اشاره:
رابطهي علم و دين از مباحثي است كه در ساحت نظر و انديشه گفتگوهاي
فراواني را موجب شده است. گروهي در پي كشف تعارض بين اين دو بودهاند و
گروهي ميان اين دو، چالشي به فراخناي انديشهي فيزيكي و متافيزيكي يافتهاند
و بسياري نيز ميان علم و دين نه تنها تعارضي نيافتهاند، بلكه با تعريفي
منطقي از هر دو مفهوم، به يك يگانگي ملموس در بين آن دو دست يافتهاند.
حضرت استاد آيتالله نكونام از اين دسته است كه ميان علم و دين تعارض
نميبيند. آنچه در پي ميآيد گفتگويي است در تبيين نظريهي «قرابت علم و
دين» و رد نظريهي تعارض كه ملاحظه ميكنيد.
س - اگر
اجازه بفرماييد، بحث را با اين پرسش شروع كنيم كه در اصل شما دين را علم
ميدانيد يا خير و ميان اين دو چه رابطهاي ميشناسيد؟ چرا كه اگر فرايند دين
را علم بدانيم، بايد مثل ساير علوم برايند مشخصي داشته باشد كه قابل ارايه
باشد و بتوان آن را امتحان كرد و به نتيجه رسانيد. البته، مراد ما اين نيست
كه حاصل دو به علاوهي دو ـ مثل علوم تجربي ـ به ضرورت چهار باشد؛ اما
بالاخره بايد ملموس، كشف شدني و امتحان شدني باشد، حال آن كه ما شاهد
چنين جرياني در ساحت علوم ديني نيستيم و آزمون و خطا در اين ميدان وجود
ندارد و نتيجهگيري در آن راه ندارد. خواهش من اين است كه شما اين فرايند
را تشريح بفرماييد.
ج - امروزه
در جامعه و بهويژه محافل دانشگاهي از علم سخن به ميان ميآيد، اما مراد
علم تجربي است. علم، فلسفه و علوم ذهني را علم نميشمارد. اين يك برداشت
انحرافي از علم است. يعني جزء را گرفتن و به كل تعميم دادن و از آن سو،
بخش اعظم علوم را از شمول تعريف علم خارج كردن؛ حال آن كه علم به
معناي كشف است و به تعبير ديني، نور و روشني است و هرچه روشنيآور باشد،
علم است؛ خواه در حوزهي علوم تجربي باشد يا در حوزهي علوم غيرتجربي و
معرفتي، ولي در وادي كشف و انكشاف نوعي ويژگي است با اين تعريف كه علم
اين است كه چينش واقعي داشته باشد؛ يعني قابل ارايه و اثبات و قابل
ترجمه و بيان باشد. اگر اين مفهوم را براي علم بپذيريم، مفهوم گستردهتر
خواهد شد. البته، توجه داريم كه در ساحت علوم تجربي ايدز كشف ميشود،
سرطان مداوا ميگردد، سفينهها، كرهها را تسخير ميكنند؛ اما در ميدان علوم
انساني چنين برايند عملي وجود ندارد. هنوز پيرامون مسألهي حجاب، نماز
مسافر، اقتصاد اسلامي و... نميتوان بهصورت قطع نظر داد؛ چرا كه در حوزههاي
ما و در ساحت نظر تكروي است. هر كس نظريهاي مطرح ميكند و گروهي موافق
مييابد و عدهاي مخالف و برايند اين فرايند بيوتالعلمايي است كه هرگز به
نتيجه نميرسد، ولي در دنياي علوم تجربي برخلاف تشتت آرا كه در حوزه
نمايان است به يك داد وستد معرفتي ميپردازند و حاصل تلاشها را كنار هم ميگذارند.
نتيجهي آزمايشها را با هم مقايسه، متنيابي و گزينش ميكنند و به دنياي
علم پيشكش مينمايند و دنيا نيز از حاصل اين تلاش، استفادهي بهينه ميكند.
البته، اگر بخواهند حاصل را ارايه كنند وگرنه گاه شاهديم كه حاصل يك علم
تجربي و قواعد آن پنهان ميماند و فقط محصول عملي آن به جامعه عرضه ميشود.
در بحث حوزه و علوم اسلامي نيز من معتقدم ما بايد از اين فردگرايي بيرون
بياييم و حاصل تلاشها و پژوهشها را در كنار هم بگذاريم تا بتوانيم حرفي
براي گفتن داشته باشيم و پرسشها را پاسخگو باشيم. به زعم من، ما از پاسخگويي
ناتوان نيستيم. اسلام آييني اجتماعي و انساني است. علوم غريبه و غيب
نيست. علم است و علم نيز انكشاف است؛ پس چرا انكشاف قابل بيان نباشد؟
چرا ما نبايد چيزي براي ارايه داشته باشيم؟ چرا نبايد تلاشهاي فراوان اما
متفرقه را جمعبندي كنيم؟ چرا نيروهاي علمي كاركشته، پژوهشگر و اهل نظر
نبايد حاصل پيجوييهاي علمي و جستارگشايي در مسايل را در يك مكان واحد
ارايه كنند تا جامعه از آن بهره ببرد و ما نيز بتوانيم مسايل ديني خود را
به جهان عرضه كنيم ـ كه اين در جاي خود ميتواند بسياري از سوءتفاهمها و
بدفهميها و سوء برداشتها را اصلاح كند ـ پس تشتت باعث شده است كه ما در
حوزه از وحدت به اختلاف برسيم و جاي عالمان را نيز مدعيان بگيرند و نتيجه
هم همين است كه ميبينيم. حال آن كه ما اگر به اين سمت برويم كه حاصل
پژوهشها در بانكي اطلاعاتي و علمي، جمع و پيرايش و پالايش شود ميتوانيم
بسياري از مشكلات را حل كنيم؛ چرا كه دين، علم است و براي زندگي بشر
نازل شده است. به عبارتي، همهي علوم همهي اديان و همهي آنچه در
آفرينش قرار دارد براي اين است كه به انسان خدمت كند و او را در مسير كمال
به پيش برد.
س - شما به
تحقيقات و ضرورت تدوين يافتهها اشاره كرديد. تا آن جا كه من اطلاع دارم
در همين قم مؤسساتي با چنين رسالتي وجود دارد؛ اما در نگاهي از بيرون، ما
با برايند اين تحقيقات و نويافتهها روبهرو نميشويم؛ يعني اگر كاري هم انجام
ميشود و تحقيقي نيز صورت ميگيرد، نمود عملي ندارد. انگار دادهها تحليل نميشود.
يافتهها پالايش و تدوين نميگردد و حاصل اين همه تلاش به صورت نظاممند
در اختيار جامعه قرار نميگيرد، علت اين امر چيست؟
ج - بله.
چنين مؤسساتي وجود دارد. حتي در جزوهاي كه براي من آوردند نام سيصد مؤسسهي
مطالعاتي و تحقيقاتي ذكر شده بود. من با جايي كه اين جزوه را چاپ كرده
بودند تماس گرفتم و گفتم ميدانيد اين جزوهي شما چقدر خطرناك است و چه
پيام وحشتناكي دارد؟ گفتند: چرا؟ و من عرض كردم سالهاي آينده مردم دنيا
كه مطالعه كنند و اين جزوه را ميبينند نخواهند گفت سيصد مؤسسهي تحقيقاتي
چه كرده است و چه پيآمدي براي بسامان كردن جريانهاي فكري بشريت داشته
است؟ حال آن كه آنچه شما نام مؤسسه بر آن ميگذاريد ويژگيهاي اين مفهوم
را ندارد. اين مؤسسات با هم رابطه و داد و ستد معرفتي ندارند تا حاصل كارها
در جايي واحد پالايش شود. يك تشتت كامل بر جامعهي تحقيقاتي ما حكمفرماست.
گاه موازيكاري هزينهي گزافي از چند مؤسسه ميگيرد. مؤسسهاي بحارالانوار
را فهرستنويسي ميكند، ديگري نيز به موازات، همان كار را انجام ميدهد. اين
در حالي است كه اين كار عملي كمي است و نميتوان آن را كار تحقيقي شمرد؛
چرا كه كار تحقيقي كاري كيفي است كه داراي عناصر ابداع، اكتشاف، بروز و
ظهور باشد؛ نه اين كه فهرستنويسي و چاپ و... اين از افراد عادي نيز بر ميآيد.
نيروهاي كيفي و پژوهشگر بايد كشف و نوآوري و كار علمي نمايند و از تشتت
بيرون آيند و بهصورت كلاسيك كار كنند. جايي براي نگهداري دادهها و پالايش
يافتهها داشته باشند و نيز براي تعيين نيازها و اولويتبندي پژوهشها بر اساس
نيازها تصميم بگيرند و در همهي اين كارها بايد از پنهانكاري اجتناب شود و
در پي بانكهاي امن اطلاعات باشند. از خارجيها ياد بگيريم. آنها واقعاً كار
ميكنند و يافتههاي خود را به يكديگر عرضه ميكنند و راهي را كه براي
رسيدن به نتيجه پيمودهاند ذكر ميكنند تا هر كس توان پيمودن آن را دارد به
ياري بيايد. يافتهها و حاصلها نيز معلوم است؛ اما ما چه ميكنيم؟ آنچه
داريم، مؤسساتي خودجوش و فردي است بدون نظاممندي و سازمان بايسته، كه
كاري از آن بر نميآيد. اين در حالي است كه كارها نيز به صورت غالب كمي
است؛ نه كيفي. براي نمونه، اين كه مؤسسهاي تنها قرآن كريم را به صورت
نرمافزار ارايه دهد و مشخص كند كه فلان سوره مكي است و فلان سوره مدني،
دردي از من درمان نميكند؟ من نيازمند حقايق هستم. بايد پژوهشگران، حقايق
را از قرآن كريم بهدست آورند و به جهان عرضه كنند تا دنيا از آن بهره
ببرد و ما نيز از نويافتههاي آنان استفاده كنيم. حرف من اين است كه
داشتن سختافزار و دستگاه رايانه كارساز نيست و اين كه سيصد مؤسسهي
مطالعاتي قم به سههزار هم برسد كارساز نميباشد، بلكه ما نيازمند نرمافزار
و فكر نرمافزاري و برنامهريزي هستيم تا بتوانيم نويافتههايي داشته باشيم
و آنها را نيز تحليل كنيم و به نتايجي برسيم كه راهي روشن فراراه ديگران
قرار دهد. دين مسألهاي پيچيده و پنهاني نيست، بلكه دستورالعملهاي فردي و
اجتماعي است براي سعادت بشر كه ميتوان آن را اعلام كرد كه آقا در كاوشهاي
ديني حول اين مسأله ما به اينجا رسيدهايم. ادامهي راه نيز با آناني
است كه نفسي تازه و قوتي نو دارند.
س - پرسش
بعدي من كه اصولا كليديترين بحث نيز هست، اين است كه با توجه به آنچه
فرموديد، مسألهي تعارض علم و دين چه جايگاهي در جغرافياي واقعيت پيدا ميكند.
آيا واقعاً بين اين دو تعارض وجود دارد؟ اگر تعارضي است چه رابطهاي با اصل
منطقي «اذا تعارضا تساقطا» ميتواند داشته باشد؟
ج - من
فكر ميكنم براي ورود به اين بحث بايد اين دو مفهوم را تعريف كنيم و بعد
به زواياي آن بنگريم. مفهوم دين، مفهومي فطري است؛ نه حادثهاي زماني
و مكاني. دين باطن انسان است و شريعتهاي الهي دقيقاً منطبق با خواستها و
نيازهاي حقيقي انسان است، ولي بايد دقت داشت كه ما چنين تعريفي از دين
بهدست دادهايم كه «اقرار به آنچه پيامبر آورده است» ميباشد؛ اما اينكه
اديان مختلف دين نيستند، در حالي كه اسلام، داراي هفتاد وسه فرقه است كه
هر كدام ادعاي حقيقت اسلام را دارند و با همديگر نيز تعارض دارند. خوب با
اين حساب تكليف ما چيست؟ ما چه بايد بكنيم. كدام يك درست ميگويند و در
ادعاي خود صادق هستند؟ اينجا من معتقدم بايد پيرايهزدايي كرد و دينگفتهها
را پالايش نمود و خرافهها را بهدور ريخت و لبّ لباب دين را بدون پيرايه و
خرافه ارايه كنيم؛ چرا كه در وضع موجود، جامعهي علمي با دين موجود دچار
مشكل ميشود و مسألهاي به نام تعارض علم و دين به وجود ميآيد. اين
تعارض، علمي نيست؛ چرا كه اين تعارض اصلا با دين نيست؛ يعني موضوعاً خارج
از بحث است. تعارض علم دقيقاً با همان چيزي است كه خود دين هم با آن
تعارض دارد؛ يعني خرافهها و پيرايهها وگرنه علم با دين مخالف نيست و
تعارض نيز ندارد. علم هم بايد تعريف شود و ميان آن با سياستهاي استكبار
جهاني تمايز قايل شد. آيا وسوسههاي سياسي علم است؟ آيا ميكروبهاي شيطاني
علم است؟ ببينيد الان بزرگترين عامل تشنج دنيا سكس و خشونت است؛ حتي
عشق و شهوت را نيز به خشونت پيوند دادهاند. آنها چنين اموري را در رديف
علم حساب ميكنند؛ اما آيا حقيقتاً اين امور علم است؟
الان ميگويند
برداشتهاي اجتماعي، سيستمهاي علمي اجتماعي و گزينشهاي عمومي مردمي علم
است. با اين تعريف كه ما سنت و نهادينه كردهايم و در جهان حتي كشورهايي
كه زبان ما را نميفهمند، موسيقي ما را ميفهمند، چنين اموري علم نيست.
تعريف علم، نور و انكشاف و حقيقتيابي و حقيقت است و دين نيز همين گونه
است.
بر اين
اساس، ما به اين نتيجه ميرسيم كه اگر تعريفي درست از علم و دين به دست
داده شود، ما نه تنها ميان آنها تعارض نداريم، بلكه يگانگي نيز مشاهده
خواهيم كرد. با اين پاسخ، بخش پاياني پرسش ما هم جواب ميگيرد؛ يعني علم
و دين تعارض ندارد، اين دو يگانهاند و وجود هر يك يعني وجود ديگري.
س - با
تعريفي كه شما از دين ارايه كرديد، ميتوان اين را پرسيد كه محدودهي دين
تا كجاست؟ آيا ميتوان عرصهي زندگي بشر را مطابق و اندازهي اين محدوده
دانست يا دين، بخشي از زندگي بشري را فرا ميگيرد و بخش ديگري را علم به
عنوان تجربههاي بشري پر ميكند؟ و اين كه آيا تجربيات بشر في نفسه محترم
و قابل پيروي است يا به همراهي دين مشروعيت مييابد و يا هر كدام جايگاه
خاص خود را دارند...
ج - تفاوتي
كه ميان كلام و فلسفه وجود دارد اين است كه كلام يك حديث و برهاني را
به پژوهش ميگذارد تا صحت آن را دريابد؛ اما فلسفه در پي تحقيق آزاد است و
ميگويد من واكاوي ميكنم و اگر دين يا فلان حديث حق است به آن ميرسم
و اعتقاد دارد كه دين يك حقيقت است كه اگر من درست بروم به آن خواهم
رسيد. تفاوت محدودهي دين با علم اين است كه علم ابزار بيان دين است؛
نه مقابل دين است و نه اندازهي دين است، حال، اگر علم را علوم تجربي
بگيريد يا علوم فلسفي و كلامي، تفاوتي نميكند، همه، ابزار بيان دين هستند.
دين كه به درد جاهل نميخورد، جاهل كه از دين چيزي نميفهمد، موضوع دين
علم است؛ همانطور كه موضوع معجزه عقل است.
هيچ
پيامبري براي جاهلان و ديوانگان برانگيخته نميشود؛ چرا كه او بايد معجزه
داشته باشد و ملاك و سنجش معجزه نيز عقل است كه ديوانگان از آن بيبهرهاند.
ملاك سنجش پيام دين و پيامبر علم است. جاهل كجا ميتواند آموزههاي دين
را دريابد. مصدِّق پيامبر، مردم عاقل هستند و مصدِّق مردم پيامبر است و ميان
اين دو همان رابطهي علم و دين و مطابِق و مطابَق است. اختلاف و درگيري
در بين آن نيست، ولي مشكل اين است كه بخشهاي ابزار بياني متفاوت است.
علوم تجربي يك نوع ميتواند بيانگر و زبان دين باشد و علوم فلسفي و كلام
به گونهاي ديگر. علوم فقهي نيز به نوعي و به صورت كلي علوم فلسفي را
بيان ميكند. علوم فلسفي بيان جزيي مسأله را بر عهده دارد. براي نمونه،
علم پيشرفتهاي كه قرآن كريم از آن سخن ميگويد، به اينجا ميرسد كه اگر
ميتوانيد از اقطار آسمان بالا برويد، برويد و بعد ميآيد و ابزار بيان دين ميشود
و زبان دين را گويا ميكند. بعد به اين ميرسد كه چرا اقطار زمين را نگفت؟
آيا زمين در مسألهي نفوذ، نفوذناپذيرتر و يا نفوذ در آن مشكلتر است؟ بعد ميبينيم
كه به آسمانها و كرات ديگر بهتر ميروند تا به زمين. خوب قرآن بحث كلي
را مطرح ميكند و علم ميآيد و زبان دين ميشود. من ميگويم اگر علم با
قرآن كريم و دين همنشين باشد، هم از دين استفاده ميكند و هم دين را گويا
ميكند، پس باز هم ميبيند كه تعارضي در كار نيست.
تعارض،
ميوهي ناميمون دگم بازي و دگم انديشي در هر يك از دو حوزهي علم و دين
يا هر دو ميباشد، در حالي كه هر كدام از دين و علم در جاي خود قابل احترام
است و در كنار هم به بشريت، بيشتر خدمت ميكنند.
رابطهي
علم و دين در مثلث هستي
اشاره:
ماجراي نسبت علم و دين و پيوند يا تعارض آن دو از ديرباز مطرح بوده است.
در عالم اسلام، اين قضيه از همان قرنهاي اول در قالب نسبت دين و فلسفه
مطرح گشت و در اين راستا كتابهاي بسياري در رد فلسفه نوشته شد كه «تهافت
الفلسفه» نمونهاي از آن است و كتابهايي نيز در پاسخ به اين ردّيهها
تحرير گشت. در جهان غرب نيز تضاد علم و دين از بنياديترين مسايل تمدن
جديد ميباشد و هنوز نيز زنده و پابرجاست. آنچه ميخوانيد گفتگويي است با
آيتالله نكونام از مدرسان فلسفه و عرفان حوزهي علميهي قم، كه بخش نخست
آن در روز سه شنبه 14/10/78 به چاپ رسيد. اينك توجه شما را به بخش دوم و
پاياني آن جلب ميكنيم.
س - اجازه
بدهيد پرسشم را اين گونه مطرح كنم كه در نظر شما علم و دين دو حوزهي
جداگانه از يكديگر هستند، يا حوزهي واحدي تشكيل ميدهند؟
ج - علم و
دين دو حوزهي متفاوت هستند، ولي در دو حوزهي بياني. البته، من ترجيح ميدهم
در ساحت علم نيز دين مصدر باشد تا مشكلات حل شود؛ چرا كه دين داراي فرمولهايي
است كه مشكلات و غوامض علوم را بهراحتي حل ميكند؛ اما فاصله و هجراني
كه ميان علم و دين انداختهاند و فراقي كه ميان دين آموختگان و علم
آموختگان افكندهاند باعث شده است كه گاه نه تنها گرهي باز نشود، بلكه
گرههايي نيز افكنده شود. بنابراين ميبينيم علم پس از جهد و تلاشي فراوان
وقتي به خود ميآيد، خويش را در بيراهه و بيغوله مييابد و دين نيز در چنان
غبار دهشتناكي فرو ميرود كه قابل رؤيت نيست چه برسد به اينكه قابل
استفاده باشد و دردي را چاره كند و سعادت آفرين شود.
بر اين
اساس، اگر تعريف شفافي از علم و دين ارايه نشود، كار به تعارض و چالش
كشيده ميشود؛ اما اگر پيرايهزدايي از هر دو مفهوم انجام گيرد و حقيقت هر دو
روشن شود، تنها تفاوت در حوزهي بياني باقي ميماند كه هر دو حوزه تكميل
كنندهي يكديگر ميباشند.
س - پس
نميتوان حوزهها را تقسيم كرد و دين را براي حوزه و آخرت و جهان پس از
مرگ دانست و علم را به دنياي مردم اختصاص داد؟
ج - نه،
انسان يك حقيقت واحد است و علم و دين، هر دو براي انسان آمده است. اگر
قرار بود خوراك انسان تقسيمبندي و امروز و فردايي شود، خوراك فردا همان
فردا داده ميشد و نميشد آنچه مورد نياز دنياي پس از اين است را در اين
دنيا به فرد داد و اين همه نيز بر آن تأكيد كرد، ولي درگيريهايي كه شاهديم
بهخاطر پيرايههاست. اما و اگرها؛ خواه در ساحت علم باشد يا در ميدان دين،
ذاتي نيست، بلكه عرضي است و دين و علم هم بهخاطر دنياي مردم است و هم
به خاطر آخرت آنان. در بحث عرضيات نيز ميتوان به اين نكته اشاره كرد كه
همانگونه كه استعمار و استكبار علم را به سيطرهي خويش در ميآورند و از
ماهيت آن تهي ميكنند، بر دين نيز چنگ مياندازند و آن را به لطايف الحيل
ميآلايند و هر دو را هم از دنياي مردم دريغ ميكنند و هم از آخرت آنان.
س - از
گفتههاي شما چنين استنباط ميكنم كه در اصل، هم دين و هم علم في نفسه
نميتواند مطرح باشد، بلكه هر دو ابزاري براي سعادت انسان است و علم و دين
نميتوانند در خلانقشآفريني كنند، بلكه بايد انساني باشد كه آنان نور دهند و
وي كشف و اكتشاف كند و ميتوان به هر دو فرايند نگاهي ابزارگونه داشت.
ج - بله،
دين براي سعادت بشر آمده و ابزار سعادت بشر است. اين را ميتوان از آموزهها
و سياق خود دينگفتهها فهميد. علم نيز چنين وضعيتي دارد. ما در دين آموزههايي
داريم: «العلم علمان: علم مطلوب و علم مسموع» و نيز «العلم علمان: علم
الابدان و علم الاديان» يا حجت ظاهر و باطني كه قرآن كريم ميفرمايد و حجت
ظاهر را با پيامبران معنا ميكند و براي حجت باطني معادلي به نام عقل قرار
ميدهد و از همهي اينها نوعي رابطهي تنگاتنگ با سعادت انسان ميتوان
برداشت كرد.
علم و دين
از منظري ديگر، ظهور انسان است. دين بر انسان نازل ميشود و علم از انسان
ظاهر ميگردد و هر دو با انسان عجين هستند، ولي ميتوان اختلاف در زمينهها و
كاربردها را پذيرفت و چنين چيزي طبيعي است. البته، اختلافها و تعارضهاي
غير طبيعي فراواني نيز وجود دارد.
س - ما
برداشتي از دين داريم كه دين را به رابطهي بين خالق و مخلوق معنا ميكند.
بر اساس اين تعريف، حوزهي دين با ساير حوزهها متفاوت ميباشد. ميخواستم
خواهش كنم پيرامون اين مبحث و صحت و سقم اين برداشت صحبت بفرماييد.
ج - اين
حرف درستي است، ولي بايد معناي آن روشن شود. اين كه دين رابطهي بين
خالق و مخلوق است درست ميباشد؛ اما آيا در تمام هستي، ما چيزي جز خالق و
مخلوق داريم؟ يكي از رازهاي خالق و مخلوق علم است؛ اعم از فيزيك، رياضي،
فقه، فلسفه و طب و اين علوم رابطهي مخلوق را با خالق برقرار ميكند. به
بيان رياضي، هستي يك مثلث است كه در يك ضلع آن جهان و در ضلع ديگر
انسان و در ضلع ديگر خداوند قرار دارد. شما نميتوانيد از اين مثلث چيزي كم
كنيد؛ همانگونه كه نميتوانيد بر آن بيفزاييد. همه چيز رابطهي خالق و
مخلوق است. البته، رابطهي طنابي نيست كه گره زده باشند و از يك سو به
مخلوق بسته باشند و از يك طرف به خالق، بلكه رابطهي آن رابطهي باز است.
من ابتدا بايد بدانم، بيبينم و بروم؛ نه اينكه بروم تا ببينم؛ يعني من
بايد عالم و عارف شوم و به سراغ خالق خود بروم، نه آن كه با چشمان بسته
در پي خدا باشم. براي دانستن، نيازمند علم هستيم و بر همين اساس است كه
قرآن كريم اين همه بر فراگيري و علم تأكيد ميكند و حتي به علوم تجربي
مثال ميزند و آن را جلوي چشمها قرار ميدهد؛ به شتر و انجير و مانند آن
اشاره ميكند، اين امور، بحث فلسفي نيست، بلكه علم تجربي است؛ يعني همهي
علوم ابزار دين هستند، اصلا ما علم غير ديني يا علم منفي نداريم؛ حتي سحر
و جادو از حيث علم بودن منفي نيست. قرآن كريم نيز آنتيتز سِحر را بيان ميكند
و بالاتر اين كه از آن به نام اعجاز ياد ميكند.
س - پس
اينكه ميگويند دين براي آخرت است، به چه معنايي است؟
ج – موضوع
دين تكليف است و تكليف بر عهدهي عاقل؛ آن هم در اين دنيا قرار ميگيرد.
دين نياز اين دنياست و الا در آخرت كه انسان به دين نياز ندارد؛ چرا كه
امكان عمل به دين براي وي وجود ندارد. نماز هم مانند ديگر عبادتها عملي
دنيوي است. پيامبر اكرم صلي الله عليه واله وسلم ميفرمايند: من از دنياي شما
سه چيز انتخاب كردم؛ نماز، عطر و زن و اين امر ميرساند كه نماز موضوعي دنيوي
و اين جهاني است كه پيامبر آن را بر ميگزيند.
س - من
فكر ميكنم در بعد اجتماعي بحث علم و دين، اين پرسش مطرح است كه در حوزهي
كاركردهاي اجتماعي، حاكميت از آن كدام يك است: آيا علم بايد حرف اول و
آخر را بزند يا دين؟
ج - من فكر
ميكنم ما در اين دعواها نيازمند شفافيت در تعريف هستيم؛ نه بيان مباني
آنچناني. آنان كه علم را ميپذيرند و دين را ميستيزند و يا دينپذيران علم
ستيز از علم و دين چه ميدانند؟ آيا گفتههاي آنان بر اساس شناخت است يا
هوس؟ بايد بپذيريم كه علم امري نسبي است؛ يعني عالم و متخصص در هر رشته
علوم كه وارد ميشود ميگويد تا اين لحظه به اينجا رسيدهايم و شايد فردا
نتيجه چيز ديگري باشد و علم و دانش امري درصدي است و ما نميتوانيم سرنوشت
هستي را به دست امكان و تخمين و درصد بدهيم؛ اما دين ميگويد عالمي را كه
خدا ميگويد اين است و دين خدا، پيامبر و امام معصوم است و صحبت از صد درصد
ميكند؛ البته، گاهي ما از عدم درك مباني به دستاوردهاي خطا ميرسيم؛ حتي
ابنسينا نيز نميتواند ميان ماده با خلود رابطه برقرار كند؛ چون ماده زوال
دارد و خلود ابديت است؛ پس زوال با لا زوال جمع نميشود و در نتيجه، معاد
از ديدگاه وي نميتواند جسماني باشد؛ اما ما از پيامبر اكرم 9 داريم كه معاد
جسماني است و خلود در بهشت و جهنم ثابت است و فيلسوفي مانند ابنسينا از
منظر دين مينگرد و ميگويد من معناي معاد جسماني را نميفهمم؛ اما چون صادق
مصدّق فرموده است، آن را ميپذيرم. در اينجا ممكن است ديگري بيايد و
بگويد اينكه ابنسينا گفته است نميفهمم درست ميباشد؛ اما امروز ميدانيم
كه زوال ذاتي ماده نيست، بلكه عوارض جانبي حاكم شده بر ماده آن را به
زوال ميكشاند و در قيامت شرايطي حاكم است كه موجودات با آن حقيقت روحي
و مادي ميتوانند مخلد باشند.
در رابطهي
علم و دين ما شاهد گفتههاي يقيني و صد درصدي دين هستيم؛ اما علم از درصد
سخن ميگويد و اگر عالمي از درك آن عاجز ماند، بايد مثل ابنسينا صبوري كند
تا نويافتههاي بعدي فهم او را از جهل به علم وارهاند. چه به گفتهي
بوذرجمهر حكيم: «همه چيز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر متولد نشدهاند».
پس با
شفافيت در تعريف در مييابيم كه محور بايد دين باشد از آن جهت كه صد درصدي
و بيتغيير است.
بعضي
شريعت را صامت ميدانند و آنچه را كه به نام دين گفته ميشود برداشتهاي
مختلف از دين ميشمارند؛ آن هم از سوي افراد و با توجه به پيشزمينههاي فكري
و ذهني آنان، و وقتي علم نميتواند صد درصد باشد اين برداشتها كه بهنوعي
ميتوان نام علم را بر آن گذاشت، نميتواند صد درصدي باشد و مسأله در اينجا
نيز نسبي است.
س - اين
كه ميگويند شريعت صامت است بايد باز هم شفاف سخن گفت؟
ج - آيا به
خط و مركب و كاغذ شريعت ميگوييم؟ اگر معناي شريعت چنين باشد، دين صامت
است؛ اما ما اين را شريعت نميدانيم، بلكه دين، نزول مرحمتي بر انسان است.
اين مدار نيز مدار عصمت است. در تعينها ممكن است مشكل پيش بيايد، ولي در
تعيينها واصلان مشكل راه ندارند؛ حتي در علوم نيز گاه به عصمت و تعيين
ميرسند؛ براي نمونه، دو به اضافهي دو با چهار برابر است، پس ما دو حوزهي
عصمتي و اختلافي داريم و در ساحت دين نيز مراد حوزههاي عصمتي است نه
حوزههاي اختلافي، و حوزههاي عصمت نيز صد درصدي است و نه نسبي.