌ مدعاست‌.

كلاميان‌ اعتقاد خود را از ظواهر شرع‌ و قياس‌ و استحسانات‌ به‌ دست‌ مي‌آورند و در هر صورت‌، برهان‌ را فداي‌ ظاهر مي‌نمايند؛ به‌ عكس‌ روش‌ فيلسوف‌ كه‌ در لابه‌لاي‌ دلايل‌، حقيقت‌ را جست‌وجو مي‌كند.

حكيم‌ الهي‌ علم‌ دارد كه‌ ظاهر حكم‌ شرع‌ همان‌ حكم‌ عقل‌ است‌، ولي‌ در مقام‌ كشف‌ و استدلال‌ به‌ دنبال‌ تطبيقي‌ آن‌ نيست‌؛ ولي‌ متكلّم‌ از حيث‌ محتواي‌ فكري‌، مغالطه‌گر و پر حرف‌ و پرمدعاست‌ و از حيث‌ آثار عملي‌، ركود، جمود و عقب‌ افتادگي‌ جامعه‌ي‌ اسلامي‌ را به‌ ارمغان‌ آورده‌ است‌. البته‌، بايد اقرار داشت‌ كه‌ بسياري‌ از آنان‌ مردمان‌ مسلمان‌ و عامل‌ به‌ فهم‌ خود بوده‌ و اسير دست‌ دنياداران‌ نبوده‌اند. اگرچه‌ ناخودآگاه‌ و يا به‌ عمد مشكلات‌ فراواني‌ براي‌ دين‌ و انديشه‌ داشته‌اند.

موضوع‌ مهمي‌ كه‌ در اين‌ مقام‌ لازم‌ به‌ ذكر است‌ اين‌ است‌ كه‌ متكلّمان‌؛ اگرچه‌ به‌ طور كلي‌ در شيوه‌ي‌ كار و سبك‌ انديشه‌، شباهت‌ تامي‌ به‌ يك‌ديگر دارند، ولي‌ هر يك‌ بيش‌تر تابع‌ و الهام‌ گيرنده‌ از فرقه‌ و مذهب‌ خاصي‌ بوده‌اند؛ با آن‌ كه‌ خود مبدع‌ و مخترع‌ بسياري‌ از فرق‌ و مذاهب‌ گوناگون‌ در درون‌ اسلام‌ شده‌اند كه‌ كثرت‌ آن‌ عامل‌ تشتت‌ و گوناگوني‌ و سبب‌ انشعاب‌ امت‌ اسلامي‌ شده‌ است‌ و ما در اين‌ مقام‌ ، قصد بيان‌ آن‌ را نداريم‌؛ با آن‌ كه‌ در مقام‌ خود لازم‌ به‌ بررسي‌ و تحقيق‌ است‌.

آن‌چه‌ در اين‌ مقام‌ اشاره‌ مي‌شود اين‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ تمامي‌ متكلّمان‌ را با همه‌ي‌ فراواني‌ و انشعاب‌ در يك‌ تقسيم‌بندي‌ كلي‌ به‌ دو دسته‌ تقسيم‌ كرد: متكلّمان‌ اهل‌ سنت‌ و متكلّمان‌ شيعه‌ كه‌ اين‌ دو دسته‌ با آن‌ كه‌ در جهت‌بندي‌ فكر و انديشه‌ به‌ نوعي‌ مشترك‌ هستند، ولي‌ در بسياري‌ از جهات‌ با هم‌ تفاوت‌ دارند؛ به‌ طوري‌ كه‌ قابل‌ مقايسه‌ با يك‌ديگر نيستند؛ زيرا مناط‌ و مبناي‌ هر يك‌ از اين‌ دو طايفه‌ با ديگري‌ تفاوت‌ كلي‌ دارد كه‌ ما در اين‌ مقام‌ به‌ طور خلاصه‌ به‌ هر يك‌ اشاره‌ خواهيم‌ كرد.

 متكلمان‌ اهل‌ سنت‌

مناط‌ و مبناي‌ كار متكلّمان‌ اهل‌ سنت‌، بيش‌تر روايات‌ مرسل‌، مجهول‌، ساختگي‌ و مطالب‌ بي‌اساس‌ و پوچ‌ و خرافاتي‌ است‌ كه‌ بافته‌هاي‌ دنياداران‌ و ايادي‌ دين‌ ساز حكومت‌هاي‌ جور مي‌باشد. بعد از تمامي‌ اين‌ مدارك‌ و مباني‌، به‌ اصطلاح‌ نقلي‌ از قياس‌ و استحسانات‌ نفسي‌ كه‌ دامنه‌اي‌ بس‌ گسترده‌ دارد و مجال‌ كلام‌ در آن‌ بسيار است‌، استفاده‌ مي‌برند.

پس‌ متكلمي‌ كه‌ عقل‌ وي‌ نقل‌ و نقل‌ وي‌ چنين‌ مطالب‌ و مبادي‌ مي‌باشد، محتواي‌ فكري‌ وي‌ روشن‌ است‌. البته‌، كتاب‌ها و مدارك‌ آن‌ها بهترين‌ شاهد اين‌ امر است‌ و جاي‌ هيچگونه‌ ابهامي‌ نيست‌.

متكلمان‌ به‌ صورت‌ غالب‌ كتاب‌ها و كلماتي‌ دارند كه‌ حاوي‌ مطالب‌ بي‌ پايه‌ و ساختگي‌ و دروغ‌ است‌؛ به‌ طوري‌ كه‌ بعضي‌ از مطالب‌ آنان‌ دست‌ كمي‌ از خرافات‌ ساختگي‌ و دروغين‌ تورات‌ و انجيل‌هاي‌ تحريفي‌ و ساختگي‌ دين‌ سازان‌ قرون‌ وسطا و اروپا ندارد؛ پس‌ كلام‌ اهل‌ سنت‌ را بايد كشكولي‌ از ظواهر مرسل‌ و ساختگي‌، خرافات‌ قرون‌ وسطايي‌ و سليقه‌هاي‌ فردي‌ و فرقه‌اي‌ دانست‌؛ اگرچه‌ نبايد از مطالب‌ خوب‌ و درست‌ اندك‌ آنان‌ غافل‌ بود و بايد نسبت‌ به‌ آن‌ حساب‌ جدايي‌ باز كرد.

اسلام‌ در دنياي‌ شرق‌ و غرب‌

با كمال‌ تأسف‌ و اندوه‌ بايد اقرار كرد كه‌ از اسلام‌ و انديشه‌هاي‌ بلند آن‌ در تمامي‌ شرق‌ و غرب‌ عالم‌ چيزي‌ بيش‌تر از اين‌ قماش‌ افكار موجود نيست‌ و اسلام‌ موجود همان‌ حرف‌هاي‌ قالبي‌ متكلّمان‌ اهل‌ سنت‌ است‌ كه‌ از تناقض‌ و نامفهومي‌ و خرافه‌ پر است‌.

اين‌ فاجعه‌ و اندوه‌، دو عامل‌ مهم‌ دروني‌ و بروني‌ دارد كه‌ هميشه‌ دست‌ در دست‌ هم‌ داده‌ و اين‌ نقش‌ اسفناك‌ را به‌ بار آورده‌ است‌.

عامل‌ دروني‌، همان‌ پر مدعايي‌ و تعصب‌ كلاميان‌ بوده‌ است‌ كه‌ از كثرت‌ صوري‌ و جمعيت‌ فراوان‌ و حكومت‌هاي‌ به‌ ظاهر اسلامي‌ اهل‌ سنت‌ در دنياي‌ كنوني‌ استفاده‌ كرده‌اند. دولت‌هاي‌ به‌ ظاهر اسلامي‌، به‌ نام‌ اسلام‌ حامي‌ اين‌ گونه‌ انديشه‌ها در ميان‌ مسلمين‌ و دنياي‌ خارج‌ از اسلام‌ بوده‌اند تا ضمن‌ اين‌ كه‌ هر نوع‌ جنبش‌ و مخالفت‌ درون‌ مسلمين‌ را با اين‌ نوع‌ ديانت‌ ساختگي‌ از بين‌ برند و رياست‌ خود را بتوانند تقويت‌ و تحكيم‌ بخشند؛ زيرا خوب‌ مي‌دانستند كه‌ هيچ‌گاه‌ از اينان‌، مخالفت‌ يا استقلالي‌ بر نخواهد خواست‌؛ چون‌ گذشته‌ از آن‌ كه‌ متكلمان‌ در بقا و استمرار فرد نيازمند دولت‌ها بوده‌اند، اقتضاي‌ هيچ‌ نوع‌ حركت‌ و يا مخالفتي‌ در آنان‌ مشاهده‌ نمي‌شده‌ است‌.

عامل‌ خارجي‌ همان‌ سياست‌ استعماري‌ جهان‌داران‌ دايمي‌ و جنايت‌كاران‌ پنهاني‌ و غير مريي‌ در هر زمان‌ بوده‌ كه‌ بر اثر ضعف‌ فكري‌ و عدم‌ منطق‌ محكم‌ و صحيح‌، هميشه‌ خواسته‌اند اسلام‌ را با اسلام‌ نابود كنند و حق‌ را از معركه‌ بيرون‌ نمايند.

بر اين‌ اساس‌، متكلمان‌ و سردمداران‌ آنان‌ هميشه‌ اين‌ قماش‌ حرف‌ها و افكار را در سراسر دنيا به‌ طور مرموز و در هر زمان‌ حساس‌ مطرح‌ مي‌ساخته‌ و توسعه‌ مي‌داده‌اند تا ضمن‌ رضايت‌ دنياداران‌ نادان‌، افكار عمومي‌ جهان‌ را متقاعد به‌ پوچي‌ انديشه‌هاي‌ اسلامي‌ كنند و بي‌رغبتي‌ به‌ اسلام‌ را در انديشه‌ي‌ مردم‌ دنيا ايجاد نمايند. چنين‌ امري‌، سياست‌ مشتركي‌ است‌ كه‌ شرق‌ و غرب‌ و قبل‌ و بعد دو قطب‌ شرق‌ و غرب‌ تمامي‌ مزدوران‌ جهاني‌ هميشه‌ با آن‌ هم‌صدا بوده‌ و خواهند بود.

اين‌ دو عامل‌ دروني‌ و بروني‌ سبب‌ گشته‌ كه‌ امروز، مردم‌ دنياي‌ شرق‌ و غرب‌؛ بويژه‌ انديشمندان‌ آنان‌ آشنايي‌ چنداني‌ با افكار بلند شيعه‌ و دانشمندان‌ فكري‌ آن‌ نداشته‌ باشند. عدم‌ شناخت‌ آنان‌ باعث‌ شده‌ تا گذشته‌ از آن‌ كه‌ اسلام‌ را محكوم‌ و مباني‌ آن‌ را بي‌ پايه‌ و اساس‌ قلمداد كنند، چنان‌ وانمود كنند كه‌ در محدوده‌ي‌ اسلام‌ افكاري‌ مهم‌تر و افرادي‌ برجسته‌تر از كلاميان‌ ـ كه‌ قابل‌ عرضه‌ يا بيان‌ باشند ـ وجود ندارد. اين‌ جاست‌ كه‌ بايد بر مظلوميت‌ افكار دانشمندان‌ شيعه‌ و تباهي‌ انديشه‌هاي‌ اين‌ دين‌مداران‌ تاريخ‌ اسلام‌ و تزوير آن‌ انسان‌هاي‌ متمدن‌! و شيطان‌ صفت‌ خون‌ گريست‌.

نابساماني‌ امت‌ اسلامي‌

دينداران‌ اهل‌ سنت‌ و متكلمان‌ متعصب‌ بودند كه‌ با بسياري‌ از افكار خود انديشه‌هاي‌ اسلامي‌ را بي‌ارزش‌ كرده‌ و با افكار خرافي‌، انديشه‌ و فكر را مهجور داشته‌ و خمودي‌ و تنبلي‌ امت‌ اسلامي‌ را با آن‌ محتواي‌ غني‌ ديني‌، فرهنگي‌ اسلام‌ و كثرت‌ افراد، عقب‌ مانده‌، ذليل‌ و بي‌محتوا ساخته‌اند و در نتيجه‌، يك‌ ميليارد مسلمان‌ دنياي‌ امروز را اسير اميال‌، عوامل‌ و ايادي‌ زورمدار و دنياداران‌ داخل‌ و خارج‌ اسلام‌ و جامعه‌ي‌ اسلامي‌ ساخته‌اند. در مقابل‌، كم‌ترين‌ تحرك‌، روشن‌گري‌ و قيامي‌ از جانب‌ اين‌ ايادي‌ خاموش‌ استعمار ديده‌ نشده‌ است‌، گذشته‌ از آن‌ كه‌ خود حاميان‌ متملق‌ اين‌ خرافه‌ پرستانِ جاسوس‌ و عوامل‌ شوم‌ استكبار جهاني‌ بوده‌ و هستند؛ به‌ طوري‌ كه‌ رهيدن‌ از آن‌ براي‌ كلاميان‌ همچون‌ سران‌ و سردمداران‌ خود ـ اگر نگوييم‌ محال‌ است‌ ـ كاري‌ بس‌ مشكل‌ و دشوار است‌.

تا اين‌ جا مقدار اندكي‌ درباره‌ي‌ اهل‌ سنت‌ و متكلّمان‌ آنان‌ سخن‌ گفته‌ شد، ولي‌ تفصيل‌ كيفيت‌ تمامي‌ شاخه‌هاي‌ فرعي‌ و فراوان‌ آن‌ در حوصله‌ي‌ بحث‌ ما نيست‌؛ گذشته‌ از آن‌ كه‌ بيان‌ آن‌ چندان‌ ضرورت‌ ندارد.

 متكلمان‌ شيعه‌

متكلّمان‌ شيعه‌ با آن‌ كه‌ در جهت‌ فكر و انديشه‌ و روش‌ تحقيق‌ همچون‌ متكلّمان‌ اهل‌ سنت‌ مي‌باشند كه‌ تنها تعبد و توقيفيت‌ و ظواهر را در محدوده‌ي‌ كار خود دانسته‌ و در همان‌ جهت‌ انديشيده‌ و فكر تجاوز و تعمق‌ در ظواهر را بر خود جايز نمي‌دانند، ولي‌ از جهات‌ بسياري‌ با هم‌ تفاوت‌ كلي‌ دارند؛ چه‌ در جهت‌ منابع‌ نقلي‌ و عقلي‌ و چه‌ در جهت‌ ثمرات‌ و برداشت‌هاي‌ اعتقادي‌.

براي‌ شناخت‌ كامل‌ اين‌ دو گروه‌ اعتقادي‌ بايد تمامي‌ جهات‌ فرق‌ و امتياز به‌ طور تفصيل‌ و مستدل‌ مورد بحث‌ قرار گيرد كه‌ خود محتاج‌ مقام‌ مستقلي‌ است‌.

بنياد فكري‌ متكلمان‌

ابتدا بايد بدانيم‌ كه‌ منابع‌ مهم‌ فكري‌ متكلّمان‌ را مي‌توان‌ به‌ دو بخش‌ عمده‌ تقسيم‌ كرد: يكي‌ مسايل‌ و امور نقلي‌ و ديگري‌ مسايل‌ و امور عقلي‌. اين‌ دو بخش‌ است‌ كه‌ ابزار كار متكلّم‌ را تشكيل‌ مي‌دهد تا برداشت‌هاي‌ نقلي‌ و عقلي‌ خود را مبناي‌ احكام‌ اعتقادي‌ خويش‌ قرار دهد.

با اين‌ كه‌ تمامي‌ متكلّمان‌ ـ اعم‌ از شيعه‌ و سني‌ ـ در اين‌ جهت‌ اشتراك‌ عمل‌ دارند، ولي‌ در نحوه‌ي‌ استفاده‌ از اين‌ دو منبع‌ به‌ طور متفاوت‌ عمل‌ كرده‌اند؛ چنان‌كه‌ در مبادي‌ و غايات‌ تباين‌ كلي‌ دارند.

اساس‌ و عمده‌ي‌ كار متكلّم‌ تكيه‌ و اعتماد بر امور نقلي‌ و ظواهر شرع‌ است‌ كه‌ متكلّم‌ عقل‌ خود را به‌ قدر كفايت‌ به‌ آن‌ مستند مي‌كند؛ با اين‌ تفاوت‌ كه‌ متكلّمان‌ شيعه‌ و سني‌ در اين‌ جهت‌ تفاوت‌ كلي‌ دارند؛ زيرا متكلّمان‌ شيعه‌ همانند ديگر عالمان‌ شيعي‌ ـ بر حسب‌ اعتقادي‌ كه‌ به‌ حضرات‌ معصومين‌ : و مقام‌ والاي‌ عصمت‌ و ولايت‌ داشته‌ ـ پيروي‌ بي‌ قيد و شرط‌ از خاندان‌ وحي‌ و امامت‌ را بر خود فرض‌ و لازم‌ دانسته‌ و هميشه‌ در تشكيلات‌ فكري‌ خود، كتاب‌ و سنت‌ را ملاك‌ و مناط‌ كار خود دانسته‌اند، آن‌چه‌ را روا دانسته‌، اطاعت‌ از قرآن‌ و ائمه‌ي‌ معصومين‌ : بوده‌ است‌؛ به‌ طوري‌ كه‌ اين‌ دو ثقل‌ را اساس‌ حقيقي‌ دين‌ دانسته‌اند كه‌ هر يك‌ بدون‌ ديگري‌ كاربرد سالم‌ و كاملي‌ ندارد. در واقع‌، سنت‌ حضرات‌ معصومين‌ : را مبين‌ قرآن‌ و دين‌ دانسته‌ و اطاعت‌ و پيروي‌ غير از ايشان‌ را ـ آن‌ هم‌ با كيفيت‌ خاص‌ ـ جايز ندانسته‌اند.

متكلّمان‌ اهل‌ سنت‌ گذشته‌ از آن‌ كه‌ عصمت‌ وامامت‌ را از دست‌ داده‌اند، در نقل‌ نيز تنها به‌ ظواهر قرآن‌ و احاديث‌ نبوي‌ اكتفا نموده‌اند و قدرت‌ و توان‌ استفاده‌ي‌ صحيح‌ از اين‌ ركن‌ را نداشته‌اند؛ زيرا آگاهي‌ و توان‌ استفاده‌ از آن‌، جز در شأن‌ حضرات‌ معصومين‌ : كه‌ منزل‌ و مأواي‌ نزول‌ وحي‌ و نبوت‌ مي‌باشند، نيست‌. متكلّمان‌ جز برداشت‌هاي‌ خام‌ و نادرست‌ از قرآن‌ و سنت‌ نبوي‌ چيزي‌ نداشته‌اند؛ به‌ طوري‌ كه‌ اطميناني‌ از آن‌ براي‌ خودشان‌ حاصل‌ نمي‌شده‌ است‌.

بر اين‌ اساس‌ بايد گفت‌: كلام‌ شيعه‌ حاوي‌ كتاب‌ و سنت‌ با محتوايي‌ از عصمت‌ و امامت‌ است‌، در مقابل‌ كلام‌ اهل‌سنت‌ كه‌ تنها ظواهري‌ از قرآن‌ را در بر دارد و توان‌ استفاده‌ از آن‌ را نداشته‌اند.

شيعه‌ در ظواهر و نقل‌، جز پيروي‌ از قرآن‌ كريم‌ و حضرات‌ معصومين‌ را روا نمي‌داند و متكلّم‌ اهل‌ سنت‌ هم‌چون‌ ديگر طبقات‌ آن‌ها، گرفتار كساني‌ بوده‌اند كه‌ خود نيازمند مرشد و مربي‌ بوده‌ و صلاحيت‌ راه‌يابي‌ به‌ معارف‌ را نداشته‌اند؛ چه‌ رسد به‌ اين‌ كه‌ راه‌نماي‌ ديگران‌ باشند.

پس‌ در جهت‌ نقل‌، ميان‌ اين‌ دو گروه‌ كلامي‌ تفاوت‌ كلي‌ بوده‌ و شيعه‌ آن‌چه‌ را آنان‌ دنبال‌ كرده‌اند، باطل‌ مي‌دانسته‌؛ جز در مواردي‌ اندك‌ آن‌ هم‌ با شرايط‌ خاصي‌ كه‌ رعايت‌ آن‌ براي‌ آنان‌ ممكن‌ نمي‌بوده‌ است‌.

شرايط‌ استناد به‌ نقل‌

گذشته‌ از اصل‌ نقل‌، آن‌ طور كه‌ اهل‌ سنت‌ مدعي‌ آن‌ است‌ و شيعه‌ نمي‌پذيرد، در كيفيت‌ و شرايط‌ استناد به‌ نقل‌ و استفاده‌ از آن‌ هم‌ تفاوت‌ كلي‌ ميان‌ آن‌ها موجود است‌؛ به‌ طوري‌ كه‌ مدارك‌ اهل‌ سنت‌ براي‌ شيعه‌ قابل‌ استناد نيست‌؛ جز براي‌ جدال‌ احسن‌ در مقابل‌ آن‌ها در پاره‌اي‌ از عقايد شيعه‌ كه‌ در مدارك‌ آن‌ها موجود است‌.

شيعه‌ براي‌ استفاده‌ي‌ صحيح‌ از نقل‌، دو شرط‌ عمده‌ را لازم‌ مي‌داند كه‌ تحصيل‌ آن‌ براي‌ اهل‌ سنت‌ ممكن‌ نيست‌.

نخست‌ ـ متن‌ نقل‌ بايد از معصوم‌ باشد و شيعه‌ جز اثر معصوم‌ را روايت‌ و حديث‌ نمي‌داند.

دوم‌ ـ بايد متن‌ روايت‌ و حديث‌ از جهت‌ سند، مستند و مورد اطمينان‌ باشد و با نبود اين‌ دو شرط‌ يا يكي‌ از آن‌ دو، نقل‌ قابل‌ استناد و مورد اطمينان‌ نبوده‌، ارزش‌ اعتقادي‌ و يا عملي‌ ندارد.

اين‌ دو شرط‌ در نقل‌ و استناد اهل‌ سنت‌ معتبر نيست‌؛ زيرا آن‌ها اثر غير معصوم‌ از خلفا و ديگران‌ را مورد استناد قرار مي‌دهند و اطمينان‌ و صحت‌ سند نقل‌ را به‌ گونه‌اي‌ كه‌ شيعه‌ مي‌گويد لازم‌ نمي‌دانند. تمامي‌ روايات‌ اهل‌ سنت‌ مرسل‌ و مجهول‌ است‌ و فراواني‌ از آن‌ها دست‌آورد دروغ‌گويان‌ بوده‌ است‌. بسياري‌ از سخن‌ پردازان‌ اهل‌ سنت‌، مزدوران‌ تاريخ‌ و كساني‌ بوده‌اند كه‌ سخن‌ از كفر آن‌ها گفته‌ مي‌شود و دست‌كم‌ فسق‌ آن‌ها نزد شيعه‌ مورد تأمل‌ نيست‌. گذشته‌ از آن‌ كه‌ منقولات‌ آنان‌ جهت‌ استنادي‌ ندارد و بر فرض‌ صحت‌، مرسل‌ و بي‌سند است‌؛ زيرا بهترين‌ كتاب‌هاي‌ آنان‌ كه‌ كتاب‌هاي‌ صحاح‌ شش‌گانه‌ مي‌باشد تمامي‌ بعد از گذشت‌ دوران‌ زيادي‌ بعد از رحلت‌ پيامبر اكرم‌ (صلی الله علیه و اله وسلم)جمع‌ آوري‌ گشته‌ و مرسل‌ و منقطع‌ است‌ و اعتبار سندي‌ ندارد.

پس‌ تنها معصومي‌ كه‌ شايد بيانات‌ وي‌ در ميان‌ نقل‌ آن‌ها باشد، حضرت‌ ختمي‌ مرتبت‌ (صلی الله علیه و اله وسلم)است‌ كه‌ روايات‌ آن‌ هم‌ مرسل‌ است‌ و دليل‌ اعتبار ندارد و اين‌گونه‌ نقل‌ وقتي‌ براي‌ شيعه‌ ارزش‌ سندي‌ دارد كه‌ از طريق‌ شيعه‌ رسيده‌ باشد.

فاجعه‌ي‌ بزرگ‌

جوامع‌ روايي‌ كه‌ اهل‌ سنت‌، امروزه‌ در دست‌ دارد، نقل‌هايي‌ است‌ كه‌ بعد از مدتي‌ طولاني‌ بعد از رحلت‌ پيامبراكرم‌ (صلی الله علیه و اله وسلم)به‌ آن‌ها رسيده‌ است‌؛ زيرا خلفا و ايادي‌ آنان‌ براي‌ نابودي‌ اصل‌ دين‌ مقدس‌ اسلام‌ در لباس‌ دين‌ در حدود صد سال‌ با ضبط‌ و نقل‌ حديث‌ مخالفت‌ مي‌كردند و هميشه‌ با اين‌ جمله‌ي‌ مشهور كه‌ «حسبنا كتاب‌ الله‌؛ كتاب‌ خدا ما را كفايت‌ مي‌كند» كتاب‌ و سنت‌ را به‌ نابودي‌ مي‌كشاندند؛ به‌ طوري‌ كه‌ خلفا جرأت‌ كرده‌، در پيش‌ روي‌ مردم‌ احاديث‌ را مي‌سوزاندند و ناقلان‌ آن‌ را مجازات‌ مي‌كردند؛ به‌ طوري‌ كه‌ حديث‌ ، حكم‌ شديدترين‌ قاچاق‌ را داشت‌. بعد از گذشت‌ صد سال‌ از اين‌ جنايت‌ يا حماقت‌ و ناداني‌، تازه‌ بعضي‌ پي‌ به‌ عمق‌ فاجعه‌ برده‌ و به‌ فكر جمع‌ و ضبط‌ حديث‌ افتادند.

بر هر عاقلي‌ روشن‌ است‌ كه‌ اگر به‌ مدت‌ صد سال‌ براي‌ روايات‌ چنين‌ وضعي‌ پيش‌ آيد و كسي‌ به‌ فكر ضبط‌ آن‌ نباشد ـ با آن‌ ايادي‌ فاسد و ناقلان‌ گمراه‌ ـ چه‌ وضع‌ اسفناكي‌ براي‌ نقل‌ پيش‌ خواهد آمد.

پس‌ در واقع‌، خلفا و ايادي‌ آن‌ها در صدر اسلام‌ و بعد از رحلت‌ پيامبر اكرم‌ (صلی الله علیه و اله وسلم)درباره‌ي‌ اصل‌ دين‌ و به‌ خصوص‌ نقل‌ احاديث‌ چنان‌ رفتار كردند كه‌ كشيشان‌ و كليساي‌ قرون‌ وسطا با علم‌ و انديشه‌ رفتار كردند كه‌ با يافته‌هاي‌ تازه‌ي‌ علمي‌ با شدت‌ و خشونت‌ رفتار مي‌كردند و همت‌ بر نابودي‌ آن‌ مي‌بستند.

شيعه‌ و نقل‌ احاديث‌

حضرات‌ معصومين‌ : و تابعان‌ شيعي‌ با آگاهي‌ از اين‌ توطئه‌، هميشه‌ به‌ امت‌ و شيعيان‌ سفارش‌ به‌ ضبط‌ و نقل‌ حديث‌ و اعراب‌ و خط‌ و دقت‌ در استناد مي‌كردند؛ به‌ طوري‌ كه‌ اين‌ گونه‌ ابواب‌ و فصول‌، در كتب‌ روايي‌ شيعه‌ بسيار موجود است‌.

پس‌ اساس‌ دين‌ بر مبناي‌ متكلمان‌ قرآن‌ كريم‌ و نقل‌ است‌ كه‌ در مورد آن‌ ميان‌ متكلمان‌ شيعي‌ و سني‌ تفاوت‌ كلي‌ موجود است‌؛ به‌ طوري‌ كه‌ نمي‌توان‌ نقل‌ را واحد دانست‌؛ زيرا گذشته‌ از آن‌ كه‌ نقل‌ اهل‌ سنت‌ اساسي‌ ندارد، كيفيت‌ هم‌ ندارد و در واقع‌ نقل‌ صحيحي‌ در ميان‌ آن‌ها موجود نيست‌ و تنها خود را فريب‌ مي‌دهند و دچار خرافات‌ و موهومات‌ مي‌باشند؛ به‌ خلاف‌ شيعه‌ كه‌ در اين‌ جهت‌ داراي‌ منابع‌ غني‌ و مدارك‌ مورد اطمينان‌ مهمي‌ است‌ كه‌ واضح‌ و روشن‌ است‌؛ گذشته‌ از آن‌ كه‌ متكلّمان‌ شيعه‌ مردمان‌ متقي‌، وارسته‌ و راه‌ يافته‌اي‌ بوده‌اند و در جهات‌ مختلف‌ علم‌ دين‌ از حيث‌ قرآن‌ كريم‌، روايات‌، تاريخ‌، رجال‌ و ديگر جهات‌ لازم‌ و ضروري‌، مقام‌ والاي‌ علمي‌ را دارا بوده‌اند و هيچ‌گاه‌ دچار خرافات‌ الفاظ‌ و تدليسات‌ دروغ‌ پردازان‌ تاريخ‌ نمي‌بوده‌اند و هميشه‌ مقيم‌ چشمه‌ي‌ زلال‌ عصمت‌ و ولايت‌ بوده‌ و كيفيت‌ استفاده‌ي‌ آن‌ را از قرآن‌، اين‌ سند مستحكم‌ دين‌، آموخته‌اند. آن‌ها بر حسب‌ اعتقاد خود كه‌ رعايت‌ و مواظبت‌ از ظواهر و استناد به‌ آن‌ بوده‌ طوري‌ عمل‌ كرده‌اند كه‌ به‌ بركت‌ قرآن‌ و روايات‌ حضرات‌ معصومين‌ : آگاهانه‌ يا ناخودآگاه‌، بسياري‌ از راه‌ حقيقت‌ را طي‌ كرده‌ و سبوي‌ خود را از درياي‌ بي‌ كران‌ عصمت‌ و طهارت‌ پر كرده‌اند.

پس‌ كلام‌ شيعه‌ انباشته‌اي‌ از كتاب‌ و سنت‌ است‌ و تعاليم‌ سنت‌ هم‌ همه‌ نور و حق‌ است‌؛ جز مطالبي‌ كه‌ بي‌ مورد و يا به‌ ساده‌ انديشي‌ بر آن‌ افزوده‌ شده‌ است‌.

تنها خرده‌اي‌ كه‌ بر متكلّمان‌ شيعه‌ گرفته‌ مي‌شود ـ و وارد هم‌ هست‌ ـ اين‌ است‌ كه‌ چرا در مسايل‌ فكري‌ و عقلي‌ راه‌ دقت‌ و انديشه‌هاي‌ بلند برهاني‌ را دنبال‌ نكرده‌ و استدلال‌ را آن‌ طور كه‌ بايد ارج‌ ننهاده‌اند؛ گذشته‌ از آن‌ كه‌ با ابزاري‌ كه‌ اينان‌ انتخاب‌ كرده‌اند كه‌ همان‌ قرآن‌ كريم‌ و سنت‌ معصومين‌ است‌، درك‌ و دريافت‌ بسياري‌ از حقايق‌ كه‌ در ظواهر شيعه‌ موجود است‌ براي‌ آن‌ها ميسر نبوده‌ است‌؛ اگرچه‌ بافته‌هايي‌ در اين‌ زمينه‌، هم‌چون‌ اهل‌ سنت‌ پرداخت‌ كرده‌ و ناخودآگاه‌ و از روي‌ سادگي‌ و صداقت‌ رنگ‌ ديني‌ بر آن‌ زده‌اند كه‌ در اين‌ مقال‌ همت‌ بر ذكر و بيان‌ آن‌ نيست‌.

بنابراين‌، كلام‌ شيعه‌ با آن‌ كه‌ داراي‌ مواهب‌ بسياري‌ است‌، خالي‌ از خلل‌ نيست‌ و متكلّمان‌ شيعه‌؛ هرچند در موارد بسياري‌ با انديشه‌هاي‌ بلند قرين‌ نگشته‌اند، ولي‌ هم‌جوار انديشه‌هاي‌ بلند بوده‌اند.

تمسك‌ به‌ عقل‌ در كلام‌

بعد از بيان‌ اصل‌ نقل‌ و كيفيت‌ استفاده‌ از آن‌، نسبت‌ به‌ عقل‌ بايد مشخص‌ كرد كه‌ در ميان‌ شيعه‌ اهل‌ سنت‌ فرق‌ كلي‌ موجود است‌؛ زيرا متكلّمان‌ شيعه‌ همانند ديگر گروه‌هاي‌ علمي‌ و نقلي‌ شيعه‌ ـ بنا به‌ پيروي‌ از ائمه‌ي‌ معصومين‌ : ـ هرگونه‌ خودسري‌ و قياس‌ و استحسانات‌ نفسي‌ را مردود دانسته‌ و تنها پيروي‌ از قرآن‌ و سنت‌ معصومين‌ : كه‌ بيان‌گر قرآن‌ است‌ را بر خود لازم‌ مي‌دانند و پيروي‌ از غير اين‌ها را بي‌ثمر و باطل‌ مي‌دانند و هرگز دنبال‌ نمي‌كند؛ به‌ طوري‌ كه‌ مشهور گشته‌ كه‌ اين‌گونه‌ امور از مختصات‌ اهل‌ سنت‌ بوده‌ و شيعه‌ از اينان‌ پرهيز داشته‌ است‌.

متكلّمان‌ اهل‌ سنت‌ هميشه‌ بعد از نارسايي‌هاي‌ دليل‌ نقلي‌ ـ كه‌ همان‌ نقل‌هاي‌ كذايي‌ مي‌باشد ـ به‌ دنبال‌ قياسات‌ ظني‌ و استحسانات‌ نفسي‌ و توهمات‌ خيالي‌ خود رفته‌ و تمامي‌ اين‌ خرافات‌ و موهومات‌ را در جهت‌ اغراض‌ فرقه‌اي‌ و گروهي‌ خود اعمال‌ داشته‌ و به‌ كار برده‌اند.

متكلّمان‌ شيعه‌؛ اگرچه‌ به‌ كاربرد برهان‌ منطقي‌ و انديشه‌هاي‌ قاطع‌ عقلي‌ چندان‌ روي‌ خوش‌ از خود نشان‌ نداده‌اند، ولي‌ هيچ‌گاه‌ به‌ گرد خرافات‌ بافتگي‌ و خيالات‌ ساختگي‌ نرفته‌اند و خود را در محدوده‌ي‌ ظواهر مستند مهار ساخته‌اند، به‌ عكس‌ آنان‌ كه‌ گذشته‌ از آن‌ كه‌ با برهان‌ منطقي‌ آشنايي‌ چنداني‌ نداشته‌ و از خود عناد فراوان‌ نشان‌ داده‌ و آن‌ را حرام‌ پنداشته‌ و چماق‌ تكفيرشان‌ هميشه‌ بر سر انديشه‌ فرود آمده‌ است‌، اين‌ خيالات‌ واهي‌ را دليل‌ دانسته‌ و پيروي‌ از آن‌ را امري‌ ديني‌ پنداشته‌ و خود را در سرابي‌ از توهمات‌ قرار داده‌اند. اين‌ است‌ سزاي‌ مردمي‌ كه‌ حق‌ را باطل‌ و باطل‌ را حق‌ دانسته‌ و خود را در دوراني‌ طولاني‌ از تاريخ‌، بلكه‌ در تمامي‌ تاريخ‌ غم‌بارِ خود از درياي‌ بي‌كران‌ عصمت‌ و امامت‌ محروم‌ دانسته‌ است‌.

 آزاد انديشي‌ متكلمان‌ شيعي‌

جهت‌ چهارمي‌ كه‌ كلام‌ شيعه‌ را از اهل‌ سنت‌ متمايز مي‌كند و در آن‌ مورد، ميان‌ متكلّم‌ شيعي‌ و سني‌ تفاوت‌ كلي‌ وجود دارد، اين‌ است‌ كه‌ در محدوده‌ي‌ تشيع‌ و مردم‌ شيعه‌، تنها متكلّمان‌ و كلام‌، صدارت‌ و رهبري‌ نداشته‌ و هميشه‌ صحنه‌ گردان‌ و رهبر فكري‌ مردم‌ شيعه‌، تنها آن‌ها نبوده‌اند.

مردم‌ شيعه‌ چون‌ هميشه‌ پيرو انديشه‌، فكر، آگاهي‌ و حركت‌ بوده‌ و در مراحل‌ عالي‌ انديشه‌ و حركت‌ گام‌ برداشته‌، گذشته‌ از آن‌ كه‌ خمودي‌ در ميان‌ آنان‌ نبوده‌ و حركت‌ و جنبش‌ بر تمام‌ افراد آنان‌ حاكم‌ بوده‌، هميشه‌ حاكميت‌ علمي‌ در دست‌ يك‌ گروه‌ نبوده‌ است‌، از فقيهان‌، فلاسفه‌، عرفا گرفته‌ تا ديگر دسته‌هاي‌ علمي‌ و فكري‌ مختلف‌ كه‌ در سايه‌ي‌ لواي‌ عصمت‌ و امامت‌ رشد يافته‌اند، بهره‌ برده‌اند. هر يك‌ از آن‌ بزرگان‌ نيز در شعاعي‌ مناسب‌، آثار وضعي‌ خود را در قشر خاصي‌ از اين‌ مرام‌ و مردم‌ نفوذ و توسعه‌ داده‌ است‌.

فقيهان‌ قافله‌ سالار قشر عظيمي‌ از مردم‌ شيعه‌ هستند كه‌ هميشه‌ در اجتهاد و نوآوري‌ گوي‌ سبقت‌ را از ديگران‌ ربوده‌اند.

فلاسفه‌ و حكماي‌ الهي‌ انديشه‌ و فكر اعتقادي‌ را گسترش‌ داده‌ و بسياري‌ از فرزندان‌ دانش‌ و بينش‌ را پرورش‌ داده‌اند كه‌ درك‌ آن‌ براي‌ همگان‌ ممكن‌ نيست‌ و اين‌ها خود قشر آگاهي‌ را به‌ خود مشغول‌ كرده‌اند.

عرفا و سينه‌ چاكاني‌ كه‌ در اين‌ راه‌، مرز و بوم‌ انديشه‌ را در هم‌ نورديده‌ و زيارت‌ محبوب‌ را براي‌ خود ميسر داشته‌ و كار را از حرف‌ و فكر گذرانده‌ و تنها، حقيقت‌ را در خود پاس‌ داشته‌اند، بسياري‌ از خاصان‌ درگاه‌ معرفت‌ را در بزم‌ خود راه‌ داده‌ و از آنان‌ راه‌بري‌ كرده‌اند.

ديگر دسته‌هاي‌ علمي‌ شيعه‌ هر يك‌ مرتبه‌اي‌ را در اين‌ امر يافته‌اند؛ به‌ طوري‌ كه‌ ديگر نفوذ چنداني‌ براي‌ كلام‌ و متكلّم‌ ـ به‌ خصوص‌ در قرون‌ اخير و در عصر حاضر ـ باقي‌ نمانده‌ است‌.

البته‌، انزواي‌ نسبي‌ كلاميان‌، سعادتي‌ بزرگ‌ و توفيقي‌ فراوان‌ براي‌ شيعه‌ و متكلّمان‌ آن‌ پيش‌ آورده‌ كه‌ از بركت‌ مقام‌ امامت‌ و عصمت‌، متكلّمان‌ شيعه‌ هيچ‌ گاه‌ عامل‌ جمود و عقب‌ افتادگي‌ فكري‌ شيعه‌ نگشته‌ و مردم‌ خويش‌ را اسير خودبيني‌، تنها نگري‌ و خودپنداري‌ نكرده‌اند.

پس‌ متكلّمان‌ شيعه‌ به‌ توفيق‌ خداوند و عنايت‌ حضرات‌ معصومين‌ : ، خودآگاه‌ و يا ناخودآگاه‌ تنها جامعه‌ به‌ حق‌ اسلام‌ را محدود در ساده‌ انديشي‌ نكرده‌اند، گذشته‌ از آن‌ كه‌ بر اثر هم‌جواري‌ با ديگر گروه‌هاي‌ فكري‌ شيعه‌، از جمود كلامي‌ اهل‌ سنت‌ دور بوده‌اند.

شيعه‌ بر اثر ارج‌ نهادن‌ فكر، انديشه‌ و تعقل‌ در مرام‌ خود و ارتباط‌ تمام‌ با وحي‌ و امامت‌، مجال‌ و قدرت‌ چنداني‌ به‌ انديشه‌هاي‌ كلامي‌ نداده‌ تا مانع‌ رشد و پيشرفت‌هاي‌ فكري‌ و اجتماعي‌ شوند.

ولي‌ در كلام‌ اهل‌ سنت‌ و متكلّمان‌ سني‌، امر به‌ عكس‌ شيعه‌ بوده‌ است‌. در تاريخ‌ اهل‌ سنت‌، چيزي‌ نمايان‌تر از كلام‌ مشاهده‌ نمي‌شود؛ زيرا بر اثر علمي‌ نبودن‌ مرام‌ آنان‌ و عدم‌ ارتباط‌ به‌ مقام‌ ولايت‌ و امامت‌ و بي‌اعتقادي‌ به‌ عصمت‌ و فقدان‌ نوآوري‌ و اجتهاد و انقياد و وابستگي‌ به‌ خلفاي‌ جور، هميشه‌ صحنه‌ گردان‌ صوري‌ آن‌ها، متكلّمان‌ بوده‌اند و كلام‌ و فلسفه‌ي‌ آنان‌ ناقص‌ و ناتمام‌ بوده‌ است‌ و با اين‌ كيفيت‌ تا آخر هم‌چنين‌ خواهد بود؛ مگر آن‌ كه‌ مسير حق‌ را دنبال‌ كرده‌، از چشمه‌ي‌ زلال‌ امامت‌ و عصمت‌ سيراب‌ گردند تا بتوانند اين‌ نابساماني‌ تاريخ‌ خود را به‌ سامان‌ تبديل‌ كنند؛ ولي‌ هيهات‌، هيهات‌.

 استقلال‌ متكلمان‌ شيعه‌

جهت‌ پنجم‌ فرق‌ اساسي‌ كه‌ علت‌ جدايي‌ متكلّمان‌ شيعه‌ از متكلّمان‌ اهل‌ سنت‌ بوده‌، اين‌ است‌ كه‌ متكلّمان‌ شيعه‌، هم‌چون‌ ديگر دسته‌هاي‌ علمي‌ شيعه‌ و مردم‌ آن‌ هميشه‌ مستقل‌، سالم‌، قيام‌ كننده‌، زنده‌ و آزاد منش‌ بوده‌ و هم‌ چون‌ پيشوايان‌ بحق‌ خود زير بار هيچ‌ گونه‌ سازش‌ و تسليمي‌ نرفته‌اند. قيام‌، زندان‌، شكنجه‌ و شهادت‌ را بر هر گونه‌ آسايش‌، آرامش‌، سكوت‌ و سازش‌ ترجيح‌ داده‌ و يا دست‌كم‌ در موقعيت‌ مقطعي‌، مبارزه‌ي‌ منفي‌ و اعراض‌ عملي‌ از باطل‌ را شعار خود ساخته‌ و آن‌ را در رأس‌ زندگي‌ و مشي‌ اجتماعي‌ خود قرار داده‌اند.

در ميان‌ تمامي‌ امت‌ اسلامي‌ تنها شيعه‌ بوده‌ كه‌ بر اين‌ طريق‌، استوار گشته‌ و به‌ راهي‌ كه‌ الهام‌ بخش‌ آن‌ ائمه‌ي‌ معصومين‌ : بوده‌اند، قدم‌ نهاده‌ است‌.

در تاريخ‌ شيعه‌ يافت‌ نمي‌ شود كه‌ شيعه‌ يا سران‌ آن‌ ـ از متكلّمان‌ تا ديگر دسته‌هاي‌ رهبري‌ و علمي‌ آن‌ ـ تن‌ به‌ ظلم‌ و ستم‌ يا ركود و سازش‌ با خصم‌ داده‌ و از قيام‌ يا مبارزه‌ي‌ منفي‌ دست‌ كشيده‌ باشند.

تنها همين‌ جهت‌ باعث‌ گشته‌ كه‌ در دنياي‌ اسلام‌ و جهان‌ كنوني‌ با آن‌ كه‌ سخن‌ از اسلام‌ بسيار گفته‌ مي‌شود و دولت‌هاي‌ به‌ ظاهر اسلامي‌ بسياري‌ وجود دارد، ولي‌ از شيعه‌ خبري‌ نبوده‌؛ زيرا تمامي‌ زورمداران‌ و همه‌ي‌ جهان‌خواران‌ در اين‌ كلمه‌، متحد و مشتركند كه‌ هر كس‌ قدرت‌ و نفوذ اجتماعي‌ بيايد و روي‌ كار آيد جز شيعه‌ نيست‌ و خطري‌ ندارد؛ زيرا تمامي‌ جنايت‌كاران‌ هميشه‌ از فكر شيعه‌ وحشت‌ داشته‌ و به‌ همين‌ دليل‌ هم‌چون‌ سردمداران‌ كفر و مزدوران‌ تاريخ‌، شيعه‌ را همانند علي‌ 7 و ديگر معصومين‌ : در انزوا و فشار قرار داده‌اند.

تنها مطلبي‌ كه‌ بايد در نظر داشت‌ و آينده‌ي‌ جهان‌ اثبات‌ آن‌ را خواهد ديد، اين‌ است‌ كه‌ جز مرام‌ شيعه‌ و راه‌ علي‌ 7 راه‌ گريزي‌ براي‌ رهايي‌ امت‌ اسلامي‌ و جهان‌ بشري‌ از اين‌ نابساماني‌ نيست‌.

اگرچه‌ هر روز و هر جا بر شيعه‌ بتازند و نسبت‌ به‌ آن‌ بد بگويند و بر روندگان‌ راه‌ اين‌ حقيقت‌ بتازند و تهمت‌ و دورغ‌ بر آنان‌ ببافند، روزي‌ مي‌رسد كه‌ بشر اين‌ فكر زنده‌ و راه‌ حق‌ را خواهد پذيرفت‌ كه‌ تنها راه‌ رهايي‌ از هر گونه‌ ظلم‌ و ستم‌ و نجات‌ امت‌ اسلامي‌ و هدايت‌ قافله‌ي‌ بشري‌ تمسّك‌ به‌ راه‌ علي‌ 7 و مرام‌ بحق‌ شيعه‌ مي‌باشد. آن‌ روز است‌ كه‌ دست‌ تمامي‌ مدعيان‌ دروغين‌ و رهبران‌ فاسد و سردمداران‌ كفر رو مي‌شود و جهان‌ را سوداي‌ ديگر خواهد بود. به‌ اميد آن‌ روز

مقايسه‌ي‌ كلام‌ با فلسفه‌

در اين‌ مقام‌، بعد از بيان‌ كلام‌ و متكلّم‌ و تقسيمات‌ كلي‌ آن‌ و بيان‌ ويژگي‌هاي‌ هر يك‌، تذكر دو نكته‌ لازم‌ و ضروري‌ است‌.

نخست‌ ـ كلام‌ با فلسفه‌ چه‌ تفاوتي‌ دارد؟ اگر متكلّم‌ به‌ ظواهر دل‌ مي‌بندد و انديشه‌ را ارج‌ نمي‌نهد كه‌ اين‌ امر ناصواب‌ است‌ و اگر فيلسوف‌ به‌ دنبال‌ انديشه‌ است‌ و ظاهر را اهميت‌ نمي‌دهد و همت‌ بر آن‌ ندارد، كار و منش‌ وي‌ نيز ناصواب‌ است‌، بلكه‌ انحراف‌ آن‌ بيش‌تر مي‌باشد؛ زيرا ظواهر شرع‌ را كه‌ خود حكم‌ عقل‌ كل‌ است‌، ارج‌ نمي‌نهد، پس‌ ترك‌ انديشه‌ نسبت‌ به‌ متكلّم‌ و دوري‌ از ظواهر شرع‌ در فيلسوف‌ هر دو گمراهي‌ و تباهي‌ آفرين‌ است‌ و همان‌ طور كه‌ روش‌ كلامي‌ ناقص‌ است‌، روش‌ فلسفي‌ هم‌ ناقص‌، بلكه‌ ناقص‌تر است‌؛ چرا كه‌ نمي‌توان‌ به‌ صرف‌ انديشه‌، ترك‌ ظواهر دين‌ را فضيلت‌ روش‌ فلسفي‌ و فيلسوف‌ دانست‌.

در پاسخ‌ به‌ اين‌ توهم‌ ـ كه‌ به‌ ظاهر صحيح‌ به‌ نظر مي‌آيد ـ بايد گفت‌: تمايز كلام‌ و فلسفه‌ و يا متكلّم‌ و فيلسوف‌ با اين‌ بيان‌ اشكال‌ پيدا نمي‌كند كه‌ جهت‌ بيان‌ درستي‌ اين‌ تمايز در اين‌ فرصت‌ خلاصه‌اي‌ نگاشته‌ مي‌شود.

سعي‌ متكلّم‌ بيش‌تر بر استفاده‌ از امور نقلي‌ و محسوس‌ است‌ و اعتقادات‌ خود را بر اساس‌ نقل‌ بنا مي‌گذارد و از امور عقلي‌ هم‌ به‌ قدري‌ استفاده‌ مي‌كند كه‌ نقل‌ و حس‌ آن‌ را تأييد مي‌كند و بيش‌ از آن‌ را گذشته‌ از آن‌ كه‌ نمي‌پذيرد، تأويل‌ و رد مي‌نمايد.

اين‌ در حالي‌ است‌ كه‌ فيلسوف‌ چنين‌ راهي‌ را دنبال‌ نمي‌كند. او تمامي‌ همت‌ خود را بر معقولات‌ صرف‌ و كبراهاي‌ كلي‌ مصروف‌ مي‌دارد و انديشه‌ و افكار خود را بر اين‌ اساس‌ استوار مي‌سازد، برهان‌ را امام‌ و چراغ‌ راه‌ خود مي‌داند، محسوسات‌ را هيچ‌ گونه‌ ارج‌ كلي‌ و اساسي‌ نمي‌نهد؛ جز محسوساتي‌ كه‌ پايه‌ي‌ عقلي‌ و مناط‌ كلي‌ منطقي‌ داشته‌ باشد.

جهت‌هاي‌ مختلف‌ بحث‌ فلسفي‌

موضوعي‌ كه‌ مورد بحث‌ فيلسوف‌ قرار مي‌گيرد، از شش‌ صورت‌ كلي‌ خارج‌ نيست‌: يا كلي‌ است‌ و يا جزيي‌؛ از مباحث‌ عقلي‌ است‌ يا از محسوسات‌ كه‌ هر يك‌ از جهت‌ شرعي‌، عنوان‌ نفي‌ و اثبات‌ و رد و قبول‌ دارد يا ندارد.

فيلسوف‌ به‌ محسوسات‌ به‌ طور مستقل‌ اعتمادي‌ ندارد؛ جز آن‌ كه‌ ريشه‌ي‌ عقلي‌ و پايه‌ي‌ منطقي‌ داشته‌ باشد. امور شرعي‌ هم‌ از دو حال‌ خارج‌ نيست‌ يا مباحث‌ كلي‌ عقلي‌ است‌؛ مانند: توحيد و اثبات‌ حقيقت‌ هستي‌ يا از جزيياتي‌ است‌ كه‌ عقل‌ دست‌رسي‌ به‌ آن‌ ندارد؛ همانند: بيش‌تر مباحث‌ استنادي‌ معاد كه‌ در ظواهر كتاب‌ و سنت‌ موجود است‌؛ هم‌چون‌ سؤال‌ قبر، عذاب‌ قبر. فيلسوف‌ در مباحث‌ جزيي‌ نظر خاصي‌ ندارد و به‌ طور كامل‌، نظر شرع‌ را با اعتقاد و تعبد ديني‌ مي‌پذيرد؛ زيرا انديشه‌ي‌ فيلسوف‌ در مباحث‌ كلي‌ گام‌ بر مي‌دارد و جزييات‌ در توان‌ عقل‌ او نيست‌؛ زيرا درك‌ جزييات‌ كار عقل‌ و انديشه‌ي‌ فلسفي‌ نيست‌ و عقل‌ تنها مي‌تواند كليات‌ را درك‌ كند.

فيلسوف‌ در مباحث‌ كلي‌ كه‌ عقل‌ و فلسفه‌ آن‌ را در مي‌يابد، به‌ كار خود ادامه‌ مي‌دهد و هرگز از وجود حكم‌ ديني‌ و بيان‌ شرعي‌ بر نفي‌ و اثبات‌ امري‌ وحشت‌ ندارد؛ زيرا فيلسوف‌ الهي‌ كسي‌ است‌ كه‌ بيان‌ شرع‌ و احكام‌ ديانت‌ را همان‌ حكم‌ عقل‌ مي‌داند و حكم‌ عقلي‌ را چيزي‌ جز بيان‌ شرع‌ نمي‌داند و نسبت‌ به‌ اين‌ دو، به‌ انطابق‌ كلي‌ اعتقاد دارد.

فيلسوف‌ الهي‌ چنين‌ مي‌انديشد كه‌ اين‌ دو اصل‌ عقل‌ و شرع‌، بيانِ حقيقي‌ يك‌ اصل‌ كلي‌ مي‌باشد كه‌ همان‌ هويت‌ هستي‌ها و واقعيّت‌ بوده‌ است‌. پس‌ فيلسوف‌ الهي‌ محسوسات‌ را به‌ تنهايي‌ ارج‌ نمي‌نهد، جزييات‌ را در محدوده‌ي‌ كار خود راه‌ نمي‌دهد و عقليات‌ را از شرعي‌ كه‌ مستند به‌ وحي‌ و عصمت‌ است‌ هرگز جدا نمي‌داند؛ بلكه‌ خود را حامي‌ آن‌ دو مي‌شمارد و اين‌ دو را چون‌ نوري‌ يگانه‌ پرتو افكن‌ مي‌پندارد و در پناه‌ عقل‌، هرگز هراسي‌ از شرع‌ ندارد. وي‌ در پناه‌ شرع‌، عقل‌ را مي‌يابد و مي‌ستايد و به‌ هيچ‌ يك‌ ادراك‌ دوگانگي‌ به‌ خود راه‌ نمي‌دهد.

عدم‌ تعارض‌ حكم‌ عقل‌ و شرع‌

اگر ايراد شود كه‌ در هر صورت‌ نظرات‌ فلسفي‌ در تمامي‌ جهت‌ها با شرع‌ يكسان‌ نمي‌باشد و اختلافات‌ فراوان‌ فلسفي‌ با ظواهر ديني‌ خود نشانه‌اي‌ گويا بر اين‌ تنافي‌ است‌، پس‌ در مواردي‌ كه‌ عقل‌ حكمي‌ دارد كه‌ شرع‌ آن‌ را امضا نمي‌كند يا شرع‌ حكمي‌ دارد كه‌ عقل‌ پذيراي‌ آن‌ نيست‌، چه‌ بايد كرد؟

در پاسخ‌ به‌ اين‌ پرسش‌ بايد گفت‌ در صورت‌ تعارض‌، بيش‌تر از دو حالت‌ امكان‌ دارد: يا خدشه‌ در فهم‌ حكم‌ شرعي‌ است‌ و يا كوتاهي‌ فيلسوف‌ در كشف‌ واقعيّت‌ را بايد طرح‌ ساخت‌.

با اين‌ بيان‌ كه‌ در صورت‌ تعارض‌ بايد ابتدا آن‌ ظاهر شرعي‌ كه‌ مخالف‌ رأي‌ فيلسوف‌ است‌ به‌ صورت‌ كامل‌ مورد بررسي‌ قرار گيرد و ديد آيا واقعاً ظاهر مورد نظر از دين‌ است‌ و حكم‌ شرع‌ به‌ شمار مي‌رود يا مجعول‌ و ساختگي‌ يا صوري‌ و نارساست‌.

در صورت‌ اطمينان‌ و علم‌ به‌ اين‌ كه‌ بياني‌ از جانب‌ شارع‌ مقدس‌ است‌ و مشكلي‌ از جهت‌ استناد و يا دلالت‌ ندارد، فيلسوف‌ الهي‌ بايد در نحوه‌ي‌ انديشه‌ و طريق‌ فكري‌ خود تجديد نظر و دقت‌ بيش‌تري‌ داشته‌ باشد تا خللي‌ كه‌ از طي‌ طريق‌ براي‌ وي‌ پيش‌ آمده‌ برطرف‌ شود؛ زيرا فيلسوف‌ الهي‌ دريافته‌ است‌ كه‌ حكم‌ عقل‌ سالم‌ و شرع‌ مطمئن‌، واحد مي‌باشد و دوگانگي‌، اگر از جانب‌ خلل‌ در استناد به‌ شرع‌ نباشد، از كوتاهي‌ انديشه‌ي‌ فيلسوف‌ ناشي‌ مي‌شود، نه‌ از عقل‌ و فلسفه‌؛ زيرا فيلسوف‌ الهي‌ هرگز تصور كوتاهي‌ يا اهمال‌ نسبت‌ به‌ اصل‌ حكم‌ عقل‌ و شرع‌ روا نمي‌دارد، مگر آن‌ كه‌ الهي‌ نباشد و يا خود را با سفسطه‌ مشغول‌ كرده‌ باشد كه‌ در هر دو صورت‌، فيلسوف‌ الهي‌ نمي‌باشد و بازاري‌ از حرف‌ بر پا داشته‌ است‌. وي‌ پيش‌ از آن‌ كه‌ فيلسوف‌ باشد، متفلسف‌ است‌ كه‌ در اين‌ مقام‌ ديگر ما را با او بحثي‌ نيست‌.

شايد ايراد شود كه‌ اگر حكم‌ عقل‌ و شرع‌ واحد است‌ و از يك‌ اصل‌ ثابت‌ واقعي‌ حكايت‌ مي‌كند، پس‌ چه‌ نيازي‌ به‌ حكم‌ عقل‌ و زحمت‌ انديشه‌ است‌؟ آدمي‌ را تنها شرع‌ كفايت‌ مي‌كند؛ به‌ طوري‌ كه‌ ايمان‌ و اعتقاد به‌ آن‌ كارگشاي‌ هستي‌ است‌ و اين‌ همان‌ راهي‌ است‌ كه‌ متكلّم‌ برگزيده‌ است‌.

در پاسخ‌ بايد گفت‌: چنين‌ نيست‌ كه‌ با حكم‌ شرع‌، انديشه‌ نقش‌ اساسي‌ نداشته‌ باشد؛ زيرا اين‌ كه‌ حكم‌ شرع‌ تمام‌ است‌ يك‌ واقعيت‌ است‌ و اين‌ كه‌ آدمي‌ چگونه‌ آن‌ را ادراك‌ مي‌كند واقعيتي‌ ديگر است‌. شرع‌ واقع‌ را مي‌گويد و عقل‌ هم‌ از همين‌ واقع‌ سخن‌ مي‌گويد و اين‌ دو امر از يك‌ديگر جدا نمي‌باشد و هر دو، يك‌ حقيقت‌ را دنبال‌ مي‌كنند.

تماميت‌ حكم‌ شرع‌ با درك‌ آن‌، دو موضوع‌ جدا از هم‌ است‌. واقعيّت‌، امري‌ است‌ و يافت‌ آن‌ امري‌ ديگر؛ زيرا واقعيات‌، جداي‌ از انسان‌ و انديشه‌ي‌ آدمي‌ وجود مستقلي‌ دارند و انسان‌، تنها ميهمان‌ واقع‌ مي‌گردد؛ با آن‌ كه‌ خود واقعيّت‌ ديگري‌ است‌.

فيلسوف‌ مي‌گويد: از واقعيت‌ مي‌شود اطلاع‌ حاصل‌ كرد و به‌ مقامِ دركِ نسبيِ حقايق‌ كلي‌ شرع‌ رسيد و درك‌ نسبي‌ واقع‌ غير از واقع‌ است‌ با آن‌ كه‌ خود فهم‌، واقعيت‌ ديگري‌ است‌.

پس‌ عقل‌ و شرع‌، واحد ثابتي‌ را حكايت‌ مي‌كنند؛ جز اين‌ كه‌ عقل‌ و انديشه‌ مطاع‌ فيلسوف‌ است‌ و شرع‌ هاتف‌ وحي‌. عقل‌ ميهماني‌ است‌ كه‌ در درون‌ فيلسوف‌ راه‌ مي‌يابد و در جانش‌ اطراق‌ مي‌كند و انسان‌ را با بلندي‌هاي‌ واقعيّت‌ و شرع‌ آشنا مي‌سازد و شرع‌ اين‌ امر را بسته‌ و يا باز با زبان‌ وحي‌ بيان‌ مي‌دارد كه‌ فهم‌ و دريافت‌ آن‌ در توان‌ هر كس‌ نيست‌ و براي‌ همگان‌ ممكن‌ نمي‌باشد.

حقيقت‌ و واقع‌ در نزد متكلم‌ عامي‌ و افراد بي‌فكر همانند نوري‌ است‌ كه‌ در مكاني‌ باشد و افراد نابينايي‌ گرد آن‌ جمع‌ باشند و تنها از طريق‌ گوش‌ مي‌شنوند كه‌ نوري‌ در آن‌جاست‌. با آن‌ كه‌ از آن‌ نور با خبرند، ولي‌ ادراك‌ شهودي‌ از آن‌ ندارند؛ ولي‌ نزد فيلسوف‌ دانا و عارف‌ همانند نوري‌ است‌ كه‌ بينا و بصير آن‌ را مي‌بيند و مي‌يابد، پس‌ تفاوت‌ كلي‌ ميان‌ اين‌ دو طايفه‌ از كجا تا به‌ كجاست‌!!

نقش‌ منطق‌ در انديشه‌ي‌ انسان‌

منطق‌ با آن‌ كه‌ عمري‌ طولاني‌ دارد و هميشه‌ در اساس‌ تفكر آدمي‌ نقش‌ اصلي‌ داشته‌، دشمنان‌ بسياري‌ را پشت‌ سر گذاشته‌ و حوادث‌ گوناگوني‌ را دنبال‌ كرده‌ و دوستان‌ و دشمنان‌ بسياري‌ را در اين‌ ميان‌ براي‌ خود به‌ ارمغان‌ آورده‌ است‌.

اگرچه‌ در دوره‌هاي‌ گذشته‌ و امروز، هم‌ دشمنان‌ منطق‌ و هم‌ گروه‌هاي‌ مختلف‌ فكري‌، منطق‌هاي‌ گوناگوني‌ را به‌ خيال‌ خود بافته‌ و ارايه‌ داده‌اند، ولي‌ اساس‌ كلي‌ منطق‌ همان‌ فطرت‌ علمي‌ و قياسيِ نظري‌ است‌ كه‌ هيچ‌ انديشمندي‌ از آن‌ بي‌ بهره‌ نيست‌.

با آن‌ كه‌ دشمنان‌ انديشه‌ يا تعصب‌گرايان‌ نادان‌ و يا متجدد گرايان‌ بي‌فكر در انديشه‌ي‌ تخريب‌ اين‌ اساس‌ و يا ارايه‌ي‌ اساس‌ ديگري‌ برآمده‌ و به‌ خيال‌ خود كوشش‌هاي‌ فراواني‌ در اين‌ زمينه‌ مبذول‌ داشته‌اند، هرگز كسي‌ از آنان‌ موفق‌ نگشته‌ طرح‌ ديگري‌ كه‌ صحيح‌ باشد و مورد مقبوليت‌ عموم‌ انديشمندان‌ و مردم‌ قرار گيرد ارايه‌ دهد و تنها خود را گرفتار خيالات‌ واهي‌ ساخته‌اند و هر يك‌ با همان‌ اساس‌ نظري‌ سخن‌ گفته‌ و هر رد و قبول‌ يا نوآوري‌ را با اين‌ ميزان‌ قالب‌ ريزي‌ نموده‌اند.

با ترسيمي‌ كوتاه‌ از منطق‌ و انديشه‌هاي‌ مخالف‌ و موافق‌ نسبت‌ به‌ آن‌ بايد بيان‌ داشت‌ كه‌ منطق‌ رسمي‌ و نظري‌ از ابتدا تا به‌ امروز دوستان‌ و دشمنان‌ بسياري‌ داشته‌ است‌؛ با آن‌ كه‌ همه‌ از آن‌ بهره‌ برده‌ و مباني‌ خود را در اين‌ لباس‌ طراحي‌ كرده‌اند. دسته‌هايي‌ از آن‌ رو برگردانده‌ و با آن‌ مخالفت‌ كرده‌اند؛ اگرچه‌ مخالفت‌ خود را ناخودآگاه‌ با همين‌ منطق‌ بيان‌ كرده‌اند.

در عصرهاي‌ گذشته‌، بيش‌تر متكلّمان‌ با آن‌ سر عناد و لجاجت‌ داشته‌اند؛ به‌ طوري‌ كه‌ منطق‌ را كفر و باطل‌ دانسته‌ و فراگيري‌ و آموزش‌ آن‌ را حرام‌ و زيان‌ آور مي‌پنداشته‌اند.

در ميان‌ فلاسفه‌ي‌ مشا، اعتقاد فراواني‌ به‌ منطق‌ بوده‌ و اشراقيان‌ هم‌ از آن‌ بي‌بهره‌ نبوده‌اند. فلسفه‌ي‌ متألهان‌ نيز هم‌ حال‌ و هم‌ قال‌ را دنبال‌ كرده‌ و عرفان‌ و برهان‌ را با هم‌ دمساز مي‌دارد تا از آن‌ كمال‌ استفاده‌ را برد.

عارف‌، منطق‌ را لازم‌ نمي‌داند و از آن‌ به‌ سردي‌ ياد مي‌كند با آن‌ كه‌ طرد آن‌ را روا نمي‌داند و در مقام‌ بيان‌ مطالب‌ از آن‌ استفاده‌ مي‌برد.

طرد عارف‌ نسبت‌ به‌ منطق‌ هم‌چون‌ طرد متكلّم‌ نسبت‌ به‌ عقل‌ و انديشه‌ نيست‌؛ زيرا عارف‌ خود را با حضور و شهود روبه‌رو مي‌بيند و از حصول‌ و ذهن‌ و انديشه‌ چيزي‌ نمي‌خواهد كه‌: «چيزي‌ كه‌ عيان‌ است‌ چه‌ حاجت‌ به‌ بيان‌ است‌»؛ ولي‌ متكلّم‌ با آن‌ كه‌ غرق‌ ذهنيات‌ و خيالات‌ است‌، از آن‌ مي‌گريزد و تنها چراغ‌ پيش‌ راه‌ خود را خاموش‌ مي‌سازد و خود را در راهي‌ بس‌ ناهموار و تاريك‌ سرگردان‌ مي‌كند!

تجدّدگرايان‌ معاصر نيز با همه‌ي‌ مخالفت‌ خويش‌ و انديشه‌ي‌ تخريب‌ و نقض‌ و ابرام‌ و نوآوري‌هاي‌ محدود كاري‌ از پيش‌ نبرده‌ و جز روسياهي‌ كاري‌ نكرده‌ و خود را تنها با بافته‌هايي‌ سرگرم‌ ساخته‌اند و از بي‌حاصلي‌، منطق‌ را در خود مضطرب‌ مي‌پندارند.

بنابر آن‌ چه‌ گذشت‌ به‌ طور خلاصه‌ بايد گفت‌ عارف‌ نيازي‌ به‌ منطق‌ ندارد؛ زيرا با حصول‌ كاري‌ ندارد و تنها براي‌ ارايه‌ي‌ يافته‌هاي‌ خود به‌ نيازمندان‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ ابزاري‌ بهره‌ مي‌برد. فيلسوفان‌ مشايي‌ و اشراقي‌ و ديگر دسته‌هاي‌ فكري‌ نيز از آن‌ بهره‌مند بوده‌ و متكلم‌ هم‌ عناد بيهوده‌ در سر مي‌پروراند و متجدد پر مدعا بي‌حاصلي‌ را از آن‌ به‌ ارمغان‌ برده‌ است‌.

 

 

پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام(مدّظلّه العالی) |صفحه اصلیصفحه اصلی  نقشه سایتنقشه سایت  آر اس اس آر اس اس  پادکست پادکست  پخش آنلاین دروس پخش آنلاین دروس  درباره پایگاهدرباره پایگاه

copyright 2007-2012 تمامی حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله العظمی محمد رضا نکونام (مدّظلّه العالی) می باشد و استفاده از مقالات ، کتاب ها و... با ذکر منبع بلامانع است